برخورد خاکستری با هاشمی رفسنجانی
علی افشاری - حمله به هاشمی رفسنجانی در هفتههای اخیر شدت یافته است. بستر اصلی این اتفاق زندانی کردن فرزندان وی، مهدی و فائزه هاشمی بود. اما نزدیک شدن زمان انتخابات ریاست جمهوری نیز دیگر دلیلی است تا بخش تندروی اصولگرایان و جریان احمدینژاد وی را آماج حمله قرار دهند و بکوشند اقدامات او را خنثی سازند.
دو رویداد جدید در روزهای گذشته، هاشمی رفسنجانی و خانواده وی را بیشتر در کانون توجه رسانهها، عرصه سیاسی و منازعات درون بلوک قدرت قرار داد. نخست اقدام غیراخلاقی انتشار فایل صوتی مکالمات تلفنی مهدی هاشمی و نیکآهنگ کوثر در فضای مجازی بود و سپس حمله حمید رسایی از تریبون مجلس به هاشمی رفسنجانی که فضا را با پاسخگوی متقابل خانواده رفسنجانی داغ کرد.
در حاشیه چنین اتفاقاتی این سئوال مطرح میشود که تکلیف نیروهای دموکراسیخواه و مستقل جامعه در برخورد با هاشمی رفسنجانی در مقطع کنونی چیست؟ پاسخگویی به این سئوال وقتی دشوار میشود که در نظر بگیریم رفسنجانی، سنگر مقاومت بخش میانهروی نظام در تحولات اخیر عرصه قدرت است و بخش تندرو و مسلط حکومت، وی را آماج حمله کرده است.
البته اقتدار رفسنجانی در داخل حکومت رو به زوال است اما او هنوز در نظام سیاسی ایران پتانسیلهای محدودی دارد و میتواند در صورت وقوع رویدادهای غیرمنتظره نقشآفرینی کند. هاشمی رفسنجانی تلویحا از جنبش سبز حمایت کرد و عملا در مقابل توسعه رهبری خامنهای و گسترش قدرت وی ایستاد. او اخیرا نیز موضع مثبتی در انتقاد از برخوردهای افراطی دهه شصت گرفت.
اما در عین حال روایت او از اتفاقات آن دوران تحریفآمیز بوده و با هدف سفیدنمائی اقدامات خود صورت میگیرد. "مردی برای تمام فصول قدرت"، برازندهترین نامی است که میتوان با بررسی سابقه عملکرد هاشمی رفسنجانی به او داد. رفتار متغیر رفسنجانی که چارچوب مشخصی نداشته و تحت عنوان عملگرایی و اعتدال توجیه شده، اعتمادآفرین نیست. دشوار بتوان اصول و مولفههای رفتاری ثابتی را در عملکرد وی یافت. اکثر اقدامات رفسنجانی با درنظرگرفتن حداکثر منافع در معادلات قدرت قابل فهم است. در حال حاضر این تردید وجود دارد که اگر هاشمی رفسنجانی دوباره به قدرت بازگردد، به مواضع کنونی خود پشت کند و رفتار اقتدار گرایانه قبلی را پیش گیرد.
بررسی کارنامه سیاسی رفسنجانی این واقعیت را نیز گوشزد میکند که مواضع وی در گذر زمان تغییر کرده است. او در دهه شصت از پیشگامان و تثبیتکنندگان استبداد دینی و سنتگرایی ایدئولوژیک تحت پوشش " انقلابیگری" بود. اما در دهه هفتاد تغییر موضع داد و با فاصله گرفتن از گفتمان عدالتگرائی دولتی، به سمت توسعه اقتصادی سمتگیری کرد.
سیاهترین پرونده دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، قتلهای روشنفکران و نویسندگان است. او مخالفتی با این اقدامات نکرد و پاسخی به خانوادههای جانباختگان نیز نداد. اما در مجموع چهره او در مقایسه با خامنهای و جناح راست قابل تحملتر و به طور نسبی بهتر بود. او از مدرنیته دفاع میکرد و بهترین عملکردش در حوزه اقتصادی بود. اگرچه فساد و تورم در دوره رفسنجانی رشد کرد و فاصله طبقاتی و فقر گسترش یافت، اما پیشرفت در صنعت و زیر ساختهای اقتصادی کشور محسوس بود. در دوره او ورود کارشناسان و متخصصان در حوزه مدیریتی کشور تسهیل شد. در دهه شصت ساختار مدیریتی کشور با ترجیح تعهد بر تخصص به شدت آسیب دید.
او کماکان از فضای بسته سیاسی دفاع میکرد، اما به فضای باز فرهنگی هم روی خوش نشان داد و آزادی مطبوعات را به شکل محدود پذیرفت. نشریاتی چون کیان، ایران فردا، توسعه، سلام و عصر ما در آن دوران امتیاز گرفتند و البته با سختیهای فراوانی نیز مواجه بودند که هاشمی کمکی به آنان نکرد.
سیاهترین پرونده دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، قتلهای روشنفکران و نویسندگان است. او مخالفتی با این اقدامات نکرد و پاسخی به خانوادههای جانباختگان نیز نداد. اما در مجموع چهره هاشمی در مقایسه با خامنهای و جناح راست قابل تحملتر و به طور نسبی بهتر بود. او از مدرنیته دفاع میکرد و بهترین عملکردش در حوزه اقتصادی بود. اگر چه فساد و تورم در دوره رفسنجانی رشد کرد و فاصله طبقاتی و فقر گسترش یافت، اما پیشرفت در صنعت و زیر ساختهای اقتصادی کشور محسوس بود. در دوره او ورود کارشناسان و متخصصان در حوزه مدیریتی کشور تسهیل شد. در دهه شصت ساختار مدیریتی کشور با ترجیح تعهد بر تخصص به شدت آسیب دید.
اما رفسنجانی عنایتی به توسعه سیاسی نداشت. میتوان گفت او در کل دغدغه دموکراسی را ندارد و توسعه و پیشرفت اقتصادی ایران برایش مهم است. رفسنجانی در ابتدای رهبری خامنهای نیز با وی ائتلاف کرد و بیتردید رسیدن خامنهای به رهبری محصول صحنهگردانی و برخی از ادعاهای وی بود که گذر زمان و انتشار اسناد ثابت خواهد کرد آن نقل قولها از آیتالله خمینی درست بود یا نه.
حذف جناح چپ و بالادستی جناح راست نیز محصول توافق رفسنجانی و خامنهای بود. اما به محض این که خامنهای شروع به گسترش حوزه قدرت خود و محدود کردن جریان هاشمی رفسنجانی کرد، شکافی بین این دو متحد قدیمی ایجاد شد و هاشمی در دوره دوم به تدریج به سمت جناح چپ متمایل گشت.
هاشمی با انتخاب خاتمی نیز همراهی کرد اما در سالیان اولیه دوره اصلاحات در مهار جنبش مردمی در کنار خامنهای قرا گرفت و از این رو در انتخابات مجلس ششم باخت. اما سر بر آوردن احمدینژاد باعث شد تا وی به تدریج از جریان مسلط قدرت فاصله گرفته و به مردم نزدیکتر شود.
داوری منفی ریشهدار در بطن جامعه نیز مشکل بزرگ هاشمی است. از دید کثیری از افراد معمولی، وی نماد قدرت و مدافعان وضع موجود است. اگرچه این تصویر دستکم در حال حاضر با واقعیت تطبیق ندارد و رفسنجانی دیگر مرد قدرتمند دهه شصت و اوایل دهه هفتاد نیست، اما او در عین حال رفتار اعتمادآفرینی نداشته تا نظر نیروهای خواهان تغییر را جلب کند.
البته خود هاشمی نیز تمایلی به تبدیل خود به اپوزیسیون را ندارد و میخواهد درون نظام سیاسی باقی بماند. او خود را چکش تعادل میپندارد و مزیتش را در میانجیگری بین دو جناح اصلی و قرار گرفتن در حد وسط میداند.
به هر حال هاشمی رفسنجانی از دوران ریاست جمهوریاش به بعد، در نقش مدافع رفرم از بالا به پایین و مدل چینی (توسعه و فضای باز فرهنگی منهای دموکراسی) حکمرانی ظاهر شده است. پای او در پروندههای آزار مخالفان و نیروهای مستقل و رانتخواری و فساد افتصادی در میان است، هرچند در حال حاضر در صف تقابل با اقتدار گرایان حاکم قرار دارد.
"مردی برای تمام فصول قدرت" برازندهترین نامی است که میتوان با بررسی سابقه عملکرد رفسنجانی به او داد. رفتار متغیر او که چارچوب مشخصی نداشته و تحت عنوان عملگرایی و اعتدال توجیه شده، اعتمادآفرین نیست. دشوار بتوان اصول و مولفههای رفتاری ثابتی را در عملکرد وی یافت. اکثر اقدامات رفسنجانی با درنظرگرفتن حداکثر منافع در معادلات قدرت قابل فهم است. در حال حاضر این تردید وجود دارد که اگر هاشمی رفسنجانی دوباره به قدرت بازگردد، به مواضع کنونی خود پشت کند و رفتار اقتدارگرایانه قبلی را پیش گیرد.
حال با این توصیفات باید با رفسنجانی چگونه برخورد کرد؟ در وهله نخست مانند هر انسان دیگر باید اصول اخلاقی، پرهیز از اتهامزنی بلااستناد و انصاف در داوری را رعایت کرد و نقاط مثبت و منفی وی را توامان در نظر گرفت.
اصل دیگری که میتوان در نظر گرفت، عدم همراهی با حملات جناحهای حکومتی و عوامل خامنهای به وی و خانوادهاش است. انگیزه اصولگرایان افراطی در تهاجم به هاشمی رفسنجانی دفاع از حقوق ملت و استیفای منافع ملی نیست، بلکه میخواهند از مزاحمتهای وی خلاص شوند. حضور هاشمی در معادلات قدرت میتواند فضای تنفسی به جامعه بدهد.
بنابراین شایسته نیست در نقد عملکرد هاشمی بهانه به دست نیروهای سرکوبگر حکومت داد. اما این مسئله نباید به گونهای باشد که فضا به دو قطبی هاشمی رفسنجانی و حکومت ختم شود. این معادله یک وجه دیگر دارد و آن هم مردم و جنبش دموکراسیخواهی و حقطلب ایران است. تصویری که خانواده هاشمی رفسنجانی از وی ارائه میدهند با واقعیتها سازگار نیست و اغراقی وحشتناک و تجلیلی از جنس تملقهای مدافعان رهبری را بازتاب میدهد.
مخالفت و نقد عملکرد هاشمی فقط محدود به اصولگرایان افراطی و جریان احمدینژاد و به زعم آنها براندازان نیست. بخشهایی از جامعه و بهخصوص نسل جوان، اپوزیسیون و جنبش سبز اعتراضات و سئوالهای جدی از هاشمی دارند. او در بسیاری از مشکلات و ستمهای رفته بر این ملت مسئولیت دارد.
جا دارد اصحاب رسانهها، تحلیلگران، فعالان سیاسی و مدافعان حقوق بشر به نقد منصفانه وی بپردازند. حمله حاکمیت دلیلی بر تعطیل کردن نقادی هاشمی و یا ضرورت پاسخگویی او به اتهامات نیست. مسئله دخالت خانواده وی در فعالیتهای اقتصادی نامشروع و کسب سودهای ناموجه بحثی است که علاوه بر حاکمیت، مدعیانی در جامعه مدنی نیز دارد. با صدور بیانیه و سفیدنمائی هاشمی رفسنجانی این مشکل بر طرف نمیشود، بلکه مدعیان باید مدارک و مستندات خود را در یک دادگاه صالح ارائه دهند تا معلوم شود ثروت خانواده هاشمی از راه درست بدست آمده یا باد آورده است.
مشکل آن است که قوه قضائیه جمهوری اسلامی به دلیل فقدان عدالت، مرجع صاحب صلاحیت برای رسیدگی به این موضوع نیست و لاجرم رسیدگی به اتهامات خانواده هاشمی رفسنجانی به آینده موکول میشود. ولی جنبش دموکراسی خواهی باید مرزبندی مشخص و ملموسی با هاشمی رفسنجانی داشته باشد. این مسئله بهخصوص در گسترش جغرافیایی و طبقاتی این جنبش در کشور اهمیت کلیدی دارد. مسئله مبارزه با فساد و رانتخواری در شکل درستش برای ارتقاء و موفقیت جنبش دموکراسیخواهی ضرورت دارد. هیچ شائبهای از مفاسد افتصادی نباید به این جنبش راه یابد.
اساسا کارنامه هاشمی رفسنجانی نه آنطور که طرفداران و خانوادهاش میگویند سفید است و نه آنگونه که برخی از مخالفان دو آتشه توصیف میکنند، سیاه. حقیقت، اخلاق و عقلانیت سیاسی اقتضا میکند که با او برخوردی خاکستری داشته باشیم.
در عین حال با دفاع از اقدامات مثبت رفسنجانی میتوان وی را سمت اصلاح و جبران اشتباهات گذشته ترغیب کرد. ضمن اینکه باید هوشیار بود تا در دام بازیهای قدرتطلبانه احتمالی وی نیفتاد.
نان به نرخ روز خوردن و سعی در خذف مخالفان ار صحنه مشخصه مدیران ارشد این ساختار حکومتی بوده است. نفر اول در این صف التبه مهدی بازرگان است که بانی رفراندم تقلبی فروردن 1358 بود. بعد از او نوبت به الوالحسن بنی صدر بود که ابتدا توجیه گر نظری نظام بود و بعد که خودش سوار شد سعی کرد قدرت را انحصاری کند. با خلع بنی صدر و کشته شدن بنی صدر نوبت به هاشمی رسید. در دهه 1360 او عامل سرکوب بود. این داستان همچنان ادامه یافته است. ان ها بعد از ان که از ساختار قدرت دفع شدند یک شبه ازادیخواه شدند. این موضوع کلی البته شامل دفتر تحکیم وحدت (معروف به دفتر تحکیم وحشت) می شود. زمانی خود عامل سرکوب سازمان های دانشجویی بودند و بعد که همه سازمان های دانشجویی از بین رفتند خود زیر ضربه رفتند و البته از همان زمان هم مدافع ازادی در دانشگاه شدند .
«اساسا کارنامه هاشمی رفسنجانی نه آنطور که طرفداران و خانوادهاش میگویند سفید است و نه آنگونه که برخی از مخالفان دو آتشه توصیف میکنند، سیاه. حقیقت، اخلاق و عقلانیت سیاسی اقتضا میکند که با او برخوردی خاکستری داشته باشیم.
در عین حال با دفاع از اقدامات مثبت رفسنجانی میتوان وی را سمت اصلاح و جبران اشتباهات گذشته ترغیب کرد. ضمن اینکه باید هوشیار بود تا در دام بازیهای قدرتطلبانه احتمالی وی نیفتاد.»
جناب اقای افشاری محترم،اگر قرار است به شخصی که در کشتار سیاسیون ایرانی نقشی غیر قابل انکار داشته است احترام کنیم،چرا باید آقای خامنه ای را لعنت کنیم؟
دوم اینکه اگر رفسنجانی پل ارتباطی با استعمار و استکبار و صهیونزم است(رونق اقتصادی مورد نظر شما و رفسنجانی)،از دید سیاسی نتیجه کارش چه سودی برای مردم ایران دارد؟مگر رفسنجانی میتواند مهره ای بهتر از شاه برای ارتباط مردم ایران با استعمار و استکبار و صهیونزم باشد.
سومأ تغییری در بینش سیاسی رفسنجانی دیده نشده است.این جنب و جوشهایی هم که شما به آن اشاره فرمودید،ناشی از گرفتار شدن وی در دامی خود تنیده است.
چهارم،مردم ایران همیشه با حربه رونق اقتصادی استعمار گران و شعارهای فریبکارنه آزادی،دمکراسی وعدالت_ مدعیان حامی مردم، خود را در دام استکبار و استعمار گرفتار نموده اند و با روی کار آمدن مهره های خود فروخته جدید و یا مستبد ملّی،بدتر از آنچه بوده را هم تجربه کرده اند.لذا رفسنجانی به چند دلیل فاقد ارزش سیاسی در صف اول و دوم و سوم جنبش اصلاح طلبی و دمکراسی خواهی مردم ایران است.
١- شریک جرم بودن در کشتن دگر اندیشان
٢- شریک بودن در غارت مردم فقیر و تحت ستم
٣-سوء استفاده از موقعیت و مقام در گماشتن افراد مورد قبول خویش در پستهای حساس و غیر حساس
٤- همدستی با شاه عربستان،سگ زنجیری امریکا و صهیونیزم در خلیج فارس ( دشمن دیرینه ایران و ایرانی )
٥-تمایل به ریاست کشور با خوی و خصلت دد منشانه (دیکتاتوری)
٦- عوام فریبی با لباس روحانیت و استثمار و برده داری مدرن
٧- اقدام به ایجاد انقلاب مخملین و سر فرود آوردن در مقابل استکبار،استعمار و صهیونیزم
چه کسی اگر نگوئیم طراح بلکه همراه کننده حذف و کشتار های دهه اول باصطلاح انقلاب بود؟
که بود آنکس که تا نیمه های جنگ منافعش در گروه ادامه جنگ بود؟ که تا خود و فرزندان پول پارو بکنند.
چه کسی اختاپوس خامنه ای را بر تارک این خاک نشاند؟
کدام رئیس جمهور برای اولین بار دست سپاه و کرکسان وزارت اطلاعات را به اقتصاد این سرزمین باز کرد؟
چه کسی ربودن و شکنجه فرج سرکوهی و دیگر روشنفکران را انکار کرد.
که بود آنکس که با پول و فریب سازمانهای دانشجوئی قلابی راه انداجت و دمار از روزگار دانشجویان و دانشگاهیان در آورد؟
بس است که دارد حالم بهم می خورد.
این مرد فرصتی برای ایران است ما مردمانی متبحر در فرصت سوزی هستیم این موضوع را بارها و بارها یاداور می شوم انقلابها هر روز اتفاق نمی افتند و بهترین راه پیدا کردن بهترین در هر زمان است و او بهترین است در این زمان. کاش مردم اینقدر سطحی نگر نبودند. ایران پیشرفته با مدیران متمول برای من بسیار بهتر از ایران فقیر و ورشکسته با مدیران بیچاره و ***است
طی سی چهار سال گذشته که حکومت ولایت فقیه به انتصابات صددرصد تقلبی خودنزدیک شده از اینگونه جنگ زرگری ها به قصد فریب مردم داشته و همچنان هم ادامه دارد و پس از پایان ان که هشت سال به عمرخود افزوده همچون یک بلدوزردی هشت بی رحمانه از روی مردم عبور کرده و درمقابل خواسته های بحق ملت گوش شنوا نداشته و با سیاستهای غلط و مخرب خود جان و مال و ناموس ملت را به حراج گذاشته است و با جنگ افروزیهای خود میرود تا ایران را به ویرانه ای تبدیل کند این بازی کثیف هم از جمله همان بازی های گذشته است با این تفاوت که دیگرملت ایران دستشان را خوانده و دیگر فریب روباه صفتی اخوندی را نخواهند خورد اما انچه بطور خلاصه برشمردم درکدامین دوران هاشمی و باندش و بیتش در راس امور کشور نبوده اند اما اکنون برای بقا حکومت که میداند درصورت سرنگونی چه سرنوشتی درانتظارشان خواهد بود خودرا سیبل دستگاه جهنمی سیدعلی قرارداده.هاشمی اگرراست میگوید به دامان ملت بازگشته ابتدا باید از انچه خودانجام داده ضمن اعتراف از پیشگاه ملت ایران عذرخواهی کند و انگاه بطور شفاف تمامی جنایات صورت گرفته توسط سیدعلی و باندش را افشاکند و اعمال انها را محکوم کند درغیراین صورت این هم جزئی از همان سناریوی است که پاسدار تیرخلاس زنی چون محمود چاخان را برسر کاراورد و ایران را به نابودی کشاند تنها راه چاره ملت تحت ستم ایران سرنگونی رژیم اخوندی و برچیدن تمامی اثار اخوند و اخوند صفتی میباشد چرا دل تاریخ ایران از صدمات جبران ناپذیر این قشر که همیشه حربه دست استعمار علیه موجودیت و تمامیت ارضی و منافع ایران و ایرانی بوده پراست.به امید فردای ازادی بدون ملا.
راه درست برخورد با***دعواهای باندهای رژیم ولایی و سرانش همان کاری است که باید در مورد خاتمی و موسوی انجام میشد و متاسفانه نشد، یعنی بهره برداری از شکافهای بین باقیمانده پایه های رژیم در جهت پیشبرد مبارزه مردم و براندازی نهایی رژیم ولایی، بدون آنکه جنبش مردم دنباله رو و عقبه هر یک از باندهای رژیم ولایی شده و مردم را تبدیل به اسبان بارکش هر یک از باندهای رژیم ولایی نماید، تا آنها هم بنوبه خود مردم و آمال و آرزوهایشان را خرج سیاست "فشار از پایین برای چانه زنی در بالا" بر سر قدرت نمایند. یادمان باشد که برای هر یک از باندهای رژیم، بقای رژیم ولایی خط سرخی عبور ناپذیر است و آنها بر سر این خط مشترک، از زیر پا زدن به هیچ چیز، از جمله منافع و حقوق مردم ایران، ابا ندارند. یادمان نرود که آقای هاشمی رفسنجانی بر سر قتلهای زنجیره ای به وضوح گفت که بهتر است که فتیله اینگونه صحبتها پایین کشیده شود. کدخدامنشی یا "عملگرایی" آقای رفسنجانی، درست مثل موسوی و خاتمی و کروبی و بقیه ***رژیم ولایی، همیشه در جهت حفظ منافع رژیم ولایی است، نه مردم.
رفسنجانی به درد جامعه ای که از عامی مردمش تا روشنفکرانش به شکل عجیبی عجین با چپ گرایی و ایدئولوژی اسلام هستند، نمیخوره. جامعه ای براساس آموزه های چپ و مذهب هر آئینه در نقطه جوش و شورش قرار داره نمیتونه با مردی کنار بیاد نامش با مصلحت اندیشی و اعتدال و میانه رویی گره خورده. این جامعه با امثال آیت الله خمینی و احمدی نژاد و موسوی پیوند خورده. حتی اگه ایدئولوژی اینان رو دوست نداشته باشه و نپذیره از روش و منش شون که همانا ایستادگی روی هر موضعی و تخریب هرچیزی هست استقبال میکنه.
تو که گور میگرفتی همه عمر ... دیدی چگونه گور شما را گرفت!
"خسن و خسین هر سه دختران مقاویه اند"، مصداق روش برخورد و بحث برخی از طرفداران شرمگین حفظ رژیم تحت عنوان "عقل گرایی و مصلحت اندیشی" است. یکی از این دوستان در افاضاتی فرموده اند که: ١- "رفسنجانی به درد جامعه ای که از عامی مردمش تا روشنفکرانش به شکل عجیبی عجین با چپ گرایی و ایدئولوژی اسلام هستند، نمیخوره." لابد ما مردم این جامعه باید از خود شرمگین باشیم که لیاقت نداریم که بیش از این توسط پدر خوانده و اقازاده هایش غارت شویم. جناب ایشان و آقازاده هایش خیلی به ما لطف کرده اند که فرزندان ما را یا در زندانها کشته اند، یا در جبهه های جنگی ضد ملی به کشتن داده اند. جنگی که تداوم ان توسط خمینی، بر خلاف منافع ملی برای تثبیت فاشیسم مذهبی بر کشورمان بوده است و علیرغم تمامی صدماتی که به میهن وارد کرد، پورسانتاژهای کلانی را برای پدر خوانده (رفسنجانی) و فرزندانش بهمراه آورد. شرم هم خوب چیزی است. من نمیدانم که این مردم و کشور ما چه بدهی به استبدادیون دارد که این جماعت و هوادارانشان تصور میکنند که با غارت میهن و کشتار فرزندان ان، چه در درون مرزها و چه در میکونوس و جاهای دیگر، منت بزرگی بر سر مردم میگذارند. دنباله افاضات این دوست ما، در ادامه طلبکاری از مردم البته شکل جالب، بلکه مضحکی بخود میگیرد. ایشان میگویند: ٢- "جامعه ای براساس آموزه های چپ و مذهب هر آئینه در نقطه جوش و شورش قرار داره نمیتونه....." این هم از ان ادعاهایی است که فقط در محفل جامعه شناسی "اندیشمندان" !!!! ایرانی طرفدار استبداد یافت میشود، وگرنه در هیچ محفل علمی از جامعه شناسی، این اصول من درآوردی جدی گرفته نمیشوند. از نقطه نظر جامعه شناسی، که با تاییدات تاریخی هم همراه است، جامعه هرگز در نتیجه ایدولوژی و آموزه های ان، در نقطه جوش و انقلاب قرار نمیگیرد. نقطه انقلاب زمانی است که رژیم حاکم توان و ظرفیت اصلاح را نداشته باشد. در این شرایط است که جامعه خود را با سد سدید رژیمی روبرو میبیند که راه را بر حرکت رو به جلوی جامعه و تحقق مطالبات مردمی، که لازمه پیشرفت جامعه است، میبندد.در این نقطه است که جامعه باید دست به انتخاب بین "مرگ تدریجی" یا نابودی نهادهای قدرت حاکم بزند. این نقطه، نقطه شروع انقلاب است. در ادامه اما، طلبکاری این طرفداران و توجیه گران استبداد از مردم، بسیار خنده دار است. ایشان میگویند که: ٣- ".............با مردی کنار بیاد نامش با مصلحت اندیشی و اعتدال و میانه رویی گره خورده." ***معلوم نیست که اعتدال پدرخوانده در سالهای ٦٠ و در جریان سرکوب مردم و کشتار گروه های سیاسی و روشنفکری کجا بود؟ یا به عنوان مثال این همه اعتدال این حضرت والا در جریان کشتار سران کرد در رستوران میکونوس کجا بود؟ ایشان درست مثل بقیه دم و دنبالچه ها و اهالی قبیله ولایت، از اصلاح طلب و سبز موسوی چی و غیره، اعتدال و میانه رویش، منعطف به "خودیهای" رژیم ولایی است و نه تمامی مردم ایران اعم از هر قوم و تفکر و جنسیت و مذهبی. ایشان درست مثل اصلاح طلبان ولایی و دیگر تیپا خوردگان ولی فقیه، طرفدار چرخش قدرت در بین خودیهای نظام و گرفتن سهم بیشتر از قدرت و ثروت است. اینهم البته ربطی به مردم ایران ندارد که از دید این آقایان باید تنها به ایفای نقش اسب بارکش، برای رساندن آقایان به قدرت، قانع باشند. اما اگر تا اینجا تنها شاهد مشتی ادعاهای بی پایه و طلبکاری از مردم بودیم، از این به بعد شاهد تناقض گویی هم خواهیم بود. این جناب طرفدار استبداد و ارتجاع پدرخوانده میفرمایند: ٤- "..........این جامعه با امثال آیت الله خمینی و احمدی نژاد و موسوی پیوند خورده. " چنان سخن میگویند که انگار آقای رفسنجانی تافته جدا بافته است و انگار نه انگار که امثال احمدی نژاد و موسوی جزیی از بدنه رژیمی بوده اند که هاشمی رفسنجانی پدر خوانده و مغز متفکر آنست. انگار نه انگار که رفسنجانی کارگزار خمینی بود و از پایه های ثابت و همیشگی رژیم ولایی. مخالفتشان هم تنها بر سر تقسیم ثروت و قدرت است و خط قرمزشان هم درست مثل بقیه باندهای رژیم، حفظ فاشیسم مذهبی حاکم است. اما جمله آخر ایشان را شاید بتوان شاهکار تناقض گویی به حساب آورد. ایشان میفرمایند: ٥- "حتی اگه ایدئولوژی اینان رو دوست نداشته باشه و نپذیره از روش و منش شون که همانا ایستادگی روی هر موضعی و تخریب هرچیزی هست استقبال میکنه. " این درست است که هاشمی رفسنجانی بسیار دو دوزه باز و فرصت طلب است. این درست است که در مرام امثال شما، "فرصت طلبی" به "عملگرایی" تعبیر میشود. اما آقای رفسنجانی هم، درست مثل بقیه رژیم، البته در یکجا و یک نقطه نه تنها حاضر به چرخشمداری نیست، نه تنها حاضر به معامله نیست، بلکه بسیار سفت و سخت هم ایستاده. ان هم حفظ رژیم کثیف ولایی به هر قیمت است. متاسفانه قیمت حفظ این رژیم هم چیزی جز گسترش فقر و فحشا و معضلات دیگر اجتماعی و سیاسی نیست، که نتیجه اش تنها تخریب بیش از پیش وطنمان است. ٦- یکی از نکاتی که در مورد این دوستان طرفدار استبداد و توجیهاتشان دیده میشود، استفاده مداوم آنها از کلمات گنگ و چند منظوره ای مثل "تخریب"، "اعتدال" و امثالهم است که همواره آنرا نه به نفع مردم، بلکه به نفع استبداد تعبیر و در مصدر ارتجاع ولایی آنرا صرف میکنند. همین مطلب به تنهایی، نشاندهنده بی صداقتی این دوستان طرفدار استبداد و ارتجاع است.
رفسنجانی در تمامی جنایات این سی و سه ساله مستقیما بی واسطه و با واسطه و شخصا دست داشته است. از رو کم کنی گرفته و تا قتل و کشتار و ترور گرفته تا دخالت در امور شخصی و خصوصی مردم لباس زنان و فساد اقتصادی ووو. ثمره حکومت ملایان این غارتگران مال و منال مردم همین است که می بینیم. خدا لعنت کند پایه گذاران این نکبت بزرگ را.
به نظر من که در سپاه بوده ام!! رفسنجانی جنایاتش به مراتب بالاتر از خمینی و حتا خامنه ای خونخوار است! چرا که رفسنجانی با لبخند پدرخوانده ایش و با پنهان کاریش تمام جنایات این سه ده و نیم را رهبری کرده. او حتا قتل احمد خمینی را و قتل لاهوتی را و قتل های دیگری چون تصادف یک آیت الله را و هزاران سربه نیست کردن رارهبری و فرماندهی کرده است. از قتل بخیار تا قتل شهرام پسر اشرف پهلوی یا در هر حال یکی از قفامیلها آنها٬ قتل فریدون فرخزاد٬ خصوصا قتل دکتر سامی٬ قتل زالزاده٬ قتل دکتر احمد تفضلی٬ قتل مظلومان در پاریس٬ قتلهای ذنجیره ای تماما٬ قت چندین زن که لان من به واسطه ی بیماری لاعلاج اسامی را فراموش کرده ام. شکنجه و قتل علی اکبر سیرجانی و*** رفسنجانی فتوای بسیار از این جنایت و*** رفسنجانی همچنین در سپردن بسیاری از پستهای نان و آإ دار به دوستانش و غارت بیت المال و همدستی و همداستانی در تمامی سرقتهای خامنه ای و دوستان و فامیل خمینی و خانواده اش دست داشته و همینک هم دارد. دعوای خامنه ای و رفسنجانی البته واقعی ست ولی دعوای مردم نیست دعوا سر تقسیم قدرت است. روحانیت در اس تمامی جنایت بوده و الان هم هستو آیت الله دستغیب همین روزها پرسیده چرا روحانیت و چرا علما دخالت نمی کنند و بر اینهمه ظلم نمی آشوبند؟؟ پاسخ این است که روحانیت در اکثریت قاطعش ظالم و کشتارگر و ضد ایرانی و ضد بشر است. و خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و کفتارهای کوچک و بزرگ دیگر دستایاران اویند و در راس هرم و در پستوی حرم کل روحانیت جنایتکارند. این جناب دستغیب در نهایت در تمامی گفته ها و نوشته هایش فقط فکر حفظ نظام است. چنانکه تمامی اصلاحطلبان حکومتی نیز خواهان فقط حفظ نظامند. من از دوستان سپاهی و گاها بسیجی متاسفم که با وجود عدم رضایت حتمی و ضدیت حتمی ای که من در آنها سراغ دارم و هم شجاعتی که در آنها می شناسم چرا اسرار پشت پرده ی این نظام وحشت و این نظام ضد انسانی را افشا نمی کنند. بنده بیماری شدیدی دارم. در حال نوشتن مقاله ای هستم و پیش از مرگ برای جبران جنایاتی که دست کم شاهدش بوده ام آنرا منتشر خواهم کرد و نام و نشان و عکسهای بسیاری را در اختیار تاریخ خواهد گذاشت. یکی از جنایاتی که در تاریخ ایران و جهان بیسایقه است جنایت جنسی پاسداران و روحانیون است که همه به فتوای خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و مصباح و جنتی و یزدی بوده است. روح الله حسینیان و فلاحیان و طائب و... تا توانستند هم خود برای خود فتوا دادند و هم برای پاسداران جوان که در عطش جنسی می سوختند فتوا دادند و آنها را همچون گرگان درنده به جان ناموس و زن و دختر و حتا پسران مردم انداختند. و یک سخن آخر ننگ باد بر مردمی که چنین حکومتی را تحمل می کند.
من نوشته ی آقا نصرالله پوریان را بصورت صد در صد تایید می کنم. رفسنجانی خودش هم گفته که برادر و یاور دیروز و امروز و فردای یکی از خونخوارترینهای تاریخ بشر خامنه ای ست. هم همین یار و یاوری را نیز برای خمینی داشت و فتواهای قتلها را از خمینی برای کشتار بچه های مردم و***را از خمینی می گرفت. عموی من در جنگ کشته شد و پدر من که از پاسداران نخستین بود از همین جنایت دق کرد و مرد. خدا او را ببخشد که در رکاب خونریزی چون خمینی اسلحه بدست گرفت. من از سپاهیان و فرزندانشان درخواست می کنم که سکوت را بشکنند و حرفهای پنها را با صدا بلند بزنند. وقت تنگ است و عقب ماندگی ما وحشتناک است و روحانیت پوزه اش از خون ما رنگین و خون ما از چنگالش می چکد.
جناب نصر الله پوریان از بابت افشای اطلاعاتی که از جنایات رژیم و عواملش دارید، به نوبه خود به عنوان یک ایرانی تشکر میکنم. به نظر من این قدم لازمی است برای رسیدن به دموکراسی و آزادی. اما با توجه به اینکه مساله تجاوز و قتل در زندانها چیز جدیدی نیست و این رژیم از روز اول شکل گیریش از این نوع مسائل داشته که اوج انهم در دهه ٦٠ و کشتار اعضا و هواداران باقیمانده سازمانهای سیاسی آنروز مثل مجاهدین و ملیون و غیره بوده است، و با توجه به افشاگریهای وسیعی که در مورد جنایات رژیم، *** چه از طریق این سازمانها و چه از طرف افراد مستقل انجام شد، چطور شد که شما در این زمان به فکر انتشار اطلاعات خود گرفته اید. بسیار ممنون میشوم که پاسخ این سوال را دقیق و مشروح بفرمایید. یک ایرانی دل نگران وطن
آقایان نصرالله پوریان خودش دارد می گوید که من بیمارم و دارم میمیرم٬ خودش می گوید که من دست کم شاهد جنایات و کشتار و قتلها بوده ام٬ و دست کم یعنی اینکه خود این آقای نصرالله پوریان هم بععله! اما بنده به عنوان یک ایرانی از این آقا نصرالله ممنونم ! چرا که در تمام دنیا جنایت کاران نیز به حرف می آیند و دست کم نزد وجدان خودشان توبه می کنند و عذر تقصیر بدرگاه ملت و قربانیانشان می آورن*** و برای همین من از پاسدار بیمار و پاسدارزاده بسیار ممنونم و دست هر دوانشان ***می فشارم و حتا می بوسم. چرا که اگر نصرالله ننوشته بود هیچکس نمی توانست او را مجبور کند. او با نوشتن هم خودش را اندکی تسکین داده و ما را٬ و هم مارا مطلعتر کرده است. و البته بنده هم به وجد آمده و باید بگویم که پدرم آقای رفسنجانی را از نزدیک می شناسد و او می گوید حتا اگر جنایت بی حد و حساب و بیشمار رفسنجانی را هم کنار بگذاریم بازهم یقینا کسی نامطمئنتر و غیرقابل اطمینان تر از رفسنجانی در سیاست ایران و جهان نمی توانیم یافت. آقا نصرالله بنویس ایرانی که در دام جنایت و خیانت روحانیون افتاده اید بنویسید.
عجب چرخ روزگاری ست. این گردش.که:
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه آخود خواهد و ماند و نه آخوری!
واقعن اسلام می بایست با تمام قد پیروز می شد و بقدرت می رسید تا اینچنین خودکشی کند. خودش با دست خودش.
رفسنجانی رنگین کمانی از ریا و تزویر و خدعه و حیله و ناراستی و هزار دوزه بازی ست. اکثریت غزب به اتفاق جنایت را هاشمی از پیش و از پشت رهبری کرده است و رهبری را رهبری کرده است. حالا اما این ماشین مملو از کثافت دیگر سرابالا نمی رود و دارد بسوی اهل بیت عصمت و طهارت پاژگون می شود. بگو ایدون باد.
ارسال کردن دیدگاه جدید