تشدید محافظهکاری اصلاحطلبان دولتی
کورش عرفانی − فشارهای خارجی و بحرانهای داخلی مسیری را در مقابل حکومت ایران قرار داده است که عدم حرکت در آن به آسانی ممکن نیست. بهنظر میرسد که تغییری اجباری در راه است، این را همه میدانند و پذیرفتهاند، اما چه نوع تغییری؟ این را کسی نمیداند و برای همین بازار احتمال و فرضیه باز است. برخی جنگ و برخورد نظامی را در چشمانداز میبینند، بدون آن که قادر باشند زمان و آیندهی این سناریو را ترسیم کنند. دیگران به احتمال سقوط اقتصاد ایران و آغاز شورشها باور دارند، ولی برای این فرض نیز بسیار کم هستند کسانی که بتوانند فردای شورشها را تصور کنند.
در این میان بعضی هنوز و به اصطلاح برای پرهیز از دو مورد نخست، بر این امیدند که شاید از دل خود نظام عقلانیتی برخیزد و این کشتیِ گرفتار در توفان را به ساحل سلامت برساند. این نوشتار به بررسی سومین احتمال میپردازد.
در یک تقسیمبندی کلی و کلیشهوار میتوان مجموعه مخالفان حکومت را - که در اینجا برای تدقیق در بحث از آن به عنوان «اپوزیسیون» یاد نمیکنیم - به سه گرایش تقسیم کرد: گرایشی که تغییر را در نبودن این نظام میداند، گرایشی که تغییر را تنها با حفظ نظام ممکن و مناسب میداند و سرانجام گرایش بینابین که منتظر است ببیند کدام یک از آن دو، دست بالا را دارد تا با آن همراهی کند. گرایش نخست را برانداز، گرایش دوم را محافظهکار و گرایش سوم را مصلحتاندیش مینامیم تا بتوانیم بحث را به پیش بریم. در اینجا فقط به گرایش دوم و بهویژه بخش داخل کشوری آن میپردازیم و محافظهکاری آن را در این میبینیم که حفظ تمامیت نظام را جزیی از وجود و کارکرد خویش میداند.
محافظهکاران مخالف
این گرایش بهطور کلی بیانگر یک طیف است که به صورت عمده در نظرات جریان اصلاحطلبان تبلور مییابد. گفتیم طیف و نه جریان، زیرا طیف، به طور معمول دربرگیرنده جریانهای مختلفی است که بهطور عمومی در یک راستا حرکت میکنند. طیف وسیعتر از جریان است و میتواند تفاوتها و مشابهتها و البته نه تضادها و تناقضها را در خود داشته باشد. طیف محافظهکار، جریانهای خارج کشوری و درونی اصلاحطلبان و شبه اصلاحطلبان، ناراضیان وفادار به نظام و تمامی شخصیتها و حرکتهای مشابه را در خود جای میدهد. این طیف دارای این مخرج مشترک است که انحلال و پایان بخشیدن به نظام جمهوری اسلامی را جزیی از ضرورت تغییر در وضعیت ایران نمیداند بلکه برعکس، شانس تغییر را در صورت حفظ نظام قابل توجه میشمارد. نظام بیتغییر را چندان دوست ندارد، تغییر بی نظام را هم نمیخواهد. نظام را با تغییر میطلبد و تغییر را هم با نظام.
طیف محافظهکار حضور مردم در خیابان را فقط به طور گزینشی و هدایتشده میخواهد. به حضور حساب شدهی فراخوانی باور دارد نه حضور خودجوش و برخاسته از دل جامعه. فراخوان مورد نظرش هم آن است که از جانب خودیها صادر شده باشد: مثلا از سوی "جنبش راه سبز امید". از فراخوانهای برخاسته از ورای طیف خویش پشتیبانی نمیکند و آنها را به چشم خطرساز و منفی میبیند. طیف محافظهکار شاکی و ناراضی است اما بهصورت تعیین مرز شده و حاضر نیست به هیچ بهانهای خطوط قرمزی را زیر پا بگذارد که او را در کنار «براندازان» قرار میدهد.
جریان محافظهکار بر این باورست که کل نظام بد نیست، بلکه عناصر و اجزایی از آن بد است. تمام رفتارهای نظام قابل سرزنش نیست، که برخی از آنها اینگونه است. همه سران نظام طرد شدنی نیستند، بعضی از آنها چنیناند. با این پیش شرطها، این طیف نتیجه میگیرد که تغییر نظام فکر خوبی نیست، تغییر در نظام مناسب است. این یعنی حفظ ساختارهای بنیادین نظام و تلاش برای اصلاح و تعمیر از درون آنها در یک روند تدریجی و مدیریتشده. سعید حجاریان، از نظریه پردازان این طیف، این راهکار را در فرمول «فشار از پایین و چانهزنی از بالا» خلاصه کرده بود.[1] روش تغییردهی مطلوب، چانهزنی دانسته میشود نه استفاده از نیروی پایین برای تغییر در بالا.
طیف محافظهکار حضور مردم در خیابان را فقط به طور گزینشی و هدایتشده میخواهد. بهحضور حساب شدهی فراخوانی باور دارد نه حضور خودجوش و برخاسته از دل جامعه. فراخوان مورد نظرش هم آن است که از جانب خودیها صادر شده باشد: مثلا از سوی "جنبش راه سبز امید". از فراخوانهای برخاسته از ورای طیف خویش پشتیبانی نمیکند و آنها را با چشم منفی و خطرساز میبیند. طیف محافظهکار شاکی و ناراضی است اما بهصورت تعیین مرز شده و حاضر نیست به هیچ بهانهای خطوط قرمزی را زیر پا بگذارد که او را در کنار «براندازان» قرار میدهد.
چندی پیش محمدرضا خاتمی، برادر محمد خاتمی رئیس جمهور سابق نظام، در گفتوگویی با روزنامه اعتماد «خطوط قرمز اصلاحطلبان» را «براندازی نظام» خواند و تاکید کرد «ما پرچم براندازی را برای همیشه در جبهه اصلاحطلبان پایین کشیدهایم.» او آب پاکی روی دست تمام کسانی ریخت که بهنوعی پتانسیل تغییر مسیر اصلاحطلبان به سوی جریان برانداز باور داشتند وگفت:
«من این نکته را میخواهم صریحا اینجا اعلام کنم و این دندان طمع را از همه بکشم. من اعلام میکنم که در هیچ زمانی اصلاحطلبان برای براندازی این نظام هیچگونه اقدامی نخواهند کرد و مخالف جدی آن هستند».[2] دو بار تاکید وی بر هیچ، یکی برای زمان و دیگری برای اقدام قابل توجه است.
براندازی: تابوی ناشکستنی اصلاحطلبان
سخنان محمدرضا خاتمی، از چهرههای شاخص جریان اصلاح طلب در طیف محافظهکاران به خوبی نشان میدهد که بین دو عنصر حفظ یا تغییر در نظام، آن چه اصل و مهم و اساسی است «حفظ» نظام است. این که تغییر یا اصلاح در نظام ضروری باشد یک گزینه است نه یک اجبار؛ یک ارجحیت است نه یک ضرورت. آنچه برای آنان، اجباری و ضروری جلوه میکند نگهداری و نگهبانی نظامی است که خود از دل آن برخاستهاند، در شکلدهی به آن نقش داشتهاند، به آن وابستگیهای مادی و غیرمادی دارند و در یک کلام، به آن احساس تعلق وجودی میکنند.
وی در همین گفتگو، تفکیک میان ضرورت و گزینه را به روشنترین طریق ممکن بیان میکند و میگوید: «اصلاحطلبان تمام تلاششان را میکنند که این نظام را اصلاح کنند، اما اگر نظام اصلاحپذیر نبود و اصلاح نشد وارد فاز دیگری نخواهند شد».[3] آیا این همان خط قرمزی است که از آن سخن رفت؟ اینجا ممکن است پرسیده شود که پس اصلاحطلبان در صورت به بن بست رسیدن درخواستهای خود چهکار خواهند کرد. آیا باز هم راهکار دیگری که به هر روی در ضدیت با نظام نباشد را خواهند یافت؟ آیا به امید آن که سرانجام نظام را اصلاح کنند به تلاش مستمر ادامه خواهند داد؟
برای درک هر چه بهتر سیاست محافظهکارانه اصلاحطلبان باید به باور عمیق و ریشهدار آنها دربارهی نظام پی ببریم و آن، اعتقاد واقعی به مشروعیت نظام است. همان مشروعیتی که نمیخواهند با یک منبع مشروعیت دیگر، یعنی حضور دوباره مردم در قالب یک قیام برانداز یا یک انتخابات آزاد، تعویض کنند. به همین دلیل نیز دبیرکل سابق حزب مشارکت بر این امر تاکید میکند که «ما شدیدترین انتقادات را داریم و آنها را عنوان میکنیم اما این انتقادات را به نظام نسبت نمیدهیم، چون فکر میکنیم این نظام برآمده از خواستههای ملی مردم این کشور است و همه ما برای تحقق این نظام زحمت کشیدهایم.»
محمدرضا خاتمی در پاسخ به این سوال نیز قاطعانه میگوید:«ممکن است گوشهگیری و سکوت پیشه کنند یا به دنبال کار و زندگی خود بروند».[4] به عبارت دیگر، او روشن میسازد که آنها در نهایت مبارزه و مخالفت و یا هر چیز دیگری که نامیده میشود را تعطیل کرده و «به دنبال کار و زندگی خود» میروند. یعنی نظام کار خود را میتواند به پیش برد و از بابت جریان اصلاحطلبان نگرانی نداشته باشد. هم اوست که در ادامه میافزاید: «اصلاحطلبان در عرصه سیاسی که ارتباط با حاکمیت پیدا میکند، هیچوقت، تاکید میکنم هیچوقت وارد فاز براندازانه نخواهند شد. ما پرچم براندازی را برای همیشه در جبهه اصلاحطلبان پایین کشیدهایم».[5] «برای همیشه» میخواهد بگوید که روی این جریان برای تبدیل شدن به یک حرکت برانداز حساب نکنید.
ریشههای انحلالگریزی نزد اصلاحطلبان
برای درک هر چه بهتر چرایی اتخاذ این سیاست باید به باور عمیق و ریشهدار اصلاحطلبان دولتی (سابق) دربارهی نظام پی ببریم و آن، اعتقاد واقعی به مشروعیت نظام است. همان مشروعیتی که نمیخواهند با یک منبع مشروعیت دیگر، یعنی حضور دوباره مردم در قالب یک قیام برانداز یا یک انتخابات آزاد، تعویض کنند. به همین دلیل نیز دبیرکل سابق حزب مشارکت بر این امر تاکید میکند که «ما شدیدترین انتقادات را داریم و آنها را عنوان میکنیم اما این انتقادات را به نظام نسبت نمیدهیم، چون فکر میکنیم این نظام برآمده از خواستههای ملی مردم این کشور است و همه ما برای تحقق این نظام زحمت کشیدهایم.»
به عبارت روشن تر، این نظام از ماست و ما از این نظام هستیم، چگونه میتوانیم این دو را از هم تفکیک و خود را به شکلی یا بهنوعی در مقابل نظام قرار دهیم؟ او جایگاه جریان اصلاحطلبان را به خوبی در درون و نه در بیرون نظام ترسیم کرده و میگوید: «... در اینکه ما به این قانون اساسی که یک اصلش هم ولایت فقیه است، التزام داریم، تردیدی وجود ندارد».[6] به عبارت دیگر، اگر میخواهید بدانید که اصلاحطلبان کجای صفحه شطرنج سیاسی ایران ایستادهاند باید آن را در کنار مهرهی اصلی یعنی ولی فقیه نظام ببینید.
حتی در جریان جنبش سبز نیز، میرحسین موسوی در بیانیههای متعدد خود بر پایبندی به قانون اساسی جمهوری اسلامی به صورت روشن پای فشرده بود:« بنده به عنوان یک همراه جنبش عظیم سبز مردمی ... میاندیشیدم که تا اصلاحات لازم با تکیه براصول روشن که میتوان آنها را از قانون اساسی استخراج کرد، صورت نگیرد، آب رفته به جوی باز نخواهد گشت.»[7]
دبیرکل سابق حزب مشارکت بهطور صریح حتی وظیفهی مردم را نیز در این باره تعیین کرده و حکم میکند که «عقیده من این است که مردم خواهان اصلاح هستند و میخواهند که روندها بهبود پیدا کند، اما خواهان زیر و رو شدن همهچیز نیستند».[8] آنچه برای وی و سایر نظریهپردازان این جریان نگرانیآفرین بهنظر میرسد همانا «زیر و رو شدن همه چیز» است، امری که به گفتهی آنان، چنانچه قدری پایینتر خواهیم دید، باید از آن پرهیز کرد.
دیدگاه مشترک اصلاح طلبان دولتی
موضعگیری محمدرضا خاتمی یک نمونه منفرد نیست. کلیه چهرههای شاخص جریان اصلاحطلبی در درون طیف محافظهکاران به این مهم باور دارند و بر آن تاکید میکنند. برادر وی نیز که رئیس جمهور سابق نظام بود به صراحت اعلام داشته است: «راهی به جز اصلاحطلبی نداریم و براندازی نمیخواهیم و با کسانی هم که آن را میخواهند رابطه نداریم.»[9] ماهیت محافظهکار چهرهی نخست جریان اصلاحطلبی را میتوان در این سخن دید که « تازه اگر خدای ناخواسته اوضاع بههم بخورد وضع همه بدتر خواهد شد...باید همین چارچوب حفظ شود.»[10] به سخن دیگر، فرق نمیکند که نظام چه کرده و چه میکند و چه خواهد کرد، مهم این است که «اوضاع بههم» نخورد و «همین چارچوب حفظ شود.»[11]
این دو نمونه از دو برادر، میتواند با نمونههای دیگری کامل شود. به طور مثال میتوان از محمد نوریزاد نام برد. از نزدیکان سابق ولیفقیه که مغضوب شد و اینک در ترکیب غریبی از فلسفه و سیاست و عرفان و افشاگری و خیرخواهی و نصیحت و تهدید و التماس و اتمام حجت و پیشبینی و پیشگیری به نوشتن نامههایی به «رهبر عزیز» خود مشغول است تا شاید بتواند از سر خیرخواهی و با ابزار پند و اندرز، ولی فقیه نظام را به سازش و نرمش وادار سازد. وی دریچه دیگری را برای طیف محافظهکار گشوده است که بر مبنای آن میتوان مبارزه با نظام را با رجوع به خود رهبر نظام به پیش برد! یعنی نیاز به ستیزهجویی و فعالیت براندازانه و امثال آن نیست. آن قدر باید بنویسید و بگویید تا شاید روزی دل «رهبر» به رحم آید و بدیها را کنار گذارد و راه نیک پیش گیرد.
نوریزاد در سلسله نامههایی که خطاب به «رهبر» نوشته است با آوردن ادله و استدلالهای منطقی و احساسی و مذهبی و اخلاقی سعی کرده است که علی خامنهای را از ادامه مسیری که در پیش گرفته برحذر دارد. او گوش شنوایی نیافته و با وجود بارها «اتمام حجت» باز از نو آغازیده و نامهنگاریها را ادامه داده است.
میتوان از محمد نوریزاد نام برد. از نزدیکان سابق ولیفقیه که مغضوب شد و اینک در ترکیب غریبی از فلسفه و سیاست و عرفان و افشاگری و خیرخواهی و نصیحت و تهدید و التماس و اتمام حجت و پیشبینی و پیشگیری به نوشتن نامههایی به «رهبر عزیز» خود مشغول است تا شاید بتواند از سر خیرخواهی و با ابزار پند و اندرز، ولی فقیه نظام را به سازش و نرمش وادار سازد. وی دریچه دیگری را برای طیف محافظهکار گشوده است که بر مبنای آن میتوان مبارزه با نظام را با رجوع به خود رهبر نظام به پیش برد! یعنی نیاز به ستیزهجویی و فعالیت براندازانه و امثال آن نیست. آن قدر باید بنویسید و بگویید تا شاید روزی دل «رهبر» به رحم آید و بدیها را کنار گذارد و راه نیک پیش گیرد.
وی در آخرین تلاش خود، به حربه وساطت متوسل شده است. او از «مراجع» میخواهد در این باره دخالت کرده و به «رهبر» گوشزد کنند که دست از سماجت اتمی خویش بردارد. وی امیدواری خود بر موثر بودن این راهکار را باز هم تکرار کرده و وارد پیشگویی و حدس و گمانهای یقیننما شده است:« من معتقدم رهبر ما شب تا به صبح قدم میزند و دست بر دست میساید تا مگر یک یا چند تن از مراجع ما آشکارا – و نه در پس درهای بسته – دست به ریش خود ببرند و عمامه از سر بگیرند و از رهبر بخواهند به انرژیهای معطل کشور بسنده کنند و دست از انرژی هستهای بکشند. من اطمینان دارم به محض رخ دادن این میانجیگری، رهبر عقب خواهد نشست. با این احتجاج که من روی هر که را بر زمین بیاندازم، روی بزرگان و نخبگان دینی را بر زمین نمیاندازم. بیاورید جام زهر را.» [12]
این تصور نوریزاد فقط ناشی از خوشبینی یا سادهانگاری وی نیست، بلکه همان باوریست که محمدرضا خاتمی نیز برای توضیح آن به قانون اساسی تمسک کرد. نوریزاد، خامنهای را که پروندهی حقوق بشری وی برای مردم ایران و مراجع بینالمللی تا حد زیادی روشن است، هنوز رهبر خود میداند و شک ندارد که کارهایی مانند «دست به ریش» بردن و «عمامه از سر» گرفتن کافیست تا بتواند «رهبر» را به راه راست هدایت کند.
وی و بسیاری از محافظهکاران مخالف نمیتوانند در ورای تغییر رفتار رهبری خط راهبردی دیگری را به جامعهی در بنبست گرفتار شده پیشنهاد دهند. از همین روی پیوسته فقط بر یک راهکار تاکید دارند و آن اینکه باید از درون خود نظام همه چیز درست شود. دید آنها نه ساختارگرایانه که فردگرایانه است و همه چیز را در شخصیت رهبر نظام خلاصه میکنند، بیخبر از آن که ولیفقیه نیز تمام سیستم نیست، جزیی از سیستمی است که با ابزارها و از کانالهای مختلف، خطوط راهبردی بقای خود را به او نیز دیکته میکند. رهبر مهرهای مهم در ماشین نظام است، اما مهرهای است در کنار دیگر اجزای سیستم و نمیتواند جدا یا ضد آن عمل کند، کاری که حتی شاید سبب حذفاش توسط عناصر قدرتمندی مثل سپاه یا بازار شود.
به این ترتیب میبینیم که با بیتوجهی آگاهانه یا ناآگاهانه به عوامل ساختاری، دیدگاه غالب جریانهای طیف محافظهکار، دیدگاه «یا شانس و یا اقبال» است. یعنی تلاشی از سرِ امیدواری و آرزوی صرف و با شایدهای بسیار و بایدهای نه چندان دردسرساز. در این میان چیزی به اسم استراتژی تغییر نمیبینیم، تلاشها در این حد است که «...آقایان یک یا علیای بگویند و آشکارا بر این سخن متحد شوند.»[13] و اگر تلاش کردند و نشد « به دنبال کار و زندگی خود» بروند. شاید یکی از دلایل مشخص جدی گرفته نشدن این جریان در جامعه و ریزش گسترده عقبهی اجتماعی جریان محافظه کار هم همین باشد که هیج افقی در برابر حرکت آنها دیده نمیشود، هیچ خطرپذیری و ترسیم مسیر متفاوتی در آن نیست. تنها تکرار است و اصرار تا جایی که برای کل نظام دردسر ساز نباشد و پس از آن دیگر هیچ. گویی کرانهی تحول تاریخی جامعهی ایران بقای نظام است نه بقای ایران.
تلاشهای آخر یا آخرین تلاشها
در این گرایش حتی وقتی صحبت از «صلح و آزادی» است در حد یک بیانیه و در خواست از خود حکومت است: «ما ازحاکمان ایران میخواهیم هر نوع بهانهای برای جنگ و فشار و تحریم اقتصادی را متوقف و خنثی کنند تا جنگ افروزان ناامید شوند. ما میخواهیم به جهانیان بگوییم که صلح و آزادی و حقوق بشر حق مسلم ماست».[14] پس این خود حاکمان هستند که باید برای جلوگیری از فاجعه اقدام کنند. اینها نیز اقدامات خود را، هم چون آرزوهای محمدرضا خاتمی و امیدهای محمد نوریزاد، بر آرزو و امیدواری استوار کردهاند تا شاید که گوش شنوایی در حکومت باشد و چنین کند.
به این ترتیب در مییابیم که طیف محافظهکار و جریان شاخص آن، اصلاح طلبان، تغییر را میخواهند اما تنها از دریچهی «پرسمان» از حکومت؛ نوعی «گفتمان» گرایی که در درون خود خطوط قرمزی دارد که عنوان «خشونت پرهیزی» بهخود گرفته است. در این چارچوب، «خشونت» همان کُدی است که به تدریج بیانگر ضرورت پرهیز از هر گونه حرکت دردسرساز و عمل مشخص علیه رژیم است. سفارش آنان بر این است که با انتشار بیانیه، طومار، نامهنگاری و مصاحبه و سخنرانی کاری کنیم، به دنبال آن نباشیم که از مرز گفتارگرایی فراتر رویم چراکه ممکن است باز «چرخهی خشونت» ایجاد شود.[15]
به نظر بسیاری، جریان محافظهکار نقش ترمز را برای اپوزیسیون برانداز ایفا میکند، یعنی اجازه نمیدهد که ایدهی ضرورت انحلال نظام و استقرار یک نظام متفاوت در جامعه جا بیفتد. محافظهکاران نسبت به نقش خود در اینباره آگاهند، اما این را یک عیب نمیبینند، زیرا نمیتوانند سپهر دیگری برای بقای خویش یا حتی برای جامعهی ایرانی در نظر بگیرند. آنها در چارچوبهای منجمد نظامی گرفتارند که جمود فکری دارد و بعید است که با توجه به میانگین سنی خود، بتوانند از این دیدگاه سه دههای خود درگذرند. تنها اراده واقعیت مادی در حال تغییر میتواند تکذیبی باشد بر پافشاری محافظهکاران مخالف در ضرورت پایبندی به حفظ نظامی که کارنامهی عمومی سی و سه سالهاش هر روز سیاهتر میشود.
پانویسها:
[1] سعید حجاریان در سال ۷۷ در مجله راه نو، استراتژی فشار از پایین چانه زنی در بالا را برای پیشبرد اهداف اصلاحات مطرح کرد.
[2] روزنامهی اعتماد- دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۱
[3] همان منبع
[4] همان منبع
[5] همان منبع
[6] همان منبع
[8] منبع بالا
[10] همان منبع
[11] منبع قبلی
[13] همان منبع
[15] منشور معروف به منشور ۹۱ یکی دیگر از این تلاش هاست.
عالی بود آقای عرفانی.
علی سعیدی ، نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران:
تفكر نهضت آزادي متاسفانه تفكر اسلام ناب نبود. نگاه آنها به اسلام، نگاهي ناقص است كه در پي تفكيك دين از سياست هستند. نگاه آقاي بازرگان به امريكا نگاه رفرميستي بود.
نظر او درباره حكومت بعد از انقلاب، نظام جمهوري دموكراتيك اسلامي بود. ما به دنبال دين دموكراتيك نبوديم !
خداوند انسان را خلق نكرده كه آزاد مطلق باشد!!
اينها نرمافزار امام را خوب نميشناسند. نگراني آقاي مصباح و تئوريسينهاي نظام ما ! همين است. ما ميبينيم كساني كه خودشان در راس قوه مجريه هستند و بايد مُرّ اسلام را اجرايي كند خودشان در مسائل ديني ترديد دارد.!
اما تحليلي هم كه وجود دارد اين است كه كارهاي اجرايي اقتضائات خود را دارد و كسي كه سكان اداره كشور را در دست ميگيرد بعد از مدتي به اين نتيجه ميرسد كه نميشود با مباني ايدئولوژيك و شعارهاي سياسي كار كرد !
3 قوه زيرنظر رهبري است و رييسجمهور حاكم عليالاطلاق نيست. ولي فقيه بايد اعمال ولايت كند و اگر اين كار را انجام نداد ديگر معناي آن ولايت فقيه نيست!.
رهبري نسبت به شعارهاي آقاي احمدينژاد نظر مثبت داشتند وگرنه اين طور نبود كه ايشان از آقاي احمدينژاد در انتخابات رياستجمهوري حمايت كنند.!
اصلاحطلبان دولتی به مراتب از روحانیت خبیث ترند. چرا که آنها دزدی و شقوت و تجاوز و آدمکشی و اعدام در ملع عام و ازاله ی بکارت و سنگسار را در ملع عام می کنند و همه میدانند که کل روحانیت به علاوه سپاه و بسیج فتوا دهنده و مجری این احکامند. اما اصلاحطلبان داخل نظام نحس و نکبت همه ی اینها را انجام میدهند و مدعیند که انجام نمی دهند. براستی که ارجحیت حتا با همه ی سرقت ها و آدمکشیها با اصولگرایان و روحانیون یکدست است. ب***
آیا اصلاح طلبان اندرونی رژیم ج.ا.، ارزشی خارج از نظام مذهبی حاکم بر ایران امروز دارند ؟ هوّیت این گروه منتقد ج.ا. در محدوده و مرزهای این حکومت است و بدون آن حرفی برای گفتن و سیاستی برای سازماندهی کشور ندارند. در حوزههای اقتصادی و اجتماعی، تاکنون نظری خاص که معرف تفاوت آنها با محافظه کاران باشد، بچشم نمیخورد. معضل اصلی آنها تنش در سیاستهای خارجی و اختلاف در شیوه برخورد با آمریکا است که بیشتر برای بقای ج.ا. و لاجرم هستی سیاسی خودشان یعنی، اصلاح طلبی در چهارچوب رژیم حاکم بر ایران است.آنها بازیگران تاکتیکی (دانسته یا ندانسته)، اتاقهای فکری استراتژیستهای ج.ا. در بیت رهبری و ارگانهای اطلاعاتی هستند و اگر پا از گلیم خود فرا نهند به سرنوشت موسوی، کروبی و تاجزادهها دچار خواهند شد. برای خلاصی از نمایشهای سیاسی آنها باید در اتحاد نیروهای ملی و دمکرات برای گذار از ج.ا. و برپایی جمهوری ایرانی کوشا باشیم.
اصلاح طلبان در دنیای واقعی، و با فاکتورها و امکانات واقعی کار میکنند . اما بقیه اوپوزسیون:
آنها در عالم ایدیال بسر میبرد و همیشه منتظر اند که زمان فرا رسد و متعجب اند چرا زمان فرا نمی رسد.
این انتظار آنها ٣٣ سال است که فرا نرسیده آنها ٣٣ سال را به "بطالت" و "رویا پروری " و "نق زدن" "انشقاق" به هدر داده اند. با امید شاید وقتی دیگر .
با ایدیال های خشک و خای و خیالی تنها میشه شعار داد. آنهم در دنیای مجازی. شعاهای افراطی و نشدنی خود ناخواسته مانعی شده برای خروج از حالت کنونی. کار آنها فقط اتلاف وقت و زمان و ایجاد نا امیدی است و روز به روز غیر دمکرات تر و ذات گراتر میشوند مثال خوبش موضع گیری در مرد حق زبانی و ملیتی اقوام است.
اپوزسیون های غیر اصلاح طلب هر چه هست سیاست مدار نیستند بیشتر تئوریسن اند آنهم از نوع کپی برداری بدون خلاقیت. دستانشان در جیبهایشان یخ زده.فقط میدانند چی نمی خواند. نه راه حل عملی دارند و نه از فرصت و امکانات حریف استفاده میکنند. نه استراتژی بلدند و نه سیسم کاموفلاژ و نفوذ. همین منفعل بودن و سنگ بزرگ وسنگین برداشتن و روی سر خود انداختن باعث سنگ اندازی آنها جلو فعالین داخل کشوری شده است. و ناخواسته کمک به حاکمیت .
یک مشت حرف های تکراری ،فقط تکرار گفته شده ها.خبری از راه حل و یا فهم وضعیت کنونی نیست. مثل دعا نویسی میماند که نقش پزشکی بدون دانش درمان را دارد فقط میداند بیمار بیمارست و درد میکشد
اگر حوادثی خاصی مثل بحران اقتصادی ناشی از تحریم ایران که بخاطر مسائل هسته ای ایجاد شد بوجود نمی آمد و دولت با کسب دلار های نفتی می توانست به مردم خدمات ارائه دهد برای جریان اصلاح طلب مجالی پدید نمی آمد تا در عرصه سیاسی حضور یابد . در واقع امید به حضور مجدد اصلاح طلبان ناشی از عملکرد نیروهای خارجی است ونه یک جنبش پویای اجتماعی.
شاید صاحبان قدرت در ایران با به حد اکثر رسیدن فشار خارجی و برای دفع خطر خارجی به اصلاح طلبان بصورت موقت اجازه حضور بدهند ولی پس از رفع خطر خارجی این توانایی را دارند که مجداداً آنها را از صحنه سیاسی حذف کنند چناچه در انتخابات سال 1384 و 1388 کردند.
ارسال کردن دیدگاه جدید