عبایی که پورمحمدی را به وزارت اطلاعات برد
احسان مهرابی − طلبه جوان با عبایی که پدر برایش دوخته بود به وزارت اطلاعات رفت. پدر، برخلاف عمو که شیخ بود و مشهور، خیاط بود. الگوی پسر رجبعلی خیاط بود و از کار پدر عار نداشت اما تصمیم گرفته بود خودش خیاط نماند و سرآمد فامیل شود.عمویش شیخ عباس بود، میزبان سیدعلی خامنهای درسالهای قبل از انقلاب. خامنهای هم او را به خاطر داشت و تا سالها بعد سراغش را میگرفت.
رفسنجان را دیگران به هاشمی رفسنجانی میشناختند اما خانواده شیخ عباس خود را کم از هاشمیها نمیدانستند. پس اصغر پسر شیخ عباس رقیب شیخ حسین هاشمیان پسرعموی هاشمی شد. رقابتی که شکست اصغر و کینه خانواده هاشمی را برای پورمحمدیها به ارمغان آورد.
حال که اصغر به مجلس نرفته بود، شیخ حسین هم نباید دیگر به مجلس میرفت. دکتر حمید بهرامی چاره کار بود، استاندار کرمان درسالهای ابتدایی انقلاب که بعدها مغضوب شده بود. طرفداران شیخ حسین اما مطمئن بودند دکتر بهرامی رد صلاحیت میشود. پسرعموی اصغر به کمک آمد و مدارکی که ممکن بود باعث ردصلاحیت شود مخفی ماند تا دکتر بهرامی نماینده رفسنجان درمجلس پنجم شود. این بار هاشمیها بیکار ننشستند و اعتبارنامه دکتر درمجلس رد شد. گزینه جدید پورمحمدیها از دانش آموختگان دانشگاه مهدوی کنی بود و از فامیلهایشان. سید محمد حسینی نماینده رفسنجان و از استیضاح کنندگان اصلی عطاء الله مهاجرانی وزیر ارشاد خاتمی شد و چندین سال بعد جانشینش.
اصغر پورمحمدی سالیانی است که در شبکه ۳ سیما جاخوش کرده درحالی که برادرهاشمی را بالای سر خود ندارد. همشهریانش میگویند سمتهای مهمتر از این هم دارد اما هنوز از رفسنجان چشم برنداشته.
دادستان ۲۰ ساله
مصطفی اما از همان اول سوداهای بزرگتری در سر داشت. سنش به بیست نرسیده، به وزارت اطلاعات رفت. در بیست سالگی دادستان شد، آن هم دادستان استان بزرگی چون خوزستان. بارئیس کمیتهای آشنا شد که سالهای بعد دوباره به هم رسیدند. طلبه جوان به ۳۰ سالگی نرسیده معاون وزیر اطلاعات شد و سپس قائم مقام وزیر. حتی مدیران کل را هم او معارفه میکرد. درمعدود جلسات سخنرانی برای خودیها هم او میرفت. ابایی نداشت درسخنرانیها به دکتر سروش حمله کند و بگوید به او توصیه شده به دانشگاهها نرود.
شعر «درکار گلاب و گل حکم ازلی این بود، کان شاهد بازاری این پرده نشین باشد» را بسیار دوست میداشت. همین شعر به او میگفت که زمان پرده نشینیاش به سر آمده.عماد الدین باقی که داستان قتل «فخرالسادات برقعی» را نوشت، درحال و هوای آن روزها گفتن یک جمله کافی بود تا همه سروقت او بروند: «مصطفی پورمحمدی معاون فلاحیان وزیر اطلاعات وقت نسبت دو جانبه با حسین پورمحمدی شوهر بانو برقعی دارد، او پسرعموی حسین و نیز شوهرخواهر اوست.» باقی البته به این یک جمله قناعت نکرد. او نوشت که برقعی چیزهایی را میدانست که نباید.
پورمحمدی از باقی شکایت کرد.اما او دیگر شاهد بازاری شده بود و این شکایت سبب نشد در قتلهای خارج از کشور وزارت اطلاعات نامش مطرح نشود. کار به اینجا هم ختم نشد. جستوجوی خاطرات آیت الله منتظری نقش او دراعدامهای سال ۶۷ را هم به سایتها کشاند.
به قول خودش به لطف دوم خرداد دستش از دولت کوتاه شد. یک سالی هم در دولت خاتمی معاون ماند تا علی یونسی وزیر جدید شرط گذاشت که وقتی آمد پورمحمدی رفته باشد.
شعر «درکار گلاب و گل حکم ازلی این بود، کان شاهد بازاری این پرده نشین باشد» را بسیار دوست میداشت. همین شعر به او میگفت که زمان پرده نشینیاش به سر آمده.عماد الدین باقی که داستان قتل «فخرالسادات برقعی» را نوشت، درحال و هوای آن روزها گفتن یک جمله کافی بود تا همه سروقت او بروند. «مصطفی پورمحمدی معاون فلاحیان وزیر اطلاعات وقت نسبت دو جانبه با حسین پورمحمدی شوهر بانو برقعی دارد، او پسرعموی حسین و نیز شوهرخواهر اوست.» باقی البته به این یک جمله قناعت نکرد. او نوشت که برقعی چیزهایی را میدانست که نباید. باقی با اکبر گنجی به خانه مرحوم برقعی درسالاریه قم رفت. جایی که شب پس از قتل مصطفی پورمحمدی همراه با رئیس اطلاعات قم دو ساعتی را درآن سپری کرده بود و پس از آن به خانواده برقعی توصیه شد که این قتل را پیگیری نکنند.
پورمحمدی از باقی شکایت کرد.اما او دیگر شاهد بازاری شده بود و این شکایت سبب نشد در قتلهای خارج از کشور وزارت اطلاعات نامش مطرح نشود. کار به اینجا هم ختم نشد. جستوجوی خاطرات آیت الله منتظری نقش او دراعدامهای سال ۶۷ را هم به سایتها کشاند.
طلبه جوان به میانسالی رسیده و در دفتر رهبری دوباره پرده نشین بود تا حامی علی لاریجانی برای ریاست جمهوری شد. پیش ازسال ۸۴ احمدینژاد را یک بار از نزدیک و آن هم دریک جلسه دادگاه دیده بود. حال بنا بود وزیر اطلاعات شود. ۴۸ ساعت مانده به معرفی وزرا جایش را عوض کردند. به گفته خودش از برنامههای دیگر کاندیداها کپی کرد و برای وزارت کشور برنامه داد.
روز رأی اعتماد مخالفان اصولگرایش سوابق گذشته را به رخش کشیدند و اینکه ممکن است درسفرهای خارجی به دلیل قتلهای خارج از کشور دستگیر شود.عماد افروغ به یادش آورد که در دوران قائم مقامی او دروزارت اطلاعات و در سال ۱۳۷۲ «جنبشهای شهری در شیراز، مشهد، اراک و مبارکه به خاک و خون کشیده شد». افروغ گفت که «آنها عادت کردهاند، نبینند، نشنوند، یا جوری که دیگران را وادار کنند، نبینند و نشنوند و حالا میآیند به فضایی که باید ببینند و بشنوند.» درجلسه داغ آن روز جدال لفظی تا آنجا بالا گرفت که افروغ و نادران گفتند از سوی اطلاعاتیها تهدید شدهاند.
پورمحمدی هم دردفاع از عملکردش گفت که آمریکائیها اعتراف کردهاند ضربهای که او در معاونتش به آنها زده بعد از ۱۶ سال هنوز جبران نشده. او گفت که دراین دوره آمریکائیها ۳۰ جاسوس در نهادهای مهم سیاسی و نظامی داشتند و چند منطقه برای فرود رنجرها و کوماندوها آماده کرده بودند.
عبایی برای شوهر خواهر خاتمی
طبقه هفدهم وزارت کشور به پورمحمدی رسید.خوش اقبالی او وزارت دردورهای بود که یک سرو گردن بالاتر از بقیه نشانش میداد. کار تا آنجا خراب شده بود که مخالفان دیروز به او پناه آوردند. اصلاح طلبان نگران تقلب، او را امینتر از احمدینژاد میدیدند.
وزیر معزول اینک سودای ریاست جمهوری در سر دارد، درسال ۸۸ هم بیمیل نبود، زمانی که عضو جامعه روحانیت مبارز شده بود. آن سال اما خبر رسید که نظر رهبری همچنان براحمدینژاد است.
دوستیهای قدیم اینجا به درد میخورد. پدر او برای محمد علی صدوقی شوهر خواهر خاتمی هم عبا دوخته بود و رفت و آمد خانوادگی داشتند، پس حداقل پیغامها را میشنید.همان زمان شایع شد که وزیرکشور پرینت رأیهای مجید انصاری درانتخابات مجلس هشتم را به او داده است.
همه ماجراهای بین احمدینژاد و او این نبود. پیش از اینکه خودش برود، علی جنتی و محمد باقر ذوالقدر معاونانش را به دستور مستقیم احمدینژاد برکنار کرده بود. ماجرای پالیزدار او را به جایی رساند که برای انتقام از احمدینژاد نیاز داشت، پس جانشین نیازی درسازمان بازرسی کل کشور شد. زمانی که هنوز اصولگرایان دولت احمدینژاد را پاک میدانستند به تلویزیون آمد و از برداشت غیرقانونی ۲ هزار میلیارد تومانی خبر داد. دراین سالها آن قدر درباره تخلفات دولت گفت تا احمدینژاد مجبور شد بگوید «پورمحمدی راه میرود و به دولت فحش میدهد».
وزیر معزول اینک سودای ریاست جمهوری در سر دارد، درسال ۸۸ هم بیمیل نبود، زمانی که عضو جامعه روحانیت مبارز شده بود. آن سال اما خبر رسید که نظر رهبری همچنان براحمدینژاد است.
میگویند هر چه عوض دارد، گله ندارد. پس دولتیها قصد کردهاند دریک سال مانده به انتخابات ریاست جمهوری همه آنچه را که دراین سالها گفته تلافی کنند. محمدرضا رحیمی که خود متهم اختلاس بیمه است از اختلاس ۲۱ میلیاردی پورمحمدی گفت که با سودش شده ۳۰ میلیارد تومان. توضیح پورمحمدی درباره وام دادن این پول هم کفایت نکرد و روزنامه دولت از گم شدن ۵۰۰ اتوبوس در وزارت کشور پورمحمدی نوشت و مرگ مشکوک مشاورش.
این روزها دیگر پدرنیست تا برای پسر عبای ریاست جمهوری بدوزد؛ پسراما امیدوار است عبای دوخته دیگران هم او را به ریاست جمهوری ببرد. آخر شعری که او دوست دارد اما میگوید «کان سابقهی پیشین تا روز پسین باشد».
فهم جملات مشکل است.ایا نمی شد با نثر روان تری مقاله را نوشت.
حکومت فاسد بايد هم ريس جمهور فاسدي مثل پورمحمدی و يا معاون ريس جمهورفاسدي مثل رحيمي داشته باشد.
اقای مهرابی شما باید فکر کسانی را هم بکنید که فقط چند سالی در ایران بودن و فارسی را در حد راهنمایی میتوانند بخانند این طوری که این مقاله نوشته شده برای من یکی اصلا قابل خاندن نیست نمیشد یک کم ساده تر نوشت
خیلی پرمطلب بود ولی نگارش خوبی نداشت.
پورمحمدی متولد ۱۳۳۸ است. او دادستان دادستان بندرعباس و سپس خراسان هم بود. وزارت اطلاعات در سال ۶۲ لایحهاش در مجلس تصویب شد و در واقع در سال ۶۳ آغاز به کار کرد. در آن موقع پورمحمدی ۲۵ ساله بود. وی در سال ۶۶ هنگامی که ۲۷ ساله بود به وزارت اطلاعات پیوست. اما وی از ۲۰ سالگی در جنایت و کشتار در استانهای مخلتف دست داشت. تا آنجا که میدانم زادهی قم است. در مورد اصالت کرمانی وی اطلاعی ندارم.
آق شما نثر نوشتید یا نظم؟
ساده ولی سلیس بنویس شاید ما هم چیزی دستگیرمون بشه چی می خواهی بگی.
موفق باشی
ولی مقاله خوبی . به نکات جالب اشاره شده بود.
آقای شیخ عباس پورمحمدی و پدر آقای مصطفی پورمحمدی از یک پدر اما دو مادر هستند. به عبارتی پدر بزرگ آقای مصطفی پورمحمدی دو همسر داشته و به همین دلیل (تا آناجیی که میدانم) آقای مصطفی پورمحمدی بزرگ شده قم هستند.
یک مقاله سیاسی را بصورت داستانی نوشتن در نوع خود جالب است ولی به کوشش و تجربه بیشتری در سپهر ادبیّات سیاسی ایران احتیاج دارد. در این نوشتار حکایت یک جنایتکار سیاسی بصورت یک پدیده نوشته شده، حوادث بشکل گزینشی انتخاب شده اند و جسته و گریخته، بدون یک زمان بندی اصولی از وقایع و ریشه یابی اتفاقات، به خواننده انتقال داده شده است.
اتفاقا نثر جالبی داشت و اطلاعات مفیدی....اقای مهرابی امیدوارم در اینده از نثرهای اهنگین و زیبای شما بیشتر بخوانم
ارسال کردن دیدگاه جدید