نسخه قابل چاپ
اکبر گنجی − تحلیلهای ایدئولوژیک با سیاه-سفید سازیهای مطلق گرایانه مانع درک سرشت رژیمهای استبدادی و روابط آنها با مردم شان میشوند. به عنوان مثال ادعا میشود که زمامداران مستبد همهی سرمایههای ملی را غارت میکنند. آنها دزدانی هستند که همه چیز را به یغما میبرند. این مدعیات تماماً کاذب نیستند، یعنی بهرهای از حقیقت میبرند. اما تحلیل علمی متکی بر شواهد و قرائن است، در اینجا آمارها سخن میگویند.
به عنوان نمونه، برای درک میزان فساد رژیمهای سیاسی- خصوصاً نظامهای استبدادی- میتوان و باید به رتبه بندیهای سازمان شفافیت جهانی که همه ساله منتشر میشود، استناد کرد (ایران در سال ۲۰۱۱ در میان ۱۸۳ کشور جهان در رتبهی ۱۲۰ قرار گرفت). برای طرح ادعایی دربارهی نابرابریها باید به ضریب جینی استناد کرد.
کل واقعیتهای نظام استبدادی
هیچ نظام دیکتاتوریای فاقد طرفدارانی در میان مردم کشورش نیست. رژیم سیاسی هر قدر هم که استبدادی و فاسد باشد
اولاً: یک اقلیت به طور سیستماتیک از آن منتفع میشود.
ثانیاً: درآمدهای کشور را به طور نابرابر میان مردم توزیع میکند.
ثالثاً: دیکتاتورها حتی اگر معتقد به توسعهی اقتصادی کشورشان نباشند، عظمت طلبی آنان را به سوی پروژههای اقتصادی بزرگ میراند."تمدن بزرگ" شاه یک نمونهی این امر بود. عظمت طلبی اتمی علی خامنهای نیز یک نمونهی دیگر است.
در زمان رژیم شاه، مخالفان آن رژیم نه تنها این واقعیتها را نمیدیدند، بلکه آگاهانه با تحلیلهای ایدئولوژیک همگان را از دیدن آنها محروم میساختند. امروزه عدهی زیادی از پیشرفتهای اقتصادی دوران رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی سخن میگویند. چرا آن واقعیتها در آن دوران دیده نمیشد و اینک دیده میشود؟
ایدئولوژی، عشق و نفرت
ایدئولوژی- به تعبیر ریمون آرون- آدمی را افسون میکند. فرد و گروه آن چنان فریفتهی ایدئولوژی میشود که دیگر واقعیت- خصوصاً واقعیتهای معارض با ایدئولوژی- را نمیبیند. ایدئولوگ به جای آن که با دیدن واقعیتهای معارض و مبطل ایدههای کاذب خود را تغییر دهد، میکوشد تا به زور واقعیت را تغییر دهد و لباس ایدئولوژی را بر تن آن کند.
عشق و نفرت نیز آدمی را به کور چشمی مبتلا میسازد. عاشق نمیتواند معایب معشوق را ببیند. در داستان لیلی و مجنون، وقتی پادشاه لیلی را فرا خواند و به او گفت که تو چندان زیبا نیستی، پس چگونه مجنون تو را زیبا میبیند؟ لیلی در پاسخ گفت:"خاموش چون تو مجنون نیستی":
دیدهی مجنون اگر بودی تو را
هر دو عالم بی خبر بودی تو را
با خودی تو، لیک مجنون بی خود است
در طریق عشق هوشیاری بد است
نفرت هم بلا را بر سر آدمی میآورد. اجازه نمیدهد تا آن چه خوش نداریم، ببینیم. نفرت آدمی را به سیاه سازی متعلق نفرت و نابودی آن سوق میدهد. گذشت زمان و فاصله گرفتن از پدیده، موجب زوال رابطهی شدید احساسی - در اینجا نفرت- میشود. نفرت از شاه که زایل شد، توانایی دیدن واقعیتهای دوران زمامداری او پدید آمد.
ایدئولوژی و نفرت یکسان زمامدار خودکامه و مخالفانش را در چنبرهی خود اسیر میکند. آیت الله خمینی و آیت الله خامنهای نمونههای خوبی برای تثبیت این مدعا هستند. آنان اسلام رابه یک ایدئولوژی تبدیل کردهاند. این ایدئولوژی اگرچه موجه ساز خودکامگی و ابزار سلطه است، اما خنثی نیست، دنیا را به گونهی دیگری به آنها مینمایاند و نمایانده است. این ایدئولوژی به آنها میآموزاند که دشمنان عامل همهی مسائل و مشکلات کشورند. همه چیز معلول توطئههای بی شمار آنان است. جمهوری اسلامی و رهبری خردمند آن هیچ نقشی در آفرینش مسائل و مشکلات نداشتهاند.
عشق به خود (توهم شکوه) و نفرت از مخالفان و منتقدان به علی خامنهای اجازه نمیدهد تا واقعیات تلخ کشور را ببیند. همهی منتقدان و مخالفان عوامل دشمن هستند. جمهوری اسلامی و رهبری اش جز خدمت به مردم و پیشرفت کشور کاری انجام ندادهاند. به همین دلیل مخالفت با نظام و رهبری چه معنایی میتواند داشته باشد؟ شاه در اوج دوران انقلاب بارها پرسیده بود:"مگر من با آنها چه کرده ام؟ ". یعنی او استبداد و خودکامگی و سرکوب را نمیدید. حداقل شاه از دموکراسی دم نمیزد. اما خامنهای استبداد و نقض سیستماتیک حقوق بشر را مردم سالاری دینی قلمداد میکند.
ایران: سیاهی مطلق؟
گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی نیز از موضع ایدئولوژیک و نفرت شدید نمیتوانند واقعیتها را آن گونه که هست، ببینند. گویی جز "
سیاهی مطلق" چیزی وجود ندارد. به عنوان نمونه به تولید خودرو در ایران بنگرید.
سازمان بین المللی سازندگان وسایل نقلیهی موتوری در گزارش خود آمار تولید خودروی کشورهای جهان در سال ۲۰۱۱ را اعلام کرده است. چین با تولید ۱۸.۴ میلیون دستگاه بزرگترین خودروساز جهان در سال ۲۰۱۱ شناخته شده و آمریکا با ۸.۶ میلیون دستگاه و ژاپن با ۸.۴ میلیون دستگاه به ترتیب در رتبههای دوم و سوم از این نظر قرار گرفتهاند. روسیه با تولید ۱.۹۸۸ میلیون دستگاه در رتبهی ۱۲ و ایران با تولید ۶۴۸/۱ میلیون خودرو در رتبهی ۱۳ قرار گرفته است. انگلیس نیز با تولید ۱.۴۶۳ میلیون دستگاه در رتبهی ۱۵ قرار گرفت. چرا این واقعیت دیده نمیشود؟ برای این که با "
سیاه سازی مطلق" نمیخواند.
جمعیت ایران از سرنگونی رژیم شاه تاکنون کمی بیش از دو برابر شده است. اما:
تعداد دانشجویان از ۱۷۶ هزار تن در سال ۱۳۵۷ به چهار و نیم میلیون تن رسیده است. یعنی شاهد افزایش ۲۷ برابری هستیم.
در آستانهی انقلاب، زنان سی و یک و نیم درصد دانشجویان را تشکیل میدادند، اما در سال تحصیلی ۸۱- ۱۳۸۰ این میزان به شصت و یک و هفت دهم درصد افزایش یافت. در عین حال مطابق گزارش شاخص توسعهی انسانی سازمان ملل در سال ۲۰۱۱، از نظر نابرابری جنسیتی در میان ۱۸۷ کشور جهان، ایران در رتبهی ۹۲ – سوئد اول، هلند دوم، دانمارک سوم، سوئیس چهارم، فنلاند پنجم، نروژ ششم ، آلمان هفتم، آمریکا ۴۷ ، ترکیه ۷۷ – قرار دارد.
در سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶، هر سال ۹۰۰ عنوان کتاب در ایران منتشر شد. سال ۱۳۵۷- به علت شرایط انقلابی و بحرانی- تنها ۲۷۴ عنوان کتاب منتشر شد. در سال ۱۳۸۹، ۶۴۹۲۶ عنوان کتاب و در سال ۱۳۹۰، ۶۸ هزار عنوان کتاب در ایران منتشر شد، که ۱۴۰۹۱ عنوان ترجمه و ۵۴۷۲۸ عنوان کتاب تالیفی هستند.
مطابق گزارش سازمان ملل در ارزیابی شاخص توسعهی انسانی (بر اساس معیارهایی چون امید به زندگی، کیفیت نظام آموزشی، درآمد واقعی و درآمد سرانه ملی)، ایران در سال ۲۰۱۰ در جایگاه ۸۷ و در سال ۲۰۱۱ در رتبهی ۸۸ قرار گرفته و همچنان در میان "کشورهای با توسعهی انسانی بالا" قرار دارد. مطابق همین گزارش، شکاف درآمدی میان طبقات، ایران با ضریب جینی ۳۸۳/۰ وضع بهتری نسبت به آمريكا (با ضريب جينی ۴۰۸/۰)، قطر (با ضريب جينی ۴۱۱/۰) و تركيه (با ضريب جينی ۳۹۷/۰) دارد.
در زمان شاه صدای زندانیان سیاسی به گوش هیچ کس نمیرسید، چه رسد به آن که از درون زندانها نامههای سرگشاده علیه شاه بنویسند، اما اینک زندانیان سیاسی از درون زندانها علیه علی خامنهای نامههای تند سرگشاده انتشار میدهند. این وضعیت در هیچ یک از کشورهای منطقه نظیر ندارد.
دیدن این نوع واقعیتها و اذعان به آنها هیچ مشکلی ایجاد نخواهد کرد. برای این که جمهوری اسلامی در هر صورت یک رژیم استبدادی است که به طور سیستماتیک حقوق بشر را نقض میکند. رژیم استبدادی حتی اگر توسعه یافتهترین رژیمهای موجود جهان باشد، باز هم محکوم و ناپذیرفتنی است. برای محکوم کردن جمهوری اسلامی ومبارزهی با آن نیازی به کتمان حقیقت نیست. نباید خود را به اسارت ایدئولوژی و نفرت در آورد.
موقعیت تاریخی خطرناک
رژیم سیاسی باید مخلوق مردم و مورد رضایت آنها باشد. مردم هرگاه زمامداران را نپسندیدند و نخواستند، بتوانند آنها را از طریق صندوقهای رأی برکنار ساخته و افراد مقبول دیگری را جانشین آنها سازند. آزادی در سنت جمهوریخواهی به معنای عدم سلطه است. زمامدار سیاسی اگر حق داشته باشد که به طور خودسرانه در زندگی شهروندان دخالت کند، حتی اگر از این حق استفاده نکند، باز هم با نظامی سلطه گر روبرو هستیم. جمهوری اسلامی چنین نظامی است. ولی فقیه دارای این حق است و از این حق استفاده هم کرده است.
به جمهوری اسلامی از منظرهای گوناگون میتوان نگریست. یک منظر مقایسهی آن با رژیم شاه است. اما منظر دیگر مقایسهی آن با کشور همجوار ترکیه است. در زمان انقلاب ترکیه و ایران در چه وضعتی قرار داشتند؟ اینک این دو کشور در چه وضعیتی قرار دارند؟ در آن زمان ایران جلوتر از ترکیه بود. اما واقعیت تلخ این است که طی سه دههی گذشته ترکیه خیزهای بزرگی برداشته و ایران را در بسیاری زمینهها پشت سر نهاده است.
ایران اینک در یکی از خطرناکترین موقعیتهای تاریخی خود قرار دارد. تحریمها به شدت افزایش یافته، فقرا فقیرتر شده و طبقهی متوسط نیز به طبقهی فقرا خواهند پیوست. مگر میشود تورم افزایش یابد و زندگی مردم بدتر نشود؟ مگر میشود کارخانهها تعطیل شوند و کارگران بیکار نشوند؟ مگر میشود درآمدهای ارزی کشور کاهش یابد و میزان واردات به قرار سابق باشد؟ مگر میشود قیمت ارز بالا رود و اجناس وارداتی گران نشوند؟
قطاری که به راه افتاده- اگر توافقی میان ایران و دولتهای غربی صورت نگیرد- ممکن است به جنگی ویران گر منتهی شود. اگر جنگی درگیرد، نه تنها صدها هزار کشته و زخمی و آواره بر جای خواهد نهاد، بلکه احتمال تجزیهی ایران هم وجود خواهد داشت.
نیاز به عقلانیت انتقادی
مشکل دیکتاتورها این است که خود را از مردم محروم میسازند. اگر نظامی دموکراتیک وملتزم به حقوق بشر در ایران مستقر بود ، این مسائل و مشکلات پدیدار نمیشد. اگر همین نظام جمهوری اسلامی شرایطی مشابه دوران اصلاحات فراهم میآورد، بازهم شاهد این وضعیت بسیار بحرانی نبودیم. کما این که با انتخاب سید محمد خاتمی در خرداد ۱۳۷۶ روابط ایران و دولتهای غربی دچار تحول شد.
افسون ایدئولوژی ، نفرت از منتقدان، تکبر و عدم تحمل زمامدارانی که اندکی استقلال از خود نشان میدهند از سوی علی خامنهای ، ایران را دچار این وضعیت کرده است. نباید گمان کرد که فقط زمامداران خودکامه در چنین موقعیتی قرار میگیرند. ایدئولوژی و نفرت ما را به بی راهه میکشانند. ما به شدت محتاج عقلانیت انتقادی هستیم. آزادی از جمهوری اسلامی و ولایت فقیه نباید به معنای شیفتگی به قدرتهای بزرگ تر جهانی باشد. برای ما که همیشه اسیر استبداد بوده ایم، عقل و نقد رهایی بخش است، نه ایدئولوژی و نفرت.
..آنان اسلام رابه یک ایدئولوژی تبدیل کردهاند. این ایدئولوژی به آنها میآموزاند که دشمنان عامل همهی مسائل و مشکلات کشورند. همه چیز معلول توطئههای بی شمار آنان است. جمهوری اسلامی و رهبری خردمند آن هیچ نقشی در آفرینش مسائل و مشکلات نداشتهاند... اسلام همیشه یک ایدیولوژی بوده که طبق آن دیگران همه دشمن هستند و باید با آنها جهاد کرد و کشورهایشان را اشغال کرد و به زور شمشیر به اسلام آوردن مجبور کرد.( دارالحرب و دارالسلام؟) آخوندهای حاکم عقیده ندارندکه دشمنان عامل همهی مسائل و مشکلات کشورند و همه چیز معلول توطئههای بی شمار آنان است. این عقیده ای است که به خورد مردم می دهند تا مخالفت آنها را با اثراتی که اهدافشان روی زندگی مردم دارد کاهش دهند. یک نوع تقیه است. آنها عقیده دارند که وظیفه شان به قدرت نشاندن ایدولوژی اسلام در دنیا است و برایشان مهم نیست که برای رسیدن به این هدف از جیب مردم اسیر ایران مایه بگذارند. رفسنجانی یک زمانی میگفت اگر به اسراییل بمب اتم بزنیم عیبی نداردچون اگر اسراییل حمله متقابل کند فقط یه چند ملیون ایرانی خواهند مرد نه بیشتر! خمینی و بقیه آخوندها هم در جنگ و جهاد هشت ساله برای ایدولوژی اسلام و آرزوی اشغال اورشلیم به دست ارتش متجاوز اسلام از فرزندان خودشان مایه نگذاشتند و مرگ جوانان ایرانی و عراقی برایش اهمیت نداشت. ...در زمان شاه صدای زندانیان سیاسی به گوش هیچ کس نمیرسید (؟) چه رسد به آن که از درون زندانها نامههای سرگشاده علیه شاه بنویسند، اما اینک زندانیان سیاسی از درون زندانها علیه علی خامنهای نامههای تند سرگشاده انتشار میدهند این وضعیت در هیچ یک از کشورهای منطقه نظیر ندارد....؟! این هم یک حیله حکومتی برای استفاده از سوپاپ اطمینان. انگار جناب خاتمی این راه را نشانش داده. اثرش چه بوده؟ این وضعیت در هیچ یک از کشورهای منطقه نظیر ندارد....؟! مظورتان کدام منطقه است؟ خاورمیانه ای در اشغال اعراب و مسلمانانی که فرهنگشان پر از دروغ و ریا و جنگ افروزی و دیکتاتوری است؟ ....رژیم سیاسی باید مخلوق مردم و مورد رضایت آنها باشد. مردم هرگاه زمامداران را نپسندیدند و نخواستند، بتوانند آنها را از طریق صندوقهای رأی برکنار ساخته و افراد مقبول دیگری را جانشین آنها سازند.... در اسلام چنین عقیده ای وجود ندارد. به زندگی نامه حضرت محمد خودتان رجوع کنید! ...ایران اینک در یکی از خطرناکترین موقعیتهای تاریخی خود قرار دارد. تحریمها به شدت افزایش یافته، فقرا فقیرتر شده ...مگر این ٣٣ سال تحریمی وجود داشته؟ گسترش جهاد در دنیا و کشتار مردم اسراییل و تبلیغات و گسترش دروغ و نفرت و تشکیل کنفرانسهای ضد یهودو ....غیره برای رسیدن به هدف اصلی دین اسلام یعنی اشغال اورشلیم به دست مسلمانان و نابودی اسراییل و قتل عام یهودیها و ادامه سنت رسول اکرم در کشتار یهودیهای سه قبیله عربستان و اشغال زمینهای آنها و دیگر اهداف اسلام امام زمانی برای حکومت جهانی اسلام خرج دارد. دیگر نمیشه ریخت توی محله یهودیها و به دستور رسول اکرم و یه آخوندی جهودکشی وغارت کرد و خانه ها و زمینهاشان را اشغال کرد. البته تحصیل فرزندان مقامات هم در بهترین دانشگاههای کشوهای غربی هم خرج جدایی است که باید ملت بدبخت بدهند. چرا فقیرترنشوند؟ میخواستد عاشق شعارهای اسلامی و ضدیهودی خمینی نشوند. ...قطاری که به راه افتاده- اگر توافقی میان ایران و دولتهای غربی صورت نگیرد- ممکن است به جنگی ویران گر منتهی شود اگر جنگی درگیرد، نه تنها صدها هزار کشته و زخمی و آواره بر جای خواهد نهاد، بلکه احتمال تجزیهی ایران هم وجود خواهد داشت.... بهترین راه همین است که مردم ایران و دول غرب دولت ایران را مجبور کنند که دست ازین جنگ ایدیولوژیکی /اسلامی ٣٣ ساله بر علیه اسراییل دست بردارد و خیال قتل و نابودی مردم اسراییل و اشغال این کشور را از سر به در کند و از تهدیدات و جنگ افروزی و به آشوب کشیدن منطقه ( به دستور روسیه و استعمارگران چپ اروپایی ) و آروزی رییس خاورمیانه و جهان اسلام بودن را از سر به در کند تا غرب و اسراییل هم کاری به ایران حکومت نداشته باشند و حکومت ایران و ملیونهاطرفدارانش بتوانند در آرامش کامل هر بلایی می خواهد سر بقیه ملت در اورد. مگر مردم ایران چه فرقی با مردم سوریه دارند که نباید آزادی و اجازه داشته باشند هر طور میخواهند همدیر را قتل عام کنند؟! اطمینان داشته باشید آمریکا دیگر هیچ خیال کمک به یک عده مسلمان برای کشتارهمدیگر به اسم آزادی طلبی را ندارد. درسش را یاد گرفته و اقتصاد هم خراب است. اگر مردم ایران کمک بر علیه حکومت میخواهند بهتر است از کشورهای عربستانی که پولهای حاجیانشان را دارد یا مصر و بقیه کشورهای اسلامی تقاضای کمک و حمله به ایران را بکنند. اسراییل هم که تا مورد حمله قرار نگیرد کاری به کسی ندارد و اگر نژاد پرستی اعراب و دستور استعمارگران روسی به آنها موجب جنگهای مکرر آنها بر علیه اسراییل با شعار نابودی این کشور از همان روز اول استقلال آن نشده بود این همه فاجعه به وجود نمی آمد و رژیم اسلامی ایران هم جرات نمیکرد با استفاده از جاهلیت مردم منطقه اسلامگرایی را هم به معضل نژاد پرستی در منطقه اضافه کند. وقتی مرسی که یک اسلامگرای مصری است اسراییل را کشوری خون آشام میخواند و از فرهنگ و زبان خصومت طلبانه اسلامی که طبق آن مسلمانان دیگران را بد و نجس و کافر میدانند برای ابراز عقیده اش استفاه میکند به تجربه میتوان گفت که این تنهایک فرافکنی است و به زودی همان سطح از خون آشامی اسلامی ایران و سوریه را در مصر هم خواهیم دید. لازم نیست بگوییم ایران یک کشور خون آشام است یا سوریه یا مصر یا بقیه کشورهای اسلامی خون آشام هستند. فقط کافی است به انقلاب ایران و وضع سوریه و خون ریزیهای هر روزه و آنچه در انتظار مصراست نگاه کنیم. ... ما به شدت محتاج عقلانیت انتقادی هستیم... فقط وقتی فاشیسم برتری طلبانه اسلامی کنار برود امید عقلانیت است وگرنه امیدی نیست.
آقای گنجی به یک مورد اشاره نکرده است و آن نقش به اصطلاح روشنفکران ایران است که متاسفانه به جز ادعاها و سخنان کلی زیبا و شعاری حرف دیگری برای گفتن ندارند،آقای گنجی از آن دسته روشنفکرانی هستند که هنوز از به اشتباه بودن انقلاب ایران پی نبرده و به آن اعتراف نمی کنند ظهور دیکتاتورهایی مانند جمهوری اسلامی نتیجه عدم نداشتن هدفی مشخص و برنامه ای واضح ومنطبق بر واقعیتهای تاریخ وتمدن ایران از سوی همین افراد است ،بسیاری از روشنفکران ایرانی مانند گنجی درک درست و اصولی و مطالعه کافی از تاریخ و تمدن ایران ندارند و اطلاعات ایشان بیشتر برداشت شخصی ایشان است ،در حالی که ما می توانیم از خیلی از پتانسیلهای تاریخی و اجتماعی خود استفاده کنیم امثال آقای گنجی هنوز با افتخار از براندازی نظام پادشاهی ایران سخن گفته و همه دستاوردهای مثبت آن را با دیده نفرت و همان حرفهایی که در بالا ذکر نمودند ،می بینند.به نظرمن آقای گنجی *** می بایست از خود شروع کنند و سپس به دیگران پند دهند،با یک حرکت غیر احساسی و آگاهانه می توانستیم با تعدیل حکومت پهلوی به پادشاهی مشروطه از هرج و مرج و نابودی اینچنینی ایران جلوگیری کنیم ،آقای گنجی در حالی که به توخالی بودن اسلام و ایدولوژی اسلامی و همنیطور بلایی که جهادگران مسلمان بر سر ایران در 1400 سال پیش آوردند ،آگاهست ولی به علت نداشتن مطالعه کافی بر روی ادیان ایرانی و همینطور تعصبات ضد ایرانی خود از پتانسیل موجود در ادیان و عرفان و ....ایرانی غافل است و به همان اسلام محمدی بسنده می کند ...!!!!
سیاست هم مانند اکثر پدیدهها، از باورها و برداشتهای متفاوتی سرچشمه میگیرد،اگر ذوب شدهگان ولایت فقیه، ج.ا. را همچون لیلی زیبا و طنازی (مسلما با حجاب اسلامی) میبینند که دل از همه مسلمانان جهان ربوده و وصالش، تمام معضلات این جهانی و آن جهانی را حل میکند، اما مخالفین ج.ا.، آن لیلی را همچون عجوزهایی لکاته که عاشقان خود را به یائسگی فکری و اجتماعی میکشاند، باور دارند. از طرف دیگر مجنون غرب و عملکردهای آن بودن هم نوعی دیوانگی سیاسی است که باید از آن پرهیز کرد. آمارها از کمّیتها سخن میگویند نه از کیفیتها ! در دوران احمدینژاد، به روستاها و شهرهای کوچک رسیدگی بهتری شد که باید از درامدهای نفتی ممنون شد. سیاست خارجی احمدی نژاد، بدلیل بی-تجربگی و خودنمایی شخصی، فاجعهایی بود برای هیثیت و آبروی ایرانی-ها در جهان، او در دوره دوم ریاست جمهوری، این اشتباه را از طریق توافق زیرمیزی با آمریکا میخواست جبران کند ولی از آنجاییکه حرف آخر از رهبری است و در تمامی این سالها، خواسته یا ناخواسته ظاهرا، نقش بادمجان دورقاب چین را بازی میکرد، از هردو طرف او را بحساب نیاوردند و اگر اتفاقات بعد از انتخابات ۸۸ نبود، به احتمال زیاد او را از پست ریاست جمهوری خلع میکردند. یکی از باورهای سیاسی که برای ایران امروز، سادهلوحانه اما مخرب میتواند باشد، عقاید افرادی است که به امید برادران سابق سپاهی-امنیتی و عناصر اسلامی منتقد در درون ج.ا. ، به اصلاحاتی اساسی و استبداد زدایی در ارکان ج.ا. چشم دارند و در رویای تغییر تدریجی وضعیت کنونی ایران، بخواب خرگوشی فرو رفتهاند.
آقای گنجی، جنابعالی تصور می کنید که نوشته اید ۲+۲=۴ و بری از هرگونه ایدیولوژی خودتان و نوشته هایتان هم می باشید و هم می باشند۱. حضرتعالی دقت بفرمایید که از آمار زنان در دانشگاههای ایران و از آمار انتشار کتاب در ایران برای اثبات ایده آل های ایدیولوژیک خود بهره می برید. اول آنکه جمعیت ایران چند برابر شده است نسبت به قبل از انقلاب، برادر علمی و مثلا غیرایدیولوژیک من؟ مهم تر آنکه بالا رفتن درصد حضور زنان در دانشگاههای ایران را دستاوردی برای حکومت بعد از انقلاب در نظر می گیرید، و بعد ادعا هم می کنید که این غیرایدیولوژیک و علمی است. هر اتفاق مثبتی برای نشر کتاب و وضعیت زنان در ایران افتاده باشد با مبارزه ی مداوم و مقابل حکومت ایستادن و بهای سنگین پرداختن همراه بوده است. چند درصد از این زنانِ تحصیل کرده ی دانشگاهها در بازار کار مشغول به کار می شوند؟ و نسبت درآمدشان به مردان همکارشان چیست؟ دستاورد جمهوری اسلامی برای زنان را ما زنان هر روزه در میدان های شهر در کنار ایست های بازرسی حجاب دریافت می نماییم و نیازی نداریم که شما از قلب آمریکا تلاش های قطره قطره ای ما زنان را به حساب جمهوری اسلامی بنویسید و طریقه ی مثلا غیرایدیولوژیک سیاه و سفید نبودن جمهوری اسلامی تلقی کنید. در ضمن خطر تجزیه ی ایران را در انتهای مقاله ی «علمی» تان گوشزد کرده اید، آیا این از ایدیولوژی ناسیونالیستی شما نشات نمی گیرد؟ بنده هم به عنوان یک زن هفتاد ساله ی «تخت جمشید دوست» عاشق وطنم هستم و مانند شما از مرضِ ایدیولوژی ناسیونالیسم عذاب می برم و ترجیح می دهم هفتادمیلیون جمعیت پرپر بزنند و کف پایشان با کف گیر نظام داغ بشود ولی ایران تجزیه نشود اما اینقدر معرفت و سواد دارم که این ایدیولوژی خود را استدلال فیثاغورثی و علمی تلقی نکنم. برادر گنجی، خوانندگان خود را کم فهم تصور ننمایید بندگان خدا نای ندارند با شما مخالفت کنند و درگیر به دست آوردن یک لقمه نان هستند و وقت اضافه ندارند به دانه دانه ی فرمایشات مکرر و مسلسل وار جنابعالی پاسخ بدهند. یا الله.
۱- تعریف ایدیولوزی که اینهمه از آن بیزارید چیست؟ آیا وظیفه ی مقاله ی مثلا علمی شما نبوده که ابتدا ایدیولوژی را مرحمت فرموده و تعریف نمایید که ما خوانندگان ---یعنی رعیت های شما--- بفهمیم چطور مقاله ی شما از آن بری است؟
یک پزشک در صورتی که از بوی خون ، عفونت و استفراق و ... متنفر باشد هرگز نمیتواند پزشک خوبی باشد برای مبارزه صحیح باید واقع بین و بدون تعصب رفتار کرد و شاید علت عدم موفقیت بیشتر جنبشها هم همین بوده باشد . با مطالبی که آقای گنجی طرح کرده اند موافقم و باید اضافه کنم علت عدم توانایی این رژیم و یا کشورهای اسلامی در حل بعضی مشکلات اجتماعی مانند اعتیاد و همجنسگرایی و ... نیز همین نفرت مسئولین از این موضوعات است - چون نفرت باعث کوری آنان شده و توانایی درک صحیح از این نوع مسائل ندارند .
نباید تهمت زدن را اساس گفت و گو قرار داد. چه کسی گفته است جمهوری اسلامی و ولایت فقیه لیلی تناز است؟ مسأله ی اصلی ایران همچنان مسأله ی استبداد است. هدف نیز- تا حدی که من می فهمم- گذار از رژیم سلطانی فقیه سالار کنونی به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.
کسانی که خواهان گذار از رژیم موجود به رژیمی دموکراتیک هستند، باید به گفت و گوی علمی درباره ی چگونگی گذار به دموکراسی بپردازند. با توجه به این که انواع رژیم های دیکتاتوری وجود دارد، بدون درکی علمی از سرشت رژیم و نوع دیکتاتوری آن، راه به جایی نخواهیم برد. نفرت و ایدئولوژی اجازه نمی دهد تا واقعیت ها را ببینیم. به عنوان نمونه در مقاله آمده است که جمعیت ایران از زمان شاه تاکنون کمی بیشتر از دوبرابر شده است. اما یکی از ناقدان نوشته است که "جمعیت ایران چند برابر شده است نسبت به قبل از انقلاب"، همین یک نمونه برای داوری کافی است. سخن ما این بود که برای مبارزه ی با استبداد حاکم نیازی به دروغ گویی و ندیدن واقعیت ها نیست.
مگر می شود که کشوری که همه ی دانشگاه ها دولتی است- حتی دانشگاه آزاد اسلامی- بدون بودجه های کلان دولتی دانشگاه ساخت تا افراد به دانشگاه بروند؟ مگر می شد بدون بودجه های کلان دولتی اکثر جمعیت ایران را با سواد کرد(نسبت به قبل از انقلاب)؟ مگر امکان داشت بدون بودجه های کلان دولتی علوم پایه را رشد داد و میزان مقاله های علمی در علوم پایه را به شدت افزایش داد؟ همه ی اینها نیازمند برنامه ریزی رژیم برای رسیدن به این مقاصد بوده است. همان طور که رژیم دیکتاتوری میلیاردها تومان سرمایه را با برنامه ریزی صرف هسته ای کردن ایران کرده است. چگونه توانسته اند ده هزار سانتریفیوز نصب کرده و غنی سازی اورانیوم سه و نیم درصد و سپس بیست درصدی کنند؟ زمامداران جمهوری اسلامی ناقد علوم انسانی تجربی غربی اند، اما به شدت مدافع علوم پایه و تکنولوژی هستند. با برنامه ریزی و اختصاص بودجه های کلان کوشیده اند که آنها را رشد دهند. اگر کاملاً موفق نبوده اند، ناشی از تحریم های گسترده ی جهانی، مدیران نابخرد و سرکوب متخصصان منتقد بوده است. به همین علوم انسانی بنگرید. در اینجا نیز باید واقع بین بود. اینک دانشجویان رشته های علوم انسانی دو سوم دانشجویان ایران را تشکیل می دهند. ندیدن این واقعیت ها کمکی به ما نمی کند.
هیچ رژیمی صرفا با سرکوب پایدار نمی ماند. سرکوب عامل مهمی است. اما ندیدن بقیه ی متغیرها، محروم کردن خودمان از حقیقت برای رهایی از ظلم و استبداد است. 33 سال است که وعده ی سرنگونی سریع این رزیم ستمگر داده می شود، اما حتی یک بار از خود نپرسیده ایم: "چرا این رژیم 33 سال دوام آورده است؟ عوامل دوام آن چه بوده است". نفرت را کنار بگذاریم. اگر خواهان رهایی و آزادی هستیم.
درود بر آقای گنجی نازنینم،
از دیدگاه من، بخشی از مساله از آنجا ناشی می شود که به جای تحلیل علمی «جریانهای سیاسی حاکم بر کشور» و تاثیر و تاثر و کنش متقابل آنها بر یکدیگر، همیشه و همیشه گروهی حاکم و مستبد را تصور کرده ایم که به ما مردم ضعیف و رنجور، ظلم و ستم روا داشته اند. فارغ از این که عاملان این جریانها، جزیی از ما یا خود ما هستند، همیشه آنها را آنها پنداشته ایم و از کاربرد هر گونه سلاحی و به هر قیمتی هم، برای به چالش کشیدن آنها فروگذار نکرده ایم. خواه، این سلاح، نمایش سوء استفاده ی جنسی یک روحانی از یک کودک 8 ساله باشد -بدون توجه به زندگی آتی این کودک، آنهم در کشوری که حتی نفس کشیدن در آن بر پایه ی احساس گناه استوار است- خواه ترور شخصیت دیگران بر پایه ی عملکرد گذشته ی آنها، تو گویی یک درخت هیچ گاه نهالی نبوده است!
چیزی که در ایران مرده است، یا هرگز زنده نبوده که بمیرد؛ انسان است آقای گنجی. انسان! و مادامی که انسان فهمیده نشود، در نادانی خود، ماندگار خواهیم بود.
غم انگیز است زندگی در میان ملتی که به راحتی دروغ می گوید؛ اما غم انگیزتر ، زندگی در میان ملتی است که دروغ سرخوشش می کند! دوست دارد دروغ بشنود تا مطمئن شود چیزی در اینجا و اکنون تغییر نکرده است که هراسش را برانگیزد. نفی این نقص، واقعیت اجتماعی ما را تغییر نمی دهد!
ساده اندیشی است اگر گمان کنیم سکولاریسم دوای همه ی دردهای ایران زمین است. ما در حقیقت، از سکولاریسم به فاشیسم اسلامی گذر کردیم. حکومت زنده یاد محمد رضا شاه پهلوی هرگز حکومتی دینی نبود. دروغ گفت و دروغ گفتیم که به اینجا رسیدیم. مستبد بود و مستبد بودیم که به بیراهه کشیدیم. ما و آنها، در تعصب، پیش داوری و تفکر غیر عقلانی، همیشه ما بوده ایم. اما چه چیز ساده تر از آن که انگشت اتهام را به سوی آنها دراز کنیم؟؟
نقد عمیق و بجایی بود آقای گنجی. جامعه ایران نیاز بسیر زیادی به رهایی از ایدیولوژی و دسترسی به عقل و نقد دارد.
ایران سیاه مطلق نیست و من کمتر کسی را دیده ام که چنین ادعایی کند اما متاسفانه شما هم مثالهای بدی برای تایید حرفتان انتخاب کرده اید البته باز این ابهام در سخن شما است که سیاهی مطلق اشاره به ایران دارد یا حکومت یا هر دو:
1- خودروسازی ایران که شما از لحاظ کمیت بررسی کرده اید (مقام 13 جهان) از لحاظ کیفیت بسیار پایین است و به واسطه انحصار آن و گمرک 90 درصدی برای واردات خودرو مردم چاره ای جز خرید آنها ندارند. ماشینهایی که روزانه جان بسیاری از ایرانیان را می گیرد.
2- در مورد زنان هم مقاومت و مبارزه آنها باعث بالا رفتن آمار ورود آنها به دانشگاه و جامعه است و نه حکومت. از این لحاظ البته وضعیت زنان به واسطه حرکت خود آنها امید بخش است اما این امید قابل تعمیم به حکومت نیست.
3- مقایسه زندانهای شاه و این حکومت هم قضاوت را به عهده خودتان می گذارم. هنوز خاطره اوین و لاجوردی در ذهن مردم است. هنوز خاطره کهریزک است. وضعیت زندانهای ایران در واقع روند همان قبل از انقلاب است با شیب بیشتر.
4- در مورد دانشگاههای آزاد که به صورت انبوه ساخته شد باید دقیق تر قضیه را وارد شد اما نکته اصلی در اینجا هم توجه به کمیت بود نه کیفیت. یاد نقد مصدق به رضا خان افتادم که می گفت او فقط به کمیت توجه دارد نه کیفیت و انگار این عیب تا به امروز ادامه دارد.
5- در کل جامعه ایرانی هنوز زنده است وگرنه احتیاج به سرکوب پیدا نمی کرد مگر مرده احتیاج به سرکوب دارد؟ و اگر طبیعت و منابع ایران غنی نبود احتیاج به تخریب پیدا نمی کرد چون خرابه را که دیگر نمی توان خراب کرد. بحث بر سر این است که ایران و جامعه ایرانی برای اینکه حفظ شود باید حکومت را که مزاحم حیاتش شده است حذف کند و یا مزاحمتش را رفع کند.
و معمولا سیاهی مطلق را کسانی می بینند که ناامیدند. من به مردم ایران امید دارم و از طرفی هم از اصلاح این حکومت نا امید.
گفتن از طنازی و دلبری لیلی ج.ا.، اشاره به حاکمین و حامیان ولایت سلطانی است که منافعی در برقراری رژیم دارند، مسلما آقای گنجی در آن لایه موازی با ج.ا. نمیگنجند و منظور اصلی نویسنده این کامنت، ایشان نبوده و نیست ولی عملکرد ایشان در پراکتیک سیاسی، ناشفاف،تقیهگر و غیر قابل اطمینان است. رژیم ج.ا. با نصیحت و موعظه، سربراه نخواهد شد زیرا آنها، سردمدار اینگونه روشها هستند و خود، دستی بالا در این امر دارند. هدف از نقد و روشنگری چه میتواند باشد ؟ تغییر ؟ چگونه با روشنگری در حیطه مقاله و نوشتار میتوان تغییر ایجاد کرد ؟ توضیح بدیهیات سیاسی برای مخاطبان مخالف ج.ا. چه لزومی دارد ؟ و اگر این مخاطبان، موافقان رژیم ج.ا. هستند چه حرکت عینی را سبب ساز است؟ چرا هر حرکت عملی برای انحلال ج.ا. به انتقاد کشیده میشود ؟ و چه تغییر تدریجی تاکنون،از طریق این نوشتارها پدیدار گشته ؟ آیا تردید داشتن به کوششهای قلمی که در عمل، پایداری ج.ا. را سبب میشود، اشتباه است ؟ آیا نقش جورج اورولها در غرب و نویسندگان حزبی کشورهای سوسیالیستی سابق، در تاریخ روشنفکری ثبت و ثابت نشده است ؟ تجربه روشنفکرانی که در قحطی سیاستمداران فهیم و مدبر، به سیاست کشانده شدند همچون واسلاو هاول در چکسلواکی سابق که خوب هم مینوشت ولی تجزیه کشور،عضویت در ناتو،تبعیض علیه کولیان،صادرات تن-فروشان، مهاجرت بیکاران به اروپای غربی و...را به ارمغان داشت، آیا هنوز میتوان در عالم روشنفکری به کسی اعتماد داشت ؟
ایکاش یک جو انصاف در اکبر گنجی بود و آمار و ارقام را گزینشی بکار نمی برد. بطور مثال او می نویسد که در رژیم کنونی زندانیان می توانند از درون زندان نامه یا مقاله بنویسند ولی در زمان شاه نمی توانستند. می خواهد نتیجه بگیرد که وضع زندانیان سیاسی امروز بهتر از زمان شاه بوده است. نخست او نمی نویسد که زندانیان سیاسی امروز به جرم هیچ و پوش در زندان هستند و در زمان شاه احتمالا برای مبارزه مسلحانه. دوم، او خوب می داند که در تمام دوره شاه شاید 300 نفر افراد سیاسی اعدام شدند. دراین رژیم بیش از 17000 نفر تا به کنون اعدام شده اند و هنوز ادامه دارد. کی در زمان شاه افراد به جرم نماز نخواندن اعدام می شدند؟ کی در زمان شاه افراد به جرم نوشیدن مشروب شلاق می خوردند و یا با سه بار نوشیدن مشروب به اعدام محکوم می شدند. ***. ک آ
آقای گنجی، مسلمانها هر چه قدر دلشون خواست انتقاد و توهین بکنند.از نظر من هیچ ایرادی نداره.فقط لطفا بهشون بگو ما را نکشند،سنگسارمون نکنند،شلاقمون نزنند،کاری به خوردن و نوشیدن و پوشیدن و راه رفتن و نحوه زندگی ما نداشته باشند، کاری به روابط جنسی و عاشقی ما نداشته باشند، کاری به چه چیزی که میخونیم یا گوش میدیم یا نگاه میکنیم نداشته باشند، و خیلی چیزهای دیگر...ولی هرچه قدر دلشون خواست توهین کنند،انتقاد کنند،حرف بزنند،برن توی خونه شون یا مسجدشون هر چقدر دلشون خواست نماز بخوانند ، عبادت کنند فقط دست از سر ما لطفا بردارند،ما بهشت نمیخواهیم بریم، از لطفشان ممنون میشیم و خیلی هم دوستشون داریم .مرسی
از نوشتههای گنجی برای بالابردن شناخت نسبیام از جامعهی ایران و میزان کمی و کیفی سطح اندیشه در ایران، چه بطور مستقیم و چه با توسل به برهان خُلف میآموزم. اما به گمان من، مشکل اساسی نوشتههای گنجی، (که به گمان من، این مشکل در اکثر نوشتههای ایرانی هست) مشکل عدم دقت و عدم نسبیگرایی در بیان نظر و نوع نظرش است. در زیر چند نمونه.
شاید بتوان ازچیدمان واژهها در یک جمله به چگونگی نوع اندیشه، یا دقت نویسنده به ادعاهایش پی برد. شاید. دو نمونه:
1. شاید در این جمله: »برای درک میزان فساد رژیمهای سیاسی- خصوصاً نظامهای استبدادی- میتوان و باید به رتبه بندیهای سازمان شفافیت جهانی که همه ساله منتشر میشود، استناد کرد« نویسنده سردرگمِ دانستههایش بوده باشد که هم از دو واژهی"میتوان" و هم از "باید" استفاده کرده. از "میتوان" شرطی بودن، نسبی بودن، آبستراکت بودنِ ادعای نویسنده برداشت میشود، اما از "باید" مطلقیت. کدام را باید پذیرفت؟
2. میخوانیم:»ایدئولوژی- به تعبیر ریمون آرون- آدمی را افسون میکند« خب چه عیبی دارد؟ هر ایدهای، پایهی خلاقیت است. این که ایدئولوژی » فرد و گروه آن چنان فریفتهی ایدئولوژی میشود که دیگر واقعیت- خصوصاً واقعیتهای معارض با ایدئولوژی- را نمیبیند« برداشتی نسبتن شخصی است و این برداشت شخصی میتواند در یکی ازمعناهای ایدئولوژی، یعنی ایدئولوژی سیاسی، قابل فهم است، اما نه در معناهای ایدئولوژی عملی یا علمی. نیازی نیست به جاهای دور رفت، در ویکیپدیا(اگر به انگلیسی یا آلمانی خوانده شود، بهتر است) هم میتوان معناهای متفاوت این واژه را دید. مثلن "جهانبینی" یکی از معناهاست.
اتکا به آمار، تا آنجایی که من از آمار میدانم و میفهمم، کاری تخصصی است. آمارها عمومن در وجه کمیتیشان دیده میشوند، یعنی با معادلهی درجهی یک y=ax دیده میشوند، که میتوانند بسیار گمراه کننده شوند، یعنی می توان با این نگاه خیلی ساده عوام را گول زد. برای رسیدن به وجهِ کیفی هر آماری، میبایست با معادلهای چندمجهولی ax+by+cz+…=0 ، اگر نگویم با مجهولات دارای توان، روبرو شد. این درست که » تعداد دانشجویان از ۱۷۶ هزار تن در سال ۱۳۵۷ به چهار و نیم میلیون تن رسیده است. یعنی شاهد افزایش ۲۷ برابری هستیم.« و در عوض رشد جمعیت در این سالها دوبرابر بوده. اما آیا کیفیت دانشگاهها و سواد دانشجوها هم به نسبت 27 برابری تغییرکرده؟ از دانشگاههای آزاد با استادان دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس چه چیزی بیرون آمده و می آید؟ مشتی اطلاعات ابتر، بخصوص در پهنهی علوم انسانی. در پهنهی رشتههای فنی هم، وقتی با اینان در آلمان برخورد از نزدیک داشتم، به عمق فاجعه پی بردم. لیسانس زبان انگلیسی از دانشگاه آزاد قم، قادر به فهم متن یک فرم ساده هم نبود. لیسانس کامپیوتر از دانشگاه آزاد کرمان نمیدانست اعداد بر مبنای 2 یعنی چه؟
یا «در سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶، هر سال ۹۰۰ عنوان کتاب در ایران منتشر شد. سال ۱۳۵۷- به علت شرایط انقلابی و بحرانی- تنها ۲۷۴ عنوان کتاب منتشر شد. در سال ۱۳۸۹، ۶۴۹۲۶ عنوان کتاب و در سال ۱۳۹۰، ۶۸ هزار عنوان کتاب در ایران منتشر شد، که ۱۴۰۹۱ عنوان ترجمه و ۵۴۷۲۸ عنوان کتاب تالیفی هستند.« آیا رسالههای مراجع تقلید، تفسیرهای قرآن و نهجالبلاغه و غیره هم در آمار کتابهای تالیفی هستند؟
یک نکته: چنین نوشتههایی و بخصوص کامنتها را یکی از راههای قرارگرفتن در مسیر رشد اندیشه میبینم. یکی از فاکتورهای مهم رشد اندیشه را هم برخورد انتقادی(هم تمجید و هم تخریب) با متن نویسنده می دانم، یعنی تاثیرگذاری دو پدیده(خواننده و نویسنده) در و بریکدیگر. این یادداشت هم ناشی از احترام به خودم (خواننده)و به متن است.
علی صیامی/هامبورگ/ 6 جولای 2012
دوست گرامی جناب ایراندوست به موضوع اساسی اشاره کرده اند. من همیشه گفته ام که سخن گفتن قدرت معینی دارد و به صرف حرف زدن نمی توان رژیمی را سرنگون ساخت. مسأله ی من همیشه گذار از رژیم استبدادی کنونی به رژیم دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر بوده است. پرسش اساسی این است: چگونه می توان به دموکراسی رسید؟ هر کس در این زمینه حرف بزند من ممنون او خواهم بود.
من مدل خود را بارها بیان کرده ام. آن چه من نقد کرده و خواهم کرد، بی راهه هایی است که به نابودی منجر می شود. یعنی حمله ی نظامی به ایران. مشابه افغانستان یا عراق و یا لیبی. اینها دموکراسی ساز نیست. من هیچ گاه کسی را متهم نمی سازم. اگر در این مورد هم نقدی وارد ساخته ام، تماماً متکی بر نوشته های صریح مبنی بر دخالت نظامی در ایران بوده است.
تا حدی که من می فهمم، حمله ی نظامی موجب کشته و زخمی و آواره شدن صدها هزار ایرانی خواهد شد. به احتمال زیاد نیز به تجزیه ی ایران خواهد انجامید.
مسأله ی من این است که مردم بی گناه و رنج کشیده ی ایران بمباران نشوند و کشور هم تجزیه نشود. من دموکراسی و حقوق بشر را برای ایران و ایرانیان می خواهم. اگر ایرانی و ایرانی نباشد، اگر ناامنی فراگیر شود، از دموکراسی و حقوق بشر هم خبری نخواهد بود. مسأله این است که بسیاری از افراد آگاهانه و عامدانه از بحث گذار به دموکراسی می گریزند. اگر هدف رسیدن به یک رژیم دموکراتیک است، خب چرا حاضر نیستیم وارد گفت و گو شویم که چگونه می توان دموکراسی ساخت؟
جناب گنجی ! تلاش در مسیر اتحاد و اتفاق نیروهای پراکنده ملی، دموکرات،چپ، ملی---_مذهبی,جمهوریخواه و... حول محور شورای متّحد یا کنگره ملی یا هر چه که نامش میگذارید و قدم گذاشتن از فاز تئوریک و انتزاعی به فاز عینی و عملی، قدمی بزرگ در راه مبارزه با استبداد و فساد تحمیل شده به ملت ایران است. همانطور که شما با نقد و افشاگریها ، متحمل هزینههایی چون حبس،زندان و تبعید شدهاید، آزادی از یوغ زنجیرهای یک حکومت که مشروعیت خود را در آسمانها میبیند و ماشین سرکوب نظامیان و شبه نظامیان را در میان حامیان ۵ درصدی خود دارد، شامل هزینههای بسیاری است و هر کدام از ما چه در گذشته و چه در حال، بشکلی آنرا پرداختهایم. در عالم سیاست باید رئالیست بود، فرصتسوزیها کافیست ، نقد صرف قدرت و تحلیل ساختارها و عملکرد یک رژیم دیکتاتوری, بتنهایی چاره کار نیست و زمان طولانی برای تغییر و تحوّل سیاسی یک کشور را سبب میشود و با تمام شدن نفت در ۲۰ سال آینده، باید کشکول گدایی در گوشه و کنار دنیا، به گردن داشته باشیم. انفعال عملی نیروهای دمکراتیک در سپهر سیاسی ایران، آلترناتیو راست پوپولیست یا تجزیهطلبان دگماتیست را مطرح و به پیش میراند. با توجه به معضلات امروز ایران، برای آزادی و رهایی مردم ایران، کلمات دیگر نقشی ندارند، این عملیات است که حرف آخر را میزند ! موفق باشید.
درود بر آقای گنجی
بسیار عالی بود.
اشک ساواکی ها و اطلاعاتی ها را دراورده
خدا نگهدارتان
ارسال کردن دیدگاه جدید