رضا پهلوی، پادشه خوبان یا رهبر راستگرا؟
بابک مینا ـ میزانسن معمولاً اینگونه است: آقای پهلوی با تنپوشی نسبتاً رسمی و آراسته، اما معاصر و امروزی نشسته است. حرکتهای دست و حالتهای چهرهاش نشانی از اشرافمنشی سلطنتی ندارد. نوعی زیباییشناسی طبیعتگرا و واقعگرا در صحنه هست: اشیاء کمی برق میزنند و هر چیزی در شفافترین حالتاش خود را مینمایاند.
گفتوگوها صمیمی و راحت و متمدنانه پیش میروند. آقای پهلوی بانشاط و لبخند پاسخ هر سؤال سختی را میدهد. دوربین جایی ثابت دارد و در هر نمایی که نشان میدهد به نسبت هندسی عناصر کادر دقت میکند. پشت سر معمولاً یا کتاب است که نشان میدهد که او از پی فرهنگی میآید و یا بشقابی عتیقهمانند که نماد سنتی است که آن پشت و پسلهها آرام گرفته است. در ویدئوی اخیر در رادیو زمانه پشت سر آقای پهلوی یک ردیف آینه میبینیم: صداقت و شفافیت بیپایان.
میزانسن (Mise en scène) در لغت به معنای گذاشتن در صحنه است. در تئاتر و سینما تعریفهای بسیاری از این کلمه هست. ما موقتاً این تعریف عمومیتر را میپذیریم: هنر نظم و ترتیب دادن به هر آنچه که بر روی صحنه است از بازیگران گرفته تا اشیاء. به گونهای سادهتر میتوانیم بگوییم هر آنچه که کارگردان فیلم انجام میدهد. ما این اصطلاح را از سینما قرض میگیریم و به عالم سیاست میبریمش. شخصیتهای سیاسی مانند بازیگران فیلمی سینمایی هستد. چه کسی میزانسن میدهد؟ چه کسی کارگردان است؟ خود آنها. مشاورانشان. هودارانشان.
برای درک بهتر میزانسن فیلم رضا پهلوی آن را میتوانیم با دو فیلم مشهور دیگر در تاریخ معاصر ایران مقایسه کنیم: فیلم اول شاهنشاه آریامهر و فیلم دوم امام خمینی. کارگردان اولی خود بازیگر به همراه نخبگان درباری و کارگردان دومی تودههای مذهبی به همراه خود بازیگر. فیلم اول: بازیگر معمولاً در جایی نشسته است. بسیار آراسته و آرام و اشرافمآب. حرکاتش بسیار آرام و آهسته است. اگر قدم بزند با وقار و آرام گام برمیدارد. چشمانش میخواهد چیزی از افتخار و شکوه داشته باشد. اما گویی کاملاً موفق نیست. پرسشکننده مؤدب و تابع است. صحبتها معمولاً از پیشرفت و قدرت ایران است.
فیلم دوم: مرجع تقلیدی که حالا رهبر کشور است در اتاقی محقر نشسته است. هیچ چیز حسابشده نیست. دوربین ممکن است بیخود و بیجهت بچرخد. وسایل اتاق با بیسلیقگی محض در جای خود گذاشته شدهاند. خمینی با شمدی روی پا و عرقچینی روی سر جملاتی میگوید که تنها ویراستاری حرفهای میتواند جای فعلها را حدس بزند. این سه فیلم برای سه مخاطب مختلف ساخته شده است. به این نکته باز میگردیم.
مهم نیست چه میگوید، مهم این است که میگوید
در فلسفه آموزش میدهند: مهم این نیست که فلان مفهوم را چه کسی طرح کرده است، فیلسوف تیزبین آن است که مفهومهایی را که لازم دارد ولو از فیلسوفی متعلق به مکتبی دیگر وام بگیرد و در اندیشه خود ادغام کند. مهم این نیست که چه کسی میگوید مهم این است که چه میگوید و چگونه استدلال میکند. در سیاست اما اینگونه نیست. کاملاً برعکس: مهم این است که چه کسی با چه پشتوانه اجتماعی و سیاسی و با چه کارنامه سیاسی چه چیزی میگوید. و نه اینکه: حرف خوب، خوب است حتی اگر دشمن بگوید. ما معمولاً اینگونه فکر نمیکنیم چرا که سیاست را به عرصه فرهنگ تقلیل میدهیم. گویی نبرد سیاستمدران همچون مناظره میان چند فیلسوف است. نباید فراموش کنیم که نبرد سیاستمداران در هر جامعهای بیش از هر چیز بیانی است از نبرد نیروهای اجتماعی در آن جامعه.
پردازندگان افسانه خمینی بسیار حواسپرت بودهاند
به مثال خمینی بازگردیم. افسانهای ساخته شده است که رهبر انقلاب در پاریس جمهوریخواه و آزادیخواه بود و هنگامی که به ایران آمد و به قم رفت یکچندی با نیروهای سیاسی درگیر در انقلاب مدارا کرد و سپس به تهران آمد و خود در رأس امور قرار گرفت و بهتدریج اشتباهاتی کرد و از مسیر حق خارج شد. پردازندگان این افسانه بسیار حواسپرت بودهاند چون فراموش کردهاند یکی از اولین موضعگیریهای سیاسی خمینی مخالفت با حق رأی زنان بود. اما اشکال این افسانهپردازی تنها این نیست. مشکل مهمتر این است که این افسانه به صحبتهای خمینی در داوری نسبت به ماهیت سیاسی او جایگاهی محوری میدهد. تو گویی ذات هر سیاستی همان سخنانی است که پردازندگان آن سیاست میگویند.
ماهیت هر جریان سیاسی را برآیند نیروهای اجتماعی پشتیبان آن جریان مشخص میکنند. میان سیاستمدار و نخبگان پیرامون او و نیروی اجتماعی هوادار او نسبتی دو طرفه برقرار است: سیاستمدار و گروهش برای غلبه بر رقیبان و بقا در میدان قدرت به نیروی حامیشان نیاز دارند و نیروهای حامی برای گسترش سلطه خود در جامعه و حفظ منافعاش به نمایندهای سیاسی محتاج است. خمینی در انقلاب ۵۷ توانست مدتی رهبر «همه» در برابر شاه شود. این موقعیتی کمنظیر است و به ندرت در تاریخ اتفاق میافتد. اما پس از مدتی دیگر رهبر همه نبود. او نه میخواست رهبر همه باشد و نه دیگر میتوانست. چرا که نبردی تازه آغاز شده بود. در این نبرد خمینی پس از دورهای تردید با اتکاء به هوش غریزیاش دریافت که تنها با تکیه و اعتماد بر دو نیرو میتواند قدرتش را تثبیت کند: نخست دانشجویان و جوانان مذهبی طرفدارش دوم بازاریان و روحانیون سنتی و غیر سنتی. او اگرچه همواره با گروه دوم اختلافاتی داشت اما میدانست که بدون آنها نمیتواند قدرتش را نگه دارد. چنانکه میبینیم پدیده خمینیسم هم ترکیبیست از این سلیقهها، جهانبینی و منافع این دو گروه.
سخنان خمینی و هر سیاستمداری البته مهم هستند. اما این سخنان در خلاء و پا در هوا ایراد نمیشوند. وقتی میتوانیم آنها را بفهمیم که این سخنان را بر بستری از نیروهای اجتماعی و طبقاتی و سیاسی بنشانیم. در غیر این صورت سخنان سیاستمدارن را با سخنرانیهای فیلسوفان ایدهپرداز یکی کردهایم.
رضا پهلوی: پادشه خوبان یا بازیگر سیاسی؟
پرسش این است: رضا پهلوی منافع، سلیقهها، آرزوها و جهانبینی چه گروهی از جامعه را بازمیتاباند؟ او در ادامه چه گروهی سخن میگوید؟ در شرایط فعلی آقای پهلوی تردستانه این موضوع را به سکوت برگزار میکند. پاسخ او معمولاً این است که او در حال حاضر فعال سیاسی و حقوق بشر است و اگر قرار باشد سلطنتی در ایران برقرار بشود او پادشاهی مشروطه خواهد بود، همانطور که در نظامهای پادشاهی مشروطه در جهان رسم است. به دیگر سخن او قرار نیست منافع گروه خاصی را پیگیری کند؛ او پادشاهی خواهد بود بر فراز نیروهای اجتماعی و سیاسی. بدیهی ست که این در صورتی امکانپذیر است که نیروهای سیاسی در اینباره توافق داشته باشند. از همین الان به وضوح میتوانیم ببینیم نیروهای سیاسی هیچ توافقی در این زمینه ندارند.
از طرفی جامعه ایران هم بسیار متکثرتر از سال ۵۷ است و ظهور رهبری که بتواند همه گروههای اجتماعی را دستکم برای مدتی کوتاه راضی نگه دارد بسیار بعید به نظر میرسد. حتی خمینی نیز که به چنین جایگاهی رسید به سرعت پس از پیروزی انقلاب اتحاد پشت سر خود را از دست داد و گفتیم که مجبور شد بر یکی دو نیروی وفادار به خود اعتماد کند. پس یا آقای پهلوی میخواهد خود نیز برای قدرت گرفتن بازی کند یا نمیخواهد. از آنجا که هیچ نیروی سیاسی با بازی نکردن در عرصه سیاست پیروز نشده است، پس میتوان با قاطعیت گفت مجبور هستند بازی کنند.
رضا پهلوی: پادشه خوبان یا بازیگر سیاسی؟
آقای پهلوی مدام از اینکه خود را بازیگری فعال در نقشه سیاسی ایران ببیند طفره میرود و نقش خود را به عنوان رهبری فراجناحی میبیند. این جایگاه وجود ندارد و زاییده خیالبافی است. اگر شکل حکومت جمهوری باشد که این مشکل واضحتر رخ خواهد نمایاند: در یک نظام جمهوری پُستی به نام «پادشه خوبان» نداریم که از بالا با دست مهربانش همگان را بنوازد. همه این پایین هستیم و مشغول مبارزه سیاسی. البته در پادشاهیهای مشروطه هم چنین است منتها آن پست تشریفاتی پادشه خوبان نتیجه زوال تدریجی قدرت سلطنتی و کناره گرفتن آن از عرصه نبرد سیاسی ست و نه نتیجه بازی هدفمند سلطنتطلبان مهربان و مشروطهخواه.
خلاصه کنیم: پارادوکس دوگانه رضا پهلوی از این قرار است: کسی که میخواهد بدون بازی سیاسی پادشاه مشروطه شود. یا کسی که میخواهد با بازی سیاسی در جایگاه کسی قرار بگیرد که بازیگر سیاسی نیست. هر دو اینها ناممکن است. آقای پهلوی بازیگرسیاسی است مانند بقیه نیروهای سیاسی.
پس دوباره پرسش آغاز این بخش را میپرسیم: سیاست ایشان در ادامه منافع و جهانبینی چه گروهی است؟
رضا پهلوی و راست افراطی
مخاطبان فیلم شاهنشاه آریامهر نخبگان درباری بودند و سیاستمداران غربی. مخاطبان فیلم امام خمینی تودههای مذهبی و تهیدست. اما مخاطبان فیلم رضا پهلوی طبقه متوسط ایران است. میزانسنها به گونهای است که طبقهای که از رفتارها و چهره سیاستمداران جمهوری اسلامی خسته شده است، رضا پهلوی را نویدبخش جهانی تازه بپندارد. اما مسئله به این سادگی نیست.
رضا پهلوی در آیندهای فرضی اگر وارد ایران شود مجبور خواهد بود وارد نبرد سیاسی سنگینی شود. گفتن ندارد با فروپاشی یا تضعیف جمهوری اسلامی نبرد قدرت سهمگینی به راه خواهد افتاد. در این نبرد قدرت آقای پهلوی احتمالاً دو نوع نیرو در اختیار خواهد داشت: نیروهایی که تنها از بیزاری از حکومت اسلامی به او میگروند و نیروهایی که میتوان آنها را راست نوخاسته لقب داد: راستگرایان و ملیگرایان افراطی و نژادپرستانی که هر روز بر تعدادشان افزوده میشود. نیروهای دسته اول خیلی زود ریزش خواهند کرد. تنها نیروی دوم هستند که عمیقاً منافعشان در قدرت گرفتن آقای پهلوی است.
آقای پهلوی حتی اگر نخواهد مجبور است زیر فشار نبرد قدرت نیروهای وفادار به خود را بسیج کند. و این راست افراطی وفادارترین نیرو به او خواهد بود. ملیگرایی همراه با اقتدار، میراث سلطنت، بازار آزاد و اقتصاد نولیبرال و محافظهکاری در فرهنگ و تکیه بر دولت امریکا در سیاست خارجی چیزهایی هستند که همه یا بخشهایی از راست نوخاسته میجویند. و اینها چیزهایی هستند که آقای پهلوی میتواند برآورده کند. آقای پهلوی یا باید رهبر این جریان شود و یا باید برای همیشه از عرصه سیاست ایران حذف شود.
رضا پهلوی همانند ژنرالی بیارتش است. او نمیتواند همه ارتشها را در اختیار داشته باشد. تنها یک ارتش هست که با توجه به گذشته او، موقعیت او و میراث سلطنتی که اونمایندهاش است بالقوه میتواند ارتش او باشد. او باید انتخاب کند که یا رهبری این ارتش را به عهده بگیرد یا محو شود. بسیار بعید است که او و مشاورانش به این مسئله نیندیشیده باشند. آنها فعلاً بر ماهیت سیاسی او سرپوش میگذارند و او را رهبر همه جلوه میدهند. اما به خوبی از هم اکنون پیداست که چه کسانی از او با تمام قوا حمایت میکنند: نیرویی که با معیارهای اروپایی میتوانیم به آنها لقب راست افراطی بدهیم.
دو خط موازی در جامعه و سیاست ایران در حال شکلگیری است: نیروهایی اجتماعی که از اصلاحات درون حکومت ایران سرخورده است به سرعت در حال تبدیل شدن به نیرویی است که به ملیگرایی افراطی گرایش دارد. ملیگرایی از جنس سلطنت آریایی و نه از نوع مصدقگرایی لیبرالمآب. این ملیگرایی گفتمانی بسیار اقتدارگرا است. از طرف دیگر در میان بخشی از نخبگان سیاسی هم گرایش به نوعی راست و راست افراطی دیده میشود. این دو خط موازی نیاز به نقطهای دارند که کمی آنها را به یکدیگر نزدیک کند تا بتوانند همدیگر را در جایی قطع کنند. آن نقطه رهبری راستگراست که بتواند نخبگان و توده را حول برنامه اقتدارگرایانه خود متحد کند. رضا پهلوی یکی از گزینههاست. اما برای رضا پهلوی این تنها گزینه است.
ماهیت سیاسی نیروی هوادار رضا پهلوی نوعی راستگرایی افراطی است. اگر او در این پروژه موفق شود (به خصوص اگر با حمایت غرب همراه باشد) در ایران حکومت ملیگرای مقتدری بر سر کار خواهد آمد که مجبور است خیلی زود رقیبان سیاسیاش را حذف کند و در حالتی نسبتا خوشبینانه فضای آزاد نیمبند و کنترلشدهای را برقرار کند. این حکومت برای بقای خود مجبور است مدام بر نیروی نظامی و حمایت غرب تکیه کند. و نتیجه این همه بیگمان دموکراسی نخواهد بود.
در همین زمینه:
رضا پهلوی: شکل یک نظام مهم نیست، محتوای آن مهم است، رادیو زمانه، گوی سیاست
تصاویر:
تصویر اول: کاریکاتور اثر یاسر احمد؛ منبع: تارنمای کارتون آی.آر
رضا پهلوی،شاهزادەای کە خیال دوران طلایی پادشاهیی کە پدرش نتوانست آن را بەدست آورد،در سر میپروراند.اما ایشان نیز مانند دیگر ملیگراهای تمامت طلب و شوینیسم،همان اشتباهی را مرتکب میشوند کە خمینی مرتکب شد.
کافر همه را به کیش خود پندارد، اگه کمونیست ها اینگونه اند دلیل نمیشود که بقیه گروه ها هم اینگونه باشند
مطلب رو میخونم. با نظراتی شبه کارشناسانه روبرو میشم. به احساسی پارادوکسال، خوش و ناخوش، می رسم. دلم میخواد بدونم نویسنده ی مطلب کیه و چکاره ست و سواد و تحصیل و سوابقش چیه. اسمشو میدم گوگل. به وبلاگی برمی خورم که مال بابک میناست. با یه دوجین از نوشته ها برمیخورم. اما دریغ از مشخصات صاحب وبلاگ. حتا از تاریخ تولدش هم خبری نیست. می خندم. این یادداشت رو می نویسم.
من مطمئنم اگر هر حکومت دیگری هم در ایران سر کار بیاد ما آزادی سیاسی به شکل غرب نخواهیم داشت و این یک پروسه طبیعی است که باید در یک حکومت سالم و ملی به تدریج طی شود تا مردم ظرفیت و فرهنگ دموکراسی به سبک آمریکا یا اروپا را به دست بیاورند و به نظر من بهتر است یک حکومت راست گرا و طرفدار غرب و آمریکا در ایران به سرکار بیاید تا این پروسه طبیعی با سرعت بیشتری طی شود. و این نکته هم قابل ذکر هست که این پروسه اصلاح فرهنگ سیاسی به تدریج در دوران شاه فقید در حال انجام بود و به خصوص با روی کار آمدن شادروان دکتر بختیار این روند داشت شکل زیبا تری میگرفت که متاسفانه با پافشاری انقلابیون و مردم فریب خورده این روند متوقف شد و کشور را نه تنها 34 سال از این روند عقب گذاشت بلکه زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی ای که نیاز بود تا این پروسه پیش برود هم تا حدود زیادی نابو کرد
هشدار دادن درمورد خطر راست افراطی درایران به جا و لازم است. در بررسی شما از خمینی می بایست کمی هم در مورد این نکته که حمایت وسیع اقشارسنتی و توده های فقیر مذهبی توانست جای پای اورا واقعا محکم کند، بیشتر می گفیتد. نیرویی که بنیاد گرایی رادیکال دینی درهمه کشورهای اسلامی به آن متکی است. البته نقش کاریزمای آقای خمینی خود موضوع قابل بررسی دیگری است. نباید فراموش کرد که مارکسیست ها هم درایران درناخودآگاه شان عشق به شهادت را عمیقا درونی کرده بودند و این را هم نه تنها مدیون چه گوارا، بلکه مدیون امام حسین اند. به همین خاطر در ستایش آقای خمینی سنگ تمام گذاشتند.
موضوع مهم دیگر آنکه نه رژیم شاه و نه روشنفکران چپ جرات نقد رساله های خمینی و همکاران او را نداشتند. خوب مجسم کنید که این آقایان اگر درسال های قبل از انقلاب به جای پرستش وستایش شریعتی، مجاهدین و خمینی و فداییان، حداقل به تلگرام های آقای خمینی به اسدالله علم نگاهی می انداختند و تهدیدات جدی او را درمورد مثلا رای زنان نقد می کردند. ویا مطالب موهنی که در رساله های آیات اعظام نوشته شده و از جمله در آثار خود آقای خمینی درمورد مسائل مختلف از جمله برخورد به کافران، اخلاق و آداب جنسی وغیره را نقد می کردند، چه نتایجی می توانست داشته باشد و شاید داستان جور دیگری پیش می رفت. روشنفکران ضد شاه نقش مهمی در شکل گیری افکار عمومی و مخالفت با شاه بازی کردند و توانستند درسرنگونی اش نقش مهمی داشته باشند. اما آنها هیچ توجه ای به مهمترین دشمن مدرنیسم یعنی روحانیت شیعه نداشتند.
درشرایط فعلی هم می بینید که با وجود شکست اسلام سیاسی و خواری دین اسلام و دینداران هنوز درجامعه روشنفکری ما بحث های ریشه ای و اساسی درمورد رساله های آیت الله ها نژادپرستی ایرانی، ملی گرایی افراطی و غیره عمیقا نفوذ نکرده و یا باز ملاحظات وجود دارند. حتی کسی مثل سروش به نجفی برای نقد مذهب و طنز بسیار عالی او در موسیقی اش می تازد.
رضا پهلوی می تواند دراین میان شانسی داشته باشد و به قول شما راست گرایان افراطی را رهبری و سازمان دهی کند. البته او می داند که چطور با نسل جوان برخورد کند و دل آنها را به دست آورد. خوب حالا به من بگویید که دراین شرایط چه کسی را می توان دربرابر او قرار داد و راه چاره چیست؟
با تقدیم احترام
دانش شکوهی
بسیار جامع و کامل بود، ممنون از این مقاله.
بسیار جامع و کامل بود، ممنون از این مقاله.
آقای بابک مینا , با درود
مقاله شما را خواندم و متاسفانه آنرا بیطرفانه ندیدم. حدسهای شخصی خود را بعنوان پیش بینی آینده ای که نیامده مطرح فرمودید. مشروطه سلطنتی را با حکومت سلطنتی یکی دانسته و آن را بعنوان یک رژیم تمامیت خواه کوبیدید. حال از شما میپرسم , نظرتان در مورد کشور هائی چون سوئد و نروژ چیست؟ شما اگر در سایت IMF رنکینگ کشور ها را برحسب دموکراسی جستجو کنید خواهید دید که سوئد بالاتر از همه کشور ها قرار دارد و کشور های مشروطه سلطنتی و Constitutional Democratic Republic جمهوری مشروطه درردیفهای بعدی هستند و اگر برحسب GDP (تولید ناخالص ملی ) یا GDP/PERSON (توزیع عادلانه درآمد) جستجو کنید باز هم خواید دید که این کشور ها در بالاترین ردیف اول تا ششم قرار دارند. کاش در مقاله اتان وقتی یک راهکار را نقد میکنید , راهکار خودتان را هم مینوشتید.
با آرزوی ایرانی آزاد
حمید
چند مورد :
۱-خمینی باهوش نبود بلکه پوپولیست بود و از مشورت مشاورینی مثل رفسنجانی و بهشتی برخوردار بود که در واقع اینها باهوش بودند و اگر هم تغییری ایجاد می شد تغییر در آرایش قدرت این افراد بود.
۲-در ایران چیزی به اسم راست افراطی به سبک اروپایی از اساس قابل تعریف نیست. پدیدهای مثل زنوفوبیا یا خارجی ستیزی مطلقاً در ایران وجود نداره و نژادپرستی به اون شکل سازمان یافته که در اروپا هست در ایران نیست و بیشتر یک معلول ناآگاهی مردمه که اون هم خیلی نادره . من تا حالا ندیدم و نشنیدم کسی از شهروندان کشورهای عرب حاشیهی خلیج فارس به ایران بیاد و در ایران مورد آزار قرار گرفته باشه.
۳-یک ناسیونالیسم غیر واقعبین در بین ایرانیها موجود هست که علتش هر چه که هست فقط مختص طرفدار مجمدرضا شاه و رضا پهلوی نیست که اتفاقن من این رو در بین هواداران مصدق و جمهوریخواهان بیشتر میبینم. کافیه نویسنده محترم کمی دقت بفرمایند. مثال معروفش مسئلهی بحرین و برخوردهایی که بعد از ۴۳ سال هنوز داره با شاه می شود به این معنا که بحرین بخشی از خاک ایران بود و شاه اون رو از سر بیعرضگی تقدیم کرد.
۴- نیروهای اجتماعیای که امروز پشت سر رضا پهلوی قابل مشاهده هستند خیلی بیشتر از اون چیزی که نویسنده محترم بخواهد طبقه بندیشون بکند انسانهای معمولی هستند. نه ساختار ژنتیکیشون تفاوت دارد نه الگوریتم مغزیشون چیز دیگری است. هم ثروتمند هم طبقهی متوسط هم اقشار فقیر رو شامل می شود که از هر آنچه که شما در ابتدا متن دربارهی رضا پهلوی گفتید نسبت به کاراکترهای سیاسی دیگر بیشتر مورد پسندشون قرار میگیرد، همین. البته مقایسهی ایران پیش از انقلاب و بعد از انقلاب هم قطعن بیتأثیر نیست.
۵-مورد آخر هم این است که به جای این که همه متمرکز شدید روی رضا پهلوی بیایید از خودتون کمی فعلیت نشون بدید. امروز چیزی که مشهوده اینه که کل فعالان سیاسی و اینترنتی و رسانهای کار و زندگی رو رها کردند و یخه رضا پهلوی رو چسبیدند.
و خصلت ِ ویژۀ بسیاری از پرسش ها پاسخ ِ شفاف است.
گره گشایی از دو راهه های جمهوری یا سلطنت / مطلق یا محدود / امر واقع یا رویا پرداختن / رانش ِ دموکراسی عمومی یا خوانش ِ دیکتاتوری خواص / انگار باید همچنان مطرح باشند چه هنوز پرسش ها و پاسخ ها باقی است.
( رضا پهلوی، پادشه خوبان یا رهبر راستگرا؟ ) میز ِ تعارف به ناهار بازار ِ آینده است با همۀ مخلفاتش در این آشفته میدان ِ کشتی گیران ِ سیاست و آرزوی به گردن آویختن ِ مدال های گوناگون / طلا و قدرت / نقره و ثروت / برنز و امنیت .
از منظری دیگر می شود چنین گفت : روشنفکر ی که میز ِ فریب نمی آراید گران بهاست ، چه وقوع فاجعه را هشدار می دهد .
باز گشت به نقطۀ صفر را .
مهدی رودسری
این مقاله مغرضانه نوشته شده است و از بیطرفی بسیار دور شده است. می خواهد از حاشیه به متن برسد و نتیجه بگیرد. از توازن قوای سیاسی امروز ایران نیز بی خبر است. خوب است نویسنده ی ناشماس کمی چمانش را بگشاید و افق دورتری را ببیند.هیچگاه دموکراسی ضامن آزادی نیست ما نیازمند لیبرال دموکراسی هستیم و این ممکن نیست مگر باحضور جناح راست و احزاب لیبرال دموکرات.
مشکل ما خود همین امثال بابک مینا و همفکرنشان است که با چسبانیدن انگ به هر گروهی ،بدون مطالعه و واکاوی خود را برتر از همه می دانند غافل از اینکه این دوستان فقط اهل سخنرانی اند و در عمل افکار پریشان و بی برنامه و بی اساس آنان که مبنی بر یک دمکراسی تخیلی افسانه ای است در سال 1357 شکست خورد و اکنون همه می دانند که این به اصطلاح روشنفکران فقط مرد سخنرانی و جملات زیبا هستند و در عمل هیچ کاری از دستشان بر نمی آید و تنها ابزاری که دارند همین غر و لند بر از کارزار است که فلانی دیکتاتور بود و اگر می گذاشتند .....اگر فلان اتفاق می افتاد ......
بس کنید آقایان خودتان هم نمی دانید چه می خواهید نه چیزی از دین می دانید نه از وطن پرستی ...نظام شاهنشاهی که قابل اصلاح بود را سرنگون کردید و به خاطر افکار پریشانتان مردم به سمت دیکتاتور مذهبی گرایش یافتند و حالا دوباره برای همه نسخه می پیچید ،به چه اجازه ای به میهن پرستان انگ نژاد پرستی می زنید در حالی که لغتی از تاریخ ایران نمی دانید ،مردم عملگرا هستند مطمئن باشید که اگر اکنون مردم به دنبال عملی کردن سرنگونی جمهوری اسلامی نیستند،به علت ترس از امسال شماست و اگر روزی هم مردم به رضا پهلوی گرویدند به این علت است که حداقل او چیزی برا عرضه دارد که در گذشته اجرا شده هر چند کامل و تمام نیست مثل جهان ایده ال شما ،بهتر است لفظ مقدس و اصیل مهین پرستی ایرانی را که مبنای آن منشور حقوق بشر کورش است با واژه نژاد پرستی که ساخته غرب و حمایت کنندگان شماست آلوده نفرمایید !!!
اگر اصلاح طلبان دست از تبلیغات دروغینشان بردارند و هر روز یک آخوندیست اصلاح طلب زندانی را در بوق و کرنای تبلیغاتی نکنند و از او قهرمان نسازند شاهزاده رضا پهلوی رهبر همه می شود اما مسئله این است اصلاح طلبان یک روز مریضی حسین رونقی را مسئله ی روز می کنند فردا عطسه ی بهاره هدایت پس فردا حکم دروغ اعدام شیوا نظرآهاری یک روز دیگر نامه نوشتن مسعود باستانی و اعتصاب محمودیان و بعد هم تازه نوبت مادر ندا و سهراب است تا در مصاحبه با سایت های اصلاح طلب نقش خبری بازی کنند و سوژه دوربین عکاس سایت کلمه بشوند یا با یکی از زندانیان تازه آزاد شده دیدار کنند و روز از نو روز از نو در این شرایط یک چهره ی ملی و با پرنسیپ مثل شاهزاده رضا پهلوی چگونه می تواند با مردمش وارد گفت و گو شود؟
بخوبی می دانم که چرا در میان مردم ما ،اغلب کسانی که سواد خواندن ونوشتن دارند یا کسی از اقوامشان توانائی خواندن و
نوشتن پیدا می کنند خود را تحلیلگر سیاسی می دانند.
هر کس که در راس قرار بگیرد شاید نخست دیکتاتور نباشد ولی کم کم دیکتاتور می شود در ایران هم پادشاهی مشروطه فقط یک افسانه است مثل جمهوری (اسلامی) !چرا که کم کم میشوند دیکتاتور !!!!!!!تنها راه حل جمهوری ایرانی است تا دیکتاتوری به وجود نیاید!!
مقایسه ایران فعلی با کشورهای شبه جزیره اسکاندیناوی نظیر سوئد و نروژ و قرار دادن خانواده های سلطنتی این کشورها با خاندان پهلوی در یک سطح (با در نظر گرفتن قدمت و اصالت این خانواده ها و همینطور مقایسه جایگاه اونها و همچنین اعمال اونها در گذشته و حال) و نادیده گرفتن تاریخ پرالتهاب ایران در 150 سال گذشته و این قیاس مع الفارق که چون نهاد سلطنت برای سوئدی ها ایجاد مشکل نکرده، برای ایرانی ها هم بهترین راه حله، یا نشان دهنده توهمه یا ناآگاهی.
اما دم خروس سلطنت طلب ها از اینجا پیداست که هر وقت بحث انقلاب 57 و جمهوری خواهی و انتقاد از پهلوی هاست، با سخیف ترین جملات ملت ایران رو عقب مانده، نالایق و قدر نشناس و ... معرفی می کنن و اونها رو حتی لایق مقایسه با بدبخت ترین کشورها هم نمی دونن. اما وقتی بحث بازگشت سلطنت در میون باشه به کمتر از مقایسه ملت ایران با سوئد و نروژ راضی نمی شن.
ممنون از مقله خوبتون خیلی یه ادم باید *** باشه که فکر کنه بعد از 100 سال به ***رفتن مردم توسط شاه و رهبر باز هم مردم قبول میکنن یکی بیاد اقا بالاسرشون باشه . این اقا اگه خواست شاه باشه شانسش واسه شاه انگلیس شدن بیشتره تا شاه ایران شدن !
مثل همه چپ ها اول هر بحث فرض را بر این می گذارید که ایرانی ها نژاد پرست اند. برادر من ادعای به این بزرگی احتیاج به اثبات دارد.
اگر میخواهید درباره برخورد برخی هموطنان با افغان ها بگویید این برخورد از سر نژاد پرستی نیست. من ندیدم که کسی افغان ها را به خاطر رنگ پوست یا نژادشان تحقیر کند. این برخوردهای غلط بیشتر به خاطر چیزی است که آن را اسنوبیسم ایرانی نامیده اند که زمین تا آسمان با نژاد پرستی متفاوت است
بسیار مقاله خوبی بود. مرسی. خطر شووینیسم و نژادگرایی سرکوبگر جدی است، هشدار به نیروهای دموکراتیک
خیلی سخت میگیرین ... فقط کافیه فیلم آقا رضا رو که خو.دش رو شاه ایران و جانشین ثدر میدونه در عنفوان جوانی ببنید تا متوجه بشید آقا دنبال چیه ... اون دانشمندانی هم که می گن جمهوری اسلامی نه من می گم پس چی آره که بتونه امنیت و استقلا و حاکمیت مارو تامین بکنه ... آیا چنین شکل حکومتی رو با ساختار کامل سراغ دارین یا فقط مثل 57 شاه نباشه هر چی بیاد بهتره ... الان اون هرچی است اکر بهتر نیست تغصیر صاحب خانه چیست
با سلام
تحلیل بسیار خوبی می باشد و شفاف و زیبا ماهیت قدرت طلب به هر قیمت و بی اخلاق آقای رضا پهلوی به قلم کشیده است. البته چند نکته انتقادی به نظرم رسید ولی به علت ضیق وقت به یکی از مهمترین انها می پردازم. آقای بابک مینا می نویسند: " به مثال خمینی بازگردیم. افسانهای ساخته شده است که رهبر انقلاب در پاریس جمهوریخواه و آزادیخواه بود و هنگامی که به ایران آمد و به قم رفت یکچندی با نیروهای سیاسی درگیر در انقلاب مدارا کرد و سپس به تهران آمد و خود در رأس امور قرار گرفت و بهتدریج اشتباهاتی کرد و از مسیر حق خارج شد. پردازندگان این افسانه بسیار حواسپرت بودهاند چون فراموش کردهاند یکی از اولین موضعگیریهای سیاسی خمینی مخالفت با حق رأی زنان بود."
اینجا به نظر می رسد که ایشان از معنی افسانه(myth) بدرستی استفاده نکرده اند. افسانه آن چیزی می باشد که در واقعیت وجود ندارد و این جهان خیال و مجاز است که به هر دلیلی جای واقعیت را می پوشاند و یا جای ان را در اذهان و افواه می گیرد. در حالیکه آقای خمینی در مدت اقامت خود در پاریس در بیش از 124 مصاحبه با مطبوعات معتبر جهان،و نیز سخنرانی، هدف مبارزات خود را استقرار نظام جمهوری نضج گرفته بر اعلامیه حقوق بشر اعلام کرده بودند. نظامی که در آن ایشان هیچ قدرت نخواهند داشت و روحانیت حق دخالت در دولت را نخواهد داشت. انعکاس این تعهد را نیز در پیش نویس قانون اساسی می بینیم که اقای خمینی آن را امضا و خواستار این شده بودند که به رفراندم گذاشته شود. حال سوال من از نویسنده اینست که در اینجا چه افسانه ای در کار آمده است؟ آیا آقای خمینی این تعهد را در مقابل دنیا با مردم ایران بعمل نیاورده بودند؟ اگر آورده بودند، که آوردند که واقعیت تاریخی می باشد و نه افسانه و اگر شما بگویید که نیاورده بودند و از آنجایی که شما برای بیان نظر خود، هیچ رفرنس و سندی را در اختیار ندارید، بنابراین سخن شما، در این باره، افسانه می شود و نه آقای خمینی در پاریس.
البته می توانید بگویید که آقای خمینی این سخنها را در رابطه با بازی سیاسی و نیازهای قدرت زده بود. منهم شاید با شما موافق باشم، ولی در چنین حالتی نیز از آقای خمینی در پاریس افسانه نمی شود استخراج کرد و تنها این استخراج می شود که این مرجع تقلید ماکیاولیست تشریف داشته اند.
دیگر اینکه آقای خمینی در طول زندگی سیاسی خود 4-5 بار نظر خود را در مورد نوع و ماهیت دولت عوض کرده اند، ایا نمی شود با توجه به این واقعیت ( و نه افسانه: ایشان اول سلطنت طلب بوده اند و مخالف ولایت فقیه. بعد ولایت فقیه را تدریس کرده اند. چند سال بعد جمهوری خواه شده اند و ولایت را از آن جمهور مردم و میزان را رای مردم دانسته اند. بعد دوباره به ولایت فقیه باز گشته اند و در آخر عمر هم شده اند واضع ولایت مطلقه فقیه و به خود اختیاراتی دادند که نه پیغمیر که حتی خداوند هم ندارد.) گفت که نظر ایشان راجع به زن هم در طول این سالها عوض شده است از جمله پذیرفتن حق رای و نیز تحصیل ( به یادها می آورم که روحانیت متحجر آن زمان حتی یاد گیری قران را هم بر زنان منع می کرد و اینکه آنها باید سوره نور را بیاموزند و نزدیک سوره یوسف نشوند.)
به نویسنده بسیار محترم که از خواندن مقاله اشان هم آموختم و هم لذت بردم پیشنهاد می کنم که در اینمورد دقت کنند. این عدم دقت است که باعث شده است که سلطنت طلبان و نیز دیگران، انقلاب بهمن را که به قول فوکو، بزرگترین انقلاب قرن بیستم در جهان بود را فاجعه بخوانند و حتی آن را خود کشی جمعی مردمی که از خود شعور نداشتند و مانند گله بدنبال آقای خمینی خود را از پرتگاه استبداد دینی به پایین پرت کردند بدانند. و یا اینکه منتقدهای معتدلشان بگویند که مردم در انقلاب بهمن می دانستند که چه نمی خواهند ولی نمی دانستند که چه می خواهند. ولی وقتی در واقعیت ها این دوران خصوص 28 ماه اول انقلاب غور کنیم متوجه خواهیم شد که وجدان جمعی جامعه ملی هم می دانست که چه نمی خواهد ( استبداد) و هم می دانست که چه می خواهد ( دموکراسی و آزادی.) و آقای خمینی از این جهت که زبان این خواسته شد، توانست در چنین موقعیت تاریخ سازی قرار بگیرد. واقعیت اینست که همانوطور که اقای خمینی به حق در پاریس گفته بود، او نه رهبر که پیرو مردم بود و انقلاب به علت خودجوشی آن سبب شده بود که مردم خود رهبری انقلاب را در دست بگیرند و آقای خمینی تنها زبان هویتو خواستهای این انقلاب شده بود. به یادها می اوردم که آقای خمینی تا 40 روز اول شروع انقلاب باور نمی کرد که انقلابی در راه است و اولین اعلامیه ایشان بعد از چهل روز است که صادر شده است.
در اینمورد سخن بسیار است ولی متاسفانه زمان کم.
مخلص
محمود دلخواسته
هموطنی راجع به مصاحبه های آقای خمینی سوال کرده بود. در اینجا تعدادی از مصاحبه های ایشان را در پاریس از تحقیق خود ضمیمه می کنم:
During the 1979 revolution, however, we observe a reversal in Khomeini’s views about the nature of the Islamic state and its relation to society as a whole. This was illustrated particularly in his views of both women and democracy. Years earlier, Khomeini had stated that “anytime you brought women into administrative departments (edaaraat), offices were paralysed…The clergy should notice that in some conferences, it has been said that steps are taken towards equalising the rights of men and women”. However, later in Paris he repeatedly made contradictory arguments. For example, he said that “Islam is not only in favour of women’s freedom; furthermore, this religion is the founder of women’s freedom in all dimensions” and that “women in Islamic government are as free as men and are equal with them. Islam freed women from being men’s slave and made them equal with men.”
In other words, by this time, Khomeini had begun to advocate a democratic discourse of Islam and disseminate his views on the subject on a national and international scale. Evidence of this change can also be seen in proclamations he made during the revolution, which made him the central representative of Islam as a discourse of freedom. For example, in 1978 he stated that the “Islamic state is a democratic state, with its real meaning. However, I will not have any responsibility in the government, and as I am acting now, when an Islamic state is established, I will take the role of giving guidance”. He claimed that the clergy would follow suit: “the clergy will not rule. They observe and give guidance to the people in charge. This government in all levels will be based on people’s vote and will be observed, assessed and criticised by the public”. In this discourse, freedom was the principle underlying the state: “the first thing which exists for human is the freedom of expression” and “Islam is the religion of progress and democracy, in its true sense”. Similarly, in 1978 he claimed that “responsibilities should be in the hands of people, and any wise man recognises that it is he who should take his destiny into his own hands”. On another occasion, he argued that “the Iranian regime will become a democratic system which will lead to the stability of the region. Capital will return to Iran and be used in the interest of the people”. In a final example, Khomeini said that “we want to realise the declaration of human rights [in our country], we want to be free, we want to have independence and freedom in our country”.
It is important to be aware that Khomeini’s views on the nature of the Islamic state during and immediately after the revolution shaped public perceptions of him. In 1978 and early 1979, he became the main spokesperson for Islam as a discourse of freedom.
رفرنس ها:
Ruhollah Khomeini, Sahifeh-ye nour [The Book of Light], vol. 6 (Tehran: Markaz-e Madarek-e Entersharat-e Eslami, 1378/1999), p 578.
Interview with The Guardian 10 July 1978; Mansour Doostkaam and Hayedeh Jalaali, eds. Paris: Imam and…(Enteshaaraate Payaame Aazaadi, 1979 [1358]), p. 78.
Ruhollah Khomeini, interview in France, quoted from A. H. Banisadr, Khyanat be omid [Betrayal of Hope] (n.p., 1981), p. 348.
Ruhollah Khomeini, Sahifeh-ye nour [The Book of Light], vol. 4 (Tehran: Markaz-e Madarek-e Entersharat-e Eslami, 1999 [1378]), p 160.
Khomeini, speech of 5 August 1978 in Doostkaam and Jalaali, Paris, Imam and p. 168.
Khomeini, Sahifeh-ye nour [The Book of Light], vol. 5 (Tehran: Markaz-e Madarek-e Entersharat-e Eslami, 1999 [1378]), p 353.
Quoted from Motahari, Mosahebehaaee pyraamone enghelabe Eslami.
Interview with Swiss TV, cited in Banisadr, Khyanat be omid, p. 190.
Ruhollah Khomeini, Sahifeh-ye nour [The Book of Light], vol. 2 (Tehran: Markaz-e Madarek-e Entersharat-e Eslami, 1984), p. 242.
There are debates about whether Machiavelli, as the founder of modern politics, advocated his own arguments or simply intended to expose existing political practices and hence the hypocrisy of the rulers. In this case, these debates are irrelevant, as the separation of ethics from politics has become a cornerstone of modern politics. For the original argument, see Niccolo Machiavelli, The Prince (Cambridge: Cambridge University Press, 1988).
Ruhollah Khomeini, Sahifeh-ye nour [The Book of Light], vol. 18 (Tehran: Markaz-e Madarek-e Entersharat-e Eslami, 1999 [1378]), p 178.
شکل حکومت مهم نیست اما محتوای ان مهم است این حرف در کشور های غربی صحیح است اما در ایرانی که معتاد به فرد پرستی و داشتن یک فرد قدرتمند و ستایش او است تا جایی که او را ابتدا به مرحله خدایی میرسانند ( شاه یا فقیه یا صدام یا استالین یا کاسترو یا بن علی یا ناصر یا ....فرقی ندارد ) بعد که ان دیکتاتور به جای اصلاح امور امر بر او مشتبه شد که نکند دست خدا یا اهورامزدا یا طبقه کارگر پشت اوست و اطرافیان او ( دور قاب چین های سوپر ایرانی ) برای پر کردن جیب خود از هم در خدا ساختن او سبقت گرفتند مردم نا امید میشوند بدون اینکه علت این شکست را بدانند باز علیه او شورش میکنند و دنبال یک خدای جدید میروند . رییس جمهور هم میتواند یک دیکتاتور مادام عمر بشود مثل اسد و صدام و قذافی و کاسترو . ضد دین ها و مارکسیست ها و سکولار ها هم میتوانند در ایران تبدیل به یک دیکتاتور بشوند . اما برای اینکه ما دائم در ایران تاریخ را تکرار نکنیم بهتر است دست از این " ایشالله گربه است ، این بابا دموکراته ، فرق میکنه شرایط ، همه حرفهای قشنگ میزنند ، مارکسیست های ما سوسیال دموکرات هستند ، مذهبی های ما رحمانی ، سکولار های ما لیبرال هستند ، شاهزاده ما دموکرات است و دنبال شاه سوئد میرود ، .... دست برداریم . ****یشنهاد من ؛ با توجه به خطر بالقوه احزاب و گروه های با سابقه قدرت پرستی و فرد پرستی و ایمان گرا و آرمانگرا و صاحب ایدیولوژی و مذهب در تبدیل شدن به یک دیکتاتوری ، ملت ایران باید دنبال گروه ها و افراد خونسی و اهل مدارا باشد . ما باید هر بیشتر لیبرال شویم در فرهنگ ، سیاست و دین و اجتماع و اقتصاد امین
به عنوان یک خواننده باید عرض کنم که تا کلمه میزانسن را دیدم حدس زدم که یک اصطلاح فرانسوی است که بنده تحصیل کرده غرب انرا نمیدانم. بعد در پایین تر مقاله تعریفی برای ان گذاشته بودند که همان کلمه ارایش صحنه یا چیدمان صحنه را به ذهن محدود بنده اورد. به راستی ایا اینکه کمی در ذهن خود جستجوکنیم و حتی المقدور معادل کلمات نامانوس بیگاده را در فارسی پیدا کنیم خیلی خرج دارد.
به هر صورت مقاله اقای مینا جالب بود و قسمت ملاحظات هم مثل همیشه حاوی مطالب جالبی بود.
خیلی ممنون
این آقا فریب یه مشت ایرانی دور و برش رو خورده و فکر می کنه در ایران همه اون طور فکر می کنند. خیر آقا مردم داخل ایران اصلا در یک مود دیگه ای هستند . بیخود دلت رو خوش نکن!
یک حقیقت را فراموش نکنید که اکثریت ایران غیر فارس ها هستند مگه آذربایجان مرده باشه دوباره تو ایران بخوان بازی آریایی گری موهوم را راه بندازند ما در ایران تنها خواستار جمهوری فدرال هستیم و رضا جون بهتره همون پولهایی را که از حق این مردم بردن ویسکی بزن به حساب ما ولی دیگه لطفا حرف از سلطنتو جمع کنن
با درود به آقای بابک مینا و سایر شرکت کنندگان در این گفتمان،
آقای مینا در مقالۀ خود، همراه با استدلالهایی از نظر من قابل اتکا، عنوان کردند که پشتوانۀ عملی و مادی آقای پهلوی چه قشر یا اقشاری از جامعۀ ایران را میتواند در بربگیرد.
بنظر من چه در نوشتۀ ایشان و چه در میان دیدگاه سایر همراهان، کمتر به یک مسئله پرداخته شده و آن ماهیت سیاسی ـ اجتماعی آن بخش از جامعه است که زیر پرچم آقای پهلوی قرار نخواهد گرفت.
من با آقای مینا در زمینه موافقم که مخاطب (هواداران بالقوه) آقای پهلوی، قشر متوسط جامعۀ ایران است.
منتهی همراهان گرامی،
درست است که در حال حاضر هیچ نیروی سیاسی که در چهارچوب تعریف شدۀ سازمانی موجود بوده دارای هژمونی فکری وسیع در جامعه باشد را نمی توان بصورت قطعی عنوان کرد، اما در کل بحث مطرح شده اقشار، طبقات و گرایشات گوناگون سیاسی ـ اجتماعی غایب هستند.
کل جنبش دانشجوئی، جنبش زنان، جنبش کارگری و ... خارج از گود این بحث قرار داده شده اند.
آنچه تاریخ 150 سال گذشتۀ ایران به ما آموخته است این بوده که هرچقدر هم در برهه های مختلف زمانی ضریب اختناق و دیکتاتوری در جامعه بالا بوده است، بمحض تغییر توازن قوا، کنشگران متنوع و پرتعداد سیاسی ـ اجتماعی در جای جای جامعه روئیده اند.
چه ما و چه آقای پهلوی دچارِ اشتباه محاسباتی بزرگی میشویم اگر این دینامیک را نبینیم.
نیروئی که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی در جامعه آزاد خواهد شد، محدود به اقشاری که در مقالۀ آقای مینا عنوان شده اند نخواهد شد.
این تحلیل از روندِ رشد گرایشات سیاسی در ایران کاملا ابژکتیو نیست.
در پایان دعوت میکنم به این جمله دقت بیشتری داشته باشید:
فضای مجازی و شبکه های اجتماعیِ اینترنتی روزنه ای به جامعه هستند اما لزوما گویای طول و عرض واقعی صحنۀ سیاسی جامعه نیستند.
تمام زیر ساخت های این کشور در زمان حکومت دو پادشاه فقید پهلوی ساخته شده اند وبی گمان اگر حضور این بزرگان نبود ایران اکنون همچون کشور هم زبان برادر افغانستان که سال دو هزار را ندیده درگیر طالبانیسم از نوع خود بود این خانواده امتحانش را پس داده وطن پرستندو پیراهنشان را که بو کنی بوی شرف می دهد
تا زمانیکه رضا پهلوی از «نقش» فرد و یا رهبر خارج نشود و «مانند» روسای جمهور ایالات متحده ، اعلامیه های خود را با «دعای» خداوند ایران را نگهدارد، بپایان نرساند. شانسی در صحنه ی سیاسی داخل ایران نخواهد داشت.
او هنوز به روانشناسی اجتماعی توده های مردم توجه ننموده ست ؛ علت شرکت بیش از ٨٠ درصد واجدین شرائط در انتخابات ٢٢ خرداد ١٣٨٨را تجزیه تحلیل نکرده و پی نبرده که چرا در انتخابات اخیر مجلس اکثریت مردم با تحریم سراسری انتخابات ، ورق جدیدی بر تجربیات مبارزاتی خود افزودند.
تا زمانیکه تحول مهمی در فعالیت سیاسی رضا پهلوی صورت نگیرد و در محدوده ی تشتت آرای حزب مشروطه خواهان -لیبرال دموکرات - دور زند.
با وجودیکه بحث بازگشت پادشاهی می تواند در خارج از کشور بزندگی خود ادامه دهد . ولی مردم در ایران اوراق جدیدی بر تجربیات مبارزاتی خود خواهند افزود. یعنی مانند دو خط موازی هرگز به هم نخواهند رسید.
تا زمانیکه رضا پهلوی از معرفی تیم سیاسی خود برای اهداف مبارزاتی خود انکساف ورزد، شایعات همکاری با پرویز ثابتی و امثالهم اعتبار خواهد داشت. ضمنا امکان رقابت با نیروهای داخل کشور اعم از حکومتی و غیر حکومتی نیز ناچیز می باشد. دیگر مانند زمان شاه امکان ندارد یکنفر در تمام شئون زندگی دخالت نماید . خامنه ای هم از چشم تمام دور و بری ها افتاده و همه او را سرزنش می کنند. ولی ساختار قدرت در جمهوری اسلامی با شاه در رژیم گذشته متفاوت ست. حکومت به سرکوب ادامه میدهد
ضمنا ، امروزه هر بکوک سیاسی در ایران مشتمل بر صد ها کارد شناخته شده در سیستم اداری و مطبوعات می باشند که در خارج از کشور نیز نفوذ دارند. نگاهی به رسانه های فارسی خارج کشور شاهد این مدعّا می باشد. در گذشته چنین نبود.
فقط اگر رضا پهلوی تیم سیاسی خود را ، که باید مشتمل بر خوشنام ترین و خدمتگزارترین صاحب منصبان حکومت قبل باشد را معرفی نماید حتما فرهنگ ورزان ، اساتید و هنرمندان و ورزشکاران نیز از آن حمایت می کنند. می تواند با ایجاد جبهه ی جدیدی از فعالان سیاسی تحول نوینی در صحنه ی سیاسی ایجاد نماید و بکلی جنایات حکومت گذشته را محکوم ، شکنجه واعدام و سایر اتهامات را به دادگاههای حقیقت یاب محول نماید .
باید یک بار برای همیشه با آن دیدی که در انقلاب بهمن تمام خوب و بد سیستم پادشاهی را از دم تیغ گذراند برخورد نمود.
باید یک بار و برای همیشه از تمام بیگناهان و شهروندان داغدار دلجوئی کرد.
باید یک بار و برای همیشه از تمام هنرمندان و فرهنگورزان با هر مرام و آئین قدرشناسی کرد.
باید یکبار و برای همیشه به قانون و دادگستری ارج نهاد و از بی قانونی ها فاصله گرفت.
باید یکبار و برای همیشه برای مردم ایران و ایرانی آباد و آزاد مبارزه کرد.
آیا رضا پهلوی قادر خواهد بود چنین تیم سیاسی و تشکیلاتی را سازمان دهد؟
در صورت انجام این بزرگ ، بدون درنگ در صحنه ی سیاسی داخل کشور اثر گذاری خواهد نمود. مانند آب در لانه مورچگان خواب از سر خامنه ای خواهند پراند.
یا به چانه زدن بی امتداد یا انواع بازماندگان بلوک های درباری ، امنیتی ، نطامی و رستاخیزی ادامه خواهد داد؟
این برخورد راه به جائی نخواهد داشت.
ارسال کردن دیدگاه جدید