آقاى م. اسیر، شاعر معتاد
شهرنوش پارسیپور - آقاى م. اسیر، شاعر و معتاد بود. در هر دو کار مهارت فوقالعادهاى داشت. او شعر نو مىگفت، اما چنان وزن و آهنگى به شعر مىداد که به سرعت معروف شد.
در جوار این حس شاعرى و شعرگویى وقت او صرف اعتیادات مختلف مىشد. در آغاز با تریاک شروع کرد و در آخر کار دچار هروئین شد. تریاک باعث شده بود که م. اسیر لاغر و سبزهگون بهنظر برسد. البته طبیعتاً سبزهگون بود، اما تریاک این تیرگى را بیشتر کرد. بعدتر اما گویا تریاک ارضایش نمىکرد، پس به هروئین روى آورد.
آقای م. اسیر از دسته معتادان از خودراضى بود. من چند بار او را دیده بودم که در حالى که زبان در دهانش بهدرستى نمىچرخید و دچار لکنت بود، به صداى بلند مىگفت: بورژواهاى کثیف!
او از لفظ بورژوا به عنوان ناسزا استفاده مىکرد. البته م. اسیر کارگر نبود. نمىشد گفت در خانواده ثروتمندى به دنیا آمده، اما چنین بهنظر مىرسید که از راه دور و بدون وابستگى رسمى در خدمت اندیشههاى کمونیستىست. امیدوارم کمونیستها از این مسئله ناراحت نشوند. واقعیت این است که او عضو هیچ حزب کمونیستى نبود، اما داعیه چپگرایى داشت و در مقطعى از طرف حزب زمینخوردهاى حمایت مىشد. هرگز نفهمیدم خرج زندگىاش را از کجا تأمین مىکند، اما این واقعیتى بود که کار نمىکرد. پاتوق شبانهاش عرقفروشىها و آبجو فروشىهاى شهر بود و بسیارى مواقع در بار هتل مرمر ظاهر مىشد. بار این هتل را مردى به نام «شاغلام» اداره مىکرد که در میان روشنفکران آن زمان علاقمندانى داشت.
شهرنوش پارسیپور: شاغلام عادت داشت در لیوانى آبجو بریزد و بعد سر انگشتش را تر مىکرد و دور لیوان مىچرخاند و نواى دلپذیرى ایحاد مىکرد که عشاق آبجو را خوش مىآمد.
شاغلام عادت داشت در لیوانى آبجو بریزد و بعد سر انگشتش را تر مىکرد و دور لیوان مىچرخاند و نواى دلپذیرى ایحاد مىکرد که عشاق آبجو را خوش مىآمد. تقریباً شبى نبود که م. اسیر آنجا نباشد و عاقبت به شعار معروفش: مرگ بر بورژوا! نرسد. این دیگر به صورت یک عادت درآمده بود.
م. اسیر متوجه شده بود که اگر تنها زندگى کند همیشه مجبور است لباس کثیف بپوشد و خارج از خانه خوراک بخورد و براى ارضاى خود به روسپىخانه تهران برود، پس در جریان یک میهمانى به زنى برخورد که عاشق شعر بود. م. اسیر موفق شد تأثیر مثبتى بر الهام بگذارد و اندکى بعد آنها ازدواج کردند. الهام از خودش خانه داشت، پس شاعر ما خانهاى پیدا کرد و سرپناهى و همچنین کسى را پیدا کرد که لباسهایش را بشوید و برایش خوراک بپزد. او هم در ازاى این کار الهام را آرام آرام معتاد کرد.
پس از مدت کوتاهى همیشه مىشد این زوج را دید که هردو خمار و یا پاتیل روى مبل چرت مىزنند. الهام از ازدواج قبلى خود دو بچه داشت که در دست و پاى این زندگى نکبتى مىچرخیدند. عاقبت م. اسیر موفق شد در مؤسسهاى که براى کودکان کتاب تهیه مىکرد استخدام شود. اینکه او در آنجا چه مىکرد بر من روشن نیست. شاید کتابهایى مىنوشت و یا کتابهاى نوشتهشده را ویرایش مىکرد. دشمنى او با بورژوازى باعث شده بود که همیشه چرب و کثیف باشد. ظاهراً نظافت جزو صفتهاى مزموم بورژوازى طبقهبندى شده بود.
م. اسیر دوستان زیادى داشت. بسیارى از آنها معتاد بودند، برخى هم البته جزو افراد سالم طبقهبندى مىشدند که به شعر او علاقه داشتند. هنگامى که انقلاب اسلامى رخ داد دچار این تصور بودم که م. اسیر کارش را از دست خواهد داد، اما در کمال تعجب او در کار خود ابقاء شد. البته حالا که فکر مىکنم متوجه مىشوم که او با آخوندها مخالفتى نداشت، بلکه دشمن بورژوازى بود. حقیقت اینکه با بورژوازى هم دشمنى نداشت، بلکه عادت کرده بود از واژه بورژوا براى دلبرى کردن استفاده بکند.
گرچه مذهبیون او را از کار بىکار نکردند، اما البته او موقعیت خود را به عنوان یک شاعر مطرح از دست داد. گاهى او را در خانه دوستان مشترک مىدیدم اما واقعیت این است که چندان از او خوشم نمىآمد.
حقیقتى را باید اعتراف کنم که در آغاز زندگى هنرى سر و کله بسیارى از افراد در زندگى من پیدا شد و پس از مدتى متوجه شدم تحمل بسیارى از آنها را ندارم. م. اسیر یکى از آنها بود. او از دسته معتادانى بود که سر پاى خود مىایستند. یعنى حد اعتیاد را به آنجا نمىرسانند که از پا بیفتند. پس از انقلاب نیز گوشهگیرتر و آرامتر شده بود.
شخصى ماجرایى از او را تعریف مىکرد: دوست م. اسیر به زنى عاشق شده بود و نمىدانست چگونه عشق خود را به او نشان دهد. براى مدتى عادت کرده بود هر شب به در خانه این زن رفته و زنگ در خانه او را فشار بدهد و در برود. م. اسیر پاى ثابت این شوخى بىمزه بود و هر شب به اتفاق دوستش پشت در این خانه حاضر مىشد. زمان دیگرى دوست دیگرى با زنى رابطه برقرار کرده بود و به خانه او مىرفت. م. اسیر که براى ایجاد رابطه با الهام جایى نداشت برود اصرار و پافشارى عجیبى داشت که در خانه این زن خلوت کند. خلاصه م. اسیر همیسه آمادگى داشت از امکانات دوستانش بهرهبردارى کند.
شبى شاعره معروفى در خانه دوستى میهمان بود. م. اسیر نیز دعوت شده بود. اصرار عجیبى داشت نشان بدهد دوست نزدیک شاعره است. مرتب دور و بر او مىپلکید و گهگاه با گفتن مرگ بر بورژوازى دلبرى مىکرد. عاقبت شاعره را به رقص دعوت کرد. زن جوان بهسادگى این دعوت را پذیرفت. اما م. اسیر باید نشان مىداد که رابطهاش با شاعره از نوع ویژهاىست. در هنگام رقصیدن با دست خود دامن شاعره را گرفت و بالا کشید. بدن شاعره بیرون افتاد. او که عصبى شده بود مىکوشید از آغوش م. اسیر بیرون بیاید. عاقبت فریاد زد: مرا ول کن! بعد دچار یک حمله عصبى شد و به شدت به گریه افتاد. شاعره دچار این توهم بود که مردم برایش حرف درمیآورند و اشتباه هم نمىکرد. م. اسیر شاید ناخودآگاه کوشیده بود این مسئله را به رخ دیگران بکشد.
عاقبت پس از سالها زندگى مشترک، الهام دچار سرطان سینه شد و پس از یکى دو سال دست و پنجه نرم کردن با بیمارى از دنیا رفت. م. اسیر دوباره تنها شده بود. اینبار در همان خانه همسرش مىپلکید. حالا سر و کله انواع جدیدى از مواد مخدر نیز در خانه او پیدا شده بود. عاقبت روزى جسدش را در خانه پیدا کردند. یکى از پسران الهام جسد او را پیدا کرده بود. در معاینه پزشک قانونى روشن شده بود که او دچار افراط در مصرف مواد شده بوده. م. اسیر بىسر و صدا مرد. سالها بود که دیگر کسى او را نمىشناخت. کتابى چاپ نکرده بود و در محفلى ظاهر نشده بود. عادت ناسزاگویى به بورژوازى هم پس از انقلاب از سرش افتاده بود. البته مىشد گفت که او از نصرت رحمانى سالمتر زندگى مىکرد. رحمانى یکسره خود را به اعتیادش فروخته بود، اما م. اسیر یاد گرفته بود که مواد را با دقت بیشترى مصرف کند. باید گفت که او انسان خوشبختى بود. هنوز چند دوست برایش باقى مانده بود که جسدش را به گورستان ببرند. اما تلاش دوستان در همین حد متوقف شد، مجلس ترحیمى برایش برپا نکردند و روزنامهها نیز مرگ او را تقریباً به سکوت برگزار کردند. حتى در خارج از کشور نیز سر و صدایى به پا نشد.
باید باور کرد که مرگ او به مرگ بسیارى از شاعران ایران شباهت داشت. مرگ در سکوت و بدون تشریفات. اما باید اذعان کرد که بعضى از اشعار او بسیار زیبا بود و به احتمال قوى در حافظه عشاق شعر نو باقى خواهد ماند.
در همین زمینه:
برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه
وبسایت شهرنوش پارسیپور
«البته مىشد گفت که او از نصرت رحمانى سالمتر زندگى مىکرد. رحمانى یکسره خود را به اعتیادش فروخته بود، اما م. اسیر یاد گرفته بود که مواد را با دقت بیشترى مصرف کند. »
من نمی دانم م.اسیر شخصیتی خیالی ست یا شاعری بوده آنقدرکم بنیه که چون منی نمی شناسدش بااینهمه خانم نویسنده که بی هیچ شکی کل نوشتارش هم ارز همان شعر نصرت تو تریاک می کشی هم نیست در مقاله ای چنین کثیف و سخیف سر شاعری اسیر نام می زند تا او را در ذیل عالم کائنات قرار داده سپس قیاسش کند با نصرت که امیر خیال در شعر معاصر فارسی ست تازه اینجا مخاطب می فهمد که نگار را کاری با اسیر نبوده بلکه با نصرت کارها داشته که بماناد. متاسفم برای نویسنده ای که نمی داند گاهی باید به پاس شعر هم که شده شرّ شاعر را ندید
ای بابا اینقد مانده بود که بگی: مهدی اخوان ثالث...
نه نه منظورم م. آزاد بود.
شاید احساسات، احتیاج به یک دوپینگ شیمیایی در مغز دارند تا وصف حال دل را بشکلی زیبا به کلمه دراورند و بیان کنند !؟ نصرت رحمانی در سالهای پیری، با خانواده خود در یکی از شهرهای شمالی ایران، زندگی آرامی را سپری کرد. احمد شاملو، از طریق فرح دیبا به خارج فرستاده شد و ترک اعتیاد کرد. نیما به مشروب و منقل التفات خاصی داشت. اخوان ثالث در مصرف مشروب زیاده روی میکرد. شهریار در کنار منقل، اشعار خوبی سرود و ...
واقعا خجالت آوره این مقاله ها. واقعا خجالت آوره. خاطرات تلخ دهه هفتاد و برنامه های کذایی علیه روشن فکران را برای آدم زنده میکند. ***
خانم پارسی پور . **** محمود مشرف تهرانی یا م آزاد ؛ کسی که شاملو در مقدمه ای بر نخستین مجموعه کتاب شعر او ؛ او را از خلاق ترین شاعران شعر فارسی معرفی می کند و محمد حقوقی نقدها در باره شعر او نوشته؛ کسی که ۱۲ کتاب بداستان و شعر برای کودکان و نوجوانان نوشته که بارها تجدید چاپ شده؛ را کسی معرفی می کنید که هیچ کتاب کودکان ننوشته . چرا دروغ می گویپد؟ کسی که زبان و تخییل را ادبیات کودکان ایران ارتقا داده ؛ کسی که شعر عصر او هنوز هم و به گفته دوست و دوشمن؛ از براهنی تا سپانلو؛ از بهترین شعرهای ادبیان معاصر فارسی است را این گونه معرفی کرده اید.. می نویسید کسی از او خبر نداشت . دستکم ۵ کتاب در نقد شعر او منتشر شده ؛ مجموعه اثار او ۱۲ بار تجدید چاپ شده؛ ۳ کتاب داستان کودکان او جایزه برده ؛ در نقد شعر او مقاله ها در مجلات منتشر شده . شما اطلاعات غلط به خواننده می دهید. ****
دارم فکر می کنم که با خواندن این مطلب چه چیزی به دست آوردم؟ سرک کشیدن به زندگی خصوصی افراد، گیرم که نویسنده و شاعر و هنرمند باشند، جز ارضای حس کنجکاوی ما چیز دیگری نیست. آیا باید اثر را قضاوت کرد یا آفریننده آن را؟
اگر هم بخواهیم یک مقطع زمانی و یک معضل اجتماعی که بسیاری را درگیر کرده بود بیان کنیم، حتما باید فضای حاکم بر آن زمان را هم بگوییم.
شاید من دارم زیاد جدی می گیرم. باید می خواندم و می گذشتم.
قلم شما بسیار توانا است و از همه مهم تر حافظه شما در ثبت وقایع هیچ نکته مبهمی باقی نگذاشته اید . اکنون روحش ارام است که اشنای از فرصتی استفاده کرد و به ازای بک نوشته معتاذ بوذن.....و.دیگر زوایای زندگی اش زا
بیان کرد.
اکنون ما معنای گزارش را فهمیدیم. دست مریزاد.
دوستان شما یه گمانم باید مراقب باشند تا گزارش اینده نباشند .شکر که ما از مصاحبت با شما مخرومیم.
*** احتمالا در قالب شبه داستان، خواسته به معایب اعتیاد بپردازد. جز آن چیزی نفهمیدم. غیر از ان کمی تسویه حساب با رفقای قدیم! من نمیدانم هنرمندان اروپایی و آمریکایی که با اور دوز می میرند، هیچکس به زشتی از آنها یاد نمیکند -شاید چون زندگیشان مزاحم دیگران نبوده- اما در اینجا ... بگذریم کاش خانم پارسی پور بدانند که یک سایت عمومی با این همه خواننده جای خوبی برای تسویه حساب نیست ****
دوستان گرامی
من اگر می خواستم نام شاعر را ذکر کنم این کار را می کردم. به هر حال شاعر بودن یک معنا و معتاد بودن معنای دیگری است. این مقاله ها در جستجوی طرح مشکلات اجتماعی نوشته می شوند و برخی از افراد البته مشهور هستند. من همیشه نام و مشخصات افراد را عوض می کنم که سوء تفاهم ایجاد نشود. به هرحال قبول کنید که اعتیاد مشکل عظیمی در ایران بوجود آورده و طرح این مسئله از اهمیت برخوردار است.
شهرنوش
م. ازاد معتاد بود. اما فوق لیسانس ادبیات فارسی و دبیر ادبیات فارسی در دبیرستان های تهران بود. در حوانی عضو حزب توده بود و تا اخر عمر به باورهای چپ خود پشت نکرد از نویسندگان و ویراستاران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود . ۱۸ کتاب شعر و داستان برای کودکان نوشت و منتشر کرد. برخی از این اثار پس از انقلاب تالیف و منتشر شدند . ازاد ۹ مجموعه شعر و ۴ کتاب ترجمه شعر منتشر کرد. همه منتقدان شعر فارشی چون شفیعی کدکنیُ؛ سپانلو ؛براهنی حقوقی و سرکوهی و برخی شاعران چون شاملو شعر او را به عنوان یکی از نحله های خلاق شعر فارسی و صداپی مستقل در شعر فارسی ستوده اند. پس از انقلاب با برخی نشریات مثل ادینه همکاری داشت و مقالات گوناگونی در این نشریات منتشر کرد. پس از مرگ او بیش از ۵ کتاب در نقد شعر او منتشر شد. حق شما است که در باره او و اثار او داوری منفی داشته باشید و داوری خود را بیان کنید اما شما چه کرده اید؟
مشتی اطلاعات غلط و نادرست را با این واقعیت که ازاد معتاد بود ترکیب کرده اید. شخصیت فرهنگی او را مخدوش کرده و اعتیاد را به چهره اصلی او بدل کرده اید از اثار او هیچ ننوشته اید . صد رحمت به شریعتمداری روزنامه کیهان تهران.
روزنامه کیهان تهران نیز یه همین شیوه شما می نویسد اما اما دستکم اطلاعات نادرست خود را ماهرانه تر در فحش نامه ها ی خود جا سازی می کند. . رادیو و سایت زمانه ضد چپ است. خق شما است . خانم پارسی پور ضد چپ است . ق ایشان است اما ضدیت با یک نحله فکری را می توان تا حد انتشار اطلاعات غلط و تقلید از روزنامه کیهان تهران گسترش داد؟ سردبیران و نویسنده این متن چه احساسی دارند و در باره شیوه خود چه فکر می کنند؟.
د
خانم پارسی پور کمی زنانه مینویسند ، یعنی بدون خط کشی های مردانه . شاید بتوان گفت دقیقا نمیدانند میخواهند چه بگویند (که هیچ ایرادی هم از نظر من ندارد). بنابر این ، خواننده در پایان نمیداند که چه شد و قرار بود چه شود؟ و دچار سو تفاهم میشود. من در ابتدا نوشته های ایشان را با تعمق میخواندم و دنبال چه شد بودم ، اما الان به صورت یک داستان شیرین و خوب نگاشته شده ، صرفا و صرفا برای تفریح میخوانم ، بدون کوچکترین تعمقی ، و لذت هم میبرم .
به هر حال ممنون از اینکه یاد آقای م آزاد را زنده کردید. حد اقل توضیح دوستان به من نادان نشان داد که چنین شاعر برجسته ای وجود داشته و کارش هم خیلی درست بوده.
پیشنهاد میکنم به همین سبک نوشتن ادامه دهید ، زیرا در صورتی که خواننده خود را پیدا کند ، به جای خود شیرین است ، و شاید هم گاهی تلنگری بزند (شاید هم گاهی نیشتر بشود) که میتواند موثر باشد.
ممنون
با نظر کاربر مهمان که نوشته های خانم پارسی پور رو با لذت میخونه خیلی موافقم
متنی که من نوشته ام بدون ذکر نام بود. اگر بنا باشد درباره آزاد بنویسیم باید ادبیات او را نقد کنیم، اما اینجا وجه اعتیاد او در مد نظر بوده و نام او هم ذکر نشده. به هر حال این بحث از نظر من مختومه است و دوباره تکرار می کنم شاعر بودن و با استعداد بودن یک مسئله و معتاد بودن مسئله دیگری ست. توجه بفرمایید که میلیون ها نفر در سطح کشور معتاد هستند. اگر شاعر هستید مسئولیت بزرگ تری در قبال جامعه دارید و باید الگو و انگاره باشید. حالا اگر شما دوست دارید این مسئله را توجیه کنید به خودتان مربوط است.
شهرنوش
خانم پارسی پور من برای شما احترام ویژه ای قائلم، به هزار دلیل. اما متاسفم که چنین مطلبی از شما خواندم. فکر نمی کنید مثل شریعتمداری کیهان و آن سالها که در ایران بودید و گاهی موضوع نوشته ی او نوشته اید؟
من خیلی دلم میخواهد از شما (خانم پارسی پور) بپرسم شغل شریف شما چیست؟ منتقدید؟ خبرنگارید؟ تاریخ می نویسید؟ روانکاوید؟ که این نوشته با مبانی هیچ یک از اینها سازگار نیست. مقاله ای که من خواندم غیر از واکاوی خصوصی ترین جنبه های زندگی یک انسان مشخصاً به قصد لجن مال کردن او (بقول یکی از خوانندگان به سبک شریعتمداری کیهان) حاوی هیچ هدف دیگری نیست و با پاراگرافی دوخطی در مدح نیم بند اشعارش مقاله را پایان بردید. به گفته شما "اگر بنا باشد درباره آزاد بنویسیم باید ادبیات او را نقد کنیم، اما اینجا وجه اعتیاد او در مد نظر بوده و نام او هم ذکر نشده" شما خوانندگان را از کدام مرام و مکتب فکری می دانید که ادعا می کنید من از کسی اسم نبرده ام؟ غیر از اینکه در همین جمله اسم بردید، تبدیل تخلص او به م.اسیر منطبق بر رسم و روش بغایت پلیدی است که هر کس سری در ادبیات گوبلزی مرسوم این روزها دارد با آن آشنایی کافی دارد. با این استدلال، اینکه "از کسی اسم نبرده ام" دروغ فاحش و احمق فرض کردن من خواننده است. شما یک شاعر نسبتاً معروف را انتخاب کرده اید و برشهایی از زندگی او را به تصویر کشیده اید که او را به معتادی طفیلی و نه یک خط بیشتر فرو می کاهد. امکان دارد این به "وجه اعتیاد" پرداختن را تشریح کنید که یعنی چه؟ به پدیده "اعتیاد" پرداخته اید؟ یا از زاویه ای نو به شاعر نگاه کرده اید؟ این است ادعای شما از زبان خودتان: "این مقاله ها در جستجوی طرح مشکلات اجتماعی نوشته می شوند" زمانی که ماجرای "زنگ زدن و دررفتن" را از قول شخصی مجهول الهویه بیان می کردید یا به چگونگی زندگی و روابط جنسی او اشاره می کردید به دنبال طرح مسائل اجتماعی بودید؟ یک نفر، یک مورد را به من نشان دهد که در مقاله ای آسیب شناسانه نویسنده توصیف ماجرایی را با "شخصى ماجرایى از او را تعریف مىکرد" شروع می کند، پاراگرافی که از سویی شخص را به لجن می کشد و از سویی هیچ منبع قابل پیگیری ندارد. نوشتید که "عاقبت م. اسیر موفق شد در مؤسسهاى که براى کودکان کتاب تهیه مىکرد استخدام شود. اینکه او در آنجا چه مىکرد بر من روشن نیست. شاید کتابهایى مىنوشت و یا کتابهاى نوشتهشده را ویرایش مىکرد" این بار که خواستید راجع به کسی قلم بزنید بد نیست فقط و فقط سری به صفحه فارسی ویکی پدیای او بزنید تا برایتان روشن شود "او در آنجا نزدیک به پنجاه عنوان داستان و شعر مختص کودکان می نوشت" که اگر سر نزده اید، من شما را فاقد صلاحیت مقاله نوشتن راجع به شخص می دانم و اگر خوانده اید، فاقد یکی از اولین اصول انسانی که "راستگویی" باشد. چطور به حکم "اگر شاعر هستید مسئولیت بزرگ تری پیش رو دارید و باید الگو باشید" را از کدام ناکجاآباد آورده اید؟ ایکاش شجاعت داشتید که دیدگاه شخصی خودتان را به زبان بیاورید که به هر دلیل از او و زندگی اش متنفرید. من م.آزاد را نمی شناسم جز از طریق برخی اشعارش، اما فارغ از شخص مورد اشاره اینگونه قلم زدن (که شرم دارم آن را قلم زدن بنامم) مبتنی بر تفکری آکنده از تنفر و با نگاهی از بالا است که انسانها را به شپش های خوب و بد تقسیم می کند. اینها را ننوشتم به قصد یا حتی امید اینکه تغییری در سبک و نگاهتان حاصل شود، بل به این دلیل که مپندارید خوراکهای اینچنینی با برچسب "پرداختن به مسائل اجتماعی" برای هر مزاجی قابل هضم است که گرسنگی برای اینگونه متون از جای دیگری می آید. دیشب به لطف دوستی روزنامه نگار بخشی از مقدمه "احمد شاملو" بر دفتر "م.آزاد" که با عنوان "برای انسانیت می نویسیم" در روزنامه روزگار چاپ شده بود را خواندم. در جستجوی مقاله کامل به اینجا آمدم و این نوشته را خواندم. از مقایسه ناخودآگاه این دو قلم (که البته بسیار نامناسب و شرم آور است این مقایسه) سرافکنده شدم، سرافکنده...
سوالی از گردانندگان زمانه (مشخصاً کسی یا کسانی که این مقاله را شایسته نشر تشخیص دادند) دارم که ایکاش پاسخی بشنوم بر آن: هدف از نشر این مقاله چیست؟ شما که این نوشته را انتشار دادید، اگر اسم نویسنده را نمی دانستید آن را کجا (در ذهنتان و در قفسه روزنامه تان) طبقه بندی می کردید؟
و سخنی با خوانندگان، چه آنانی که نوشته بودند "رادیو و سایت زمانه ضد چپ است، حق شما است" یا "باعث شد با او آشنا شویم" و چه آنانی که به سبک روایی زنان پله نشین کوچه های تهران از شاعران دیگر و چرا و چگونگی اعتیاد و جنبه های منفی زندگیشان سخن رانده بودند. چشم بر پلیدی نبندید که "چشم برنبستن بر پلیدی" بن همه آن چیزی است که آنها که بزرگ می شماریدشان عمر صرف آن کردند.
م.آزاد را نمی توان با هیچ خلاقیت و کنایه ای م.اسیر نامید. اگر در نقد و بررسی موشکافانه چنین بازی هایی رواست می توان به شوخی های بانمک تری دست یازید و با نام خانم پارسی پور خال ها بازی کرد تا هم هویت اش را برای حفظ آبرو در حجابی پیدا، پنهان کرد و هم عصبانیت خود را بروز داد. اما این شیوه های کهنه دردزاست و دردی دوا نمی کند.
محمود مشرف آزاد تهرانی را به مناسبت های مختلف بار ها دیدم. با دوستی که در سال های 1380 تا 1384 برای ثبت خاطرات او در طرح تاریخ شفاهی ادبیات معاصر به خانه اش آمد و شد داشت به دیدن اش می رفتیم با هم به پارک هم می رفتیم جایی حوالی دو راهی قلهک. «سر دو راهی یه قلعه بود یه خشت ازمهتاب و یه خشت از سنگ» و آزاد این طور بود. خوبی ها و ناخوبی ها داشت مثل همه ما ولی از ما چیزهایی بیشتر داشت.
مجموعه گفت و گوها با او کتابی شد که خواندن اش را به خانم پارسی پور و دوستانشان پیشنهاد می کنم. قطعا او فراموش شده نبود که روزهای تابستان 1383 معمولا در ساعت های ملاقات در بیمارستان طالقانی در ولنجک-اوین، ملاقات کنندگانش او را با چرخ دستی در حیات خلوت بیمارستان می گرداندند. خیلی ها می آمدند تا برایش شعر هم بخوانند. اما این حرف ها چه چیزی را ثابت می کند جز اینکه نوشته خانم پارسی پور نا دقیق و غرض ورزانه است وگر نه روایت درست این چیزها که نوشته اند از زبان خودش شنیده ایم با بیان دقیق و علت ها و پیامدهایش. م.آزاد «یه خشت از مهتاب و یه خشت از سنگ بود» نه مثل ظاهرالصلاح ها «سه خشت از شغال و یه خشت از پرنده».
در همان بیمارستان از او پرسیدم: اینکه نصرت رحمانی می گوید «آزاد نیرویی داشت که نیمی از آن را به شاملو داد» چیست؟ خندید و گفت: «نمی دونم منظورش چی بود. من هم یه جایی این رو خوندم. یه دوره ای با شاملو متون کلاسیک رو می خواندیم.»
من شیفته او نیستم اما متن های یک سویه منزجرم می کند. مرگش در سکوت برگزار نشد. یک سال قبل از مرگش «گوهران» فصلنامه تخصصی شعر، ویژه نامه ای برای او منتشر کرد. اگر مخاطب نداشت که این کار نمی شد. آن هم بین ما که بعد از مرگ سراغ کسی را می گیریم به دشنام خواهی یا ستایش. خانم پارسی پور نخوانده، ندیده است؟ خب پس چه می کند؟
فصلنامه گوهران شماره 4 تابستان 1383 از نسل های مختلف در بررسی شعر او نوشته هایی داشت و مصاحبه ای با خودش و زندگی نامه ای به قلم خودش. در همان بیمارستان طالقانی دو شعر هم برای انتشار در ویژه نامه پیشنهاد کرد.
در همین ویژه نامه، تیتر نوشته سیمین دانشور «م.آزاد، شاعری آزاده وار» بود. محمد حقوقی زیر عنوان:« شاعر سال های شور و شعر» چند شعر او را بررسی کرده بود. منوچهر آتشی خاطره ها و نیمه خاطره هایی از او نوشته بود و تیتر زده بود:«م.آزاد، رها در دام شعر آزاد». صفدر تقی زاده «خوشه های کبود آتش و دود/ ویژگی های م.آزاد در عرصه زندگی و شعر» را نوشته بود. تیتر نوشته محمد علی سپانلو هم «فصلی بلند و نیلی/ م.آزاد شاعر دوره آبی» بود. ضیا موحد «شعر زیبای ویرانی/ تاملی بر اشعار م.آزاد» را نوشته بود. کامیار عابدی نوشته بود:«چشم اندازی از شعر م.آزاد/ در جست و جوی باغ های انسانی» و تیتر مطلب شاپور جورکش: « رفتن تا قلمرو دیو/ تلاش برای شگردخوانی یک عاشقانه» بود. کامران جمالی درباره شعر و شاعری م.آزاد « انسانی شدن طبیعت حتا در غیاب انسان» را نوشته بود. عبدالعلی عظیمی «شعر زمزمه» را نوشته بود و هیوا مسیح به بررسی آثاراو که برای کودکان نوشته شده است پرداخته بود زیر عنوان: « تار می تنم/ پود می تنم/ با تار و پود تور می بافم»
مفتون امینی هم نوشته بود: «از قدیمی تران شعر اینک/ میمِ آزاد ماند و سایه و من/ پی ما آتشی و رویایی/ تازگان بلند باغ و چمن/ احمدی دیرتر ولی خوش تر/ طرح نو ریخت زیر سقف کهن/ حال در بین هفت خرقه به دوش/ همه هر چند پرفضیلت و فن/ بی گمان شخص میم آزاد است/ لایق پیر خانقاه شدن» نمک ویژه نامه بود این چند سطر مفتون امینی.
من موافق بررسی دقیق رفتار گذشتگان هستم و در همان طرح تاریخ شفاهی ادبیات معاصر، هدف این بود. اما واکاوی زخم به قصد نمایش اثر عفونت پنهان مانده، آداب و فنونی دارد نه این که خانم پارسی پور می نویسد. اگر بناست به مصداق آن گزاره فارسی که می گوید: سوزنی به خود بزن و جوالدوزی به دیگری، هرکس بتواند ضمی از خود را نمایان کند تا در سایه آن دیگران را به سنگ های درشت تر و جوالدوزهای بی صاحب و بی پیگرد بکوبد،آنچنان که خانم پارسی پور کرد، راه عربده جویی تنها برای اوباش باز می شود.
خانم پارسیپور چرا اسم شخصیت رو نذاشتید غلامحسین؟ چرا گذاشتید م. اسیر؟ ما نباید یاد م. آزاد بیفتیم؟ یا باید باور کنیم که مسئله زندگی شاعر نیست و اعتیاده که یه مشکل اجتماعیه؟ به نظر من مشکلات اجتماعی زیادن، اعتیاد خوبیش اینه که فقط خود آدم رو اذیت میکنه، ولی تخریب شخصیت خیلی از اعتیاد بدتره.
ای با با
برای گذشتن از این رود رنگین کمانی س ی باید بود
چه جای تعجب که اینجا ایران است ( حتی اگر آمریکا و هلند باشد ) و ما همان جماعتیم که نخبگانمان را می کشیم .... زنده یا مرده شان را نابود می کنیم . آنانی هستیم که شاعری را که به زیبایی زبان فارسی افزوده است و یکی از زیباترین اشعار معاصر را در باب بهار به گنجینه فارسی سروده است را بدل به هرویینی ِ بیکاره ی زن باره می کنیم .... نه که دیگران پاک زیستها ند ! نه که پاک زیستن و از دیوار بالا نرفتن و دل و روده ی سالم به خاک بردنشان .... بسیار به جهان ما افزوده است .... نه که ما مانند م.آزاد بسیار داریم ........ پس***..... شاعر را بی آبرو کنیم ***برای خودم و شما این شعر را می خوانم / می نویسم : لحظه ای در بهار می بینم کوچه ها سرخ می شوند زمان نیلگون است باد مثل اندوهی از تماشای رود می آید. لحظه ای با تو ای پرنده سبز ای تماشای ساحرانه ی آب لحظه ای با تو از تو می گویم. به تماشای این غروب که دشت مثل دنیای خفتگان زباست که زمان نیلگونه می بارد به تماشای این بهار بیا با تو ای لحظه وار ای همه ی تاریکی و فراموشی با تو در باران به تماشای رود می گذریم. لحظه ای در بهار می دانم لحظه ای در بهار می میرم ....
خانم محترم متاسفم که چنین مطلب ***را از شما خواندم. *** اظهار میکنید شخص خاصی مد نظر نبوده ولی دقیقا هم خودتان و هم خواننده میداند منظور چه کسی است. بی پروا در مورد فردی که دستش از جواب دادن کوتاه است داستان سرایی و خاطره گویی میکنید. این ***و *** نسبت به آن شاعر هر چند معتاد از کجا نشات میگیرد؟
خانوم پارسی پور
شما اگر واقعا قصد اشاره به نام آن شاعر را نداشتید میتونستید از هر اسم دیگه ای استفاده کنید و نه میم اسیر که نوعی دهن کجی به تخلص آن شاعر هم هست.
ارسال کردن دیدگاه جدید