اساطیر ژاپن - ۲
شهرنوش پارسیپور - گفتیم که بهشت بودائیان مکتب تنداى که ریوجوسن نام داشت روبرداشتى از قله کرکس، کوهى در هند بود. در آنجا سنت شاکیامونى که در زبان ژاپنى به او شاکا-نیوراى مى گویند دروسى را آموزش مىداد که در لوتوس سوترا، شناختهشدهترین متن بودایى در ژاپن که از طریق مکتب تنداى شکل گرفته و بعدها در قرن سیزدهم راهب نى چى رن مدرس آن بود آموزش داده مىشد.
این بهشت در زمان حیات قابل دستیابى بود، بر تمرکز بر حقیقت نیلوفر (لوتوس) تکیه داشت. افتخارات گوکووراکووجودو (بهشت غربى) به وسیله بودا آمیدا شکل گرفت و براى ژاپنىهایى که خود را وقف جودو کرده بودند شناخته بود و گرامى شمرده مىشد، و به نام سرزمین ناب سنت معروف بود. تزئیناتى که به درختها آویزان مىشد که در طول کوهستان ردیف شده و رنگ به رنگ بودند و پرندگان که آواز مىخواندند نظمى آسمانى را یادآور بود. روى استخر عمیقى که لبالب از مائدههاى بهشتى لبریز بود گلهاى نیلوفر در نوسان بودند.
بووتسوو (بودا) شاد از نسیم که براو مى وزید، به همراه مریدانش در روى زمین زندگى مى کرد؛ فرشتگان از بالا شکوفه هاى گل را برآنها نثار مى کردند. هونن، راهب قرن دوازدهم، که یکى از مراقبان مکتب تنداى بود چنین آموزاند که در به روى هر کس که با ایثار نمبووتسوو را در پرستش آمیدا تکرار کند باز است. توسوتسوو-تن، سومین بهشت (بهشت شادى و قناعت)، متعلق به بودا میروکو (همان مترایا) بود که بنا بر این بود که در آینده به جهان بازگشت کند. اهل مراقبه باور داشتند که توسوتسووتن یک قلمرو آسمانىست.گاه بهگاه معتقدان براى دیدن آن به آنجا انتقال پیدا مى کردند.
در مسئله بهوجود آوردن جهان، ژاپنىها معتقد بودند که هفت نسل اعلاى خدایان در بیرون از دشتهاى فوقانى آسمان ایستاده بودند. ایزاناگى (به معناى آنکه دعوت مىکند) و ایزانامى (یعنى آن زن که دعوت مىکند) در میان آنها بودند. سرنوشت آسمانى آنها این بود تا زیبایى را در جزایر یاماتوو (یعنى ژاپن) که بوسیده شده دریا بودند در میان آبهاى طغیان کرده در زیر آنها مستقر کنند.
کامى، پیرترین شخصیت آسمان به ایزاناگى و ایزانامى یک زوبین با شکوه داد که تیغهاى درخشان و مزین به مرجان و جواهرات داشت. زوج که بنا بود درگیر کار خطیرى شوند در روى پل معلق رنگینکمان که راه زمین و آسمان بود پیش آمدند، و ایزاناگى زوبین را به کار انداخت تا اقیانوس بىآرام را که زمین بىشکل همانند روغن در روى آن شناور بود شکل بخشد. آبها غلیظ شدند و هنگامى که ایزاناگى نیزهاش را بلند کرد قطرهاى از آب که محکم شده بود به حالت اونوگورو (یعنى انعقاد خود به خودى) شکل بخشید و نخستین جزیره بهوجود آمد. اینک اتحاد آسمانى شکل گرفته بود. از درون پلکان آسمانى رنگینکمان ایزاناگى و ایزانامى پائین آمدند تا زمین را آزمایش کنند. آنان یک ستون مقدس و مکان اقامتى ساختند که همتاى فضاهایى بود که کامىهاى والامقام در آن زندگى مىکردند. سپس خدا و بانو خدا با اشتیاق به یکدیگر نگاه کردند. بر طبق بعضى از روایات آنها نمىدانستند عطش جنسى خود را چگونه فروبنشانند، تا زمانى که یک جفت پرنده را دیدند که با قدرت دم خود را تکان مىدادند. ایزاناگى و ایزانامى از پرندگان تقلید کردند و بدنهایشان به یکدیگر جفت شد.
در روایتى که در کوجیکى نقل شده، ایزانامى به برادر شوهر خود گفت که در بدن او جایى هست که چیزى کم دارد؛ مرد جوان به او پاسخ داد که بدن او جایى دارد که بیش از اندازه است، و آنان موافقت کردند که این دو بخش را متحد کنند. نیت آنها این بود که دستهاى جدیدى و نسلهاى جدیدى از خدایان را از اتحاد خود بهوجود آورند.
آنان مراسمى شادىبخش براى جشن ازدواج خود بهوجود آوردند، زن از طرف راست به دور ستون مقدس مىچرخید، در حالى که جهت چرخش مرد به دور ستون از چپ به راست بود. هنگامى که آنان در چرخش به یکدیگر مىرسیدند یکى مىشدند. هنگامى که ایزانامى ستون را چرخ مىزد و به ایزاناگى برمىخورد با دیدن او اظهار شادى مىکرد. مرد نیز با دیدن زیبایى زن از شادى فریاد مىزد، اما مرد به زن یادآور شد که براى کسى از جنس زن خوب نیست که به عنوان نفر نخست حرف بزند.
اما نخستین فرزند اتحاد آنها شادىآور نبود. ایزانامى بچهاى شبیه زالو یا عروس دریا بهوجود آورد. زوج وحشتزده قایقى از نى درست کردند و بچه را در آن گذاشته به دریا فرستادند. گاهى اوقات بچه-زالو در کنار خدایى به نام هیرووکو قرار مىگیرد. در یک روایت ژاپنى نام هیرووکو به معناى بچه زالو آمده است. احتیاطاً هیرووکو نام قدیمى خداى خورشید است که آئین او به وسیله آماتراسوو، در زمانى که کلان یاماتو در قرن سوم میلادى اوج گرفت از رونق افتاد.
ایزاناگى و ایزانامى براى آنکه بدانند چرا هیولایى به دنیا آوردهاند از دشتهاى اعلاى آسمان بالا رفتند. پس از ملاقات با نیروهاى آسمانى روشن شد که علت این گرفتارى این بوده که در هنگام چرخش به دور ستون مقدس زن زودتر از مرد سخن گفته است. پس زوج برگشتند و همان مراسم را تکرار کردند و اینبار زن آنقدر ساکت ماند تا مرد سخن بگوید. این بار عشقبازى آنها منجر به شکلگیرى هشت جزیره بزرگ ژاپن شد. در همان حال جزایر کوچکتر مجمعالجزایر و زمینهاى بیگانه از حبابهاى سرکش اقیانوس شکل گرفتند. هنگامى که ایزاناگى جزایر را دید که در عطر بامدادان غوطهورند نفس عمیقى کشید و هوا را پاکیزه کرد. نفس او به خداى باد تبدیل شد. زوج که به شدت گرسنه بودند کامىهاى برنج را آفریدند. آنان خدایان و بانوخدایان کوهها، دریاها، دهانه رودخانه و درختها را بهوجود آوردند.
اما هنگامى که ایزانامى خداى آتش، کاگوتسوچى را به دنیا آورد به طرز وحشتناکى سوخت. ایزاناگى که از وحشت نفسش بند آمده بود به معشوقش نگریست که روى زمین افتاده. او متوجه شد که زن خواهد مرد، و دیوانهوار بر سرنوشت ظالمانه زن زارى کرد. اما حتى مرگ زن و اندوه پر از خشم او منجر به زایش کامىهاى بسیارى شد. روایتهاى مختلف اسطورهاى نامهاى گوناگونى به این نیروهاى آسمانى دادهاند. بر طبق یکى از روایتها ایزانامى پیش از آنکه بمیرد به یک بانو خداى زمین و بانو خداى آب و به یک خدا به نام واکامووسووبى (یعنى نیروى رشد جوان) که در شکم او برنج، ذرت، ارزن. کنف و چیزهاى دیگر بود جان بخشید. در روایت دیگرى ادعا مىشود که ایزانامى بیچاره استفراغ کرد و بانو خدا کانایاما، (شاهزاده خانم فلز کوهستان) از آن بهوجود آمد، و ادرار و مدفوع او نیز به نیروهاى آسمانى تبدیل شدند.
قطرات اشک ایزاناگى نیز که در مرگ همسرش مىگریست به خدایان مختلف تبدیل شدند. او که از تولد خداى آتش و مرگ همسرش بسیار خشمگین بود، شمشیرش را بیرون کشید و کودک را به سه (و در برخى روایات به پنج) تکه تبدیل کرد، و هر یک از این قطعات به خدایى تبدیل شدند. قطرات خون بچه که او قطعه قطعه کرد به سنگهایی در رود پهناورى که در دشتهاى آسمانى اعلا جارىست تبدیل شدند و هنوز نیز مىتوان آنها را به صورت ستارههایى در کهکشان راه شیرى دید. در روایت دیگرى خداى تکه تکه شده آتش به پنج خداى بزرگ تبدیل شد که با پنج کوه تقدیس شده ژاپن هماهنگى دارند.
در همین زمینه:
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
::وبسایت شهرنوش پارسیپور::
بی آن که بخواهم کوشش شما را بی اجر کنم، درددلانه عرض می کنم، مطالعه و بارخوانی اساطیر ملل، چه اساطیر ژاپن و چه اساطیر مثلاً مانوی خودمان، جز اتلافِ وقت و بازگوییِ تخیّلاتِ کودکانه و بی حکمتِ انسان های اولیّه، چه فایده ای می تواند امروزه برای ما مردمان داشته باشد؟
بی شمار اسامیِ نامأنوس که هرگز نه در یاد می مانند نه معنای خاصی می رسانند، و خطوط داستانیِ معوّج و بی جاذبه ی این حکایت های همه مثلِ هم مسخره، انگار بیهوده سخن هایی است تنها برای سرگرمیِ عدّه ای که این را هم علم می دانند و عمر بر سرِ آن می گذارند.
این درددل که می کنم البتّه که یک نظرِ شخصی است؛ روزگاری من هم بسیاری از این اسطوره ها را می خواندم اما خسته و بی حاصل، چنین دستگیرم شد که آنچه می جوییم و می جستم من، "حکمت" گذشتگان بود نه "توضیحِ مردمانِ عقب مانده دربارۀ علّتِ همه چیز"!
و حکمتِ گذشتگان انگار مبدأ الهامی جز مبدأ اسطوره ها داشته است. به کلّی از هم متفاوت اند، و نتایجی متفاوت هم می دهد بررسی های هر کدام شان.
با عرض معذرت.
جناب خلیل
با این حساب خواندن شاهنامه فردوسی هم نوعی اتلاف وقت است.
شهرنوش
خانم شهرنوش که پاسخ آقای خلیل را دادند، خود خانم پارسی پور هستند؟
اگر خودشان هستند که باید گفت جای تاسف دارد، به جای اینکه جواب فرد را بدهند، مساله دیگری ایجاد می کنند.
اما در مورد نوشته و سئوال آقای خلیل:
برادر!
1 - لازم نیست که هرکس همه چیز را بداند، تحقیق و مطالعه در مورد اساطیر را هم واگذارید به کارشناسان و علاقمندان به تحقیق.
2- مهمترین فایده اش این است که تطور اندیشه بشری در طول تاریخ مشخص می شود. اینکه اندیشه هایی که اکنون داریم میراث دار چه تجربه های بشری هستند و خود این تجربه ها چگونه تحول یافته اند. به طور مثال یک ایرانی مسلمان سنتی که به صورت ارثی مسلمان شده، نمی داند چرا زمانی که در مکانی تاریک، چراغی روشن می شود به پیامبر اسلام صلوات می فرستند، در صورتی که محقق اسطوره می داند این عمل ریشه در آیین میترا دارد. یا ورزش زورخانه.
اسطوره ها همین الان هم قابل مشاهده هستند.
ارسال کردن دیدگاه جدید