" میکشمت و خودم خونبهای تو خواهم شد"
شهرنوش پارسیپور – در سالهای دهه ۱۹۶۰، با اختراع قرص و وسایل جلوگیری از بارداری تعریف شخصیت زن بهکلی واژگونه شد. زنان به میانه میدان پریدند و در تمامی عرصهها تاختند. واکنش بخشی از مردان غربی پناه بردن به زنان خاور دور بود.
مردان غربی دچار این توهم شدند که میتوانند آرامش زنانه را در آغوش این زنان بازجویند. این تمایل به گزینش زنان خاور دور اما باعث نگرانی زنان آمریکایی و اروپایی نشد. آنان نیز به سوی مردمان دیگر رفتند. اوباما محصول یکی از این ازدواجهای آمیخته است که تا چند سال پیش از آن غیر ممکن به نظر میرسید. در این میانه ورود وسایل جلوگیری از بارداری به ایران نیز باعث تحول شدیدی در روابط سنتی زن و مرد شد. این تحول چنان سریع و چنان غیر عادی به نظر رسید که انقلاب اسلامی به عنوان واکنشی دربرابر آن قد علم کرد. البته بخشی از آنچه که جامعه به عنوان آزادی میخواست در نهضتهای چریکی خودنمایی کرد. میدانیم که خانههای تیمی یکی از پیامدهای این حادثه بود.
حضور زن در خانههای تیمی نیازی فوری به شمار میآمد، چون پوششی میشد بر فعالیتهای سیاسی مخفی. همه اینها به مدد قرصهای ضد بارداری و مونتاژ ماشینهای ژیان و پیکان ممکن شده بود. در حالی که جامعه غربی –که من در اینجا آن را به آمریکا تقلیل میدهم- انقلاب جنسی خود را تجربه میکرد، ایران داشت از مرحله بانی و کلاید میگذشت. "ماشین" در قالب "خودرو" میدانهای عمل را گسترده بود. در پس و پشت تحولات سریع ایران، افغانستان نیز تکانکی خورده بود. کارخانههایی در آنجا تأسیس شده بود و زنان به کار گرفته شده بودند. این پیشدرآمد یک حکومت مارکسیستی بسیار پیش از وقت بود که در مقطع انقلاب اسلامی گریبان افغانستان را گرفت.
شهرنوش پارسیپور - چگونه میتوان کشت؟ من دستم را که بالا میبرم رفتاری مردانه است. دست را که پائین میآورم زنانه است. با کشتن، من خود را تصعید میکنم. به این دلیل "الیاس" قهرمان چاقو به دست رمان "بیراوی"، حتی اگر بسیار عاشق هم باشد، مانند همتای باستانیاش مهر محکوم به زوال است.
در حقیقت کشورهای ایران و افغانستان هیچکدام گام به گام به این تحولات نزدیک نشده بودند؛ بلکه جهیده بودند. این جهیدن باعث زمین خوردن وحشتناک هر دو کشور شد. ایران در چنگ جمهوری اسلامی افتاد که با تمام قوا میکوشید حرکت شتابزده "رعیت" را کند کند. شیخ صادق خلخالی در خاطراتش تا مقطع جمهوری اسلامی از مردم به عنوان رعیت نام میبرد. رئیس او آیتالله خمینی نیز بر همین نهج میاندیشید. آنان کشتار جوانان خشمگین را متعهد شدند. این کاری بود که شاه زیر بار آن نرفت و نام خود را سالم از میدان به در برد.
در افغانستان نیز عجیب این است که ظاهر شاه عیناً به همین ترتیب عمل کرد. این ظاهر شاه است که پس از خرابکاری و ویرانکاری طالبان پشت سر کرزای میایستد و شخصاً جمهوری را تشویق میکند. در حالی که ایران در خود میپیچید و بهترین فرزندانش را اعدام میکرد و در لجن جنگ با عراق میغلتید افغانستان تجربه دردناک دیگری را پشت سر میگذاشت. کمونیسم میکوشید ثابت کند که افغانستان در مرحله تولید انبوه بوده و حالا باید به سوسیالیسم بگراید، و جامعه افغانستان در مقطع قرون وسطی بود، همان چیزی که جنید در کتابش نشان میدهد.
رفیع جنید تمامیت ادبیات عرفانی ایران را به کار گرفته تا شخصیت افغانستان را که بسیار هم زیباست، نشان دهد. سرزمین درد و رنج از بدبختی به بدبختی دیگر میگراید. چندین میلیون مهاجر به ایران و پاکستان میگریزند. راه حل کثیف طالبانی پای گروه خارجی دیگری را به افغانستان باز میکند. در این حالت جامعه زنان افغانستان همیشه زیر حجاب باقی میماند. بازی بسیار خشن و مردانه است. در ایران اما هنگامی که حرکت انقلابی دیگر میسر نمیشود جوانان عصیانزده به دامن مخدر پناه میبرند. بخش قابل تأملی از مردم در خانههای خود مشروب الکلی میسازند. فرار مغزها نیز با شتاب غریب ادامه پیدا میکند. چنین است که چشم جوانان ایران دائم به غرب، به ویژه به آمریکاست. آنان آمریکا را میخواهند، چون جمهوری اسلامی ظاهراً آمریکا را نمیخواهد. آمریکا اما وارد افغانستان میشود. افغانستانی که در گرسنگی و فقر در خود میغلتد. برخی از زنان در خانههای خود مردهاند، چون طالبان خروج زنها را از خانه قدغن کرده است و این زنان نانی ندارند که بخورند. پس میمیرند. غرب به عنوان فاتحی وارد افغانستان میشود که هیچ هماوردی ندارد. چنین است که ناگهان قهرمان داستان رفیع جنید، ایستاده در متن باشکوه ادب فارسی چاقویش را در دست میچرخاند. او "زنکش" است. در حقیقت به زنان اخطار میدهد که اگر دست از پا خطا کنند کشته خواهند شد. حتی این هم نیست. او پیش از وقت زنان را میکشد. پیش از آنکه آنان کاری کرده باشند. رفیع جنید با عذابی نویسندهوار میکوشد این لحظه تعلیق تاریخی را به رشته تحریر بکشد.
شهرنوش پارسیپور: میانه ورود وسایل جلوگیری از بارداری به ایران نیز باعث تحول شدیدی در روابط سنتی زن و مرد شد. این تحول چنان سریع و چنان غیر عادی به نظر رسید که انقلاب اسلامی به عنوان واکنشی دربرابر آن قد علم کرد.
در زندان جمهوری اسلامی نوشتهای بر دیوار بود به زبان عربی که من نمیفهمیدم، اما متن فارسی آن در کنارش قرار داشت: "میکشمت و خودم خونبهای تو خواهم شد." جنید ظاهراً چنین قتلی را بر عهده الیاس گذاشته است. اما اشکال غریبی در این طرح وجود دارد، و آن اینکه متن زنانه هستی الزاماً برهای نیست که بتوان او را کشت و خفه کرد. این وجه به صوررت کاملاً زنده و به شدت زخمی در تلاش و تقلاست که راهها را بگشاید؛ البته به رغم حضور مرد چاقو در دست که میتوان باور داشت در ذهن اغلب مردان افغان زندگی میکند.
مبارزه با تکنولوژی بسیار پیشرفته غرب، که اکنون در افغانستان عملکرد شدید دارد، کار بسیار مشکلیست. اما جنید از جای مهمی وارد میدان شده است، از متن هزارتوی متون عرفانی که رمز گشائیشان برای غربیان مجهز به تکنولوژی نیز کار بسیار مشکلیست.
آیا جنید میداند که اگر زن نخواهد بمیرد نمیتوان او را کشت؟ باور نمیکنید؟ نگاهی به بوف کور بیندازید. در بوف کور زن خود با پای خود میآید و پشت در مینشیند. سپس روی تخت میخوابد و میمیرد. نقاش را وامیگذارد تا او را نقش کند. در لحظه ترس نقاش از اینکه نتواند چشمان زن را بکشد، او چشم باز میکند تا نقاش هرقدر دلش میخواهد آن را نقاشی کند.
در رمان رفیع جنید اما ماهجان شگفتزده است. واقعیت این است که دیگر نمیتوان اطاعت کردن را به او باوراند. هشدار این است که اگر ماهجان پشت به خانه کند و به راه بیفتد، اگر مرگ حقیقی را به روزمرگی ترجیح دهد وضعیت الیاس بسیار وخیم خواهد شد. وضعیت او البته وخیم هم هست. مردی که یکپارچه عقدهای کور است، با چاقویی در دست و انبوه اندیشههای درهم و برهم. حقیقت این است که او اگر بکشد به فراسوی حضور خود پرتاب خواهد شد. او همانی خواهد شد که در کتاب هدایت شده است: پیرمرد خنزر پنزری. او میتواند پس از قتل زنانگی در قهوهخانههای بیابانی بنشیند و تریاک بکشد. او میتواند به بدن بچه هشت ساله نارنجک ببندد و او را به میان آمریکائیان بفرستد. او میتواند به طور مذبوحانه دست و پا بزند برای کشتن و فقط کشتن.
واقعیت اما این است که آنچه امروز به عنوان دانش بشری در برابر ما قرار گرفته جرقه کوچکیست از خورشیدی که هنوز دیده نشده است. در آینده انسان باید برای هر اتم هیدرژن پرونده مجزایی تهیه کند. آنقدر کار هست که انجام شود که انسان وقتی برای "کشتن" نخواهد داشت. بعد هم چگونه میتوان کشت؟ من دستم را که بالا میبرم رفتاری مردانه است. دست را که پائین میآورم زنانه است. با کشتن، من خود را تصعید میکنم. درست به همین دلیل الیاس در یک حرکت، در یک تصویر باقیمانده و حتی یک گام نمیتواند بردارد. او در یک "ژست" باقیمانده، و همانند همتای باستانیاش مهر، محکوم به زوال است، حتی اگر بسیار عاشق باشد.
خواندن "بیراوی" نوشته رفیع جنید را به طور جدی توصیه میکنم. این یک اثر ماندگار در متن ادب پارسیست و هدیهای برای ایران و افغانستان و تمامی منطقهای که از یک درد مشترک رنج میبرد. دیدن فیلم "شرایط" به کارگردانی مریم کشاورز را هم توصیه میکنم. این فیلم آینهایست که ایران امروز را پیش چشم میگذارد و عجیب اینکه با دیدن این فیلم میتوان درک کرد چرا این کتاب نوشته میشود. کتاب رفیع جنید بحثبرانگیز خواهد شد، چون معضل روانپریشی تمامی مردان منطقه ماست. چون حامل آن حالتیست که اگر به خوبی از آن گفتار در میان آید بسا که بسیار معضلات را بتوان حل کرد. کتاب نشان میدهد که انسان منطقه ابداً بیعقبه نبوده است؛ که اگر میل به رهبری داشته باشد به خوبی قادر است به آن دست یابد. نشان میدهد که تازه ما در گام نخست زمانهای هستیم که هزاران حرف و حدیث در آستین دارد، و بالاخره نشان میدهد که آنچه پیشنیان برای ما باقی گذاشتهاند باد هوا نبوده است. این ققنوس از آتش خود برخواهد خاست. قامتی به افراشته و بیشک سودمند برای جهان. اگر که فقط الیاس باور کند که چاقو عملکردهای دیگری هم دارد، به طور مثال شکافتن یک عقده و بیرون ریختن چرک و کثافت.
در همین زمینه:
::از شرایط تا بیراوی، بخش نخست گفتار شهرنوش پارسیپور پیرامون رمان "بیراوی" و فیلم سینمایی "شرایط"::
::فروپاشی ارزشها در یک جامعه هرزهپرور، بخش دوم گفتار شهرنوش پارسیپور پیرامون رمان "بیراوی" و فیلم سینمایی "شرایط"::
::"روایت زمانه"، برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه؛ شنبه، دوشنبه و چهارشنبه هر هفته::
ارتباط عکسها رو با مطلب چندان نگرفتم؟
ارسال کردن دیدگاه جدید