گیلگمش - ٧
شهرنوش پارسیپور - گفتیم که گیلگمش خواستگاری بانو خدا ایشتار را رد کرد و به او توهین نمود. نتیجه اینکه ایشتار از پدر و مادر خود، آنو و آنتو درخواست کرد تا گاو آسمانی را در اختیار او بگذارند. پدر نگران اوروک بود و بانو خدا روشن کرد که انبارهای غله برای هفت سال پر هستند و مردم رنج زیادی نخواهند کشید. سپس ایشتار به همراه گاو آسمانی به شهر اوروک حملهور شد.
او به میان رودخانه رفت و نعره کشید. از اثر صدای گاو شکافی ایجاد شد و صد جوان در آن فرو رفتند. دویست جوان در آن فرو رفتند. سیصد جوان در آن فرو رفتند. در نعره دوم او شکاف دیگری پدید آمد. صد جوان در آن فرو رفتند. در نعره سوم شکافی باز شد و انکیدو در آن فرورفت، اما به موقع بیرون جهید و شاخهای گاو را گرفت. گاو پوف کرد و آب دهانش روی چهره انکیدو فرو ریخت. انکیدو در این حالت به گیلگمش گفت تا شمشیرش را در ریشه شاخ گاو و زردپی گردن او فرو کند. سپس چرخید و دم کلفت گاو را محکم گرفت. گیل گمش همانند قصابی ماهر شمشیرش را در ریشه شاخ گاو و زردپی گردن فرو کرد. پس گاو آسمانی کشته شد.
تا اینجای داستان چند مسئله هیجانانگیز به ذهنم میرسد. نخست شباهت رفتاری گیلگمش در هنگام کشتن گاو به میترا خدای ایرانی و گاوکشی او که داستان به همین شکل اتفاق میافتد. در مجسمهای که از میترا در کلیسای واتیکان دیدم خنجر او به همان جایی فرو رفته است که انکیدو به گیلگمش پیشنهاد میکند. بدون شک ارتباط بسیار ویژهای میان این دو پدیده ماقبل تاریخی وجود دارد. شک نمیتوان کرد که آئین مهر نیز آئینی زنستیز بوده است. مهرپرستی آئینیست ویژه مردان و زنان را با آن کاری نیست و درها به رویشان بسته است. در آنچه که میان گیلگمش و بانو خدا ایشتار میگذرد نیز روشن است که با کشتن گاو آسمانی اقتدار زنانه به زیر سؤال میرود؛ و همانطور که در برنامه پیشین توضیح دادم بسیار ممکن است که میان پایان عصر گاو –اردیبهشت- و آغاز عصر بره –فروردین- و این حادثه ارتباطی وجود داشته باشد.
شهرنوش پارسیپور - با مسیحیت است که زن در پیکره مادرانه مریم از یک سو و از دیگر سو در پیکره مریم مجدلیه، روسپی عاصی، به میدان فعالیتهای اجتماعی بازگشت میکند. به این جهت آئین مسیح رجعتی به دوران دوردست مادرتباریست و امکان دارد که از جریانات زیرزمینی مذاهب آن دوران که به طور مخفی فعال بودهاند متأثر بوده باشد.(+بشنوید)
اگر این فرض درست باشد باید باور کرد که ستارهشناسان آن دوران از این حرکت کهکشانی با اطلاع بودهاند. این فرض کاملاً قابل پذیرش است، چرا که دو هزار سال بعد با ظهور مسیح عصر حوت آغاز میشود. این را میدانیم که علامت ارتباطی مسیحیان نخستین نماد تنجیمی حوت یا دوماهی بوده است که ما بهسادگی میتوانیم آن را عصر اسفند نام بگذاریم. با این مسیحیت است که زن در پیکره مادرانه مریم از یک سو و از دیگر سو در پیکره مریم مجدلیه، روسپی عاصی، به میدان فعالیتهای اجتماعی بازگشت میکند. بدین ترتیب میتوان باور کرد که آئین مسیح رجعتی به دوران دور دست مادرتباریست و امکان زیادی دارد که از جریانات زیرزمینی مذاهب آن دوران که به طور مخفی فعال بودهاند متأثر بوده باشد.
اما حرکت مشترک انکیدو و گیلگمش امروزه در مجموعه رفتاری مراسم گاوکشی در اسپانیا قابل مشاهده است. میدانیم که گاو را پیش از مراسم به صور مختلفی وحشی میکنند. همه ما در فیلمهای مختلفی صحنه دویدن گاو و مردان جوان را دیدهایم. این لحظه خطرناکیست و بسیار امکان دارد که دوندگان در زیر دست و پای گاو له بشوند. درست همانطور که صدها جوان اوروکی در جریان یورش گاو آسمانی در شکاف فرو رفتند. بعد اما این گاو عصبی و خشمگین وارد میدان گاوبازی میشود. وردستان گاوباز همانند انکیدو او را خسته میکنند، و عاقبت گاوباز به همان طریقی که گیلگمش و مهر گاو را کشتهاند، با فرو کردن شمشیر در قفای گاو او را میکشد و گاهی کشته میشود.
تا اینجا حداقل سه داستان شبیه به هم را میتوانیم در کنار هم بگذاریم و بررسی کنیم. اکنون به خاطر میآورم در کتاب «سینوهه حکیم» ترجمه ذبیحالله منصوری که داستان آن به نحو مبهمی به خاطرم مانده است به این نکته اشاره میشود که در جزیره کرت رسمی وجود داشت که جوانان، اعم از دختر و پسر، از روی سر گاو وحشی در حال حرکت میپریدند. این کار بسیار ترسناک گویا بهراستی انجام میشده است.
در اشاره به ذبیح الله منصوری به یاد خاطره دیگری میافتم. این شخصیت، به ظاهر مترجم کتاب دیگری به نام «ملاصدرا» نوشته هانری کربن است. من این کتاب بسیار جالب را که از همه چیز سخن میگوید الا ملاصدرا در زندان خواندم. البته پیش از آن از افراد قابل اعتمادی شنیده بودم که هنگامی که کتاب را به هانری کربن نشان میدهند، میگوید هرگز در زندگیاش چنین کتابی ننوشته است، اما توصیه میکند که این کتاب بسیار جالبیست و بگذارید به همین شکل باقی بماند. خواندن این کتاب را هم به همه توصیه میکنم. بدون شک ذبیحالله منصوری محقق بزرگیست که ذوق شدید داستاننویسی داشته، و ترجمههایش اغلب آثار خود او و یا ترکیبی از اثر خود او و نویسنده اصلیست. اما سر ایشان هم مثل سر من درد میکرده که با تاریخ بورزد، و ظاهراً همانند این فقیر حوصله یادداشتبرداری نداشته و مسائل را سرهم میکرده است.
شهرنوش پارسیپور: ما ایرانیها (...) تنها یک چیز را تجربه کردیم: دیدن عینی و قابل لمس کوچک شدن را. درست همانند لحظه تاریخی داستان گیلگمش که در اوج مرگ و میر جوانان بانوخدا ایشتار تحقیر میشود.(+بشنوید)
به هر حال از شوخی و جدی گذشته این داستان جزیره کرت را هم که فقط همین یک اشاره ذبیحالله منصوری را درباره آن خواندهام، اگر با احترام شگفتانگیزی که هندوان برای گاو قائل هستند مقایسه کنیم حوادث جالبی در ذهنمان اتفاق میافتد. در سفر هند به خاطر میآورم که سه ساعت در شهر ورندابان نشسته بودم و به روسپی مقدس هندو نگاه میکردم که با استفاده ار گچهای نقاشی ماندالایی روی زمین رسم میکرد. او پیراهن بسیار زیبای رقص را به تن داشت و آرایش غلیظی بر چهره داشت. گفته شد که او عاقبت روی این ماندالا خواهد رقصید.
اینک بازگشت کنیم به شهر اوروک. ایشتار از مرگ گاو آسمانی بهشدت خشمگین است. فریاد میکشد و نفرین میکند. انکیدو با او عتاب و خطاب میکند و به همراه گیلگمش بانو خدا را مسخره میکنند. میگویند باید رودههای گاو را دور دستهای او بپیچند و انکیدو رسماً میگوید که آماده کشتن بانوخداست. ایشتار روسپیان و فواحش شهر اوروک را جمع کرده و دستهجمعی برای مرگ گاو زاری میکنند. اما گیلگمش و انکیدو شاخهای گاو را که بسیار بزرگ است با طلا میپوشانند و با جواهرات تزئین میکنند. اجزای درونی بدن گاو را به خدای خورشید، شمش، تقدیم میکنند. انکیدو دست گاو را میبرد و به سوی ایشتار پرتاب میکند. در مجموع در این صحنه با آسمان کوچکی روبرو هستیم. گاو آسمانی آنقدر کوچک است که دو مرد آن را میکشند. بانوخدای آسمانی آنقدر کوچک است که میتوان دست گاو را به سوی او پرتاب کرد. همچنین روسپیان شهر قادرند بانو خدا را ببینند. این همه کوچکی غیر طبیعیست. در نتیجه میتوان باور کرد که ما در انتهای یک دوران تاریخی هستیم که معیارهای آن دستخوش زوال و کوچکی شدهاند.
ما ایرانیها در برههای از زمان زندگی میکنیم که سقوط ارزشها را با چشمان خود دیدهایم. شخصیتهای والا یک به یک فرو ریختند و کوچک شدند، اما یادمان نرود که هزاران تن جان خود را از دست دادند تا این لحظه کوچک شدن ارزشها را نگاه کنند. یکی از دلایل تنش در جامعه ایران که هر روز جان عدهای را میگیرد همین مسئله است. جانشینان قدرت قبلی هرگز نتوانستند حقانیتی برای خود دست و پا کنند، چون دستی از یک بدن مشترک دست دیگر را بریده بود و مردم در این لحظه تاریخی تنها یک چیز را تجربه کردند: دیدن عینی و قابل لمس کوچک شدن را. درست همانند لحظه تاریخی داستان گیلگمش که در اوج مرگ و میر جوانان بانوخدا ایشتار تحقیر میشود. اما آیا این شدنیست؟
باز در اینباره گفت خواهیم داشت.
در همین زمینه:
::بخش پیشین گیل گمش، به روایت و با تفسیر شهرنوش پارسی پور::
با سلام. یک ضرب المثل فارسی است که میگوید فلانی نان خودرا میخورد وخر خودرا میراند! واشاره به کسی دارد که بی خیال از اظهار نظر دیگران حرف خودرا میزند!وهمین باعث میشود تا برای دیگران این توهم پیش بیاید که این منبر فقط یک واعظ دارد!! بهرحال: بازهم تکرار میکنم که در تمام اسطوره های گاو کشی این گاو نر است که به مسلخ میرود! در افسانه گیل گمش هم ایشتار نره گاورا به مصاف او و انکیدومیاورد. هرجا در اسطوره های ملل به نشانی از کشتن یا قربانی کردن یا حتی به یوغ رفتن گاوی برخوردکردید شک نکنید که این گاو نرینه بود! در مصر ودر چین ودر هند و در قبایل بومی امریکا مکرر نشانی از گاو میبینید که حتما قربانی میشود! یا حداقل مثل سرستونهای تخت جمشید باید باراسمان را تحمل کنند!ویا مثل ماتادورهای زمان خودمان شمشیر در گرده یا گردن گاو کرده وبعد در ضیافت شام بیضه های اورا با شراب ناب اسپانیش تقدیم معشوقه کنند!! واما میترائیسم ! او هم ایزد بانوئیست که برخلاف ناهید یا ایشتر که در واپسین ساعات شب خودنمائی میکند ولی میترا مظهر نور سوار بر گردونه ای زرین که چهار اسب سفیدکه معنی چهار خواص طبیعت را دارد طلوع کرده وبه اسمان میرود ! وشایدهم چهار فصل ! بقیه بماند تا بفهمیم میترا کیست !!.
خدمت بانو شهرنوش پارسي پور
من روايت شما از داستان گيل گمش را دنبال ميكنم اما متاسفانه قادر به پيدا نمودن قسمت دوم آن در آرشيو راديو زمانه نيستم
و حتي لينك آن را هم كه در قسمت سوم داستان قرار داده بوديد نيز ظاهرا" فعال نيست.
تمنا دارم اگر برايتان مقدور باشد آنرا برايم ارسال فرمائيد
با سپاس
ارسال کردن دیدگاه جدید