گیل گمش- ۴
شهرنوش پارسیپور - تا اینجا پیش آمدیم که گیل گمش و انکیدو برای کشتن هوم بابا، نگهبان هولناک جنگلهای کاج لبنان به راه میافتند. پیش از حرکت آنان، گروه مشاوران، گیل گمش را از انجام این کار برحذر میدارند. هوم بابا نگهبان جنگل موجود ترسناکیست.
آنان براین پندارند که جوانی گیل گمش ممکن است گرفتاری ایجاد کند. پیشنهادشان این است که انکیدو که جنگل را خوب میشناسد جلوتر از او حرکت کند. گیل گمش به نزد مادرش میرود. مادر پیراهن مراسم را به تن کرده و جواهرات را به بر میکند. به بام اندر میشود و با شمش، خدای خورشید که به نظر او تشویقکننده پسرش برای ماجراجوییست درد دل میکند. بعد تا آنجا که میداند مسیر راه را برای گیل گمش روشن میکند. او انکیدو را به فرزندی پذیرفته و گردنبندی به دور گردنش میبندد. اینک انکیدو برادر گیل گمش است.
آنان به راه میافتند. کوچکترین سخنی از اسب و خر در میان نیست. بنابراین چنین به نظر میرسد که قهرمانان داستان ما پای پیاده حرکت میکنند. بدین ترتیب میتوان نسبت خطرناک بودن سفر را باور داشت. اما اینکه تنها رفته باشند بعید است. دلیل این امر آن است که پس از کشتن هوم بابا درختهای کاج یا سدر را بریده و به اوروک منتقل میکنند.
شهرنوش پارسیپور: انسان وحش اغلب پدر خود را نمیشناخته است. نبود نظم در رفتار جنسی و آمیختن زنها با مردان مختلف اغلب امکان شناختن پدر را به حداقل میرسانده است. شاید بتوان گفت اشرافیت از زمانی آغاز میشود که پدر معنایی جدی پیدا میکند. در مورد خود گیل گمش میبینیم که از مادری خدا و از پدری انسان به دنیا آمده است. پدر او در عمل هیچ نوع اهمیتی ندارد و گیل گمش تنها با مادر مشورت میکند. البته همین گیل گمش است که عاقبت پشت به زنانگی هستی میکند تا فصل نوینی را بیاغازد. (+بشنوید)
به هرحال در میانه راه در هر منزل گیل گمش «آرد» به خدای کوهستان هدیه میکند و از او میخواهد تا رؤیایی بر او نازل کند. پس در میانه راه گیل گمش مرتب خواب میبیند. انکیدو خوابهای گیل گمش را چنین تعبیر میکند که آنها موفق خواهند شد هوم بابا را بکشند. در اینجا یکی از خوابهای گیل گمش واگو میشود. آنها پس از آنکه گودالی بهوجود میآورند، مشکهای خود را از آب پر میکنند. گیل گمش برای پیشکش کردن آرد از کوه بالا میرود. این نشان میدهد که آرد نیز پدیده تازهایست و اهمیت روانی شگفتانگیزی پیدا کرده است. انسان که هزاران سال گرسنه بوده است اینک راهی برای سیر شدن پیدا کرده است. گیل گمش از کوه میخواهد تا خوابی ببیند. انسان جانگرا و آنیمیست آن دوران برای هر پدیدهای روان قائل است. این نحوه نگرش هنوز در برخی آئینها، از جمله آئین ذن بودایی باقی مانده است، و از قضا سودمندیهای بسیار زیادی دارد. یک ذن بودایی کارآمد قادر است خود را با تمامی پدیدهها هماهنگ کرده، اینهمانی ایجاد کند. نتیجه آن حداقل در یک مورد که من میدانم ورزش کاراته و مهارت کاراتهباز در شکستن سنگ و آجر است. این در اثر حالت اینهمانی و البته تمرینهای سخت ممکن میشود. یعنی کاراتهباز توان سنگیت وجود خود را با تمرین و تمرکز بالا میبرد. در این اسطوره نیز گیل گمش با کوهستان به مانند یک موجود زنده سخن میگوید. به هرحال، گیل گمش خواب میبیند که در کوهستان هستند و همه همانند مگس پرواز میکنند. انکیدو نتیجه میگیرد که کوهستان همین هوم باباست و آنها موفق خواهند شد او را بکشند.
نکته جالب دیگری که تا اینجای داستان چند بار تکرار شده در «دایره» نشستن گیل گمش و انکیدوست. آنها به هر جا میرسند دایرهای بهوجود میآورند و در درون آن مینشینند. اینک این پرسش پیش میآید که این دایره چگونه شکل میگیرد؟ میدانیم که در میان گرگها رسم است که هرگاه میخواهند استراحت کنند به شکل دایرهای ادرار میکنند و به درون این دایره میروند. مطالعات نشان میدهد که در چنین حالتی هیچ گرگی و یا حیوان دیگری به آنها حمله نمیکند. دانشمندی که در میان گرگها مطالعه میکرده خود دست به همین آزمایش میزند و دایرهای برای خود بهوجود میآورد. او تا صبح راحت میخوابد، چون هیچ گرگی به او حمله نمیکند. احتیاطاً دایرهای که گیل گمش و انکیدو بهوجود میآورند به همین شکل ساخته میشود.
نکته مهم دیگری نیز قابل ذکر است که میتوان دریافت که یکی از دورههای مهم زندگی انسان آغاز میشود: این یعنی جدا زندگی کردن مردان و جدا شدن آنها از بند ناف مادر و به همین نحو تلاش آنها برای جدا شدن از مادر هستی. تا این لحظه پای مردان و زنان به یکدیگر بسته است و همیشه در کنار هم زندگی میکنند. این نخستین تلاش مکتوبیست که نشان میدهد مردان برای مستقل شدن میجنگند. روشن است که شکارچیان نخستین چندان از حلقه انسانهایی که با آنها زندگی میکردند فاصله نمیگرفتند. سریعترین امکان حرکت انسان حرکت بر روی دو پا بوده، و در نتیجه امکان دور شدن بسیار اندک بوده است.
دو مرد به همراه شماری جوان بیهمسر راهی سفری بسیار دراز شدهاند. آنها میخواهند در حین ماجراجویی و کشتن هوم بابا، چوبهای جنگل را به اوروک بیاورند. پس این کم و بیش نخستین تلاش انسان برای جا به جا کردن چیزی از جایی به جایی بوده است. به زبان دیگر این نخستین سفر بازرگانی راه دور نیز از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. اینجا جاییست که زنان و مردان بهکلی از یکدیگر جدا میشوند. (+بشنوید)
داستان گیل گمش از این نقطه نظرگاه نیز بسیار اهمیت پیدا میکند. دو مرد به همراه شماری جوان بیهمسر راهی سفری بسیار دراز شدهاند. آنها میخواهند در حین ماجراجویی و کشتن هوم بابا، چوبهای جنگل را به اوروک بیاورند. پس این کم و بیش نخستین تلاش انسان برای جا به جا کردن چیزی از جایی به جایی بوده است. به زبان دیگر این نخستین سفر بازرگانی راه دور نیز از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. اینجا جاییست که زنان و مردان بهکلی از یکدیگر جدا میشوند. بردن زنان به سفرهای دور و دراز، در حالی که آنها باردار میشوند کار بسیار سختیست. این خود یکی دیگر از دلایل نزدیک شدن عاطفی مردان به یکدیگر است. در حقیقت شاید بتوان گفت همجنسگرایی و سفرهای راه دور در دنیای قدیم با یکدیگر ارتباط روشنی دارند. هرچه شمار زنها در این سفرها کمتر باشد خطر بارداری ناخواسته که به دلیل حمله و یورش اقوام سر راه اتفاق میافتد بسیار کمتر میشود. در عین حال این همه تکیه بر رؤیا و باور داشتن به معنای آن و تعبیر دائمی خواب نشان میدهد که انسان در آن موقع خواب را به عنوان قلمرویی میان خود و خدایان در ذهن مجسم میکند. خواب گویی خط تلگرافیست میان انسان در روی زمین و خدایان در آسمان. چنین است که بساط تعبیرکنندگان خواب بسیار پررونق بوده است. اینکه انکیدو خوابها را تعبیر میکند باز نشانهی آن است که او مرد خردمندیست که از جامعه دیگری به اوروک آمده. او به هیچوجه نمیتواند تنها ولگردی ساده باشد. پیش از این گفتم که احتیاطاً از کوهستانهای ایران به اوروک رفته است. اما آشنایی او با جنگلهای لبنان او را بیشتر مدیترانهای به ذهن میآورد.
هنگامی که پس از زمانی دراز کوهپیمایی به جنگل میرسند از عظمت آن خیره گشته و مدتها خیره خیره به درختها نگاه میکنند. جادهای در جنگل جود دارد که از اثر حرکت هوم بابا ساخته شده است. این نکته قابل ذکر است که در جریان این سفر گیل گمش چند بار دچار ترس میشود. این انکیدوست که او را دلداری داده و تشویق به حرکت میکند. در عین حال در زمانهایی این انکیدوست که میترسد و این گیل گمش است که او را دلداری میدهد. در چنین شرایط روانیست که آنها به قلمرو هوم بابا میرسند. هوم بابا آنها را میبیند و رجزخوانی آغاز میشود. میگوید که گیلگمش جوان سری کرده که به این سفر دراز آمده تا او را ببیند و دوست او انکیدو تکه گوشتیست که حتی پدرش را نمیشناسد. در اینجا نکته مهم دیگری مطرح میشود. انسان وحش اغلب پدر خود را نمیشناخته است. نبود نظم در رفتار جنسی و آمیختن زنها با مردان مختلف اغلب امکان شناختن پدر را به حداقل میرسانده است. شاید بتوان گفت اشرافیت از زمانی آغاز میشود که پدر معنایی جدی پیدا میکند. در مورد خود گیل گمش میبینیم که از مادری خدا و از پدری انسان به دنیا آمده است. پدر او در عمل هیچ نوع اهمیتی ندارد و گیل گمش تنها با مادر مشورت میکند. البته همین گیل گمش است که عاقبت پشت به زنانگی هستی میکند تا فصل نوینی را بیاغازد. اما آنچه که در این مقطع از داستان اتفاق میافتد رفتار هوم باباست که انکیدو را به تکه گوشتی تشبیه میکند، چرا که پدر ندارد.
در برنامههای آینده بیشتر در اینباره گفت خواهیم داشت.
در همین زمینه:
::بخش پیشین گیلگمش به روایت و با تفسیرهای شهرنوش پارسیپور::
باسلام.من هر انچه در استطاعت وسوادم هست خانم پارسی پور را دنبال میکنم ولی با این تفاوت که من به نیمه حقیقت این اسطوره توجه دارم و نه به روابط همجنسگرائی گیل گمش و دوست دلاورش انکیدو! شاید هم اینطور بوده؟! چون در ارو کشیهای جنگی و در پادگانها وحتی در جنگ هشت ساله ایران و عراق نشانه ای از این روابط جنسی را میتوان دید ودر زندانها هم همینطور ! ..گیل گمش وانکیدو برای جنگ با هوم بابا محافظ جنگلهای سدر یا کاج به لبنان رفتند! تا چوب بیاورند! من دراین مورد چند مشکل دارم!! اولا هوم بابا هیچکس را به جنگ دعوت نکرده بود! او فقط محافظ جنگل بود! من خودم اهل خوزستان هستم و درخت سدر یا بزبان محلی (کنار)راخوب میشناسم درختی است پر برکت که سایه اش فرحبخش و چهار فصل سبز است وبرگ ان بهترین (شامپو) در همه اعصارو میوه اش شبیه زال زالک که تنقلات جنوب است وچوبش مستحکم و گرانبهاست. از نیم قرن پیش بمن یاد داده اند که این درخت (ملائکه) دارد! هیچکس نباید حتی شاخه ای ازان ببرد یا در کنار ان اتش بیفروزد یا حتی بران ادرار بکند! ودختران جوان به ان نیاز کرده پارچه رنگین از لباس خود گره میزدند.در گرمای بالای پنجاه درجه مقاوم وسایه پر برکتی دارد.و دلاوران ما چرا باید به لبنان بروند؟! برای کاج!؟ شاید سمبل کاج بر پرچم انها مارا به بیراهه میبرند؟! در بالا دست انها همزمان حکومت عیلامیها در شوش یا سوس که ازکوه های لرستان تا بختیاری وتا کرانه های سواحل بوشهر حکومت کرده و سنگ و چوب برای حکومتهای اشور و کلده وبابل و.. صادر میکردند. واین حکایت مربوط به دو هزار سال قبل از میلاد مسیح است! این خانم پارسی پور مرا به بی راهه میبرد!! و الی قرار بود از ریشه ادیان واعتقادات و این علائم ماه و ستاره و خورشید بگوئیم!! شاید در فرصتی دیگر!!
من سعی کردم قسمت اول و دوم اين مجموعه رو هم ببينم ولی دسترسی به اونا ممنوعه! می موام بدونم که اول اينکه چطور ميتونم به اون هم دسترسی داشته باشم و دوم اينکه می تونم فایل صوتی اونا رو برای آرشيو خودم دانلود کنم؟ ... باز هم مرسی و واقع زيبا بود . دوستتون دارم خانم پارسی پور عزيز
ارسال کردن دیدگاه جدید