نماد و نمادسازی
.
محمود خوشنام- پیش از آنکه نگاه خود را بر روی دیگر ترانهپردازان «طنینی» بگردانیم، بد نیست کمی پیشینهی بهکارگیری تمثیل و نماد و نقشی را که در هنر و ادبیات ایفا کرده است، مرور کنیم. البته، «در پردهگوئی»، کار امروز و دیروز نیست و شاید از آغاز تاریخ سابقه داشته باشد. ولی پس از پدید آمدن مکتب سمبولیستها و سوررئالیستها در مغرب زمین اهمیت بیشتری پیدا کرد و خود فینفسه به نوعی هنر یا هنرنمائی تبدیل شده است. مهارت در پردهگوئی، از سوی شاعر و نویسنده و کشف محتوای آن از سوی مخاطبان، لذت ویژهای برای هر دو سوی ارتباط، بهوجود میآورد. از آن گذشته دستاوردهای هنری را از قید زمان و مکان رها میکند و آنها را اعتباری همهجائی و همهزمانی میبخشد. ولی گرایش به ایهام و در پردهگوئی، در سرزمینهای استبدادزده از جای دیگری نیز سرچشمه میگیرد. شاعر، نویسنده یا ترانهسرائی که میخواهد در تنگنای محدودیتها به هر شکل حرف خود را بزند، بهترین راه را در برگزیدن نمادها و نشانههائی میبیند که توان آن را دارند که از زیر تیغ سانسور به سلامت عبور کنند و پیام اصلی را به مخاطبان برسانند.
بدیهی است که این مخاطبان که باید توان دریافت نمادها را داشته باشند، بیشتر از طبقه روشنفکران همفکر و همدرد با هنرمندان نمادساز هستند. ولی همینها با نقدها و تفسیر و تأویلهای خود به مرور معنای نمادها را در جامعه میپراکنند و آنها را همگانی میسازند.
از سوی دیگر مأموران سانسور نیز با افزایش نجواهای پنهانی در جامعه، شاخکهای گیرندهشان بهکار میافتد و با هنرمندان نمادساز درگیر میشوند، کار به جائی میرسد که گاه حرفهای ساده و عاشقانه آنها را همه به خیال خود نمادین تشخیص میدهند و سانسور میکنند. سانسور مداوم حرفها، شعرها و ترانهها نیز به نوبهی خود قدر و ارزش آنها را در جامعه بالا میبرد و آنها را فراگیر و ماندگار میسازد.
در ایران هم در سالهای پیش از انقلاب با ترانهائی روبرو میشویم که خواستهاند به صورت نمادین در زمینههای ممنوعه حرف بزنند. زبان و بیانی را هم به کار گرفتهاند که تأثیرگذار بوده و سبب ماندگاریشان در ذهن و خاطرهی بخش بزرگی از مردم شده است. البته این درگیریها، بر محبوبیت و شهرت ترانهسرایان نیز افزوده است.
تصویر استثمار
ما در مقالهی پیشین از یکی از این ترانهسرایان «ایرج جنتی عطائی» و نمونههائی از کارهای نمادین او (جنگل، خونه و بنبست) سخن گفتیم و نگاه به دیگر ترانههای او را میگذاریم برای بعد، و در اینجا به یکی دیگر از همتایان «طنینی» او، «شهیار قنبری» میپردازیم.
شهیار با ترانههائی چون «ستاره» و «یادم باشه، یادت باشه» آغاز کرد که هنوز با نماد سر و کاری نداشتند و صرفاً «عاشقانه» بودند. ولی ترانهسرای جوان بهزودی زیر تاثیر فضائی که روز به روز «سیاسیتر» میشد، ناگزیر به نمادپروری روی آورد.
او در «بوی گندم» که بر آهنگی از «واروژان» نشسته، و با صدای داریوش اجرا شده، تصویری از استثمار را در جامعهی فئودالی، رنگ و بوئی جهانی میبخشد.
«محمد علی امیر جاهد» در زمان خود، در ترانهی «نوع بشر» از استثمار فئودالی یاد کرده بود: گروهی به خاطر قرص جوی جان میسپارند و گروهی دیگر حاصل رنج آنها را به یغما میبرند. شهیار پس از هفتاد سال وضعیت را همانگونه میبیند. حرف خود را شمول وسیعتری میبخشد و بعدی جهانی به آن میدهد:
بوی گندم مال من
هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من
هر چی میکارم مال تو!
تو به فکر جنگل و آسمانخراش
من به فکر یک اطاقانداز من واسه خواب
تن من خاک منه، ساقه گندم تن تو
تن من تشنهترین، تشنه یک قطره آب!......
شهر تو، شهر فرنگ
آدماش ترمه قبا
شهر من، شهر دعا
همه گنبداش طلا
خون رگ خاک
استقبال فراگیر از این ترانه، برای سراینده و خوانندهاش گران تمام شد. هر دو را به زندان بردند. شهیار میپرسد: «راستی ما چرا آنجا بودیم. ما که فقط ترانه مینوشتیم. نه تفنگ داشتیم نه فشنگ. ما فقط یک بغل آواز داشتیم!»
پرسشی که هیچگاه پاسخی دقیق نگرفته است. ولی پاسخ را میتوان حدس زد.
در بوی خوب گندم، شرق در برابر غرب ایستاده و ادعانامهی خود را میخواند.
اگر محصولش را و هر چه را که دارد، میبرند، دلش به همان یک وجب خاکی خوش است که روی آن کار میکند. او در برابر شهر فرنگ که قبای همه آدمهایش ترمه است، شهری دارد که همه گنبدهایش طلاست!
ترانه سرا در پایان، فروتنی را کنار میگذارد و حرف را عوض میکند. شرقی دیگر نمیخواهد مرثیهگوی خاک خود باشد. چون اوست که ماندنی است و «خون رگ خاک» است. دیگر نمیخواهد زخمی دست غربیان باشد، او هر چه هست، مسافر است و رفتنی است. ترجیعبند ترانه نیز عوض میشود. دیگر نه تنها بوی گندم که هر چه که میکارد و هر چه که دارد مال خود اوست، یا باید باشد!
تن من دوست نداره
زخمی دست تو باشه
حالا با هر چی که هست، هر چی که نیست
داد میزنم:
بوی گندم مال من
هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من
هر چی میکارم مال من!
دوستان، شگفتا که متن خودتان را هم نمی خوانید، که اگر میخواندید ، " شهیار " را " شهریار " نمینوشتید !...آقای خوشنام هم ، بی آن که "قصه ی دو ماهی " " قصه ی بره و گرگ " جمعه "، با صدای بی صدا(رضا موتوری) و...را پای تخته ی سیاه ببرند ، به " بوی خوب گندم " میپردازند ، بی آن که حتا نام درست ا ش را بدانند! ( مثل عوام بوی گندم صدایش میکنند) یادمان باشد که در مقام منتقد و کارشناس ظاهر میشوند بی آن که کمترین شناختی داشته باشند!...اسماعیل خویی چه درست میگوید : چه گونه باید گفت ... چراغ گردان بودن در محلّه ی کوران ، هیچ افتخار ندارد!...نو نفس باشید...
ارسال کردن دیدگاه جدید