یادداشت کن: فتانه حامله بود که اعدامش کردند
ایرج ادیبزاده - "سواد چندانی ندارم که بتوانم تمام خاطرات و مشاهداتم در دوران شوم انقلاب را بنویسم. اما ندای درونی فریاد میزند: یادداشت کن! فتانه مظلوم هشت ماهه حامله بود که اعدامش کردند. بنویس! فاطمه مظلوم، فاطمه زمان، پس از هفت سال و شش ماه زندان و تحمل وحشیانهترین شکنجهها، عاقبت اعدامش کردند. جسدش را هم ندادند."
آنچه خواندید، قسمتی از یادداشتهای عزیز زارعی است که در کتابی به نام "دفتر عزیز"، به زبان فرانسه، توسط انتشارات معتبر "گالیمار" منتشر شده است.
عزیز زارعی کارمند عادی شرکت نفت است که دو دخترش فتانه و فاطمه، در روزهای انقلاب ۵۷ به میدان مبارزه روی میآورند و با فعالیت در سازمان مجاهدین خلق، در رؤیای جامعهای بهتر و عادلانهتر مبارزه میکنند.
دو خواهر در نخستین دور انتخابات برای تدوین قانون اساسی، دوازدهم آذر ۵۸، یکی در گچساران و دیگری در شیراز، از طرف سازمان یادشده کاندیدا میشوند. در پی عزم حاکمیت به سرکوب مجاهدین، دو خواهر دستگیر میشوند. فتانه زارعی، خواهر جوانتر، در سال ۱۹۸۲ اعدام میشود. به گفته عزیز زارعی، پدرش، او موقع اعدام هشت ماهه حامله بوده است.
عزیز زارعی خاطرات تلخ و شومش را کنار قرآنی که همیشه همراه داشت نوشته است.
فاطمه، دبیر فیزیک دبیرستانهای شیراز، توسط یکی از شاگردانش که حزبالهی شده دستگیر میشود و پس از تحمل هفت سال و شش ماه زندان و شکنجه، در جریان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، اعدام میشود.
"دفتر عزیز" سند مهمی است از رویدادها، شکنجهها و اعدامها در یک حکومت دینی که حتی از اعدام زنان باردار نیز ابا نداشته است.
"دفتر عزیز" را شورا مکارمی، یکی از نوههای عزیز زارعی، با ترجمه یادداشتهای پدربزرگ منتشر کرده و در سری کتابهای "گواهیها" (شهادتها)، توسط انتشارات گالیمار منتشر شده است.
شورا مکارمی برای نخستین بار در گفت و گو با یک رسانه فارسیزبان، از خودش، زندگیاش، پدربزرگ و مادرش میگوید. زمانی که او فقط هشت ماه داشته، مادر را دستگیر میکنند:
شورا مکارمی- من اکتبر سال ۱۹۸۰، اوایل جنگ، در شیراز به دنیا آمدم. هشت ماهه بودم که مادرم دستگیر شد و پدرم شیراز را ترک کرد و به تهران رفت. چند سال مخفیانه زندگی کرد و بعد توانست ایران را ترک کند و به عنوان پناهنده سیاسی به فرانسه آمد. من با پدربزرگ و مادربزرگ مادریم بزرگ شدم و یک برادر هم دارم که سه سال از من بزرگتر است. او را مادر پدرم بزرگ کرده است. تا سال ۱۹۸۶ در ایران بودیم و در این سال، هر دومان همراه مادربزرگ پدریمان به فرانسه آمدیم. آمدیم که دیگر پیش پدرمان زندگی کنیم.
در شهرستانی به اسم "لیموژ" به مدرسه رفتیم و تا سال ۲۰۰۰ که برای تحصیل در رشته ادبیات به پاریس آمدم، در آنجا زندگی کردم. بعد از آن به تحصیل در رشته علوم سیاسی پرداختم و تحصیلم را تا مدرک دکترا در رشته مردمشناسی، در دانشگاه مونترال ادامه دادم. محل تحصیل من برای کسب دکترای مردمشناسیم مونترال بود، ولی تحقیقاتم در فرانسه. در همان زمان، هنگام رفت و برگشت بین مونترال و پاریس، به فکر ترجمه خاطرات پدربزرگم برای چاپ افتادم.
خاطرات پدربزرگ، چگونه به دست شما رسید؟
بعد از اینکه در سال ۱۹۸۶ به فرانسه آمدم، آخرین باری که پدربزرگ را دیدم، زمانی بود که او در سال ۱۹۹۴ به دیدن ما به فرانسه آمده بود. پدربزرگم آن موقع فهمیده بود که بیماری سرطان مبتلا شده و سرطانش به حدی رسیده بود که دیگر نمیشد کاری کرد. خواست از آخرین ماههای زندگیاش استفاده کند، به فرانسه بیاید و نوههایش و خالهام را که او هم در فرانسه زندگی میکند ببیند.
آن زمان، او دیگر زیاد حرف نمیزد، خیلی مریض بود و تقریباً تمام روز خواب بود. چند هفتهای در پاریس پیش ما و خالهام بود. تا عید پیش ما ماند، چند روز بعد از عید اما به ایران برگشت و در هواپیمایی که او را به ایران برمیگرداند، فوت کرد. این دفتر را هم با خودش آورده بود و پیش خالهام گذاشته بود.
چطور شد که عزیز زارعی، پدربزرگ شما، این یادداشتها را نوشت؟
پدربزرگ من نویسنده نبود. کارهای تحقیقاتی هم نمیکرد، کارمند شرکت نفت بود. غیر از نامههای خانوادگی، این نوشته تنها نوشتهای است که از او در دست داریم. او خاطراتش را در این دفتر نوشته است.
چند ماه پس از اعلام اعدام مادرم، پدربزرگم پشت قرآناش، نامهای مینویسد که غمش را به قرآن بگوید. تعریف میکند که دختری داشت (خالهام فتانه زارعی) که وقتی حامله بود دستگیر شد و زمانی که هشتماهه حامله بود، در سال ۱۹۸۲، اعدام شد.
دختر دومش که مادرم هست (فاطمه زارعی) سال ۱۹۸۱ دستگیر شد و بعد از هفت سال و نیم زندان و تحمل شکنجه زیاد، در سال ۱۹۸۸ در کشتارهای سال ۶۷ اعدام شد و به خانوادهاش اجازه ندادند مراسمی برگزار کنند و خبر درگذشت او را اعلام کنند. بعداً معلوم شد قبری که به عنوان قبر مادرم به آنها نشان داده بودند، قبر قدیمیای بود که روی آن سیمان گذاشته بودند؛ مثل قبرهای اعدامی های زیاد دیگری. پدربزرگم این ماجرا را همانطوری که بیان کردم، در این نامه نوشته بود.
در واقع، پدربزرگتان میخواست شهادتی بنویسد برای آیندگان، برای کسانی که میآیند، از سرگذشت دخترش.
هرچه که بعدها در این دفتر نوشته، در نامهای که به قرآناش مینویسد، هست. چند ماه بعدش هم شروع کرد به نوشتن این دفتر. من چیز زیادی از اینکه چطور این دفتر را نوشته نمیدانم. برای اینکه آن موقع به کسی خبر نداده بود و من هم دیگر در ایران نبودم.
بین سال ۱۹۸۹ و سال مرگش، یعنی کمی قبل از آنکه فوت کند دیگر نمیتوانست بنویسد. این دفتر را اما نوشته است. ما نمیدانیم که او آیا این دفتر را یکباره نوشته، یا قبلاً آن را چندبار پاکنویس کرده است یا خیر. اصلاً نمیدانیم چطور این دفتر را نوشته است.
شورا مکارمی داستان غمانگیز مادرش را میگوید که پس از هفت سال و نیم زندان در کشتار زندانیان سیاسی اعدام شد
شما از ورای این یادداشتها بود که با سرگذشت غمانگیز مادرتان و همچنین خالهتان آشنا شدید؟ چطور شد که تصمیم گرفتید این یادداشتها را به صورت کتابی منتشر کنید؟
اولاً خاطرات زیادی از بچگیم در ایران دارم. از ماجراهایی که خانوادهام تعریف میکردند، چیزهایی میدانستم. برای مثال میدانستم که خالهام اعدام شده، میدانستم که مادرم زندان است و بعد کمکم فهمیدم که او را اعدام کردهاند. اما از دفتر پدربزرگم نقطههای ظریف و جزئیات این ماجرا را فهمیدم. قبل از آن میدانستم که این اتفاقها افتاده، ولی نمیدانستم چطور، کی، و چه کسانی کجا بودند، خانوادهام چگونه آن را تجربه کرده و پدربزرگم چه احساسی داشته است.
بخش بزرگتری از یادداشتهای عزیز زارعی، پدربزرگتان، به فاطمه، مادر شما، اختصاص دارد. بر اساس این یادداشتها، میدانیم که مادرتان در شیراز دبیر فیزیک بوده و توسط یکی از شاگردان خودش که حزبالهی بوده، شناسایی و دستگیر شده. زمانی که این یادداشتها را میخواندید، از ورای آن آیا هق هقهای گریه پدربزرگتان را احساس میکردید؟
بله. من خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بودم که چطور پدربزرگم که من فقط مهربانیهایش را به یاد دارم، توانسته با دلش به این شدت حرف بزند و فریادی بزند که همهی ما میتوانیم آن را بشنویم. چیزی که برای من در انتشار این کتاب خیلی مهم است، این است که میدانم میتوانم این دفترچه خاطرات را به دست همه برسانم. یعنی هر کسی میتواند این یادداشتها را بخواند و بفهمد. برای اینکه این وقایع را انسانی، پدری تعریف میکند که آنها را تجربه کرده و حالا با زبانی ساده اما تأثیرگذار آنها را روایت میکند. از این نظر، واقعاً یک نوشته خیلی خاص است. برای همین هم خواستم چاپش کنم.
همین یادداشتهایی را که میگویید هرکسی میتواند بخواند، فکر میکنید روزی عین آنها را به فارسی در کتاب دیگری منتشر کنید؟
بله؛ هدف من این است که این کتاب به فارسی چاپ بشود.
این کتاب را انتشارات معتبر «گالیمار» منتشر کرده. فکر میکند چرا گالیمار این کتاب را چاپ کرد؟
فکر میکنم بخشی از نشریات گالیمار مخصوص این نوع شهادتها است. روی تاریخ کار میکند و اینکه چه نوع اطلاعاتی از طریق این شهادتها میتوانیم داشته باشیم تا بتوانیم تاریخ را بهتر بفهمیم. نوشته پدربزرگم کاملاً در چارچوب این طرح میگنجید. ولی اگر این متن بعد ادبی خیلی قویای نداشت، فکر میکنم این ناشر آن را قبول نمیکرد.
شما از ورای این یادداشتها با کشتار و قتلعام زندانیان سیاسی که از بزرگترین قتلعامهای زندانیان سیاسی در دوره معاصر است، روبرو شدید. آیا با خانوادههای دیگری که اعضای خانوادهشان را در این قتلعام از دست دادهاند، صحبت کردهاید؟
کمی صحبت کردهام و میخواهم این کار را بیشتر هم ادامه بدهم. برای اینکه فکر میکنم خیلی مهم است که دور این اتفاق جمع بشویم؛ نه به عنوان یک گروه سیاسی، بلکه به عنوان فرزندان، پدران، مادران، خواهران و برادرانی که امروز هستند و حاضرند این ماجرا را دنبال کنند.
کتابتان در فرانسه بازتاب خوبی داشته و از جمله مجلهی معروف «اِل» که ویژه زنان فرانسه است، درباره آن مطلبی نوشته است.
این مطلب مربوط به جایزهای میشود که یکبار در سال به یک رمان و یک کتاب مستند تعلق میگیرد. کتاب "دفتر عزیز"، در بخش مستند شرکت میکند. یکی از هدفهای اینجایزه این است که بتواند کتاب را تشویق کند که به زبانهای دیگری هم چاپ بشود.
کدام قسمت از این یادداشتها خود شما را خیلی تحت تأثیر قرار داد، یا اشکتان را درآورد؟
خیلی خوب یادم میآید؛ سختترین موقع در مطالعه این دفترچه، موقعی است که مادرم زندان است، خاله فتانه هم در بندرعباس فراری بوده و صبح یک روز به خانه پدر و مادرش برمیگردد. زنگ میزند، پدربزرگم، عزیز در را باز میکند و میگوید: "فتانه تویی؟! برگشتی؟"
آن روز، یک روز بعد از عید نوروز بود. ما هم در خانه بودهایم. همه دور خالهام جمع میشویم و شادی میکنیم، ولی نگرانیم که چرا برگشته است. برای اینکه خیلی خوب میدانیم که سپاه خانه را زیر نظر دارد و پاسدارها خانه را محاصره کردهاند. خاله فتانه هم میگوید فقط آمدهام سلام بگویم و بگویم که حامله هستم و میرود.
قبل از اینکه برود، پدربزرگم اصرار میکند که «حداقل بشین با ما صبحانه بخور…» اینجاست که میفهمیم یک پدر جلوی فرزندش چه حسی دارد. یعنی هر چقدر او شوهر دارد، فعالیت سیاسی میکند و آدم بالغیست، اما او به عنوان پدر میخواهد که بچهاش صبحانهاش را خورده باشد. ولی من که پدربزرگم را میشناسم، میدانم که این مرد میخواست پنج دقیقه بیشتر با فرزندش باشد؛ میخواهد فرزندش را که خیلی وقت بود ندیده بود بیشتر ببیند؛ و این امر، آن هم در آن شرایط سخ، نشان میدهد که چقدر عشق و انسانیت در همان سیاهی و وحشیگری هنوز وجود داشته و مثل گلی که دارد از زیر سیمان بیرون میآید، همانطور ادامه داشته است. ما در این محیط بزرگ شدیم، شاید به همین دلیل تا این حد به این موضوعات حساس هستیم.
این صحنه، آیا آخرین دیدار خاله شما با پدرش بود؟
در واقع بله. چون بعد از آن از زندان بندرعباس با پدربزرگم تماس میگیرند. آن موقع پدربزرگم میفهمد که خاله فتانهام وقتی به شیراز آمد که خانوادهاش را ببیند، دستگیر شده بود. خالهام و دوستش در جاده بین بندرعباس و شیراز دستگیر شده بودند. هر دو هم حامله بودند. سپاه از خالهام خواسته بود که به خانه بیاید و خودش خبر دستگیریاش را به خانوادهاش بدهد. بعد از آن، پدربزرگم دخترش را دو سه بار در زندان دید، ولی آخرین دیداری که در آزادی توانستند با هم حرف بزنند، در همان روز بود.
درباره یادداشتهایی که مربوط به مادرتان میشود، چطور؟ در این یادداشتها به چه نکتههای ناراحتکننده خاصی برخوردید؟
نکتههای ناراحتکننده خیلی زیادی در قصه و سرنوشت مادرم هست. یادداشتهایی که راجع به مادرم نوشته شده، نشان میدهد که بر عکس خواهرش، خیلی طولانی در زندان ماند. هفت سال و یک بخش از عمرش در زندان گذشت. قضیه ادامه داشت و اینطور نبود که دستگیر شدنش آخر کارش باشد.
از موقعی که مادرم در زندان بود، اتفاقات غمگینکنندهای افتاد که در این یادداشتها هست. برای اینکه پدربزرگم شکنجههای روحی و همچنین شکنجههای جسمانی را که مادرم تجربه میکند، در این نوشتهها توضیح میدهد.
انتظار دارید که این کتاب چه تأثیری روی خوانندههای فرانسوی بگذارد؟ روی انسانهای دیگر؟ و بعد روزی که این یادداشتها به فارسی منتشر بشود، چه تأثیری روی نسل امروز جوانان ایران بگذارد؟
برای من مهم است که خوانندگان فرانسوی بتوانند ایران را بشناسند. ایرانی که یک کاریکاتور نباشد، واقعیت ایران باشد و نمایانگر زندگی روزمره ایرانیان باشد. برای من این مهم بود که پدربزرگم آدمی بسیار دیندار و مسلمان بود و به عنوان یک مسلمان، کتابش را علیه جمهوری اسلامی مینویسد؛ خاطرات یک مسلمان که میگوید اسلام این نیست، کارهایی که شما انجام میدهید، اسلام نیست و این وحشیگریها نه اسلامیاند و نه انسانی. برای همین، برایم مهم است که این صداها شنیده شود و تصویر درستتری از ایران به دست دهد.
بخش دوم و پایانی گفت و گو با شورا مکارمی، مترجم یادداشتهای پدربزرگش، عزیز زارعی، در کتاب "دفتر عزیز" را که انتشارات گالیمار به زبان فرانسه منتشر کرده، شنبه هفته آینده از رادیو زمانه میشنوید.
عکسها: ایرج ادیبزاده
در همین زمینه:
:: برنامههای رادیویی ایرج ادیبزاده در قلمرو سیاست، فرهنگ و اجتماع در رادیو زمانه::
چه میتوان گفت در برابر این همه ظلم و بیعدالتی، یاد فتانهها و فاطمهها گرامی
"اسلام این نیست، کارهایی که شما انجام میدهید، اسلام نیست و این وحشیگریها نه اسلامیاند و نه انسانی. "
اسلام چيزي جز خونريزي و وحشي گري نيست
كاش اين نوشته ها رو خانم مسيح على نژاد و امثال آن ميخواندند و كمتر سنگ اين رژيم را به سينه ميزدن
لعنت به دین به خدا فروش که فقط بلد هست بکشد دروغ بگوید زندانی کند
با سلام به شما
بسیار متاثر شدم ! امیدوارم وقتی این کتاب به فارسی ترجمه شد بتوانم آنرا بدست آورم . این حس و توان را در خودم میبینم که آن را به زبانِ سوئدی ترجمه کنم . لطفا سلامِ مرا به خانمِ مکارمی برسانید و علاقمندیِ مرا برایِ ترجمه این کتاب به اطلاعِ ایشان برسانید . ایمیل آدرسِ خودم را ضمیمه میکنم. با سپاس احمد ش.
آقای ادیب زاده عزیز، دست شما درد نکند. حکایت آنقدر تکان دهنده و متاثرکننده است که نتوانستم به آن لایک بزنم. چرا که اتفاق افتاده را نمیتوان دوست داشت. اما کار شما را و مصاحبه ای که کردید را بسیار دوست دارم. تأثر و اگر اجازه داشتم باشم، میتوانم بگویم که هق هق شما را نیز از ورای این مصاحبه میتوان شنید. امیدوارم "دفتر عزیز" به زودی به زبان فارسی هم منتشر شود و امیدوارم که بازگویی این حقایق تلخ حداقل تاثیرش عدم تکرار آن در تاریخ باشد. یاد این جانهای بی قرار و عاشق که چنین معصومانه و پاک رفتند، ماندگار.
با درود به تمامی انسانها و هموطنان آزاده و شریف و محترم!
درود به شورا مکارمی و درود به پدر بزرگ عزیز او , عزیز زارعی و همچنین مادر و خاله جانباخته عزیز و گرامی او , و همچنین درود به تمامی بازماندگان این عزیزان و تمامی جانباختگان راه رهایی و آزادگی مردم ایران از دست رژیم دزد و آدمکش و جنایتکار و متجاوز و .... جمهوری ننگین اسلامی باد!
من با خواندن این خاطرات کوتاه و مستند از درد و رنج این پدر عزیز و شریف بنام (عزیز زارعی), و از زبان شورا مکارمی نوه این مرد رنجدیده که دو دختر آزادیخواه و مبارز او در مبارزه با این رژیم جهل و شب پرست دزد و آدمکش جمهوری ننگین اسلامی به شکل فجیع و دردناکی به هلاکت رسیدند , بسیار متاسف شدم و بارها گریستم! واقعا دردناک است! این تنها گوشه ناچیزی از درد و گرفتاری مردم جامعه گرفتار ما بدست این رژیم مستبد و دیکتاتور جمهوری دزد و آدمکش اسلامی میباشد!
جنایات این رژیم اسلامی تازی اندیش مسلمان بازمانده از حجوم تازیان در هزارو چند صد سال گذشته به آب و خاک و مردم کشورمان , بواقع حد و حصر و اندازه ایی نداشته و ندارد! بواقع قلم هم توانایی بیان بسیاری از آن جنایات و فجایع را برای ما ندارد! حیات و پیدایش این رژیم ننگین از ابتدا تا کنون چیزی بجز جنایت و دزدی و غارت و تجاوز , شکنجه و اعدام و قطع دست و پای افراد متخلف و گرسنه اجتماعی تحت عنوان قصاص اسلامی چیز دیگری نبوده است!
این ماهیت اسلام عزیز و گرامی برای مردم ما بوده و هست. اسلام بواقع همین بوده و هست. اسلام یکیست و شکل دومی نداشته و ندارد! اسلام یکیست و افراد مغرض این دین عزیز اسلامی دگراندیش ستیز و آدمکش را بدروغ بنام خداوند بخشاینده و مهربان , را در زرورق زیبا بسته بندی و کادو پیچی کرده بودند و از سالهای دور توسط آخوند و دیگر عمال عوام فریب خورده و مردم فریب پذیر آنرا به مردم جامعه تحمیل کرده بودند , تا با دروغ و تزویر برای دستیابی به حکومت اسلامی دست بیابد که دست یافت و ماهیت اسلامی و واقعی خود را اینچنین بر مردم ایران و جهان نمایان و آشکار نمود!
مردم ما طی این 33 سال حکومت اسلامی بهای سنگینی را پرداخت کرده و میکنند. چاره ایی بجز دستیابی به آزادی مردم با این همه هزینه انسانی وجود ندارد . مردم جامعه ما محکوم به آزادی و رهایی هستند و رهایی بجز این مهم برای برون رفت از این معضل برای مردم ما وجود ندارد! تردید نیست که مردم عزم کرده ما با این همه آزادگی و تلاش برای رسیدن به آزادی , روزی در آینده نچندان دور به آزادی و آزادگی و برپایی یک نظام مبتنی بر سکولاریسم و برابری حقوق زنان و مردان در مقابل قانون و داشتن حق برابر خواهند رسید!
درد جامعه ما از دیر باز نبود آزادی و اعمال دیکتاتوری و استبداد و فقر و نابرابری و ظلم در جامعه توسط حاکمیتهای غیر مردمی در جامعه بوده و هست.
من خود شخصا یکی از زندانیان سیاسی سالهای 60 تا 65 بودم. تمامی این درد و رنجها برای من کاملا آشناست. در عین حال تمامی این دردها و مشقاتی را که در انتشار خاطرات عزیز زارعی پدر دو دختر مبارز و آزادیخواه و دردمند از دست داده , که توسط خانم شورا مکارمی انتشار آن علنی گشته برای من آشناست و آین مسائل را با گوشت و پوست و استخوان خودم را , چه بسا بمراتب بدتر از آن را کاملا احساس کرده و میکنم.
درد اینجاست که فاطمه مادر شورا گرامی , در دوران کودکی که حتی تصویری از مادر خود را در ذهن ندارد از دست میدهد و مادر گرامی او را ناجوانمردانه پس از 7 سال و چند ماه در سال 67 اعدام میکنند!
از سوی دیگر خاله نازنین او را هم بنام فتانه با وجود اینکه 8 ماهه حامله بوده است , بخاطر اینکه فعال مجاهدین و مخالف این رژیم بوده است را بهمراه یکی دیگر از دوستان دیگرش که مانند خود او حامله بوده است و در حین سفر از شیراز به گچساران دستگیر و ناجوانمردانه با داشتن یک فرزند در شکم او را هم اعدام میکنند! مرگ بر این رژیم اسلامی باد!
شور , این دختر بدون پدر و مادر , در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگ خود دوران کودکی خود را رشد میکند و سپس با مشقاتی از کشور خارج میگردد و به کشور فرانسه میرود و پناهنده میگردند و آنجا مأوا میگیرند و رشد و تحصیل میکند و با موفقیت تحصیلات خود را به اتمام میرساند و به درجه دکترا میرسد , و تصمیم میگیرد که خاطرات و دست نوشته های پدر بزرگ خود را که در پشت صفحات قرآن ثبت کرده بود را جمع آوری نماید و آنها را جهت اطلاع عموم مردم فرانسه از سرگذشت غمبار خودشان و همچنین ترجمه فارسی آن برای مردم فارسی زبان را چاپ کند که مردم از رنجی که بر مردم و از آن جمله خود آنها رفت بدانند و مطلع گردند!
من شخصا ضمن پاسداشت این اقدام عزیز شورا , برایش آرزوی سلامتی و موفقیت و پیروزی و طول عمر در زندگی پیش رو دارم. شخصا سالهای مدیدیست که منهم تصمیم بدرج خاطرات سخت زندان و پروسه مبارزه آزادیخواهی خودم را برای مردم دارم , که متاسفانه موفق نگردیدم که تمامی خاطرات خود را بنویسم و آنرا جهت اطلاع مردم و تاریخ آیندگان نشر دهم.
امیدوارم که در آینده با حفظ سلامتی و روزها صرف وقت بتوانم نیبت به این مهم اقدام نمایم. حدود 20 سال پیش چند دهه صفحه از خاطرات زندان و مبارزات خودم را مکتوب و ناقص نوشته ام اما, متاسفانه تا کنون ادامه نداده ام. شاید روزی بتوانم با صرف ساعتها وقت بتوانم آنرا جهت اطلاع مردم انتشار دهم!
با سپاس و تشکر از یکایک شما و بخصوص خانم شورا مکارمی عزیز و گرامی! امیدوارم که روزی بتوانم کتاب خاطرات شما را داشته باشم و آنرا کاملا بخوانم و برای خود داشته باشمو
با سپاس
تورج امیری
8.1.2012 / فنلاند
بادرود
من با خانواده زارعی هم در بیرون و هم داخل زندان آشنایی دارم. یاد هر دو خواهر قهرمان گرامی باد.
در بیان مجری در اول فایل صوتی این تصور به شنونده دست می دهد که فتانه بعد از هفت سال و در حالی که حامله بود اعدام شد! در صورتی که تا آنجا که بخاطر دارم و در نوشته های آقای زارعی آمده فتانه بعد از دستگیری خواهرش یعنی در سال 60تا61 دستگیر شد. و بعد محاکمه سریع اعدام شد و موقع اعدام هشت ماه حامله بود. خواهر ایشان خانم فاطمه زارعی که در سال 59 13 به علت کاندیدای مجاهدین بودن دستگیر شدند و بعد از محاکمات مجدد در زندان به دلایل واهی تشکیلات داخل زندان به زندان های طویل المدت محکوم شدند که آخرین آن در مجموع هشت سال بود. خانم زارعی دوران پایانی محکومیت خود را می گذراندند که نا جوانمرانه به دست ضحاک زمان در سال1367 اعدام شدند.
خواهشمند است بیان مجری را تصحیح کنید چرا که این سئوال پیش می آید >
خانم فتانه چگونه هشت ماه حامله بودند و هفت سال هم زندان بودند. ؟ و بعد اعدام شدند؟
همانطور که گفتم فتانه بعد از محاکمه در همان سال 61 با اینکه حامله بود اعدام شد.
و نوشته های پدرشان هم گویای این مطلب می باشند.
شورا موفق باشی
با آرزوی شادی روح مادر و خاله فتانه و بچه هشت ماهش
نمیدونم که بتونی فارسی بخونی ولی وظیفه خودم دونستم که برات آرزوی موفقیت کنم
یکی از فامیل های وابسته شاید در اولین فرصت که ببینمت بهت بگم که کی هستم
ممنون از حمایت رادیو زمانه
م - ش
درایران این چیزهاعادیه حامله اعدام کنندازناموست دفاع کنی اگردرتصادف کسی را بکشی مقصرم که نباشی پول دیه هم نداشته باشی با دختر عمو ودختردائی سلام بدی مثل قاتل داداشی که 3نفر بودند اما بزور انداختند گردن یکیشون که زیر 18سال بود اعدام کردندوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
گمان کنم اگر به فارسی ترجمه شود، یکی از کسانی که نخواهد خواند من باشم. آری کسی که آنقدر دید و خواند و ذُل زد که نمیداند چرا چشماش هنوز میخواند و ذُل میزند. من هم عزیزم را چند ساعت قبل از مرگ بوسیدم و راهی کردم. من همدرد والدی شدم که صدای مرگ فرزند را بدون وداع شنید(صدای تیر). اما این وداع و خیل کمک و همدردی دریافتی من کجا و وداع پدری که صبحانه را بهانه طولانی شدن مدت وداع کرد و از بیکسی شکاایت بردن به قرآن کجا؟ میتوانم حدس بزنم که از آن پس نان و پنیر و چایِ صبحانه و شکم برجسته هر حاملهای برایش سمبُل شده باشد.
هر چه میخواهید بیاندیشید. من جرات روبرو شدن با این مغاک سوزان را ندارم.
شورا عزیز،واقعا ناراحت کننده بود خواندن چیز هایی که بر شما و بر خانواده شما گذشت...ولی منم مانند دوست دیگه یی که کامنت گذاشتن فکر میکنم اسلام چیزی جز وحشیگری نیست...قرآن هم مجموعه یی از جملات ضد و نقیص هست،اول میگوید ببخشید بعد میگوید بکشید و یا بالعکس...امیدوارم شما که الان در ایران نیستید،امکان مطالعه بدون تعصب را روی اسلام واقعی پیدا کنید، با آرزوی پیروزی فراوان و به امید اینکه بتوانیم این کتاب را روزی به فارسی هم بخوانیم.
کشتار بزرگ:
به تاریخ می گوییم
شادا شاد باش
لیکن شیارهای شخم زده ی تاریخ را بخاطر بسپار
دریغ مکن
آنجا که فرزندانت را قتل عام کردند
گورها خسته از انباشتن
شرم را از انسان ربانیده است
و یکه و تنها
قضاوت تاریخ را
از جلادان تباهی و سرمایه
طلب می کند !
بی هیچ تردیدی روزی
آن روز خاکستری با آفتاب خجلش فرا خواهد رسید
آنجا که قدم بر آن خاکستر خاک سرد گذاشتی
باد وزین خواهد آمد
با او بود که آهنگ آرمان شهرت
را فریاد کشیدی
آنگاه
در بستر همیشگی جان باختی
و تب خشم و غضب و شورش را بجا گذاشتی !
22/ اوت/ 2011 برابر با 31/امرداد/1390
آبتین
فرانسه
خاطرات اعدامهای سال ۶۰ تا ۶۷ بسیار دردناک است و کسی که خود در آن زمان فعال بوده بهتر این مسائل را درک میکند.تعداد زندانیان سیاسی که در دوره حاملگی اعدام شدند کم نبود و فقط به هواداران سازمان مجاهد ختم نشد.از هواداران اقلیت و پیکار هم بودند کسانی که در دوره حاملگی اعدام شدند و نیز زنانی بودند که نوزاد داشتند و با نوزادشان در شکنجه گاه سر میکردند . مادر را برای شکنجه میبردند و نوزاد یا کودک پیش یکی دیگر از زندانیان باقی میماند.گاهی بدرک شعور دیگران که در اینجا نظر میدهند تعجب میکنم.مثلا کسی میگوید نه این که رژیم بر مردم روا میدارد اسلام نیست! نخیر دوست عزیز اتفاقا اصل اسلام همین است که حکومت آخوندی مذهبی با توجه بفرامین قرآن و پیغمبر و امامان شیعه گفته اند اجرا میکند و شمایی که برداشت لیبرالی و بزک کرده اسلام را دارید اشتباه میکنید . دین همین چیز ارتجاعی که میبنید هست و نه چیز دیگر. یک خواننده دیگری هم در حد فهمش اظهار نظر فرموده و مجاهدین و مبارزین این میهن را در حد لمپنی مثل *داداشی و قاتلین آن پایین آورده که باید برای این شخص تاسف خورد .
آه این ستمگران! تا کی طلایه دار، تا کی زره بدست.... در این برودت سیاه سرمای بی امان بیداد میکند، فریاد رس کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اين اسلامي است که غاصبان انقلاب ادعا ميکنند؟....
از شما ممنونم که نوشته هایی هرچند دردناک را به آگاهی میرسانید بعد از خواندن این رنجنامه ی عزیز بزرگ بغضی بزرگ گلویم را گرفته نمی دانم چطور این بغض را فریاد کنم فریادی که لرزه بر اندام حرامیان این مرز و بوم بیفکند نمی دانم فقط میدانم که باید این بغض را نگه داشت تا روز موعود نمیدانم ....
«زُل بزنم»
با عرض پوزش
خانم مکارمی،
من اگرچه آن سالهای وحشتناک را به خاطر دارم، اگرچه با جنایات این رژیم آشنا هستم، اگرچه قبلا درباره کتاب شما خوانده بودم، ولی باور کنید وقتی صدای شما را که از آخرین دیدار پدر بزرگتان با خاله تان صحبت میکردید شنیدم، اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر شد. ... افسوس که نسل جوان ایران تاریخی را خوانده است که آدم کشان و شکنجه گران به خوردشان داده اند. ... مادر شما، خاله شما، و همه آنانکه به فاشیزم مذهبی نه گفتند، بهترین فرزندان ایران بودند. یادشان گرامی.
یک نکته هم درباره آنها که به خانم مکارمی در ستون نظرات درباره اینکه "اسلام همین است و ..." درس میدهند. ایشان در این مصاحبه از نظرخودشان درباره اسلام حرفی نزدند. ایشان درباره اعتقادات پدر بزرگشان صحبت کردند که فرد مسلمانی بوده اند.
با آرزوی موفقیت و بهروزی برای شما.
نکته ای در پاسخ به برخی دیدگاهها: اصل این یادداشتها به فارسی است بنا بر این ترجمه شدنشان به فارسی معنایی ندارد.
سلام مابیصبرانه منتظر ترجمه کتاب بزبان فارسی هستیم ونیز اطلاع رسانی در زمینه ترجمه آن واین که حتی الامکان اگر صلاح بدانید نسخه ای اینترنتی از ترجمه آن ارایه کنید
چون ما امکان دسترسی واستفاده کتابهای ممنوعه را در ایران وبخصوص شهرستانها نداریم
هر کجای دنیا اگر ادم بگشی بگشنت کسی ناراحت نمیشه تو ایران انسانهارو بی جهت میگشند به خاطره هیج خدا خودش یه کاری بکنه
ارسال کردن دیدگاه جدید