پونز روی دم گربه
حسین نوشآذر در گفتوگو با شهرنوش پارسیپور – آیدا مرادی آهنی نویسنده جوان و بااستعدادیست که نخستین کتابش را در سال ۱۳۸۹ توسط نشر چشمه منتشر کرد. نشر چشمه که هر سال آثاری از بااستعدادترین نویسندگان ایران را به ادبیات ایران تقدیم میکرد در محاق افتاده.
آیدا مرادی آهنی در این کتاب که در بردارنده ۹ داستان کوتاه است، با زبانی ساده جهان غریب ذهنش و درکش از محیط اطرافش را به نمایش میگذارد. نام این رمان که موضوع گفتوگوی امروز ما در برنامه «با خانم نویسنده» است، بسیار عجیب است. نخستین کتاب آیدا مرادی آهنی «پونز روی دم گربه» نام دارد.
البته این روزها کتابهای داستانی و شعر با نامهای بسیار عجیب روی پیشخان کتابفروشیها قرار میگیرد و به همان اندازه هم که نامهاشان دراز است، لاغرتر هم میشوند. کتاب آیدا اما در این میان شاید یک استثناء باشد. مهمترین درونمایه این کتاب جنون است و نام کتاب هم به هر حال تداعیکننده همین مفهوم میتواند باشد.
آیدا مرادی آهنی
منتقدی در روزنامه «تهران امروز» به همین موضوع اشاره کرده. او اعتقاد دارد که راویان داستانهای این مجموعه همه از یک بحران روحی رنج میبرند و در مجموع رفتار طبیعی ندارند. جلسهای هم در شیراز در نقد و بررسی این کتاب برگزار شد. ابوتراب خسروی که از نویسندگان قابل تأمل ماست و در این نشست شرکت داشته اعتقاد دارد که لحن رمانتیک نویسنده با فضاهایی که آفریده در تناسب نیست. داستانهای این کتاب بسیار کوتاه هستند و با سرعت زیادی اتفاق میافتند. خانم شهرنوش پارسیپور در گفتوگویی که اینک از نظر شما میگذرد، به نکته بسیار مهمی اشاره میکنند: موقعیتهای ساده را چرا میبایست به پیچیدهترین و دشوارترین شکل روایت کنیم؟ این شیوه البته از قدیم در ادبیات مرسوم بوده و به آن «تقعید» میگفتند.
از شهرنوش پارسیپور میپرسم:
خانم پارسیپور، آنچه که ۹ داستان مجموعه «پونز روی دم گربه» را به هم پیوند میدهد، به نظر شما چیست؟ شما این کتاب را چگونه خواندید و چه درک و برداشتی از فضای کلی کتاب دارید؟
دوست عزیز، من میانگینى براى تشخیص کتابها در ذهن دارم. موضوع هر کتابى که در ذهنم بماند بهنظرم کار خوبى مىآید، اعم از آنکه کتاب را پسندیده باشم و یا نپسندیده باشم. در مورد کتاب «پونز روى دم گربه» باید بگویم که موضوع داستانها از ذهنم پریده است و الان اگر بخواهم اظهار نظر جدى بکنم باید یکبار دیگر کتاب را بخوانم. اما البته بهخوبى به خاطر دارم که این کتاب به شدت سبکگراست، و نویسنده مىکوشد سبک نوینى عرضه بدارد که کم و بیش نزدیک مىشود به مکتبى که هوشنگ گلشیرى بهوجود آورده، یعنى نوشتن داستانهایى که خواندنشان بسیار مشکل است، اما اگر با دقت بخوانید متوجه مىشوید که داستانهاى سادهاى هستند که مشکل نوشته شدهاند. امیدوارم آنچه مىگویم عشاق ادبیات را از من نرنجاند، اما شخص من به سبک گلشیرى علاقهای ندارم و خواندن داستانهاى این سبک اغلب مرا ملول مىکند. البته این اشکال از من است. اما این را هم من نمىفهمم که چرا باید براى درک یک داستان اینقدر کوشش بکنیم. باتوجه به حجم نوشتههاى جدید و اینکه شما اگر بخواهید بگوئید که چیزى از ادبیات مىدانید حداقل هفتهاى سه جلد کتاب باید بخوانید، وقت گذاشتن براى درک یک کتاب اندکى مشکل است.
شخصیتهای داستانهای این کتاب اغلب از یک بیماری رنج میبرند. مثلاً در داستان «اینطوری برمیگردد» زنی که به جنون مبتلا شده، بچه یک ماههاش را مسموم میکند و حالا در این توهم است که دوباره باردار بشود. تصویری که نویسنده از خانواده ایرانی بهدست میدهد، بسیار متفاوت است از آنچه که دولت تبلیغ میکند. آیا نویسنده میخواهد بگوید که جامعه ما بیمار است یا انتخاب جنون به عنوان یک مضمون محوری از علاقه شخصی نویسنده نشان دارد؟
پونز روی دم گربه، نوشته ایدا مرادی آهنی
بله همین طور است، شخصیتها اغلب بیمار هستند و لابد بهراستى دلیل این بیمارى شرایط اجتماعىست. بد نیست که بخشى از همین داستان را براى خوانندگان بخوانیم:
«دو تا از قرصها را خوردم و شروع کردم به گفتن. خوابیده بود کنار خودم روى همین تخت. کنار خودم مىخواباندمش. نمىشد توى این خانهى درندشت بچهاى یک ماهه را بگذارم تنها توى اتاقش بخوابد. یک روز مادر زنگ زد گفت سه ماه دیگر به دنیا مىآید، هنوز نیامدهاى برویم پى اسباب و وسایلش. گفتم خودت هرچه مىخواهى بخر. همان روز با مانى گفتیم اتاق بغل چون کنار اتاق خودمان است براى او باشد. یعنى من گفتم؛ مانى که مىگفت حالا اینها را بعداً خودت معلوم مىکنى. مثل اسمش که هر وقت صحبت مىشد مىگفت این با تو، خودت یک اسمى پیدا کن که صدا کردنش را دوست داشته باشى...»
ادیباتى که متوجه بیان جریان سیال ذهن است اغلب خواننده را سردرگم مىکند. منشاء این ادبیات بازگشت مىکند به کتاب «هیاهو و خشم» نوشته ویلیام فاکنر. در آنجا مرد عقب ماندهاى ماجرایى را شرح مىدهد و فاکنر با دقت تمام کوشیده است حالات گفتارى این مرد را تقلید کند، که بىشک از یک تجربه عینى گرتهبردارى شده. بعدتر در ایران ما این روش نوشتارى را به نام گلشیرى مىشناسیم که به شدت مورد استفاده عده قابل توجهى از نویسندگان ایرانى قرار گرفته است. آیدا مرادى آهنى نیز به این سبک نوشتارى علاقمند است و داستانهایش را در همین روند شکل مىبخشد.
کسانی که این کتاب را خواندهاند دو داستان آخر کتاب را ستودهاند. من شخصاً «حقالسکوت» را بیشتر از باقی داستانهای کتاب میپسندم.
من همین الان دوباره داستان حقالسکوت را خواندم تا بتوانم پاسخ شما را بدهم. این داستان را تنها به این صورت مىتوانیم درک کنیم که باور بداریم راوى آن یک بیمار روانىست. در داستان دو خواهر دو قلو که یکى راوىست و دیگرى شادى نام دارد که قرص مىخورد مادر بزرگ را که تنها دارایى پدر است کشتهاند و بناست او را در مرداب بیندازند. ناگهان یک وزغ سخنگو نیز وارد داستان مىشود و پیچ مشکل داستان را تندتر مىکند. این حقیقتى ست که براى درک داستانهاى آیدا مرادى آهنى باید چند بار آنها را خواند. این در دنیایى که بسیار گرفتار هستید کار مشکلىست. با این حال شک نیست که او به طور جدى کار مىکند و ادیبات را جدى گرفته است. او متولد سال ١٣۶٢ و بسیار جوان است. بدون شک در آینده بهتر خواهد توانست تصمیم بگیرد که چگونه بنویسد. اگر مایل باشد همین حالت مبهمنویسى را حفظ کند باید به خوانندگان محدودى نیز قانع باشد.
به بخشى از داستان «زیر آب، روى لجنها» توجه کنید:
«هرچه فکر مىکنم نمىدانم قبلاً هم بالاى سرش رفته بودم یا نه. یادم نمىآید تا امروز دارو یا تزریقش را انجام داده باشم. انگار براى اولین بار بود که مىدیدمش. همانطور که شعبانى و کوچکنیا هر کدام یک دست و پایش را گرفته بودند، آرامبخش را توى بازوى استخوانىاش تزریق کردم. چند ثانیهاى مىلرزید و سعى مىکرد صورتش را بین دستها قایم کن ولى بعد افتاد روى تخت. یک دقیقه نشد که خوابش برد. پتویش را مرتب کردم و با دستمال عرق پیشانىاش را که پاک مىکردم، آهسته از شعبانى پرسیدم: «خانم شعبانى، این بیمارو تازه آوردن؟»
شعبانى پردهها را کشید. نفس نفس مىزد. گفت: «نه. ولى قدیمى هم نیست. جدیده. نه خانم کوچک نیا؟»
کوچکنیا که قرصهاى بیمار تخت لنارى را توى دهانش مىریخت زمزمه کرد: «یکى دوماه بیشتره که آوردنش. آقاى عطائى گفتم دهن باز. آهان. عزیزم، خانم شعبانى، این نفس نفس زندت به خاطر اضافه وزنهها.» شعبانى که دست به کمر به دیوار تکیه داده بود، گفت: «والله مال آسم هم هست. مثلا قرار بود شماره این دکتر تغذیه رو که خودت رفتى پیشش بهم بدى...»
براى آیدا مرادى آهنى آرزوى موفقیت مىکنم.
در همین زمینه:
::مجموعه "با خانم نویسنده" در رادیو زمانه
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
::وبسایت شهرنوش پارسیپور::
ارسال کردن دیدگاه جدید