خانه | فرهنگ،‌ هنر و ادبيات | کتاب زمانه

از هرات تا تهران؛ زندگی روزمره افغان‌های مهاجر در ایران

شنبه, 1390-12-27 05:16
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
برنامه رادیویی «با همسایگان» درباره رمان «از هرات تا تهران» در گفت‌و گو با محسن نکومنش فرد، نویسنده
شهزاده سمرقندی

شهزاده سمرقندی - با این‌که بهار آمده و طبیعت تازه شده، اما فرارسیدن بهار به آن معنا نیست که همه‌ مشکلات حل شده‌ است. بعضی مشکلات همچنان سرجای‌شان هست و این امر برخی از موضوع‌ها را تکراری می‌کند؛ مثل مهاجرت. مهاجرت یک موضوع کلی و پیش پا افتاده است، به‌خصوص در نظر آن‌هایی که خارج از کشورشان به‌سر می‌برند. اما این به آن معنا نیست که این موضوع مهم نباشد.


مهاجرت یکی از مهم‌ترین موضوع‌هایی‌ست که در همه جا وجود دارد. با این‌که این موضوع تکراری‌ست، اما میهمان تازه‌ای داریم. حتماً بسیاری از شما با محسن نکومنش‌ فرد، نویسنده‌ مقیم سوئد آشنایی دارید. نویسنده‌ای که دو رمان در موضوع مهاجرت نوشته است. رمان اول او «دوردست‌های مبهم» و رمان دومش «از هرات تا تهران» نام دارد. در هر دو این رمان‌ها نویسنده‌ مهاجر بودن را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد. وقت زیادی نداریم که این رمان‌ها را مورد بررسی قرار دهیم. اما می‌توانید نظر شهرنوش پارسی‌پور را درباره رمان اول نکومنش فرد در سایت قدیم زمانه بخوانید که با عنوان «دوردست‌های مبهم»، شرح احوال ایرانی مهاجر منتشر شده است.

[لینک: دوردست‌های مبهم، شهرنوش پارسی‌پور، سایت قدیم رادیو زمانه]
 

رمان دوم که به‌ویژه نظر مرا به خودش جلب کرده، از «هرات تا تهران» نام دارد و روزگار مهاجران افغان در ایران را به تصویر می‌کشد. رمانی که به قول اکرم عثمان، از چهره‌های سرشناس فرهنگی افغان مقیم سوئد، داستانی‌ست پر از آب چشم و غم‌انگیز و دردناک. در گفت‌وگویی که با محسن نکومنش‌ فرد،نویسنده‌ این کتاب داشتم، از او نخست درباره‌ انتخاب موضوع پرسیدم و از این‌که چرا در رمان دومش نیز دوباره به این موضوع پرداخته است:

 

محسن نکومنش فرد - موضوع مهاجرت فکر نمی‌کنم چیزی باشد که به این راحتی حل شود. تا وقتی که مهاجر و مهاجرت هست، موضوع و مشکلات مهاجرت وجود دارد. شاید علت این‌که من بیشتر علاقه نشان داده‌ام یا بیشتر راجع به این مسئله نوشته‌ام و علاقمند بودم که بنویسم، این بوده که خودم مهاجر شدم. طبعاً اگر من هم در ایران بودم، این‌قدر مسئله‌ مهاجرت برایم حاد نمی‌شد. به تبع وقتی آمدم به سوئد که یک کشوری‌ست که به‌هرحال رفتارشان با مهاجران بسیار متمدنانه است، ولی در عین حال در همین جامعه تبعیض هست، ظلم اتفاق می‌افتد، و وقتی که مسائل اقتصادی یا سیاسی پیش می‌آید،مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی به‌هرحال مسئله‌ مهاجران را به‌درستی پوشش نمی‌دهند و غیرعادلانه برخورد می‌کنند. این است که مسئله‌ مهاجرت در کتاب اولم مسئله‌‌ای جدی بود و به آن پرداختم و سال‌ها در ذهنم بود که به این مسئله بپردازم.

 

 محسن نکومنش فرد، نویسنده رمان «از هرات تا تهران»

 در کتاب دومم، «از هرات تا تهران» اما مسئله‌ مهاجران افغان در ایران را مورد توجه قرار دادم. «از هرات تا تهران» رمان است و به وضعیت افغان‌ها در ایران می‌پردازد. چرایش مشخص است، برای این که افغان‌ها در ایران به صورت خیلی شدیدی مورد تبعیض و ستم واقع می‌شوند. مشخصاً از طرف حاکمیت و حتی متأسفانه از طرف بخش زیادی از مردم. موضوع عدالت هم موضوعی نیست که مرز بشناسد. حالا چون من ایرانی هستم، الزاماً نمی‌توانم فقط به مسئله‌ ستم به مهاجران ایرانی توجه کنم، بلکه عدالت مرز جغرافیایی نمی‌شناسد و برای من به شدت مسئله‌ای جدی‌ست که افغان‌ها در ایران به این صورت مورد ظلم و ستم واقع می‌شوند.

 

در واقع مهاجران را به ایرانی و افغان و تاجیک جدا نمی‌کنید. مهاجر، به نظر شما مهاجر است، در یک جامعه‌‌ دیگری قرار می‌گیرد، با فرهنگ‌هایی که شاید تاریخ و ریشه‌ای شبیه به‌هم و یا یکی داشته باشند، اما بازهم تفاوت‌ها زیاد است. در واقع می‌خواهم از شما بپرسم به نظر شما با این‌که افغان ها فارسی‌زبان هستند و حتی خط فارسی‌ـ عربی را هم می‌توانند بخوانند، در مقایسه با تاجیک‌ها که نمی‌توانند بخوانند و خط سریلیک استفاده می‌کنند، چرا رابطه‌ای که ایرانی‌ها با افغان‌ها دارند کمی نامهربانه‌تر است، نسبت به رابطه‌ای که با تاجیک‌ها دارند. این البته یک برداشت غالب است. نظر شما چیست در این‌باره؟

 

راستش من نمی‌دانم در ایران چه‌قدر مهاجر تاجیک داریم. واقعاً اطلاع زیادی ندارم. ولی این‌که چرا مردم رفتارشان با افغان‌ها ظالمانه و غیرعادلانه است، دلایل متعددی دارد. یک بخش از جامعه طبقه‌ مرفه ایرانی‌ست که هنوز در سودای آن ایران بزرگ و آن تمدن قدیم به‌سر می‌‌برد و فکر می‌کند ما زمانی امپراتوری بودیم و هنوز هم امپراتوری‌ هستیم. البته این امپراتوری از نظر جغرافیایی افغان‌ها را هم دربرمی‌گیرد. ولی در این افتخار ملی نوعی بیگانه‌ستیزی وجود دارد که عمومیت دارد. این گروه از مردم گاهی حتی خودشان را از بقیه ملت‌ها، و از اروپایی‌ها هم برتر می‌دانند. این لایه اجتماعی با فرهنگ شدید ناسیونالیستی به‌خصوص از اعراب و مسلمان‌ها به طور کلی به شدت بیزاری دارد و فکر می‌کند اگر اسلام نبود، ما امپراتوری‌مان را هنوز هم حفظ می‌کردیم. یک بخش دیگر احتمالاً طبقه‌ ضعیف جامعه است که افغان‌ها را شاید رقیب کاری می‌داند و فکر می‌کند که اگر این‌ها نبودند، شاید بیکاری این‌قدر در جامعه وجود نداشت.

 

یک بخش هم حاکمیت است که در آنجایی که به نفعش است از مسئله‌ افغان‌ها استفاده می‌کند، پول می‌گیرد از سازمان ملل و حتی در زمان جنگ ایران و عراق مهاجران افغان را تشویق می‌کرد که در جنگ هم شرکت کنند، به‌عنوان این‌که این جنگ به ‌اصطلاح فرامرزی‌ست. ولی الان که مشکلات داخلی بیشتر شده، افغان‌ها را بیش از پیش تحت فشار قرار می‌دهد. بعضی‌ از فشارها و تبعیض‌ها در واقع قوانین آپارتاید است که مثلاً اگر یک مرد افغان با یک زن ایرانی زندگی کند، آن زن حقوق اجتماعی‌اش را از دست می‌دهد، یا بچه‌ این خانواده از حقوق اجتماعی‌اش محروم خواهد شد. این‌گونه قوانین اصلاً با هیچیک از قوانین دنیای فعلی سازگاری ندارد. این است که نمی‌شود به اختصار گفت که دلایل این بیگانه‌ستیزی چیست. به‌خصوص نسبت به افغان‌ها که همان‌طور که شما گفتید هم‌زبان ما هستند و عمدتاً با این امید به ایران آمده‌اند که زندگی راحت‌تری در پیش بگیرند، و خُب خیلی از مهاجران افغان در ایران کار می‌کنند و زندگی می‌کنند. بعضاً حتی راضی هستند، به خاطر این که شرایط در افغانستان آن‌قدر خراب است که با این وجود همه تبعیضات از زندگی‌شان در ایران راضی هستند.

 

از هرات تا تهران، رمان، محسن نکومنش فرد

البته این رضایت نسبی به این معنا نیست که به آنها ظلم نمی‌شود و ظلم را متوجه نمی‌شوند. من به‌خصوص در کتابم عمداً افرادی را انتخاب کرده‌ام که تحصیلکرده و روشنفکرند. یک پزشک، یک نقاش و هنرمند و یک خانم دارم که او هم روشنفکر است. آنها مشخصاً تبعیض را به شدت احساس می‌کنند و از این مسئله رنج می‌برند، به مراتب بیشتر از افراد معمولی که آن‌ها هم در رمان حضور دارند.

نمی‌دانم رفتار ایرانی‌ها با تاجیک‌ها چطور است، ولی به‌هرصورت مهم‌ترین مسئله، مسئله‌ فرهنگی و عدم آگاهی و شناخت است و متأسفانه حتی جامعه‌ روشنفکری ما هم، یا به اصطلاح روشنفکران ما، چندان به این مسئله توجه نکرده‌اند و من حتی بعد از انتشار کتابم به افرادی برخورد کردم که ظاهراً عدالت‌طلب هستند، ولی باز هم از من انتقاد می‌کنند و سعی می‌کنند رفتار تبعیض‌آمیز و غیر انسانی‌مان با مهاجران افغان را توجیه کنند. من این استدلال‌ها را نمی‌توانم بپذیرم.

یکی از نقدهایی که درباره‌ کتاب «از هرات تا تهران» شده، این است که همان‌طور که خودتان اشاره کردید، شخصیت‌های این کتاب در واقع افغان‌های مهاجری هستند که تحصیلکرده‌ و هنرمند و از طبقه‌ متوسط به بالا هستند و در واقع مردم عادی نیستند. در حالی‌که با شهروندان ایرانی وقتی این‌ها روبه‌رو می‌شوند و یا در شرایطی قرار می‌گیرند، افراد طبقه‌ متوسط به پایین هستند و تحصیلکرده نیستند. این یکی از ایرادهایی بوده که از این کتاب گرفته شده. یعنی روشنفکر افغان را شما در مقابل مردم عادی ایرانی گذاشته‌اید. این را چه‌طور توضیح می‌دهید؟

 

البته در این کتاب فقط به مردم عادی در ایران نپرداختم. ایرانیان نسبتاً روشنفکری هم در داستان حضور دارند. ایرانیانی هم هستند در داستان که با افغان‌ها به خوبی برخورد می‌کنند و حتی یک افغان را به دامادی خودشان می‌پذیرند. یکی از ایراداتی که به کتاب گرفته شد، این بود که من رفتار غیرمنطقی ایرانی‌ها را بیشتر به اشخاصی مثلاً حاجی‌ بازاری‌ها یا پولدارها نسبت داده‌ام. در این مورد این انتقاد را تا حدودی می‌پذیرم که متأسفانه باز از خوش‌بینی‌ام ناشی شده که فکر می‌کردم بخش روشنفکر جامعه‌ ما بهتر با این مسئله برخورد می‌کند. متأسفانه قبل از انتشار کتاب نمی‌دانستم که حتی بخشی از طبقه‌ ظاهراً روشنفکر ما هم هنوز نتوانسته مسأله مهاجرت افغان‌ها به ایران را هضم کند و سعی می‌کند در جهت توجیه رفتارهای تبعیض‌آمیز با مهاجران افغان صحبت کند یا قلم زند. منتها در این داستان افراد عادی افغان هم حضور دارند. این‌طور نیست که در داستان مهاجران افغان فقط به اصطلاح روشنفکر و تحصیلکرده باشند. هستند افراد معمولی، کارگر، خانواده‌ یک زن بی‌پناه، یک زن تنها که چندتا بچه دارد، شوهرش مرده و بچه‌اش مورد تجاوز قرار می‌گیرد. این‌ها به‌هرحال آدم‌های عادی هستند و رویدادهای داستان بعضاً متأسفانه برآمده از حوادثی‌ست که در جامعه‌ی ما پیش آمده.

تجربه‌ شخصی شما داشتید؟ زمانی که در ایران به سر می‌بردید، با افغان‌های مهاجر شما روبه‌رو بودید، آنها را دیدید و رابطه‌ی خودتان با آنها چه‌طور بوده؟

 

بله. بخشی از داستانم از تجربیات شخصی‌ام ناشی می‌شود. البته این کتاب رمان است و به اصطلاح عکس‌برداری از واقعیت نیست. ولی تجربه داشتم. در جایی کار می‌کردم که کارگران افغان هم کار می‌کردند و من به چشم خودم دیدم و تجربه کردم که چه‌طور آنها مورد ستم و بی‌مهری و حتی توهین قرار می‌گرفتند، در حالی که کارشان را انجام می‌دادند. حتی وقتی که برای گرفتن حقوق‌شان می‌آمدند و صاحب‌کار حقوق‌شان را که می‌داد، گاهی اوقات حرف‌های زشت هم می‌زد و متلک می‌گفت. این را تجربه کردم و این تجربه در جاهایی از کتاب هم انعکاس پیدا می‌کند، و خُب بخش‌هایی را هم بعداً از دیگران شنیدم یا بعضاً خودم ناظر بودم.
 

ایمیل گزارشگر:

shahzoda@radiozamaneh.com

 

در همین زمینه:

::شهزاده سمرقندی در رادیو زمانه::

Share this
Share/Save/Bookmark

امید که نویسنده خوش قریحه مان با همین دید انسانی رمانی نیز در باره مهاحران ایرانی در غرب بنویسد. با آرزوی موفقیت برای ایشان

انسان بودن مهمتر از هموطن بودن است
کتاب زیبا و شیرین بیان اقای نکومنش را خواندم و از لحظه لحظه این کتاب صدای انسانی را میشنیدم که میگفت ما انسانیم و نباید به علت ایرانی بودن خاموش باشیم... بهترین راه اعتراف اشکالات خود ماست که میتوان با بیان ان بگونه وجدان این جامعه را بیدار کرد و ویروس نژاد پرستی برتری جویی را که جامعه ایرانی مبتلا به ان شده شناسایی نمود. این حرکت بزرگ و انسانی را نکومنش اول انجام داد که بر همه روشنفکران ایرانی و افغان مرض را در حقیقت معرفی نمود.
شاید عزیزان ایرانی راضی از نوشته رمان زیبای محسن نکومنش نباشند اما بدون شک این یکی از بزرگترین قدم های اصولی در معرفی بیگانه ستیزی ایرانیان است که تاریخ روزی از نکومنش تقدیر خواهد کرد.

یک اقغان را در ایران باید در سه بخش دید. روابط انفرادی در جامعه و در برابر اداره های دولتی.. در روابط شخصی افغان ممکن دوستان نزدیک ایرانی داشته باشد که بدون مشکل با انها زندگی کند حتی بدون تبعیض ولی همین افغان در تاکسی یا اتوبوس و یا در محلات دیگر مورد توهین مردم قرار میگیرد و همزمان همین افغان با داشتن دوستان ایرانی اش در برابر رژیم به مشکل روبروست.مشکل او حتی میتواند تا انجا باشد که هیتلر به یهودان میساخت.

سپاس گذاریم از جناب نکومنش که بزرگواری نمودند و این کتاب زیبا و حق بینانه را نوشتند تا درد دل افغان هم کمی تسلی یابد. ع ف

محسن نازنین ، زیبا بود ولی‌ .... من نمی دانم که مردم ایران چه گناهی مرتکب شده اند که این گونه باید مکافات آن را بکشند. مستعد ترین جوانان آن آواره دنیا شده اند نه تنها به خاطر این که شرایط مادی مناسب نیست بلکه به این دلیل که حق و حقوق آنها به عنوان شهروند به رسمیت شناخته نمی شود، به خاطر یک زندگی آرام و به دغدغه زندان و ترور....
واقعا جای بسی تاسف دارد که در کشور همیشه توانمند ایران، یک عده د… به نام دین آمدند و بر جان و مال و ناموس مردم مستولی شدند و حالا هم باید شاهد رفتن بهترین و کارآمدترین عزیزانمان به یک کشور دیگر باشیم. ضمن اینکه مهاجرت و داشتن زندگی بهتر برای همه افراد محفوظ است، اما یک نکته اساسی اینجا مطرح می شود. عزیزان اگه ماها از این کشور بریم، عرصه برای ترکتازی این… خالی می شه. تصور کنید نسل بعد که در این کشور هستند، دیگر ایرانی نیستند. بلکه یک مشت ع… ساکن ایران هستند و جای ماها دیگر در این کشور تعریف نشده است. عین کاری که فلسطینی ها کردند. زمینهایشان را فروختند و رفتند و در کشورهای دیگر زندگی راحت می کنند، و الان هم شاهد هستیم که حتی یک گروه فلستطینی در کانادار یا آمریکا تظاهرات یا اعتراضی نمی کنند، چرا؟ چون دیگر عرقی ندارند. هویت ها استحاله می شود و دیگر کشور بعنوان سابقه عظیم تاریخی، ملی، هویتی و فرهنگی در نزد شخص کمرنگ می شود. کمی بیشتر در این زمینه دقیق شویم. به قول مصدق: اگر من بنشینم، اگر تو بنشینی چه کسی برخیزد؟
بنابراین باید ایستاد و فردایی گرانسنگ را خلق کرد. یک جایی باید دست این … از این کشور قطع بشه و الان بهترین فرصت استحاله شدن و به خود آمدن است.

من کتاب اول محسن نکومنش را خوانده ام، اگر کتاب تازه ی او یعنی از هرات تاتهران هم مانند کتاب اولش باشد حتما خواندنی است. به هر رو خوش حال ام که محسن می نویسد و موفق است. ای کاش آدرس تهیه کتاب را هم در همین جا اعلام می کردید. با آرزوهای خوب برای محسن و کتاب تازه اش.

سپاس از آقای نکومنش نویسنده رمان "ازهرات تاتهران "که به وضعیت افغانهای مهاجر درایران پرداختن ونحوه زندگی مهاجرین ونوع برخورد ایرانی ها با این مهاجرین را درقالب رمان منعکس ساختن . البته قابل ذکر است مهاجران که درایران زندگی میکنند نسبت به مهاجرین که دردیگر کشور های جهان به سر میبرند وضعیت زندگی شان به مراتب خرابتر ومورد توهین ،تحقیر و تعصب بیشتر قرار میگیرند با وجود اینکه افغانها باایرانی ها از لحاظ فرهنگی مشترکات زیادی هم دارند ودرهمسایگی همدیگرهم قراردارند.

سپاس از آقای نکومنش نویسنده رمان "ازهرات تاتهران "که به وضعیت افغانهای مهاجر درایران پرداختن ونحوه زندگی مهاجرین ونوع برخورد ایرانی ها با این مهاجرین را درقالب رمان منعکس ساختن . البته قابل ذکر است مهاجران که درایران زندگی میکنند نسبت به مهاجرین که دردیگر کشور های جهان به سر میبرند وضعیت زندگی شان به مراتب خرابتر ومورد توهین ،تحقیر و تعصب بیشتر قرار میگیرند با وجود اینکه افغانها باایرانی ها از لحاظ فرهنگی مشترکات زیادی هم دارند ودرهمسایگی همدیگرهم قراردارند.

مصاحبه جالبی بود .
علاقمند شدم که کتاب را بخوانم .

در جوامع ظاهری و مصرفی امروز، افراد با تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم از محیط پیرامون، برداشتی کلیشه‌ایی از افراد با عقبه قومی،طبقاتی، تحصیلی‌، سیاسی، زبانی‌ و... پیدا میکنند که میتواند با پیشداوری، سو‌تفاهم،سو‌ظن، برتری‌طلبی و...همراه باشد. اینکه ما همه چیز و همه‌کس را در مقایسه قرار میدهیم و از این قیاس، خود را بهتر و مطلوب‌تر احساس می‌کنیم، شاید یک از خصوصیات بد انسانی‌ باشد. معمولا کاستی‌ها را در دیگران بهتر میبینیم تا در خود. اگر در ایران، افغانی را کم‌ارج میشماریم و به حساب نمی‌‌آرییم، از افغانی شدن خود در غرب غافلیم و فکر می‌کنیم که به چشم دیگری به ما نگاه میکنند و ما را تافته‌ایی جدا بافته از دیگر ملیت‌ها میبینند، گویا از جمهوری اسلامی و جنجال‌های سیاسی آن در عرصه جهانی‌ و تاثیرات آن در میان مردم عادی غرب بی‌ اطلاعیم. از فیلم غربی که در مقابل ما بازی میشود و آداب و اتیکت اجتماعی نام دارد، یا ماسکی که بر چهره‌ها کشیده شده تا احساس واقعی‌ افراد پنهان بماند غافلیم ,حتی یه جوری‌هایی‌ امر به من مشتبه میشود که با دیگر ایرانیان هم فرق دارم و در اندیشه، فرهنگ و کردار من تخم دو زرده‌ای شکسته شده که به حقیقت مطلق کائنات، هستی‌,انسانیت و... رسیده‌ام و هیچ خدا‌یی را بنده نیستم. بقول اینترنتی‌ها لووول

بنده به آقای نکومنش دست مریزاد میگویم بخاط نوشتن کتابش چه خوب میبود اگر دوستان افغان ما که تجربه های بی خانمانی در ایران ویا پاکستان را داشتند نیز مینوشتند قبل از هر چیز با آقای نکومنش در اینجای گفته اش موافق نیستم که یک دسته هم طبقه مرفه هستند وخود را هنوز امپراطوری میدانند اصولا طبقه مرفه امروزی را نوکیسه ها یا بقول معروف گدا گشنه های دیروز تشکیل میدهند که غالبا نقشی در دگرگونی ایران وگذارش از آن نظام پیشین به کنونی نداشته اند اینان اند که ثروتهای کلان را دارا هستند ودر قید وبند ایران ایرانیت ملیت نیستند همه چیزشان پول است اگر داغ مهر دارند اگر ریش دارند اگر شباهنگام عبا بر روی کت وشلوار میپوشند وبه مسجد میروند هدف افزودن بر سرمایه هایشان است وچون بر میگردند هم ویسکی دارند هم انواع واقسام دیگر منکرات این طیف کم نیستند گرچه دیگرانی هم هستند که از گذشته مایه دار بوده اند آنان نیز کلا در پی امپراطوری نیستند احساس ناسیونالیستی ومهین پرستی به قدر پول برایشان اهمیتی ندارد وهمین طبقه هستند که از نیروی ار مهاجران شاید بیش از دیگران بهره میبرند.اما بیاییم بی انصافی نکنیم تنها به برادران وخواهران افغانمان که براستی مورد ستم قرار میگیرند ننگریم به آلمان برویم یعنی کشوری که به ناسیونالیست بودن مردمش شهره است بعد از فروپاشی دیوار برلین بین شرقی ها وغربی ها هنوز هم این احساس دوگانگی وجود دارد جک وجود دارد طعنه وجود دارد اینان تازه یک ملت بوده اند درست مانند هلندی ها وقستمی از بلژیکی ها درست مانند ما وافغانها خصوصا هراتی ها که همه میدانیم حتا بیشتر رسوم مردم هرات با خراسانی ها فرقی ندارد گرچه در تاجیکستان وهمه افغانستان نیز مشابهت های بسیار بیشتری با دیگر نقاط ایران با هم دارند به هر جای دنیا برویم این تبعیض در بین همزبانان هم میهنان دیروز وهم فرهنگان وجود دارد یکی به دیگری طعنه میزند جک میگوید خود را تافته جدا بافته میداند فقیر وغنی هم ندارد گاهی دانشگاهی وبیسواد هم نمیشناسد دیگر از اروپا بقول معروف متمدن تر نداریم اما در میانشان این تبعیض هست در رابطه ما مهاجران نیز کیست که نداند حتا اگر استاد هاروارد باشی وآکسفورد نیز آنجا که باید یگانگی انسانی باشد نیست برابری نیست تضاد های بسیاری هستند از مادی تا معنوی این رویا های دور ودرازی است که مگر انسانیت روزی بدرستی به آن برسد وزمانی که هر انسانی نه با شعار های مرسوم امروز دنیای سیاست که بحق برابر باشند.بنده خود در ایران با کسانی بخاطر حق برادران افغان درگیری داشته ام ما مردمانی که روزی در یک کشور خلاصه میشدیم هیچکدام نمیتوانیم ادعا کنیم که ریشه ایرانی افغان تاجیکمان صد در صد درست است ممکن من ایرانی اجدام از بخارا به شیراز آمده باشند یا خانم سمرقندی از اصفهان به تاجیکستان رفته باشند یا برادر ویا خواهر افغان که دانشگاه دیده ومورد مصاحبه نویسنده کتاب بوده از سمرقند به هرات آمده باشد ما در ایران فامیل های هراتی کابلی بخارایی وو بسیار داریم بهر روی باید نسبتی با این مکانها داشته باشند پس کسی نمیتواند فخر بفروشد اگر مردم افغانستان گرفتار اینهمه ویرانگری نبودند احتمالا امروز هم اینهمه کارگر در کشور ما نداشتند رشد این ملت گرفتار حیله های سیاستمداران شده است ودر جا زده اند تنها ما قدری از آنها جلوتریم وبا دنیای صنعتی بسیار فاصله داریم متاسفانه دولت ایران کار فرهنگی در این رابطه انجام نمیدهد که اگر آگاهی میداد مردم به این میرسیدند که پیوند های تاریخی فرهنگی وزبانی به چه مفهومی است انسانهایی با سطح سواد کمتر نیز به درک درست تری میرسیدند واین دید شاید که قدری بهتر میشد اما مشکل دیگر گرفتاری اقتصادی خود مردم ایران است ما پیر ترها میدانیم اخلاق مردم رفتار مردم ما نسبت به پیش از انقلاب دگرگون شده است میگویند برادر هم به برادر رحم نمیکند هر کس به فکر خویش است در حالیکه در گذشته اینگونه نبود وقتی مردم ایران با خود چنین شده اند با همزبانان وهم میهنان گذشته خود که امروز ظاهرا اسم بیگانه را یدک میکشند جه باید بکنند البته این به آن مفهوم نیست که همه مردم اینطورند نه حتما این طایفه بد کردار وبد رفتار نسبت به همه مردم کم اند اما همین کم هم بسیار است وخطرناک زیرا انسانیت انسان خدشه دار میشود وقتیکه تبغیض وتوهین باشد مهمترین وجهه این مشکل همانا وجهه اقتصادی است به اروپا بنگریم وکارگران ترک ومراکشی آیا بعد از دهه ها توانسته اند بدون تبعیض وبرابر با همکاران خود زندگی کنند واز یک درجه اجتماعی واقتصادی بهره مند گردند تاآنجا که ما شاهدیم نه این یک مغضل اخلاقی بشریت است وبه این زودیها هم نمیتوان انتظار معجزه داشت اما میتوان با کار فرهنگی ودادن آگاهی وجدان انسانهای خفته را بیدار کرد اگر شرایط ایران وافغانستان را برعکس کنیم وتصور کنیم که این ویرانیهایی که بر سر افغانستان آمده بود بر سر ایران میامد وآنان در شراطی کنونی ما بودند آیا این ما نبودیم که اکنون در هرات وکابل ومزار شریف داشگاه دیده کارگری میکردیم ومورد تبعیص قرا میگرفتیم؟به امید روزی که افغانستان عزیز نیز به آرامش برسد ومردم زجر کشیده اش بتوانند آنرا آباد کنند به امید روزی که این مرزها نیز برداشته شوند وارتباط ها حداقل بین این چند کشور همزبان چون اروپا آسان شود امروز نوجوانان ما بهتر از ما این را میپذیرند که باید به یکدیگر بیندیشیم وبنده شک ندارم روزی که روزی فرا خواهد رسید که نسل های بعد ما را به آنجا خواهند رساند که بتوانیم با حفظ استقلال خود با تفاهم بهتری با هم زندگی کنیم

مصاحبه ای جالب بود و دیدگاه های نویسنده خیلی جالبتر در باره موضوعی روزمره که مثل هوا همه جاهست. به قول ایراندوست و دیگر دوستان که تذکر دادند ایرانی های خارج نشین هم به همین بیماری تبعیض و"افغانی" بودن در کشور عاریتی خود مبتلا هستند اما با کمی فراموشی و مقداری انکار و کمی هم تفاخر به فرهنگ "اصیل" ایرانی از خود محصولی و معجونی ساخته اند به نام تافته جدا بافته که در هیچ موزه ای یافت نمیشود الا در یک یک ایرانیان مهاجر که هرچه قدر هم خوب ذوب در اداب و رسوم و فولکلور مردم کشور مهاجر پذیرشان شوند بازهم به عنوان یک اجنبی شناخته میشوند. و این مساله تازه به ایرانی ها هم محدود نمیشود. شاید تنها در امریکا این مساله مهاجر و مهاجرت تا حدودی بهتر از بقیه جاها حل شده باشد. اما بازهم در همین امریکا با فردی اشنا شدم که انگلیسی تبار بود و با ان لهجه شیرین اما دشوار فهم انگیسی اش صحبت می کرد. وی میگفت بعد از بیست-سی سال زندگی کردن در امریکا وقتی به انگلیس بر میگردد و به قهوه خانه محله قدیمش میرود هنوز اورا یکی از خودشان میدانند و با او به گونه یک فرزند دورافتاده از وطن مینگرند. اما مشاهده این فرد از امریکا این بود که با امریکایی ها نمیتوان ارتباط نزدیک و دوستی برقرار کرد چه در کمتر از مدت 5 سال یکهو این امریکایی دوست یا همسایه شما خود به نقطه دیگری از کشور وسیع امریکا کوچ میکند و تو دیگر کمتر از او میشنوی یا ارتباطی با وی خواهی داشت. این مدل رفتاری اجتماع امریکا ست. در این جمله این دوست انگیسی یک واقیت صریح نهفته است و ان اینکه امریکایی ها خودرا بیشتر مهاجر میدانند تا شهروند یک محله و یا یک شهر، اگرچه بازهم به شهرودیار خود بر حسب همان حس درونی انسان پایبند می مانند و مثلا تیم شهرزادگاهشان را ارج مینهند و به ان وفادار میمانند.

به نظر بنده در امریکا مساله مهاجر ستیزی تا حدود زیادی حل شده و این کار با صرف وقت و هزینه و فرهنگ سازی امکان پذیر شده است. این بدان معنی نیست که مساله کاملا از بین رفته است. در واقع اگر به مهاجر ستیزی اجازه داده شود بازهم بر میگردد و خودش را به همه تحمیل میکند..

در امریکا معیار های دیگری یک مهاحر را از رسیدن به هدفش باز میدارد و مساله مهاجر ستیزی به اشکال دیگری نمایان میشود. در امریکا دین رسمی وجود ندارد اما همه ادیان حتی مسلمانی هم اجازه نشو و نما دارند. در عین حال یک جریان مذهبی مسیحی گرا دایما یاداور میشود که در اکثریت است و بایستی از ان به عنوان مذهب چیره و غالب اطاعت شود. اما قوانین دولتی امریکا دین را از سیاست جدا کرده است و و قتی به قانون و قانونمندی میرسد همه یکسانند. اگر یک فرد فقیر (رنگ پوست و نژاد مهم نیست) را مشکلی با نظام فانونی امریکا پیش اید به دلیل نداشتن امکانات مالی نمیتواند اعاده حقوق کند. البته نمیتوان از نظر دورداشت که پلیس امریکا هم که به عنوان ضابط و نگهدار حقوق شهروندی است در خیلی موارد با نوشتن یک گزارش خلاف واقعیت میتواند فردی را در برابر قانون قرار دهد.

مثل اینکه دارم به بیراهه میروم و در همین جا تمامش کنم بهتر است چون این مقوله سر درازی دارد. به هر حال از اینکه افای نکومنش در این مورد اگاهی دادند خیلی ممنون هستم. برای ایشان ارزوی موفقیت بیشتر دارم.
ابراهیمیان

گويا در راديو زمانه باز سياست دگرگون شده، ازديروز آنچه پيام ميدهم يا از دوستاني در ايران شنيده ام آنها نيز هرچه پيام ميدهند نشان داده نميشود!
يكي از وابستگان پيشين سفارت ايران در كابل برايم ميگفت به شاه گزارش دادند كه در مرز افغانستان مردم مي آيند و مي روند بدون اين كه كنترل دقيقي باشد. شاه نوشت افغانها براي ايرانيان بيگانه نيستند، ترتيبي دهيد كه آنها بتوانند به آساني به اين سوي مرز رفت و امد كنند. ازان پس ميزي گذاشته بودند كه هر كس ازآن سوي مرز كه ميخواست درخواستي مينوشت؛ ازاين سو، روي آن مهر وامضايي ميكردند و او مي آمد.
من اين كتاب را نخوانده ام ولي اين اندازه كه اين گفتگو را شنيده يا ديده ام ( با فيلتريگ و سانسوري كه در اينجا دچارش هستيم )، به نظرم ميرسد موضوع جوري نوشته شده كه گويي از دو ملت بيگانه، با تاريخها و زبانها و فرهنگهاي جدا ازهم سخن ميگويند! آدم با خواندن يا شنيدن اين سخنان، واقعيتها و ريشه آنها را درنمي يابد، بلكه گمراه هم ميشود.
به جاي « بيگانه ستيزي ايرانيان نسبت به افغانها» بايد گفت « ناآگاهي از تاريخ» ودرنتيجه «خودناشناسي» و«خودستيزي». شما از كدام بيگانگان سخن ميگوييد؟! آن چه امروزه كشورهاي افغانستان و آذربايجان ( در واقع اران يا آلبانبا در شمال ارس )، عراق و تاجيكستان و تركمنستان و .... خوانده ميشود بخشهايي از «ايران زمين » بزرگ و تاريخي بوده اند كه با رخنه شوم تازيان و تركان و روس و انگليس و با خيانت حاكمان در جايجاي اين سرزمين، پاره پاره و ازهم جدا شده اند. هركس بدون توجه به اين واقعيت در باره هريك ازاين كشورها و روابط دولتها و مردم اين كشورها بايكديگر چيزي بنويسد، بيراه رفته و ديگران را هم گمراه ميكند.
بويژه از نويسندگان و درس خواندگان اين چشم را داريم كه به اين زودي تاريخ همين150 ـ 100 ساله را فراموش نكنند يا ناديده نگيرند و اينگونه تبليغ خطرناك نكنند. من نمي دانم چرا اينگونه سخن از«ايراني و افغاني ( افغان )» گفته ميشود! اگر آدمهايي (ازهرلايه اجتماعي يا اقتصادي) از سر ناآگاهي از ناآگاهي سخن نادرستي ميگويند يا رفتارنادرستي ميكنند، يا حاكماني و وابستگان حكومتي درهرجا، از روي ناآگاهي يا از سر آگاهي ولي براي سود نابحق خود، سخن نابجا و نادرستي ميگويند و يا رفتار نادرستي ميكنند، چرا يك نويسنده و پژوهشگر بايد اين گونه سخن بگويد؟! به نظر من با اينگونه نوشتن و سخن گفتن به ناآگاهي ها و گمراهي ها دامن ميزنيد و آدرس نادرست به خواننده و شنونده ميدهيد.
آقا ! بسياري از مردم نميدانند كه اين هرات درواقع مانند سمرقند و بخارا و مرو و نيشاپور و بلخ از شهرهاي باستاني خراسان بزرگ است. هرات را زمان ناصرالدين شاه با فشار حكومت انگليس از ايرانِ آن زمان جدا كردند. يعني اگر آن پيشامد شوم نبود، اكنون هراتي ها، افغان يا افغاني خوانده نميشدند و مانند مشهديها و تبريزيها و شيرازيها و گرگاني ها بودند؛ هرات و هراتي ها هم از درامد نفت بهره مند ميشدند و اين وضع را نميداشتند. آن ديگر بخشها نيز چنينند. من كه به هراتي ها ، مزاريها، پنجشيري ها و يا از هربخش آن سوي مرز، برميخورم به آنها اين واقعيتها را ياداوري ميكنم. حتا خواهش ميكنم كه در شناساندن خود بگويند خراساني هستم؛ اگر پرسيدند كجاي خراسان بگويند از هرات يا بلخ ( مزار ) و يا...
هنگامي كه از ايران سخن ميگوييد بايد بگوييد كه هدف شما كدام ايران است. دو ايران داريم، يك ايران كنوني و ديگري ايران زمين ( بزرگ ) كه «كشور هاي كنوني» افغانستان، ايران، آذربايجان ( در واقع اران يا البانيا در شمال ارس)، عراق، تركمستان و تاجيكستان، سمرقند، بخارا، و ... و برخي شيخ نشينهاي جنوب خليج پارس را در بر ميگيرد؛ در واقع كشور كنوني ايران تنها بخشي از ايران زمين تاريخي و «واقعي» است.
من كارشناس تاريخ نيستم و نمي گويم هرچه ميگويم و مينويسم درست است، ولي اين واقعيتها را دريافتم و گفتار و رفتارم با كساني كه با آنها داراي يك تاريخ و فرهنگ و نياكان هستيم متناسب با همين واقعيتها است. ممكن است لغزشهايي هم داشته باشم ؛ ولي كوششم درهيمن سويي است كه نوشته ام. در همين تهران، بارها مي شنوم كه گفته ميشود « افغانستان بخشي ازايران بوده است». من ( با همين دانش و آگاهي كم خودم ) ياداوري ميكنم اين گونه سخن گفتن شايد مايه سوء تفاهم شود. توضيح ميدهم و خواهش ميكنم كه بگويند كشورهاي كنوني ايران وافغانستان و ... يك سرزمين و كشور بوده اند. ما يكي بوده ايم و از هم جدايمان كرده اند و اينك هم از هم جدايمان ميخواهند. حتا آنچه كه مايه يگانگي و همبستگي ما ميشود را بگونه اي مطرح ميكنند كه نتيجه آن جدايي بيش از پيش شود.
نام «افغان» هم پيشينه تاريخي فراگير براي همه مردم كشور كنوني افغانسان ندارد. حتا كابل هم در نوشته هاي چهارسد ـ پانسد سال پيش بخشي از خراسان قلمداد و خوانده ميشده است.
واقعيت اين است كه ما تاريخ خود را نميدانيم، يا آنگونه كه بايد نمي دانيم؛ و سخنان و نوشته هاي برخي هم بجاي اين كه واقعيتها را روشن كند اين ناآگاهي و گمراهي و در نتيجه اين جدايي ها را بيشتر ميكند.
در كابل با برخي از همتباران ديدارو گفتگو داشتم. برايم دلنشين بود كه آنها نيز مانند من براين باور بودند كه كشورهاي كنوني تاجيكستان و افغانستان و ايران و شمال ارس و تركمنستان وعراق و ديگرسرمينهاي ايراني نشين ( منظور ايران تاريخي است ) بايد مانند اروپاييان اتحاديه اي پديد آورند. به باور من اگر حكومت شاه ميماند اين اتحاديه پس از فروپاشي شوروي برپا ميشد. در سالهاي 45 ـ 1340ميان محمدرضاشاه و محمدظاهرشاه گفتگوهايي شد و سخن از برپايي اتحاديه اي از دوكشور شده بود. ولي امروزه دشمني بي دليل جمهوري اسلامي با امريكا و اسرائيل، عربگرايي و دشمني با هرچه كه نام ونشاني از ايران و ايراني دارد، نيروي ما را كاهش داده و ايران را به سويي ميبرد كه ... .
دراين فرصت نميشود بيش ازاين نوشت ؛ اميدوارم همتباراني كه در سرزمينهاي يادشده براي اين پيوند ميكوشند پيوند و همكاريشان بيشتر شود تا واقعيتها روشن شود و به آن هدف بزرگ كه حق تاريخي همه ما است، دست يابيم. دوستدار : تهران ، فرهنگ

جالب هست که یک ایرانی اعتراف کرد که داره به افغانها در ایران ظلم و ستم می شه.

لازم دیدم که در پاسخ به دوستمان کاربر سلمان بگویم که رمان قبلی آقای محسن نکومنش به نام «دوردستهای مبهم» شرح مفصلی از دردها و مشکلات پناهندگان ایرانی و اصولاً کل پناهندگان در اروپا بود. همان طور که مجری برنامه اشاره کرد این رمان به وسیله خانم شهرنوش پارسی پور هم در رادیو زمانه مورد بررسی قرار گرفت. این کتاب بعداً به وسیله نویسنده به زبان سوئدی هم ترجمه و منتشر شد.

کتاب را می توان از کتابفروشی فردوسی در استکهلم از طریق نت خریداری کرد
http://www.ferdosi.com/shop

و یا از انتشارات آرش در این شهر رزرو نمود.
info@tryckeffekt.com

همچنین کتابفروشی فروغ در شهر کلن آلمان کتاب را توزیع می کند و انتشارات خاوران در پاریس کتاب را می فروشد. در لس آنجلس هم کتاب در شرکت کتاب موجود است.
اگر در شهر محل اقامت خود کتابفروشی ایرانی می شناسید از آنها بخواهید تا کتاب را از انتشارات آرش و یا از کتاب فروشی فردوسی در استکهلم تهیه کنند.

با سلام و در جواب هموطن عزیزمان "فرهنگ از تهران" باید گفت که انجه را که شما میبینید یک واقعیت تاریخی است اما متاسفانه امروز را باید از دیدگاه همین امروز دید. واقعیت امروز اینست که این مناطقی را که به عنوان پاره هایی از ایران بزرگ برشمردید کشورهایی مجزا هستند و دیگر اینکه به دلیل وچود نفت و در امد نفت (بیش از سیصد میلیون دلار در روز) سیل مهاجرین از شرق و شمال ایران کنونی به سوی ایزان سرازیر هستند و تا زمانیکه در افغانستان و ترکمنستان و تاچیکستان و دیگر بلاد اوضاع "بهل بشور" و نا امن است این حرکت ادامه خواهد داشت. کتاب اقای نکومنش فقط به شرایط اجتماعی موجود و حاضر انهم فقط به یک بعد ان یعنی مهاجرت میپردازد و کاری به سوابق تاریخی ندارد زیرا ایشان احتمالا مثل بنده و شما تاریخ دان و تاریخ نویس نیستند. اینکه بر مشتی فرضیات ولو اینکه واقعیات تاریخی باشند که اکنون دیگر وجود هم ندارند بخواهیم موضوع و مطلب دیگری را بنیان گذاریم خود بیراهه رفتن است. یک پیشنهاد ساده برای شما و خیلی ها اینست که اگر وقت کردید ان کتاب را بخواهنید و اگر دوست داشتید که چه خوب اگر هم دوست نداشتید به بزرگواری خودتان ببخشید. یکی از این خصلت های ما ایرانیها همین ایراد گیری است که از همه چیز ایراد میگیریم و یا اینکه ما یک جور دیگرش را بلدیم که بهتره یا اینکه چیزی نیست من بزرگترش را دیده ام و بسیاری دیگر از این صفات و ترکیبات تفضیلی که برای خودمان تدارک دیده ایم اما احتمالا برازنده هیچ یک از انها نیستیم. در واقع به دنبال صفات تفضیلی برای خود گشتن نشان نداشتن انهاست چه اگر داشتیم که برایمان عادی بود. من تابه حال هیچ فرد متمولی را ندیده ام که بگوید ثروتمند است. احتمالا شما هم ندیده اید مگر نوکیسه گانی که به قول "دارا" در بالاتر همین بحث ذکر خیرشان رفت.

موفق باشید

کاربر مهمان كه در تاریخ دوشنبه, 12/29/1390 - 03:57 براي آقاي فرهنگ پيام گذاشتند بايد توجه كنند كه هيچ بيماري را نميشود بدون توجه به ريشه هاي بيماريش درمان كرد. شما چطور ميخواهيد اين مسائل را بدون توجه به ريشه هاي تاريخي درمان كنيد. چرا از حرف حساب دلگير ميشويد برادر. يك قسمت از حرف ايشان اين است كه وقتي فرض كنيم كسي از هرات به تهران مي آيد و با او بدرفتاري مي شودد نبايد آن بد رفتاري را بيگانه ستيزي دانست. اين ستيز با خود است نه ستيز با بيگانه . زيرا در همين گذشته نزديك مرزي ميان ما انداخته اند ولي اين مرز دليل نمي شود كه ما با داشتن نياكان و زبان و فرهنگ مشترك بيگانه باشيم. ايا اين حرف درست نيست و بايد حرفهاي كنايه آميز و نيشدار در جواب او گفت؟ ايشان بد كه نگفته اند نظر خود را گفته اند. بي احترامي چرا؟ اتفاقا بايد در روابط ميان مردمي كه يكي بودند و اينك ازهم جدايند به گذشته مشترك آنها هم نگاه كرد و از آن كمك گرفت ، نبايد از زمينه هاي تاريخي غافل شد. اين شما هستيد كه واقعيت ها را ناديده گرفتيد و بدون توجه به سابقه و زمينه حرف ميزنيد و ميخواهيد مشكلي را بي توجه با واقعيتهاي تاريخي حل كنيد نه آدمي كه به زمينه ها توجه دارد و توصيه ميكند كه در بررسي اين مشكلات بايد به گذشته نزديك هم توجه داشت . هراتي براي من ايراني بيگانه نيست . اگر او را بيگانه ميخوانم از ناآگاهي است. بايد بدانم كه او هم مانند من است . ازهم جدايمان كرده اند. ستيز با او ستيز با خود است. اين واقعيت است ولي اگر نميخواهيد شما قبول نكنيد. ابراهيم از كرج

به اقای ابراهیم از کرج که به طرفداری اقای فرهنگ برحاسته اید: مثل اینکه ویروس ایرادگریری ایرانی به شما هم سرایت کرده است؟

بنده گمان نمیکنم محتوی یا منظور این کتاب فراتر از علت یابی رفته باشد که در ان درمانی پیشنهاد شده باشد و مشکلی حل شود. نویسنده فقط از دیدگاه خودش یک مساله اجتماعی را دیده و انرا تعریف و تبیین کرده است. حالا اینکه شما میخواهید در ان مساله ای پیدا و حل کنید یک حساب جدا گانه ایست. ممکن است بفرمایید کجای این نوشته نیش و طعنه و بی احترامی به اقای فرهنگ بود؟ بنده به عنوان نویسنده ان سطور به هیجوجه نه قصد توهین به کسی داشتم و نه نیش و طعنه ای زدم و فقط چند واقعیت را بیان کردم و اقای فرهنگ هم احتمالا با انها موافق هستند. دیگر اینکه در این مبحث در که در واقع معرفی یک کتاب بود اقای فرهنگ گرچه مطلب خوبی هم نوشته بودند اما به بیراهه زده بودند و موضوعی دیگر را در پیش کشید ه بودند که ربطی به محتوای کتاب ندارد و خود میتواند سوژه ای برای کتابی دیگر باشد. اتفاقا خیلی هم مطلب یادداشت ایشان جالب بود. اما ایشان میخواستند ماضی و ماسبق را به حال و مستقبل پیوند دهند انهم در یک زمینه و ژانره بسیار دور دست و نا همگن. اگر شما به جای اقای فرهنگ از حرف بنده رنجیده اید از شما هم عذر خواهی میکنم و سال نو را هم به شما و هم به اقای فرهنگ و هم به همه هم میهنان خوبم تبریک میگویم. من این ایران و ابرانی را با با بدون ایراگیری هایشان دوست دارم البته دومی را بیشتر می پسندم اما ان یک ترجیح شخصی است.

اینکه به ایشان پیشنهاد شود

با سلام و تشکر از هم زبانان خوبم که مصاحبه من را در رادیو زمانه گوش داده اید و یا آن را در این سایت خوانده و درباره آن اظهار نظر کرده اید. ناگفته پیداست که من برای نظرات تک تک شما اعم از منتقد و یا موافق ارزش بسیار قائلم زیرا اظهار نظر شما نسبت به این مسئله فارغ از نگاه و عقیده ای که نسبت به حرف های من دارید بیانگر دغدغه درونی شما در راستای عدالت :خواهی است. و این دغدغه قابل تقدیر و تامل است. ذکر چند نکته شاید کمکی باشد در جهت روشن شدن برخی ابهامات

1. کتاب من رمان است و نه تحقیق علمی مبتنی بر آمار و اطلاعات. در نتیجه من خود را مجاز دانسته ام داستانم را هر طور که خواستم تنظیم کنم و قهرمانان خودم را با سلیقه و شناخت خودم بپرورانم. با این وجود بخش زیادی از رمان من از واقعیت الهام گرفته، واقعیتی که متاسفانه در برخی موارد خوشایند من و هیچیک از شما هموطنان خوبم نیست. ضمناً موضوع کتاب من تنها نظراتی که من در مصاحبه بیان کردم نیست و برخی از این حرفها اصلاً در متن کتاب مطرح نشده است.

2. سعی کرده ام که از دیکته کردن نظرات خود و نتیجه گیریهای قالبی پرهیز کنم اما این به این معنی نیست که در همه جا موفق بوده ام، قضاوت آن با خوانندگان است. تلاش هم کرده ام به زمینه هایی که اطلاعات کافی از آنها ندارم از جمله تاریخ وارد نشوم اما با دوستان موافقم که در بررسی تحلیلی این موضوع باید سوابق تاریخی را هم در نظر گرفت. این به عهده کسانی است که می خواهند موضوع را به شیوه علمی بررسی کنند. من این کار را نکرده و دانش آن را هم ندارم. من یک رمان نوشته ام که طبعاً می تواند از جنبه ادبی و فنی مورد همه گونه بررسی و نقدی قرار بگیرد. با این وجود گمان می کنم همه دوستان در این نکته با من موافق باشند که برخی از اعمال علیه افغانها در ایران، مثلاً تجاوز به یک پسربچه و عدم تنبیه شخص متجاوز که توان رشوه دهی بالا به دادگاه را دارد، را نمی شود با هیچ منطق تاریخی، سیاسی یا احیاناً فلسفی! توجیه کرد.
3. آز آنجا که خود ایرانی هستم و خود را تافته جدابافته ای از هموطنانم نمی دانم طبعاً نخواسته ام و نمی توانم در ارتباط با هموطنان خود و رفتارشان با مهاجرین افغان غیرعادلانه برخورد کنم چون به هر حال دود این بیعدالتی در حق هموطنان به چشم خودم هم خواهد رفت. اما پنهان کردن و یا توجیه واقعیت را نه به صلاح جامعه ایرانی و نه به صلاح جامعه افغان می دانم.

4. ارتباط من و خانواده ام با افغانها، به ویژه در سالهای اخیر با توجه به علاقمندی خودم و همچنین شغل همسرم، بسیار گسترده بوده است من عضو شورای کمیته سوئد و افغانستان در استکهلم هم هستم. در نتیجه با بسیاری از افغانها که در ایران زندگی کرده اند در تماس بوده و هستم. این ابداً به این معنا نیست که من مدعی باشم حرف آخر را در این زمینه می زنم. رمان من تنها تلاشی است در جهت دامن زدن به گفتگویی در این زمینه که متاسفانه علیرغم اهمیت آن برای تمرین انسان دوستی و دموکراسی برای ما ایرانی ها بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است. جا دارد که در اینجا برای پرهیز از بی انصافی از تلاشهای آقای محسن مخملباف در این زمینه یاد کنم.

5. با این حساب همان طور که یکی از دوستان اشاره کرده بود توصیه می کنم افراد علاقمند ابتدا این رمان را بخوانند. اگر تواضع را برای لحظاتی کنار بگذارم باید بگویم که طیق گفته بسیاری از کسانی که کتاب را خوانده اند این رمان فراتر از موضوعش دارای یک ارزش ادبی به لحاظ نوع نگارش آن هم هست. امری که به گفته این دوستان باعث تاثیر بیشتر آن بر خواننده و درگیر شدن او با خودش خواهد شد. من نمی خواهم به قول جوانها دور بردارم و خودم را گم کنم. به بضاعت ناچیز ادبی خود چه از نظر کمی و جه از نظر کیفی اشراف کامل دارم. اما وقتی نویسنده ای برجسته و توانا چون دکتر اکرم عثمان، که همین روزها در حال مطالعه رمان معروف او «کوچه ما» هستم و قدرت قلم و دانشش مرا بشدت مجذوب کرده است، درباره رمان «از هرات تا تهران» این طور سخن گفته حرف دوستان دیگر را، فارغ از شکسته نفسی های متکبرانه، فراتر از تعارفهای روزمره تلقی می کنم. لینک مربوط به این مصاحبه در زیر می آید.
با آرزوی سالی خوش و پربار برای همه دوستان و به امید ادامه نقدهای سازنده تان
و با تقدیم مهر و دوستی: محسن نکومنش فرد

لینک مربوط به مصاحبه با بی بی سی با شرکت اکرم عثمان
http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2012/02/120210_iraj_art_weekly....
سایر لینکها:
http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2012/02/120210_iraj_art_weekly....
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/35494/
http://www.persiran.se/index.php/farsiscience/more/2233/
http://www.mellimazhabi.org/news/022012news/1012bakhtiari.htm

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما