انسانِ گمشده
احمد مرادی - ماکس فریش در کنار فردریش دورنمات نویسندهای بود که توانست از دهه ۱۹۴۰ ادبیات سوئیس را از خاک آن کشور بسیار فراتر ببرد و از آن دوره به بعد، توجه دنیای ادبیات را به آثار نویسندگان سوئیسی جلب کند.
فریش در ۱۹۵۴ با چاپ رمان "اشتیلر" نویسندهای مشهور و جهانی شد، اما یکسال پیش از "اشتیلر" نمایشنامهای به انتشار سپرد که در واقع شکل دیگری از ایده همان رمان بود: "ریپ فان وینکله"
"ریپ فان وینکله" اجرای نمایشیِ ایدهایست که فریش در رمان معروفش، آنرا به عرصه داستان برده است. این نمایشنامه سال گذشته با ترجمه امید مهرگان، و توسط نشر "رخداد نو" چاپ و منتشر شد، و حالا زمان مناسبیست که پیرامون آن به بحث بنشینیم.
ربوده شدن در روزِ روشن
ریپ فان وینکله افسانهای قدیمیست که تاکنون بارها دستمایه خلق آثار دراماتیک توسط نویسندگان متعددی از سراسر دنیا قرار گرفته است. ریشه اصلی این افسانه دقیقاً مشخص نیست، اما شرح موجز آن اینگونه است: ریپ فان وینکله، مردی هلندیتبار است که روزی در بیرون از شهر، پس از نوشیدنِ شرابی عجیب، به خوابی طولانی میرود و وقتی بیدار میشود، درمییابد که سالهای زیادی سپری شدهاند بدون آنکه او گذر زمان را حس کرده باشد. در واقع این افسانه با قصه هفت خفته افسئوس (اصحاب کهف) ریشه واحدی دارد. ماکس فریش، که به ادبیات نمایشی هم به اندازه رمان و ادبیات داستانی علاقه داشت، در نمایشنامه "ریپ فان وینکله" روایتی از این افسانه جهانی به دست داده است.
هویت فردی و اجتماعی از مضامین مورد علاقه ماکس فریش است. این موضوع در برخوردی چالشبرانگیز با عناصری همچون قضاوت، هنجار، گناه و اخلاق، جانمایه آثار او را میسازد. در "ریپ فان وینکله" نیز اساس تفکر فریش بر چنین طرحیست. نامِ ریپ فان وینکله در اثر، تنها یک هویت بیگانه است که کاراکتر اصلی، هرگز حاضر به پذیرفتن آن نمیشود، و همه تلاش ماکس فریش، شرح همین "نپذیرفتن" است.
ماکس فریش، نویسنده سوئیسی. هویت فردی و اجتماعی از مضامین مورد علاقه اوست
کاراکتر نمایشنامه، که با نام "غریبه" معرفی میشود، در سراسر کتاب، تلاش کنایهآمیزی دارد برای مقابله با همه درخواستهای خودخواهانه اجتماع. حتی اگر این درخواست، آزادیِ او از سلول زندان باشد، و یا به زندگی ادامه دادن یا یک زنِ زیبا.
نمایش فریش در مونیخ میگذرد و کاراکتر اصلی (غریبه)، مردیست که پیش از سفر با قطار، توسط مامور ایستگاه به دلیل مشکلات هویتی بازداشت میشود. غریبه به مأمور سیلی میزند اما از دستش رهایی نمییابد و در نهایت او را به دفتر کمیسر تحویل میدهند. اگر در رمان "اشتیلر"، هویتِ ساخته شده توسط جامعه، اشتیلر بود، در "ریپ فان وینکله" نام برساخته اجتماع، "آناتول وادل" است. مردم شهر و مسافرانی که در ایستگاه حضور دارند، همگی شهادت میدهند که غریبه، آناتول وادل، پیکرتراش معروفیست که سالها در همین شهر مجسمه ساخته و زندگی کرده است، اما مرد از پذیرفتن هویتی که هم میتواند جعلی باشد و هم ناخواسته، سر بازمیزند. غریبه در بازداشت میماند و تلاشهای کمیسر، وکیل مدافع و دیگران، برای قانع کردن او به پذیرفتن هویت وادل بیفایده است. کسی که آناتول وادل باشد، بدون پرداخت هیچ جریمهای شانس آزادی از زندان را پیدا خواهد کرد، اما همانطور که در اولین جمله از رمان معروف فریش میخوانیم: "من اشتیلر نیستم!"، در اینجا نیز قهرمان نمایش، با همه وجودش در برابر تهدید جامعهای که میخواهد در تلاشی مذبوحانه تک تک آدمهایش را مورد هدف قرار دهد، میایستد.
بدون پایان خوش
گرچه طرح اصلی رمان "اشتیلر" با نمایشنامه مورد بحث یکی است، اما چنانچه این دو متن را بررسی کنیم، میبینیم که تفاوتهای عمیقی میان متن نمایشی و روایت داستانی وجود دارد. این تفاوتها در اغلب مواقع به جایگزینی راوی در متن داستانی، با صحنه در متن نمایشی برمیگردد. ریتمِ تند نمایشنامه، در کنار ریتم آرامتر و جزئیات بیشتر "اشتیلر" قرار میگیرد و البته مقایسه این دو اثر، ما را به تفاوتهای مهمتری در بسط طرح اولیه میرساند، که البته این امر میتواند موضوع مقاله جداگانهای باشد.
"ریپ فان وینکله" نمایشنامهایست در ۱۹ پرده کوتاه که به سرعت میآیند و کاراکتر را با حوادث تازهای روبهرو میکنند. دیالوگها همانگونه که در تئاتر مدرن اروپا معمول است، کوتاهاند و به دور از زیادهگویی. چنین ایجازی در برخورد با همه عناصر متن نمایشی رعایت شده است. حتی شرح صحنه هم با گزارههایی مانند "در دفتر دادستان"، "در کافه" و مانند آن در نهایت ایجاز است. صحنهها یکی بعد از دیگری اجرا میشوند و ناقوسی که آخر هر صحنه شروع به نواختن میکند، با تأکید بر زمان نمایش، در خدمت ریتمِ سریع نمایش قرار میگیرد. اما آیا حقیقتاً وجودِ چنین ریتمی لازم است؟ نمیتوان انکار کرد که تلاش فریش برای پرهیز از زیادهگویی و میل سریع به سوی مهمترین صحنه (پرده هجدهم) در نهایت کمک کرده تا نمایش به بافتی منسجم و یکپارچه دست پیدا کند.
ریپ فان وینکله، نوشته ماکس فریش، به ترجمه امید مهرگان
برخورد جامعه با مرد غریبه، در دام طنز نمایشیِ فریش به ریشخند کشیده میشود. پلیسها (نمایندگانِ قانون و پاسدارانِ جامعه،) از جرائم غریبه را یکی "هرس نکردن پرچین پس از شش بار تذکر" اعلام میکنند، و حماقت این عده آنجا به اوج میرسد که در دادگاه حکم خود را در مورد غریبه صادر میکنند: "از سوی دادگاه محکوم میگردد به اینکه از امروز مجدداً نام آناتول وادل را بپذیرد." (ص ۹۵) نمایندگانِ اخلاق و عرف، حامیان ابتذالِ پنهان در جامعه، با این امید غریبه را آزاد میکنند که به رنگ اخلاق خودشان دربیاید، او اما تن به این بازی نمیدهد و در اولین لحظه پس از آزادی، کاری میکند تا دوباره به سلولش بازگردد، چرا که به شکل ناامیدکنندهای راهی بهجز دوری از دنیای هیولاوار پیش پایش نیست.
ماکس فریش در برداشتی مدرن، پایان خوشی که مردِ از خواب برخواسته در افسانه اصلی با آن روبهرو میشود را به کناری نهاده، تا در عوض چشمِ ما را به حقیقت بزرگتری باز کند. در جایی از نمایش، دادستان این حقیقت را به وضوح به زبان میآورد: "ما به هیچوجه طاقت بینامها را نداریم، همه دست به هر کاری میزنن تا مردِ از خواب برخواسته رو به پذیرش همون نقش قدیمیاش مجبور کنن، همون نقش مغلوب و غیرواقعی." (ص ۸۶)
افسانه ریپ فان وینکله به روایت ماکس فریش داستان خوش مردی نیست که روزی در صحرا شراب خورد، خفت، و سپس بیدار که شد، مصائب زندگی پیشین خود را نداشت، بلکه حالا داستان غریبهایست که پس از بیدار شدن هویتش را گم کرده، حتی میتوان گفت که احتمالاً آن را فراموش کرده است، و به همین دلیل به این پرسش که "چه کسی هستی؟" نمیتواند پاسخی دهد. این امر البته برای جامعه غیرقابل تحمل است، پس محکومش میکند که آناتول وادل باشد.
مهمترین بخش نمایش، پرده هجدهم است. جایی که غریبه را به آتلیه آناتول وادل میبرند تا پس از روبهرو شدن با مجسمههای ساخته او واکنشش را بسنجند و چه بسا او به وادل بودنش اعتراف کند. کشاندن غریبه به آتلیه، آزمایشیست برای وادل بودن. کسی که بتواند پیکرههای ساخته وادل را درب و داغان کند، حتماً خود اوست. واکنش غریبه این است که او تاب دیدن مجسمهها را ندارد، چرا که میتوان گفت زمانی آناتول وادل بوده است. این هویت اگر نگوییم جعلیست، قطعاً بیاستفاده مانده، تاریخ آن گذشته و در مجموع به هیچ کار نمیآید. فریش با زبانی نمایشی، با نهایت ایجاز و زیرکی این موضوع را مطرح میکند.
دو روایت از یک افسانه
در کتاب حاضر، بهجز نمایشنامه ماکس فریش، داستان کوتاهی هم از ایروینگ واشنگتن، نویسنده آمریکایی گرد آمده است. داستان واشنگتن هم "ریپ فان وینکله" نام دارد، که به گفتهی امید مهرگان، یکی از دو مترجم کتاب، این داستان کوتاه از اولین پرداختهای ادبی از افسانهی کهن فان وینکله است. در حالی که در ابتدا گمان میکردم علت وجودیِ این داستان کوتاه در کنار نمایشنامه فریش، صرفاً ضرورتی ادبیست، اما پس از خواندن یادداشت مترجم، با مصداق دیگری از بیمار بودن وضع فرهنگی کشورمان مواجه شدم. مهرگان در ابتدا دلیل چنین همنشینیای را "لذت بردن از ادبیات" معرفی میکند، اما کمی بعدتر، علت واقعی را به این شکل بیان میکند: «در ابتدا بنا بود (...) سه نمایشنامه کوتاه از ماکس فریش در قالب کتابی واحد ترجمه و منتشر شود. اولین نمایشنامه، که همان ریپ فان وینکله است، ترجمه شد، اما در پی بروز مشکلاتی با ناشر (نه ناشر کتاب حاضر،) کار به کل رها شد. و از آنجا که حیفم میآمد این یک نمایشنامه ترجمه شده بلاتکلیف و ناکام بماند و از آنجا که حجم آن به یک کتاب کامل نمیرسید..." (ص ۸ – ۹)
خلاصه اینکه امید مهرگان داستان واشنگتن به ترجمه امیر احمدی آریان را در کنار نمایشنامه فریش مینشاند با این قصد که حجم کتاب را افزایش دهد و بتواند آن را به شکل یک کتاب مستقل منتشر کند. نمایشنامه فریش بهتنهایی ۱۰۰صفحه است و به گمانم بدون داستان ۲۰ صفحهای واشنگتن هم میتوانست چاپ و منتشر شود.
گرچه داستان واشنگتن، روایتی سطحی و نهچندان تأثیرگذار است، اما از بُعد تاریخی میتوان آن را خواند. واشنگتن به داستان اصلی وفادار مانده، و یک ریپ فان وینکله نهایتاً خوشبخت را به تصویر کشیده است. بههر حال، روایت واشنگتن ناخواسته تأکیدی دارد بر همان حقیقتی که فریش هم میخواهد آن را بیان کند، و در کنار هم قرار دادن این دو روایت، فاجعهبار بودن حقیقتی که فریش به ما گوشزد میکند را کاملاً جار میزند.
شناسنامه کتاب:
ریپ فان وینکله، ماکس فریش، امید مهرگان، [و داستانی از ایروینگ واشنگتن با ترجمه امیر احمدی آریان]، نشر رخداد نو، چاپ اول: ۱۳۸۹، ۱۲۰۰ نسخه، ۱۲۶ صفحه، ۳۰۰۰ تومان.
در همین زمینه:
::مقالات احمد مرادی در "کتاب زمانه"::
برای آشنایی با این مقاله میتوانید ابتدا ویدیوی کوتاه زیر را تماشا کنید:
ارسال کردن دیدگاه جدید