روایتی از عصیان یک نسل
فرهنگ زمانه- سرانجام دهمین دورهی جایزه ادبی گلشیری برگزار شد. مهسا محبعلی با «نگران نباش» و سارا سالار با «احتمالاً گمشدهام» جایزهی ادبی گلشیری را از آن خود کردند. دو نویسندهی زن با دو رمان که در قلمرو رمانهای عامهپسند آثاری متفاوت و قابل تأمل بهشمار میآیند و پیش از آنکه جایزه ادبی گلشیری را از آن خود کنند با اقبال گستردهی خوانندگان کتاب در ایران مواجه بودند. پیش از این هم داوران دهمین دورهی جایزه منتقدان و مطبوعات «نگران نباش» را بهعنوان بهترین رمان سال ۱۳۸۷برگزیده بودند و این کتاب به چاپ پنجم رسیده بود.
«نگران نباش» مهسا محبعلی در کمتر از یک روز در تهران اتفاق میافتد. در تهران زلزله آمده و اکنون پس لرزههای آن ادامه دارد. شهر زیر و زبر شده و خانهها ویران شدهاند و مردم سراسیمه و پریشانحالاند.
مهمترین شخصیت داستان دختر معتادی است به نام شادی. خانوادهی او به شمال گریختهاند، اما او ترجیح داده در تهران، در کنار حاشیهنشینها، ولگردها، معتادان، بزهکاران، مهجوران و دیوانگان بماند. نظر چند تن از منتقدان دربارهی این رمان را میخوانیم:
فرنگیس حبیبی دربارهی زبان شخصیتها در این داستان مینویسد: «مهسا محبعلی در این داستان رفتارها و روحیات جوانانی را تصویر می کند که اعتیاد قاعدهی زندگیشان است. آنها به زبانی صحبت میکنند که سخت کدگذاری شده است و انسانهای میانهسال عادی نیمی از آن را نمیفهمند. این جوانها برخلاف پدران و مادرانشان که زمانی آرمانگرا بودهاند به ارزشهای حاکم در جامعه پشت کردهاند. نویسنده تنهایی شخصیتهای داستانش را به خوبی نشان میدهد. آنها نمیتوانند مثل دیگران دوست بدارند و یا نفرت بورزند. کمتر چیزی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. عنوان «نگران نباش» نیزحکایت از بیخیالی دارد.»
مهسا محبعلی دربارهی ترکیب جمعیتی تهران و فضاسازی در رمانش میگوید: « به نظر من، تهران همین شکل و شمایل را دارد. کافی است سری به میدان تجریش بزنید تا هزار جور آدم مختلف ببینید. از خانوادههای محترم بالاشهری گرفته تا دستفروش و گدا و... یا به فضای کاملاً مدرنی که اطراف پاساژ تندیس و قائم است دقت کنید. در اين ميدان پیتزافروشی کنار قهوهخانهی سنتی است . جالب آن که هیچ کدام از آدمها به هم نگاه نمیکنند و همين يك كليت عجيب و غريب را به وجود آورده.»
ونداد زمانی «نگران نباش» را به بهترین رمانهای نویسندگان انگلیسیزبان در آغاز قرن بیستم مقایسه کرده و مینویسد: «شادی قهرمان داستان «نگران نباش»، با صمیمیتی ذاتی، منعکس کنندهی ذهن مدرنی است که به راحتی لایههای گوناگونی از شخصیت انسان معاصر را در تهران زلزله زده به نمایش میگذارد. شادی که برای به دست آوردن تریاک به خانهی دوستش «اشکان» میرود و پس از دهها ماجرای عجیب و جذاب و پی بردن به اینکه اشکان دست به خودکشی زده است و در حین تلاش برای نجات دوست دم مرگش، چنان بیقرار و مشوش، ذهنش را به هر سو میچرخاند که گاهی همراهی با افکار سراسیمه و چند لایهی او دور از انتظار میشود.»
یاسین نمکچیان درباره کشش این اثر مینویسد: «سوژهای که نویسنده آن را دستمایه رمانش قرار داده، درست شبیه پیادهروی بر لبههای پرتگاه است؛ پرتگاهی که هر لحظه ممکن است بلغزد و او را از بلندترین نقطه به اعماق دره بیندازد، اما شخصیتپردازی موفق و موقعیتهای مکانی و زمانی ملموس، مخاطب را مجاب میکند تا فصل به فصل کتاب را ورق بزند و ناگهان خودش را در صفحههای پایانی ببیند.»
این منتقد به کشاکش نسل جوان در «نگران نباش» اشاره میکند و مینویسد: « مهسا محبعلی راوی زندگی آدمهایی است که ناهنجاری را هنجار میدانند. قصه نسلی که هویتش را گم کرده و در جستوجوی هیچ، چرخ میزند.»
و این رمان را با فیلم «زیر پوست شهر» ساختهی رخشان بنیاعتماد مقایسه میکند. مینویسد: « ساختار شهری «نگران نباش» یادآور فیلم «زیر پوست شهر» است. در پشت آرامش ظاهری این شهر عجیب و غریب و عبوس که زیباییها هم به نوعی هولآور جلوه میکنند، اینجا که ماشینها از هم سبقت میگیرند تا از شر خیابانهای شلوغ خلاصی یابند و به دامنههای آرامش برسند، آدمهایی نفس میکشند که سرنوشت آنها درست شبیه آدمهای فیلم «زیر پوست شهر» و رمان «نگران نباش» لبریز دلواپسی است. فرقی هم نمیکند مثل فیلم رخشان بنیاعتماد از طبقه پاییندست جامعه باشند و یا شبیه شادی از طبقهای که اصطلاحاً مرفه بهشمار میآیند. مهم اینجاست که هر کدامشان بهنوعی با کجتابیهای جامعه دست و پنجه نرم میکنند. کنار هم قرار گرفتن این دو اثر یعنی اینکه دنیا در نهایت به یک نقطه ختم میشود و تقابلی بین آدمها وجود ندارد. بالا دست و پایین دست هر دو به یک اندازه از فراز و فرودها رنج میبرند و سهمشان از شادی مساوی است. انگار برای هر دو طیف، آرامش گمشدهای است که تصویر کمرنگی از آن را به یاد نمیآورند.»
شهرنوش پارسیپور اعتقاد دارد مهسا محبعلی نویسندهی بااستعدادی است. او در معرفی «نگران نباش» مینویسد: « مهسا محبعلی (...) بدون شک در دام بدی افتاده است. عدم حضور حتی یک آدم طبیعی در این مجموعه کمی عجیب به نظر میرسد. دستمایههایی همانند اشراف هزارفامیل و شازدگان قاجار نیز به این مجموعه اضافه شدهاند تا به بافت انتقادی کتاب رنگ بدهند. آنها نیز طبق معمول ادبیات فارسی، موجودات فاسد و کثیفی هستند. از عجایب دیگر رمان این است که این دسته لاتها و اوباش در عین حال پیانو میزنند و اصطلاحات موسیقی کلاسیک غربی را همانند ریگ روان به کار میگیرند.»
فرحناز علیزاده به ساختار شخصیتی «شادی»، به عنوان مهمترین و برجستهترین شخصیت «نگران نباش» و به عامل عصیان در این داستان اشاره میکند و مینویسد: « دختری معتاد که نه از مهر مادری- با آن جیغهای بنفشش- برخوردار است و نه از توجه پدری که تمام هم و وغمش رفع و رجوع کردن مشکلات جسمی و روحی کارمندان و دانشجویانش است. او نسبت به همه بیاعتماد و بیتفاوت است و از همین روست که منفعلانه عمل میکند. شادی در این آشفته بازار شهر مدرن زلزله زده تنها به دنبال مواد برای رسیدن به آرامش روحی و رسیدن به خلسهی درونی، از این سوی شهر به آن سوی شهر میرود؛ دختری که می خواهد با کوتاه کردن موها، پوشیدن لباس مردانه و شلواری با جیبهای متعدد، گذاشتن کلاه سیاه به سر و سپس اعتیاد به قرصهای رنگارنگ، اعتراض خود را به عرف و سنتهایی نشان بدهد که باورشان ندارد.»
علیزاده به نقش منفی مردان در «نگران نباش» نیز اشاره میکند و مینویسد: «در این رمان خواننده یا با پدرانی مانند پدر شادی که از خانواده غافلاند و توجهای به فرزندان ندارند و یا با پدرانی که زندگی را ترک میکنند و بار مسئولیتها و بزرگ کردن فرزندان را به گردن همسر میاندازند رو به رو است؛ با مردانی چون آرش که تنها خواهرانشان را به سوی اعتیاد بیشتر راهنمایی میکنند. رحیمها و سیامکها که از احساسات و عواطف دخترانی چون شهناز و سارا سوءاستفاده میکنند و فقط به فکر خوشگذرانی و یا درآمد بیشتر هستند و موقع خطر به همه چیز پشت پامیزنند و فرار را بر قرار ترجیح میدهند.»
در همین زمینه:
گفت و گو مریم رییسدانا با مهسا محبعلی، دفتر خاک، رادیو زمانه
نمیدانم میشود با این همه رمانی که میرود در کشوی میزها از ترس انتشار و بعد غبار زمانه میگیرد و آن همه رمانی که سانسور شده بیرون میآید و تعدای هم که گیوتین ارشاد جانشان را میگیرد، میشود به اثری جایزه داد یا نه؟!
شاید بهترین عمل سکوت باشد...
من هم با بیدار موافقم . کافی است یک بار کارتان به اداره کتاب بیفتد تا ببینید که چه می کنند !؟ قصه را آنچنان آش و لاش می کنند که خودت هم بعد از حذف و اصلاح ، قصه خودت را نشناسی ! حالا با این وضعیت ؛ چگونه میشود رمانی نوشت که هم به مذاق آقایان خوش بیاید و هم مورد پسند عامه باشد ؛ الله و اعلم ..
ارسال کردن دیدگاه جدید