آپاراتمان پیکاسو در پاریس و اتاق اجارهای هدایت در هند
هانیه بختیار- همه جادوی کوبیسم، از رفاقت اصیل آپولینر شاعر و پیکاسوی نقاش شروع شد. وقتی در سال ١٩٠٧ آپولینر، براک و پیکاسو را به هم معرفی کرد، نمیدانست این آشنایی قرار است، سه بعد نقاشی هنرمندان پیشین را در آپارتمان و آتلیه پیکاسو در مونمارت پاریس - معروف به «قایق رختشویی»، به هم بریزد.
آن زمان هم براک و هم پیکاسو تحت تأثیر سزان مبنی بر تجسم طبیعت با احجام ساده هندسی، روش تازهای را درنقاشی اشیاء به کار بردند و نمایش فضای سه بعدی را در هم ریختند. وقتی اولین بار ژرژ براک، تابلویی را که پر از مکعبهای کوچک بود به نمایش گذاشت، لویی واسل (منتقد هنری) نام کوبیسم را به تمسخر بر روی کار او گذاشت. غافل از آنکه این سبک جای خود را به زودی نه تنها در نقش و طرح، بلکه در ادبیات و بقیه سبکهای هنری باز میکند.
آپولینر و پیکاسو در همه این ساختار شکنیهای نقاشی و شعر کنار هم بودند و گام به گام هنر را به بازه مدرن سوق میدادند. رفاقت آنها در «بتو لووار» پیکاسو، چشمه شور و الهام آنها شده بود. یاغیگریهای هنری هر دو میجوشید. آپولینر از سمبولیسم گذر میکرد و پیکاسو فرم طنز و کاریکاتور را در نقاشی پاریسی به هم میریخت. او بارها چهرهی آپولینر را با سر گلابی شکلش در قالب کمیک طرح زد. این دست کارهای پیکاسو نه تنها بیانگر رفاقت آنها بلکه نشاندهندهی رانده شدن پیکاسو به سمت کوبیسم با دگرگونی فرم کاریکاتور و اعوجاجهای تصویری بود.
در سال ١٩٠۵، آپولینر دو شعر معروف خود به نامهای «شفق» و «شعبدهبازها» از مجموعه «الکل» را برای پیکاسو فرستاد. پابلو آنچنان تحت تأثیر فضای تغزلی شعر او قرار گرفت که تابلوی معروف «فامیل شعبدهباز» را خلق کرد.
بیشک آپولینر و پیکاسو نقش کاتالیزور و الهامبخش بر آثار هنری خود داشتند، اما در این میان سایههایی هم بر گوشهای از زندگی آنها نشسته است. وقتی سه مجسمه از موزهی لوور به سرقت رفت، شواهد پلیس را به در خانهی آپولینر کشاند و کم کم پای پیکاسو، رفیق صمیمیاش به این ماجرا باز شد. آپولینر مدعی شد اشیاء را به پیکاسو سپرده تا او به صاحب حقیقیاش برگرداند اما پیکاسو برای کشف اسرار محرمانهای که باعث خلق این آثار باستانی شده، از پس دادن آنها صرف نظر کرده است. نقطهی درام ماجرا آنجا بود که این دو هنرمند در دادگاه با هم رو به رو شدند. پیکاسو همه چیز را انکار کرد و آپولینر اتهام را به گردن گرفت.
اگرچه جزئیات این داستان هنوز در پردهی ابهام است، اما نقاط روشنتری در زندگی آنها وجود دارد. از جمله هجده ماه اول دوره دوستیشان با هم است که به دورهی «رز» یا دورهی «آپولینر» در زندگی پیکاسو شهرت دارد و انگیزهی الهامات بسیاری در زندگی پابلوست.
همانطور که پیکاسو و براک در قوام سبک کوبیسم قلم در رنگ میزدند، آپولینر حامی وفاداری کنار آنها بود. او در سال ١٩١٣ مجموعه مقالاتی درباره هنر پیشتاز با عنوان «نقاشان کوبیست» منتشر کرد که نقش مهمی در رسمیت بخشیدن به این سبک داشت.
آپولینر تحت تأثیر پیکاسو بر آن شد تا کوبیسم را وارد شعر و ادبیات کند. او میخواست مثل نقاشان کوبیست، به جای نشان دادن یک بعد از هر چیز، تمام جهات آن را نشان دهد و اشعار خود را بنا بر محتوا به اشکال مختلف مانند حروف الفبا، قلب، کراوات، سیگار، ساعت، انگشتان دست... میسرود و باور داشت علاوه بر اینکه خواننده باید از موضوع و مضمون لذت ببرد، باید شعر از لحاظ دیداری هم جذاب و قابل درک باشد. اسرار شعرهای آپولینر با تصویرسازیهای او بهراحتی قابل کشف است و اوج تبلور این احساسات را میتوان در مجموعهی «الکل» بهخوبی حس کرد.
شاید آن زمان که آپولینر و پیکاسو در آتلیهی مونمارت پابلو یا همان قایق رختشویی، بین رنگ و قلمو و بوم و کاغذ و کتاب مینشستند و بهدنبال طرحی بینظیر و نو، گپهای طولانی میزدند و بومها رنگی و کاغذها مرکبی میشد، در باورشان نبود که روزی همهی این تکاپوها و هیجانات هنری، سینه به سینه، از هنرمندی به هنرمند دیگر برسد، مرزها و فرهنگها را طی کند و در هر گوشه جهان خاستگاه خودش را بیابد.
نزدیک به چهل سال بعد، نویسندهای در خیابان شامپیونهی پاریس خودکشی میکند و در گورستان پرلاشز با نه چندان فاصله از آپولینر میآرامد. نویسندهای ایرانی که در هند اثری با رگههای کوبیستی آفریده است. صادق هدایت و داستان بوف کورش!
رضا بنیصدر در مقالهای مینویسد: «در کل داستان بوف کور، خواننده با یک نوع بازی با زمان و مکان و شخصیتها رو به روست و ابهام و تردید در این داستان نقش بهسزایی دارد و همین امر باعث هیجان بیشتر خواننده و نشانهی وجود حرکت در زمان است. داستان نه آغازی دارد و نه پایانی و همه چیز در هم است. همانند نقاشیهای کوبیسم نقطهی دید ثابتی وجود ندارد و در هر قسمت از داستان، خواننده با نقطهی دید جدیدی روبهروست.
منظرهای که راوی در راه قبرستان مشاهده میکند نیز مانند تابلوهای کوبیسم است: «کوههای بریده بریده، درختهای عجیب و توسریخورده، نفرینزده از دو جانب جاده پیدا بود که از لابهلای آنها خانههای خاکستریرنگ با اشکال سهگوش، مکعب، منشور، یا پنجرههای کوتاه و تاریک و بدون شیشه دیده میشد. بعضی جاها فقط تنههای بریده و درختهای کج و کوله دور جاده را گرفته بودند و پشت آنها خانههای پست و بلند به شکلهای هندسی، مخروط ناقص با پنجرههای باریک و کج دیده میشد. «
رضا بنیصدر معتقد است همانطور که در نقاشی کوبیسم با تغییر پی در پی نقطه دید زمان کاملا حس میشود و تابلو اثری جزمی و تمام شده نیست و پردهی نقاشی سرشار از حرکت بوده و بیننده را دائماً در معرض کشفهای جدید و استنباطهای متفاوت هدایت میکند، بوفکور هم همین نشانههای کوبیستی را در دل خود دارد.
مثلاً تشابه عموی راوی و پیرمرد قوزی خواننده را غافلگیر میکند. خواننده دچار تردید میشود که آیا عمو همان پیرمرد قوزیست؟
یا روزنهی هواخور که زمانی هست و زمانی نیست و یا دختر اثیری که مرده بود، زنده میشود تا راوی چشمهای او را بکشد.
از این مشخصههای کوبیستی در بوف کور کم نیست و خواننده مدام در این سرگردانی درک زمان و تمیز شخصیتها غوطه میخورد.
داستان این است که شاید هنرمند در انزوای خود، پشت در اتاقی تاریک، کشمکش و رنج روحیاش را در قالبی از هنر بیافریند، اما حجم سیال و ناآرام هنر، مسیر خود را پیدا میکند و جاری میشود. به مانند جادوی کوبیسم چه در آپارتمان قایق رختشویی پیکاسو در پاریس، چه در اتاق اجارهای صادق هدایت در هند.
عکسها:
بوسه، کاری از پابلو پیکاسو
یکی از کالیگرامهای آپولینر
صفحهی نخست رمان «بوف کور» نوشته صادق هدایت، چاپ بمبئی
ارسال کردن دیدگاه جدید