پاسخ دادن به دیدگاه
خیام به روایت صادق هدایت
محمد عبدی - نگاه یک چهرهی بزرگ ادبیات مدرن ایران به یک چهرهی برجسته ادبیات کهن، خودبهخود میتواند جذاب و خواندنی باشد، به ویژه که شاهد نگاه نویسنده صاحبسبکی چون صادق هدایت به شاعر و فیلسوف بیمانندی چون خیام باشیم که نوع نگاه و جهانبینی آنها شباهتهای زیادی با یکدیگر دارد.
نوشتهی هدایت دربارهی خیام که تحت عنوان «ترانههای خیام» بهتازگی در آلمان بازچاپ شده، نگاه تند و تیز و بدون تعارف نویسنده را فارغ از دغدغهی سانسور چاپ کتاب در ایران بازتاب میدهد.
نگاه هدایت به خیام- برخلاف شکل رایج این روزها، که مثلاً فیلمسازی به دلخواه خود تکههایی از حافظ و سعدی را به عنوان «نگاه» خود چاپ میکند- نگاهی عمیق و قابل اعتناست که فارغ از هماهنگی یا عدم هماهنگی آن با نگاه امروزی، با تحقیق و تفحص نویسنده همراه است.
هدایت در مقدمه سه بخشیاش- که بخش عمدهی کتاب را شامل میشود و در اصل به عنوان مقدمه برای تابلوهای دوستاش درویش نقاش نوشته- مشخصاً به شخصیت خیام، منابع معتبر و نامعتبر دربارهی او (با قید تاریخها و به ترتیب) و بالاخره جهانبینی و نگاه او اشاره میکند و سعی دارد دنیای یک شاعر را برای خواننده توضیح دهد.
نکتهی جالب این است که هدایت همچون هر نویسندهی صاحبسبکی، بیش از آنکه خیام را توضیح دهد، در واقع خودش را توضیح میدهد و به وجوهی از خیام میپردازد که به نوع نگاه و جهان بینیای که در داستانهای او موج میزند، نزدیک است. از این جهت این نوشته در عین آنکه دنیای خیام را توضیح میدهد، بیش و پیش از آن، بیانگر نوع اندیشه و نگاه هدایت است و اینکه چطور از «رجاله»ها به تنگ آمده و به مرگ میاندیشد. در واقع هدایت تمام نکتههای ظریفی را که در نگاه تلخ و هزال خیام است واشکافی میکند تا درستی اندیشه و تلخی ذهنی خودش را اثبات کند.
این نوع نگاه به اثر یک هنرمند البته جالب است و در واقع از یک نویسندهی صاحبسبک چیزی جز این نمیتوان انتظار داشت، اما مشکل از جایی آغاز میشود که هدایت (به سبک اثر شاملو دربارهی حافظ؛ البته شاملو به سبک هدایت!)، سعی دارد خیام را تنها از زاویهی دید خودش تفسیر کند و راه را بر هر نوع تفسیر بعدی و متفاوت میبندد، تا آنجا که هر رباعی را که از نظر اندیشه با دیگر رباعیها هماهنگ نیست، از آن خیام نمیداند.
از نگاه هدایت: «پس میتوانیم به طور صریح بگوئیم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بدبین و ریبی (شکاک) بوده (و یا فقط در رباعیاتش اینطور مینموده) و یک لحن تراژیک دارد که به غیر از گویندهی همان رباعیات چهاردهگانهی سابق کس دیگری نمیتواند گفته باشد و قیافهی ادبی و فلسفی او بهطور کلی تغییر نکرده است.» در واقع هدایت با این جملات طرح سؤال اولیهاش را دربارهی تناقضهای شعر خیام پاسخ میدهد: «مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوتپرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری... آیا ممکن است یک نفر اینهمه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضیدان و منجم هم باشد؟»
هدایت دربارهی تناقض رباعیات خیام اغراق میکند (همین تناقضها را میتوان در شعر حافظ و سعدی و مولانا هم دید) و برای توضیح آن مجبور میشود تنها به یک وجه تفکر او اکتفا کند و به انکار سایر اشعار بپردازد. در واقع کاری که هدایت میکند، داوری اشعار خیام بر اساس ربط مضمونی آنهاست و آنهایی را که با تفکر خیامی که او میشناسد سازگار نمیداند،گاه تنها به دلیل عدم هماهنگی با بقیه، از گردونه خارج میکند و میگوید که از آن خیام نیست.
قضاوت قطعی دربارهی اینکه چه شعری واقعاً از آن خیام بوده- با توجه به انبوه تقلیدهای بعدی و نبود نسخهای نزدیک به دوران خیام- قضاوت بسیار مشکلی است و خود هدایت هم در نهایت به این موضوع اشاره میکند، اما داوری کردن مضمونی نگاه یک شاعر و حذف هر نوع نگاه و تفسیر دیگر (از جمله این پیشفرض که خیام هم به مانند بسیاری از انسانها میتواند در روزها و سالهای مختلف اندیشهاش را تغییر داده باشد) نگاه نویسنده را به خواننده تحمیل میکند.
هدایت از اشارههای مکرر خیام به تیسفون و پادشاهان ایرانی، به این نتیجه میرسد که «یک میل و رغبت یا سمپاتی و تأسف گذشته ایران در خیام باقی است» و مشخصاً نتیجه میگیرد: «خیام نمایندهی ذوق خفتهشده، روح شکنجهدیده و ترجمان نالهها و شورش یک ایران بزرگ، باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم کم مسموم و ویران میشده.» به نظر میرسد این نگاه بیش از آنکه ربطی به نگاه خیام داشته باشد، طرز تفکر هدایت است که به خیام تحمیل میشود. نگاه فراخ و دم را غنیمتشمار خیام، آنقدر بزرگ است که در تضاد با این نوع نگاه در ستایش گذشته متبلور میشود. در تفکر خیام گذشته و آینده مفاهیمی از کارافتاده و بیمعنی به نظر میرسند و «تأسف» برای گذشته محال جلوه میکند. مثلاً در این رباعی:
آن قصر که بهرام درو جام گرفت،
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت؛
بهرام که گور میگرفتی همه عمر،
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
اشارههای تلخ و گزندهی خیام به روشنی بر دست ستبر و محتوم مرگ است تا ستایشی از بهرام و قصرش. در واقع هیچ ستایشی در این ابیات از بهرام - یا مثلاً در رباعیهای دیگر از کیکاوس و جمشید- وجود ندارد. هر چه هست اشارتی است به زمان در گذر و تلنگری به خواننده برای دریافتن دمی که میتوان با طرب گذراند. در واقع مضمون این رباعی با رباعی دیگر او کاملاً همسان است:
در کارگه کوزهگری بودم دوش،
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش؛
هر یک به زبان حال با من گفتند:
«کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟»
اما هدایت خوشبختانه به تحلیل هم میپردازد و هر جا نگاهش از داوری به تحلیل رو برمی گرداند، به زوایا و نکتههای جذابی هم اشاره میکند و خواننده چه با او موافق باشد یا نباشد، باز بهراحتی متن را دنبال میکند و با شاعری همراه میشود که هنوز از پس گذر قرنها تر و تازه است و حکایت روزگار ما را باز میگوید:
ای صاحب فتوی، ز تو پر کارتریم،
با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم؛
تو خون کسان خوری و ما خون رزان،
انصاف بده؛ کدام خونخوارتریم؟
در همین زمینه:
::خیام به روایت صادق هدایت::