پاسخ دادن به دیدگاه
«شخصیت ویرانگر، جوان و سرخوش است»
نازنین اعتمادی - «بلیکسا بارگلد» که در واقع کریستیان امریش نام دارد، هنرمند نوآور آلمانیست. او نام مستعارش را بر اساس نام یوهانس تئودور بارگلد، هنرمند دادائیست آلمانی انتخاب کرده است. بارگلد بنیانگذار گروه موسیقی تجربی «خانههای نوساز رو به ویرانی»ست و علاوه بر این دو آلبوم هم به تنهایی منتشر کرده است. او در چندین فیلم از جمله در فیلم «آسمانی بر فراز برلین» ساختهی ویم ویندرز بازی کرده و رمانی از میشل هولوبک، نویسنده فرانسوی و برنده جایزهی امسال گنکور و اشعار عاشقانهی برتولت برشت را اجرا کرده است. نظر شما را به شکل تلخیصیافته و کوتاهشدهی گفتوگو هفتهنامهی آلمانیزبان «دیسایت» با این هنرمند نوآور آلمانی جلب میکنیم:
وقتی ترانهای مینویسید، از کجا متوجه میشوید که یک اتفاق واقعاً تازه دارد روی میدهد؟
وقتی که تجربههای شخصیام دیگر چندان اهمیتی ندارند. وقتی که اولاً تسلطم از دست برود و دوماً اتفاق غیرمنتظرهای بیفتد. به این مرحله رسیدن، مثل این است که آدم از خواب بیدار شود و بخواهد خوابی را که دیده به یاد بیاورد، اما هر چه بیشتر تلاش کند، کمتر به نتیجه برسد.
چطور تسلطتان را از دست میدهید؟
اگر آدم بخواهد کاری انجام دهد که پیش از او وجود نداشته، باید مدام راهکارهایی پیدا کند برای از دست دادن تسلطش. یک مثال میآورم: وقتی میخواستیم آخرین آلبوممان را ضبط کنیم، روی ۸۰۰ تا کارت مقوایی کلمات، جملهها و دستورالعملهایی نوشتم. بار اول، هر کدام از ما سه تا کارت از بین این کارتها برداشتیم و بر اساس کلمه، جمله یا دستورالعملی که روی آن کارتها نوشته شده بود، هر کس برای خودش آنها را به زبان موسیقی ترجمه و تفسیر کرد. اگر اینکار را همزمان انجام دهید، بیتردید حاصل کار چیزی کاملاً نو خواهد بود.
تصادف بهعنوان یک امر تازه؟
مکانیسمهای سلطهگر همواره مانع از این میشوند که کار تازهای ارائه داده شود. این امر از چیزهای خیلی پیش پاافتاده شروع میشود. وقتی که این مکانیسمهای سلطهگر از بین برده شوند، تازه آنوقت است که آدم میتواند یک کار تازه انجام دهد. یک امر غیرقابل پیشبینی را باید به تصادف واگذار کرد.
وقتی در سال ۱۹۸۰ گروه «خانههای نوساز رو به ویرانی» را تأسیس کردید، برای ایجاد موسیقی از اره برقی، از آجر و از چیزهای غیرمتعارف استفاده کردید. برای مثال زیر پلی در اتوبان رفتید و در آنجا موسیقیتان را ضبط کردید. آیا در آن زمان این شالودهشکنیها آگاهانه بود؟
اوایل چارهی دیگری نداشتیم. ما استودیو و حتی ساز نداشتیم. برای همین کارمان را با یک ضبط صوت ضبط کردیم. در هنر، محدودیتها اندیشیدن را جالب میکنند.
یعنی در واقع از روی ناچاری بود این نوآوریها...
هر هنرمندی با این واقعیت آشناست که اگر بودجه نامحدود باشد، هیچ اثری به وجود نمیآید.
سنتها و دانش عمومی چقدر برای یک هنرمند مهم است؟
میتواند مفید باشد، هم در هنر و هم در موضوعات دیگر. نوآوران معمولاً از حاشیه به متن میآیند. اگر انسان با قواعد خوب آشنا باشد، بهسادگی نمیتواند آنها را بههم بزند.
اقتصاددانی به نام یوزف شومپتر اعتقاد دارد که نوآوران و مبتکران، آفرینندگانی هستند که ویرانگرند. ویرانگری چقدر برای شما اهمیت دارد؟ اولین صفحهای که بیرون دادید، اسمش بود فروپاشی. موزیک و آرایش صحنه هم وحشیانه بود.
من بیشتر مایلم از والتر بنیامین نقل قول بیاورم که اعتقاد داشت: شخصیت ویرانگر جوان و سرخوش است. او فقط یک هدف دارد و آن هم این است که جایی برای خودش پیدا کند، حتی اگر به این قیمت باشد که چیزهای زیادی روی صحنه نابود بشوند و در طی سالها زخم های زیادی بردارد و استخوانهایش هم خرد شده باشند.
والتر بنیامین یک نقل قول دیگر هم دارد: یک شخصیت ویرانگر هیچ چیز را پایدار نمیبیند و برای همین هم هست که خیلی چیزها را ندیده میگیرد.
چه جملهی خوبی! موافقم.
یک کار نو بهسختی مورد پذیرش عموم قرار میگیرد. چطور شد که شما با اقبال عمومی مواجه شدید؟
در سال ۱۹۸۴ کنسرتی که در لندن برگزار شد بسیار اهمیت داشت. در آن کنسرت قرار بر این بود که با ابزارهای نامتعارف مثل ماشینآلات صنعتی و اشیای سیمانی موزیک نواخته شود. با برگزارکنندگان توافق کرده بودیم که طول کنسرت از ۲۵ دقیقه تجاوز نکند. اما مردم ازین موضوع خبر نداشتند و وقتی که در اثر نقص فنی بلندگوها قطع شدند، مردم خیال کردند که برگزارکننده از قصد اینکار را کرده و برای همین برآشفتند و صندلیها را شکستند و همه جا را درب و داغان کردند، طوری که برگزارکننده مجبور شد برای تعمیرات، سالن را مدتی ببیندد. این بود که ما شدیم خبر اول روزنامهی «سان»، چاپ لندن. تأثیرش شگفتانگیز بود. ناگهان همه خیال کردند ما هنرمندان بسیار مهمی هستیم.
مخاطبان شما چه واکنشی به موسیقیتان نشان میدهند؟
بیشتر مخاطبان ما کلیت موسیقیمان را میپسندند و نه یک ترانهی خاص را که برای صدمین بار تکرار شده باشد. ما هر بار که روی صحنه میرویم، کار تازهای ارائه دمیدهیم و مبنای کارمان هم همواره بر بداههنوازیست. برای همین معمولاً یک قطعه را نمیتوانیم دو بار اجرا کنیم و اجراها، از کنسرتی به کنسرتی دیگر تفاوت دارد.
آیا در استودیو بیشتر مایلاید که یک قطعه را تکرار کنید یا این که پیش آمده که مثلاً بعد از پنج ساعت تمرین دلسرد شوید و خیال کنید که تلاشتان بیفایده بوده؟
خیلی پیش آمده که فکر کنم بیفایده است. من خواست خودپسندانه دارم و آن هم این است که میخواهم همیشه یک شخص تازه باشم. پیش میآید که روی موضوعی چندین روز کار کنم و آخر سر به این نتیجه برسم که حاصل کار چیز دندانگیری از کار درنیامده. موسیقی به نظر من یعنی ساختن موسیقی و نواختن آن و گذشتن از مشکلاتی که معمولاً خود ماها به وجود میآوریم. مثلاً یک شیء را برمیدارم و به این فکر میکنم که چطور میشود از آن شیء صدای تازهای بیرون آورد.
چقدر ازین نوعآوریها صنعت است؟
وقتی اولین آلبوممان را میخواستیم بسازیم فقط پنج هزار دلار بودجه داشتیم. ده روز، هر روز پونصد دلار. با این پول نمیشد صدابردار استخدام کرد. برای همین کلی اشتباه کردیم. صدای کانال چپ از صدای کانال راست مثلاً بلندتر بود. اما کارهایی هم کردیم که اگر صدابردار داشتیم، نمیتوانستیم انجام بدهیم.
یک هنرمند باید خرج زندگیاش را درآورد. شما از چه راهی زندگیتان را میگذرانید؟
بخت با من بود و در زندگیام اینقدر کار کردهام که الان غم نان نداشته باشم. بعد از مدتی متوجه شدم که ممکن است دیگران ثروتمند باشند اما من در عوض یک هنرمند ماندگار هستم.
نوآوری مقرون به صرفه است در مجموع؟
معلوم است که نیست. اگر آدم حسابگر باشد، هرگز سراغ نوآوری نخواهد رفت. این تراژدی غمانگیز آوانگارد است و فقط هم به موسیقی مربوط نمیشود. در تاریخ گروه خانههای نوساز رو به ویرانی پیش آمده که تولیدکنندههایی به ما گفتهاند: بگذارید این یک بار چیزی بسازیم که بشود باهاش رقصید. اما در وحود من و همکارانم مانعی بود که اجازه نمیداد ما به پول برسیم.
از روی اصول یا از روی واکنش؟
خلاقیت هنری همیشه واکنشیست.ما هنرمندان انسانهایی هستیم که نسبت به محیط واکنش نشان میدهیم.
منبع ترجمه:
http://www.zeit.de/2011/17/Blixa-Bargeld
در همین زمینه:
::بلیکسا بارگلد، خانهی دروغ (Haus der Lüge ) در یوتیوب::