پاسخ دادن به دیدگاه
کودک، ترقه و حکومت اسلامی
فرهاد مرادی - خرده فرهنگهای ایرانی، با درجاتی متفاوت، کودکی را مترادف با معصومیت میگیرند؛ نوعی فطرت پاک که بزرگسالان از آن بیبهرهاند. از پیامبر مسلمانان نقل شده است[۱] که خداوند در روز جزا به جبرئیل امر میکند تا کودکان مؤمنان را بیحسابرسی به بهشت وارد کند. همچنین از امام ششم شیعیان نقل شده است[۲] که در روز جزا خداوند برای کودکان کفار آتشی میافروزد و امر میکند تا به آن وارد شوند و چون پا به درون آتش نهادند، آتش بر آن-ها «سرد و سلامت» میشود.
القای حس پاکی و معصومیت به مخاطب نیز، به مدد نمایش کودکان یا توصیف حالات کودکانه، از کلیشهایترین فضاسازیهای هنری و ادبی به حساب میآید. شخصیت اصلی فیلم «خانهای روی آب» زمانی که با اتومبیل شخصی، فرشتهای را زیر میگیرد، آن فرشته کودکی است زیباروی که با بیاخلاقیهای شخصیت اصلی کنار نمیآید و به نشانه اعتراض دست وی را چنگ میاندازد. در اینجا به نظر میرسد «کودک – فرشته» به خاطر سرشت پاک و کودکانهاش که با دروغ سازگاری ندارد و بیآنکه خود بخواهد به سمت راستی و درستی میل میکند، چنین کرده است.
در همین زمینه بیشتر بخوانید و بشنوید:
چهارشنبه سوری و حکومت نگران ایران
حسین پناهی در یکی از قطعات شاعرانهاش زمانی که سراغ زمین را از کهکشانها، سراغ خانهاش را از زمین، سراغ مادرش را از خانه، سراغ کبوترانش را از مادر میگیرد و دست آخر میگوید که ای کاش هرگز از درخت انجیر پایین نیامده بود، به نوعی حسرت روزگار کودکیاش را میخورد که به واسطه فطرت پاک کودکانه میتوانست به راحتی خوب را از بد و سره را از ناسره تشخیص دهد و مثل دوران بزرگسالی نیازی به عقل لعنتی حسابگر نبود. حتی در ادبیات کهن ایران که عموماً کودک و کودکی را به رسمیت نمیشناسد و اصل را بر دوران بزرگسالی - آن هم بزرگسالی مردان – میگذارد، مضامینی چون «به دل گفتمای ننگ مردان بمیر/ که کودک رود پاک و آلوده پیر»[۳] پیدا میشود.
چنین مضامینی در مکتوبات فعالان حقوق کودک هم که باید نگاهی مدرنتر و اجتماعیتر نسبت به کودکان داشته باشند، به وفور یافت میشود. فانتزی سانتیمانتال بعضی از این مکتوبات با پیروی از یکی از اشعار ناظم حکمت – شاعر ترک – آن است که برای بهبود اوضاع جهان «دست کم برای یک روز» دنیا را به دست کودکان بسپاریم. این گروه از آلترناتیوسازان به اینکه بعد از واگذاری مسئولیت جهان به کودکان چه بلایی بر سر آن میآید، علاقهای نشان نمیدهند. در اینکه اکثریت به تناسب، چنین گزارههایی را نسبت به کودکی، بدون چون و چرا میپذیرند و در زندگی روزمره لقلقه زبان میکنند، تقریباً شکی نیست، اما درستی این گزارهها جای چانه زدن دارد.
تنبیه بدنی، یک روش تربیتی در ایران
مجاز شمردن تنبیه بدنی کودکان، از دیرباز تا به امروز، یک روش تربیتی در ایران به شمار میرود. احمد کسروی در کتاب «زندگانی من» تصویری از نظام آموزشی پیش از مشروطه ارائه میدهد و نقل میکند که آخوند مکتبخانهای که وی و دیگر همسالانش در آن قرآن میآموختند، «سیلی نوازش» بیخ گوش شاگردان حرف گوش کن مینواخته است. وقتی پاداش سر به راه بودن شاگردان مؤدب سیلی نوازش بوده باشد، تعجبی ندارد اگر شاگردان متمرد گرفتار شلاق و فلک و زیر زمین پر از عقرب شده باشند.
مجاز شمردن تنبیه بدنی کودکان، از دیرباز، یک روش تربیتی در ایران به شمار میرود. احمد کسروی در کتاب «زندگانی من» تصویری از نظام آموزشی پیش از مشروطه ارائه میدهد و نقل میکند که آخوند مکتبخانهای که وی و دیگر همسالانش در آن قرآن میآموختند، «سیلی نوازش» بیخ گوش شاگردان حرف گوش کن مینواخته است. وقتی پاداش سر به راه بودن شاگردان مؤدب سیلی نوازش بوده باشد، تعجبی ندارد اگر شاگردان متمرد گرفتار شلاق و فلک و زیر زمین پر از عقرب شده باشند.
حتی امروز که بیش از یک قرن از شکلگیری نظام نوین آموزشی در ایران میگذرد و رفته رفته تنبیه بدنی کودکان اسباب سرشکستگی بزرگسالان را فراهم میآورد، باز هم تصاویری از مدارس ایران مخابره میشود که آدمی خیال برش میدارد مبادا مکتبداران پیش از مشروطه، در هیبت زامبیها، در کار تسخیر نظام آموزشی باشند. سئوال معنادار از فرهنگی که با هزار و یک جور حرافی همزمان هم اعتقاد به فطرت پاک کودکان را توجیه میکند و هم لزوم تنبیه بدنی آنها را این است: اگر کودک فطرتاً به سمت خوبی و درستی گرایش دارد پس لزوم تنبیه بدنی او چیست؟ و اگر نه، تنبیه بدنی لازمه سر به راه شدن و هنجارمند شدن کودک است پس دیگر صحبت کردن از فطرت پاک کودکان یعنی چه؟
میتوان در ادامه این سئوال را نیز مطرح کرد که آیا در غیاب یک نظام تربیتی – حمایتی، امکان شرارت کودکان نیز وجود دارد؟ یا به عبارت دیگر در غیاب چنین نظامی کودکی که قرار بود فطرتاً پاک باشد، اساساً به موجودی شرور تبدیل نمیشود؟
یکی از قسمتهای سریال آمریکایی «اخبار بد» (Breaking Bad) بخشی از درگیری دو گروه توزیع مواد مخدر در ایالت نیومکزیکو را نشان میدهد. گروه قدیمیتر که فروشندههای گروه جدید را موی دماغ خود میداند، به منظور گمراه کردن همزمان پلیس و رقبا پسر بچهای هشت ساله را وادار میکند تا دخل یکی از فروشندههای رقیب را بیاورد. در سکانسی سرشار از تعلیق، پسربچه به ظاهر معصوم، سوار بر دوچرخه گرد فروشنده مواد مخدر میچرخد و در فرصت مناسب او را سوراخ سوراخ میکند. در ادامه داستان مشخص میشود که ضارب، کودکی بازمانده از تحصیل است و در محلهای شبیه به باغ وحش زندگی میکند که کنترل آن را کارتلهای مواد مخدر در اختیار دارند. در مثال سینمایی دیگری میتوان به فیلم برزیلی «شهر خدا» (City Of God) اشاره کرد. این فیلم پر است از صحنههای تکان-دهنده قتل، کشتار و تجاوز که توسط گروههایی از کودکان فقیر و حاشیهنشین سازماندهی و اجرا میشود. در اینجا برای تاریخیتر و البته بومیتر شدن روند بحث، بهجاست تا ترور نافرجام «دکترحسین فاطمی» در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ یادآوری شود. در آن حادثه خداپرستان «فداییان اسلام» تپانچه در کف «محمد مهدی عبدخدایی» نهادند تا نفس کشیدن را از یاد حسین فاطمی ببرد. نکته مد نظر نه دعوای خونین فی مابین ملیون و اهل دیانت، که استفاده از نوجوانی چهارده ساله در این ترور است. عبدخدایی در آن دوران حتی بر حسب تعاریف فقهی کودک محسوب میشد؛ او در روایت ماجرا می گوید: صورتش در آن زمان حتی یک دانه مو هم نداشت.
طرفداران نیمه متمدن و ستیزهجوی فداییان اسلام که علی الاصول به جماعت فطریون تعلق دارند، در صورت احساس ضرورت، توان و حوصله کشدادن توجیهاتی در مرتبط بودن اقدام عبدخدایی با فطرت پاک کودکان را تا خود صبح قیامت دارند، با این حال بحث بر سر بخشهایی از جامعه است که اقدام به آدمکشی و ترور را از مصادیق بارز شرارت به حساب میآورد. بنابراین از گروه اخیر میتوان توقع داشت تا نه تنها نسبت به معصومیت ذاتی و فطرت پاک کودکان شکاک باشند، بلکه امکان رفتارهای شریرانه کودکان در غیاب یک نظام تربیتی – حمایتی را نیز تأیید کنند. دنیای کودکان رها شده به امان خدا، یا به تعبیر شاملو «کودکان اعماق»، به هیچ عنوان دلربا نیست.
دنیای واقعی کودکان
در دنیای واقعی، کودکان با مشت و لگد به جان هم میافتند، ضغیفترها را آزار میدهند، یکدیگر را دست میاندازند، خبرچینی میکنند و دهها مورد شرمآور دیگر که از نگاه نوستالژیک بزرگسالهای رمانتیک به دنیای «گوگولی مگولی بچهها» مغفول میماند. در واقع برای یک کودک دنیای کودکان به همان اندازهای خشن، خطرناک و دلگیرکننده است که دنیای بزرگسالان میتواند برای یک بزرگسال خشن، خطرناک و دلگیرکننده باشد.
اصولاً آیات عظام در ایران حساسیت خاصی نسبت به برافروختن آتش دارند و آن را از نشانههای عرض اندام گبریان به شمار میآورند. در دهه ۱۳۲۰ «آیتالله بروجردی» رابط رسمی خویش «محمد تقی فلسفی» را سراغ محمدرضا شاه جوان فرستاد تا خبر بیخوابی آیت الله را از حمل مشعل المپیک در پایتخت به گوش اعلیحضرت آن روزها برساند. محمدرضا پهلوی از آیت الله بروجردی تمکین کرد و آن ماجرا ختم به خیر شد. چند سال بعد آیت الله مطهری خانوادههای ایرانی را به جرم شادی در آخرین چهارشنبه هر سال «خانوادههای احمقها» خطاب کرد.
روزهای پایانی سال در ایران معمولاً همراه است با جشن چهارشنبه آخر سال و رعب و وحشتی که با ترکاندن مواد محترقه به راه میافتد. در تازهترین واقعه مربوط به چهارشنبه سوری امسال انفجار ساختمانی پنج طبقه در محله تهران- پارس است که با مرگ چهار نفراز ساکنان آن همراه بود. تلفات انسانی، تخریب وسیع ساختمان و وارد شدن صدمه به ساختمانهای اطراف باعث شده تا تصاویر مخابره شده از این واقعه به خرابیهای ناشی از جنگهای شهری شباهت داشته باشد. چنین اخباری به انضمام تأکید بر مرگ افراد، قطع دست و پا و در آمدن چشم آنها از کاسه در چند سال اخیر کم نبوده و دستگاه تبلیغاتی داخلی نیز برای پوشش چنین خبرهایی چیزی کم نگذاشته است. با این وجود تکرار مکرر چنین حوادثی نشان از آن دارد که گروههای علاقهمند به بمب ترکاندن در چهارشنبه آخر سال نه تنها دست بردار نیستند، بلکه هر سال کمیت و کیفیت ارعاب را افزایش میدهند. نکتهای که در این نوشتار اهمیت دارد تأمل بر رفتارهای خشن کودکان به عنوان اصلی ترین گروه درگیر با جنگ و گریزهای چهارشنبه سوری است. گروههای دیگر مشتاق برای رسیدن موعد این جشن ملی، معمولاً جنبههای مربوط به شادی و پایکوبی آن را مد نظر دارند و این گروه های کودکان هستند که میتوان نام آنها را ترقهسازان خطرناک گذاشت.
اصولاً آیات عظام در ایران حساسیت خاصی نسبت به برافروختن آتش دارند و آن را از نشانههای عرض اندام گبریان به شمار میآورند. در دهه ۱۳۲۰ «آیتالله بروجردی» رابط رسمی خویش «محمد تقی فلسفی» را سراغ محمدرضا شاه جوان فرستاد تا خبر بیخوابی آیت الله را از حمل مشعل المپیک در پایتخت به گوش اعلیحضرت آن روزها برساند. محمدرضا پهلوی از آیت الله بروجردی تمکین کرد و آن ماجرا ختم به خیر شد[۴]. چند سال بعد آیت الله مطهری خانوادههای ایرانی را به جرم شادی در آخرین چهارشنبه هر سال «خانوادههای احمقها» خطاب کرد و به آدمهای «سُر و مُر و گنده با این هیکلهای چنین و چنین» که از روی آتش میپرند گفت: «اگر هم پدران گذشتهتان چنین کاری میکردند، شما وقتی میبینید یک کار احمقانه است و دلیل خریت پدران شما است رووش را بپوشید. چرا دو مرتبه این سند حماقت را هی سال به سال تجدید میکنید؟ این فقط یک سند حماقت است.»
در جدیدترین استفتائات انجام شده در پیوند با چهارشنبه سوری، «آیتالله مکارم شیرازی» آن را خرافه خواند و «آیتالله صافی گلپایگانی» نیز چنین مواردی [چهارشنبه سوری] را مستلزم «اسراف فوقالعاده» دانست و موجب خطراتی برای «شخص و دیگر شهروندان» و از این رو آن را جایز ندانست.
در سطح سیاسی حکومت دستساز اهل دیانت طی سه دهه نشان داده نظرش به عزاداری و روضهخوانی نزدیکتر است. چندی پیش ساکنان فیس بوک مضمون کوک کرده بودند که خلاصه توضیح المسائلهای تولید آیات عظام این است که کلاً اگر طوری شود که انسان خوشش بیاید حرام است. اینکه اهل فیس بوک در این شوخی تا چه اندازه جانب انصاف را گرفتهاند به نگارنده مربوط نیست، اما هشدارهای سال گذشته رئیس پلیس ایران درباره برخورد قاطعانه پلیس با جشن و پایکوبی در چهارشنبه سوری و یا تقاضای امام جمعه موقت تهران از مجلس برای ریشه کن کردن برگزاری مراسم چهارشنبه سوری از کشور، آدم را به مکثی دوباره بر ادعای شوخ طبعان فیس بوکی وادار میکند. جدای از اینها از منظر زمامداران حکومت، مجاز شمردن هرگونه تجمع مردم ناراضی خطرناک است و بیم سیاسی شدن آن میرود.
مجموع برخوردهای ایدئولوژیک و سیاسی حکومت ایران با مراسم چهارشنبه سوری، این مراسم را به نوعی در تقابل با فرهنگ رسمی قرار داده است. بنابراین نتیجه طبیعی آن است تا مقرر شود ایدئولوگ و واعظ و نظامی مواجب بگیر، در برابر آن بایستند. از سوی دیگر گروههایی از مردم نیز – بنا به دلایلی – دست از این فرهنگ غیر رسمی نمیکشند و همانطور که این کشمکش تا امروز ادامه داشته حل و فصل شدن آن در آیندهای نزدیک بعید به نظر میرسد، اما در این میان نقش، جایگاه کودکان و ضرورت آموزش به آنها فراموش می شود. آیا روش های شادی در این جشن ملی به کودکان آموزش داده می شود؟
کودکان و چهارشنبهسوری
افزایش میزان رفتارهای پر خطر کودکان در مراسم چهارشنبهسوری که نه تنها «هی سال به سال تجدید»، بلکه هرسال نگرانکنندهتر هم میشود، پیامهایی را مخابره میکند که باید به آنها گوش فرا داد و به تأمل در ریشههای آن دست زد و ضرورت آموزش به کودکان را- درعین حفظ این جشن ملی و خیابانی- مد نظر داشت. نگارنده، به همراه یکی از همکاران، در جایی دیگر اشاره کرده بود: «تغییر شکل و محتوای سنت ملی چهارشنبهسوری - به نحوی که اکنون به صورتی دهشتناک و مهیب درآمده و زمینه حضور گسترده نیروهای امنیتی را در روزهای پایان سال در خیابان فراهم کرده - به چه میزان به سه دهه اجرای سیاستهای جنگی و خشن حکومت اسلامی به منظور مقابله با هرگونه شادی، امید جمعی و همبستگی اجتماعی مرتبط است؟»
نهادهای نظامی و شبه نظامی از کودکان به عنوان عوامل سرکوب استفاده میکنند و حتی سالهاست در مدارس ایران به بهانه تدریس «آمادگی دفاعی» راه و رسم جهاد فی سبیل الله را به کودکان میآموزند. در مثالی دیگر میتوان به اجرای مراسم اعدام در ملاء عام اشاره کرد. در تمام این موارد تحلیلگران به تأثیر مخرب چنین اقدامات خشنی بر جامعه توجه کردهاند، اما کمتر کسی با تکیه بر این واقعیت که کودکان بیش از یک سوم جمعیت ایران را تشکیل میدهند به بررسی تأثیر یا تأثیرات کارناوالهای مرگ بر رفتارهای ضد اجتماعی کودکان پرداخته است.
برای انتقال بهتر این نکته بد نیست کمی به عقب برگردیم: از نشانههای تعمیق و گسترش بحرانهای اجتماعی در دهه هشتاد، یکی هم مسئله خروج کودکان از چرخه تحصیل بود؛ یعنی سیستم آموزشی مملکت، بنا به دلایل ساختاری، توان جذب و نگهداشتن بخشی از کودکان در مدرسه را نداشت و ندارد. طبق آمار ارائه شده توسط مرکز آمار ایران در سر شماری نیمه دهه هشتاد، سه و نیم میلیون نفر از کودکان باز مانده از تحصیل هستند. در اینجا برای رسیدن به عددی معنادار باید دو گزاره غلط را پیشفرض گرفت. اول آنکه آمارهای رسمی را مساوی با آمارهای واقعی بگیریم و دوم با ارفاق که نه با چشم بستن بر واقعیتهای اجتماعی، افزایش آمار کودکان بازمانده از تحصیل از سال ۸۵ تا امروز را پانصد هزار نفر فرض کنیم. بر مبنای این دو فرض کودکان بازمانده از تحصیل حداقل ۳۶ درصد کل جمعیت دانش آموزان مدارس ایران را تشکیل میدهند.
خصوصی سازی – یا به بیان بهتر اختصاصیسازی – آموزش و پرورش در ایران، در عمل تحصیل را از یک حق به یک امتیاز تبدیل کرده است. آمار سرگیجهآور کودکان بازمانده از تحصیل در این زمینه تنها بخشی از این تصویر را روشن میکند. تصویر مورد نظر زمانی روشنتر میشود که با دقت نظر بیشتری به مسئله رقابت در کنکور بپردازیم. تمرکز کیفیت آموزشی در مدارس خصوصی با عنوان بیمسمای غیرانتفاعی و رشد تصاعدی مؤسساتی که از مقطع ابتدایی کودکان را برای حضور در کنکور آماده میکنند، حکایت از رقابتی پیچیده دارد که برخورداری از سرمایه مالی قابل ملاحظه برای حضور در آن، اگر نه شرط کافی ولی صد در صد شرط لازم به شمار میرود. اینکه تلویزیون وطنی هر سال نوجوان روستایی فقیر و ساده دلی را روی آنتن میبرد و مدعی میشود که شخص مذکور از فلان کوره دهات به بهترین دانشگاه پایتخت راه پیدا کرده، کتمان حقیقت و ریاکاری آشکار است. برای شنیدن واقعیت باید به تبلیغات مؤسسههای خصوصی گوش داد که مدعی هستند رتبههای برتر سالهاست در این مؤسسهها درس میخوانند.
دلایل ناکارآمدی سیستم آموزشی ایران تنها در دو موضوع بیان شده خلاصه نمیشود. میتوان مواردی چون محتوای نامناسب آموزشی و یا وضعیت اقتصادی دشوار معلمها را نیز بر این موارد افزود، اما باز کردن چنین مباحثی نوشتار حاضر را طولانیتر و کسل کننده میکند. تبدیل تحصیلات در ایران از یک حق همگانی به یک امتیاز طبقاتی، به خودی خود اسباب عدم رضایت بخش عمدهای از کودکان ایران را فراهم میآورد. از سوی دیگر گسترش بحرانهای اقتصادی نیز وضعیت را برای کودکان دشوارتر کرده و زمینه گسست آنها از خانواده را فراهم میآورد. خانوادهای که توان برطرف کردن نیازهای کودک را نداشته باشد، در واقع اعتباری هم نزد او ندارد. قصه بوسه پرمهر کودک محروم بر دستان پینه بسته پدر فقیر همراه با مقادیری اشک شوق به منظور قدردانی، یا هیچ زمانی واقعیت نداشته یا اگر چنین قصههایی ریشه در واقعیت داشته باشد به دوران تاریخی خاصی برمیگردد که دخلی به وضعیت فعلی ندارد. خط و ربطهای تربیتی توسط والدینی تنظیم میشود که توان مشخص کردن خط و ربطهای اقتصادی را نیز داشته باشند، در غیر این صورت اقبال بلندی خواهند داشت اگر کودک به راه خودش برود و با آنها سر شاخ نشود؛ در رمان «مرگ قسطی»، که کودکی یک پزشک فرانسوی را روایت میکند، پدر وسواسی و فقیر راوی زمانی که زیر فشارهای اقتصادی تمام اقتدار پدرانهاش را از دست میدهد، تنها به زور آژان خبر کردن میتواند از زیر مشت و لگد پسر نوجوانش جان سالم به در ببرد.
همه اینها برای رسیدن به اینجا مطرح شد: نارضایتی کودکان زمانی که در بستر یک فرهنگ خشن و مردسالار قرار بگیرند، چیزی جز همان شرارتهای دوران کودکی و ازجمله در مراسمی چون چهارشنبهسوری، تولید نمیکند.
در سه دهه گذشته در ایران کودکان هم سوژه و هم ابژه سرکوب بودهاند و همچنان نیز هستند؛ به این معنا که از یک سو دستگاه قضا کودکان را اعدام میکند و از سوی دیگر نهادهای نظامی و شبه نظامی از کودکان به عنوان عوامل سرکوب استفاده میکنند و حتی سالهاست در مدارس ایران به بهانه تدریس «آمادگی دفاعی» راه و رسم جهاد فی سبیل الله را به کودکان میآموزند.
در مثالی دیگر میتوان به اجرای مراسم اعدام در ملاء عام اشاره کرد. در تمام این موارد تحلیلگران به تأثیر مخرب چنین اقدامات خشنی بر جامعه توجه کردهاند، اما کمتر کسی با تکیه بر این واقعیت که کودکان بیش از یک سوم جمعیت ایران را تشکیل میدهند به بررسی تأثیر یا تأثیرات کارناوالهای مرگ بر رفتارهای ضد اجتماعی کودکان پرداخته است. شاید در پایان باید گفت ترقهسازان خطرناک روزهای آخر سال در حال پس دادن درسهایی هستند که در مجموع از جامعه ساخته و پرداخته حکومت اسلامی فرا گرفتهاند.
پانویس:
۱- محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۲، ص۳۹۰، موسسه آل البیت، ۱۴۰۸ق
۲- من لایحضر الفقیه، ج 3، ص ۴۹۱ـ۴۹۲، دفتر انتشارات وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم
۳- بوستان سعدی، باب نهم در توبه و راه صواب
۴- ظلم، جهل و برزخیان زمین، فصل ششم : سه روزی که ایران را همچنان تکان میدهد، محمد قائد، انتشارات طرح نو