پاسخ دادن به دیدگاه
استرید لیندگرن و پی پی جوراب بلند
حسین نوشآذر – موفقیت ادبی استرید لیندگرن با یک سانحه آغاز شد: در سال ۱۹۴۴ او در استکهلم که پوشیده از برف بود، زمین افتاد و پایش شکست و مدتی زمینگیر شد. لیندگرن در آن زمان که جهان در آتش جنگ میسوخت منشی بود. از روی کسالت داستانهایی را که از سالها پیش برای دخترش کارین روایت کرده بود روی کاغذ آورد. قهرمان این داستانها دختری بود شورشی و عصیانگر به نام «پیپی جوراب بلند».
لیندگرن یک نسخه از این داستانها را به دخترش هدیه داد و نسخه دیگر را برای یک ناشر ادبیات کودک فرستاد. ناشر اما کتاب را منتشر نکرد. او پاسخ داده بود که از تصور آنکه که روزی فرزندانش «پیپی جوراب بلند» را الگو قرار بدهند، خشم همه وجودش را فراگرفته است.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به استرید لیندگرن، نویسنده سوئدی و مدافع حقوق کودکان و نوجوانان میپردازیم. یادآوری میکنم که فایل صوتی با متنی که میخوانید تفاوت دارد.
با وجود آنکه استرید لیندگرن در آغاز در یافتن ناشر با مشکلاتی مواجه شده بود، اما یک سال بعد، در سال ۱۹۴۵ سرانجام یک ناشر سوئدی دل به دریا زد و «پیپی جوراب بلند» را منتشر کرد. «پیپی جوراب بلند» البته توسط مترجم خوب ما، خانم گلی امامی هم ترجمه و منتشر شده است.
«پیپی جوراب بلند» یک دختر شجاع، شورشی و کلهشق نهساله است با چهرهای ککمکی و دو بافه موی سرخ و جوراب بلند که اغلب هم لنگه به لنگه آنها را میپوشد. او در ویلایی به نام «کونتربونت» زندگی میکند. پیپی از امکاناتی برخوردار است که بچهها در خواب هم نمیبینند: برای مثال یک اسب سفید دارد، در ویلای کونتربونت تک و تنها و بدون آقابالاسر زندگی میکند، از زور زیادی برخوردار است، چنانکه هر موقع پدرش را ملاقات میکند، میتواند با او مچ بیندازد، گاهی هم در میدان شهر با پهلوانها کشتی میگیرد و پشت آنها را به خاک میمالد. پیپی ادعا میکند که مادرش مرده و پدرش پادشاهیست در جزیرهای در دریای جنوب. با اینحال پیپی تنها نیست. در همسایگی ویلای کونتربونت دوستان او، توماس و آنیکا زندگی میکنند و شاهد ماجراهایی هستند که پیپی جسور و شجاع از سر میگذراند.
«پیپی جوراب بلند» نوشته استرید لیندگرن: حق شادی، حق نه گفتن و حق تخیل ورزیدن و بدون آقابالاسر زندگی کردن...
باید توجه داشت که «پیپی» یک کودک یتیم و در مجموع درمانده است. اما او با یاری تخیل و با شخصیت برجستهای که دارد موفق میشود جهانش را سامان بدهد. «پیپی» با تخیل برای خودش سرپناهی میسازد. این کنش بسیار کودکانه و در همان حال مبنای شعر و بیاندازه زیباست. «پیپی» به ما نشان میدهد که چگونه میتوانیم جهان و زندگی را زیباتر کنیم.
مهمترین دستاورد استرید لیندگرن اما این بود که با انتشار «پیپی جوراب بلند» فصلی تازه در ادبیات کودک و نوجوان گشود. اگر تا پیش از آن ادبیات کودکان و نوجوانان پر از پند و اندرز بود، اکنون پیپی بر همه آن اندرزهای اخلاقی شورش میکرد. استرید لیندگرن با «پیپی جوراب بلند» خواهان یکی از مهمترین حقوق مدنی کودکان و نوجوانان شد: حق نه گفتن و حق تخیل ورزیدن و حق شادمانه و بدون آقا بالاسر و امر و نهی زیستن.
استرید لیندگرن در سالخوردگی در گفتوگویی درباره انگیزهاش از روی آوردن به ادبیات کودکان میگوید: «من مینویسم با این انگیزه که کودک درون خودم را سرگرم کنم و امیدوارم که ازین طریق کودکان دیگر را هم خوشحال کرده باشم.»
استرید لیندگرن مانند هر نویسنده موفق دیگری از تجربههای خودش در کودکی بهره میگرفت. او در جنوب سوئد پرورش پیدا کرده بود و بسیاری از داستانهایش هم در این ناحیه اتفاق میافتد. «کودکان بولابو»، «میشل، بچه لونهبرگا» یا «تعطیلات در سالتکروکان» داستانهایی هستند در جهت آزادی کودکان و امکان رشد آزادانه آنها و برخورداری آنها از حق نه گفتن، حق تخیل ورزیدن و حق شادمانه زیستن.
آثار استرید لیندگرن خواننده را بسیار تحت تأثیر قرار میدهد. این تأثیرگذاری ژرف فقط به تخیل گسترده نویسنده ربط ندارد. او با زبانی ساده و همهفهم اما بسیار گزیده و سنجیده، در فرمهای بدیع و با در نظر داشتن کمپوزیسیون، داستانش را با استادی روایت میکند. او همواره از توضیح و تفسیر آثارش خودداری میکرد. برای او اثرگذاری داستانهایش بر مخاطب اهمیت داشت.
در خاطرات استرید لیندگرن میخوانیم که روزی یک زن ناشناس کاغذی به دست او داد. روی آن کاغذ نوشته شده بود: از شما ممنونم که با داستانهاتان به یک کودکی تیره و تار نوری از امید تاباندید.
لیندگرن مینویسد: اگر من فقط توانسته باشم، کودکی تیره و تار یک نفر را اندکی روشن کرده باشم، برایم کافیست و راضی هستم.
در سال ۱۹۹۹ سوئدیها استرید لیندگرن را به عنوان نویسنده قرن برگزیدند. این گزینش شگفتآور نیست. با قطعیت زیادی میتوان گفت هر کس که از سال ۱۹۵۵ به بعد در سوئد متولد شده، خواهناخواه تحت تأثیر داستانهای لیندگرن قرار گرفته و بخشی از کودکی و شخصیت او با این داستانها درآمیخته است.
استرید لیندگرن در سیاست روز هم دخالت میکرد و در سال ۱۹۷۶ برای نخستوزیری اولاف پالمه تلاش کرد، از تربیت کودکان بدون خشونت دفاع میکرد، برای تصویب قانون حمایت از حقوق حیوانات تلاش کرد و با نیروگاههای هستهای بهشدت مخالف بود.
این نویسنده بزرگ و انساندوست در سال ۲۰۰۲ در سن نود و چهار سالگی در آپارتمانش در استکهلم درگذشت. در تشییع جنازه او نه تنها نخست وزیر سوئد و خانواده سلطنتی شرکت داشتند، بلکه هزاران نفر از خوانندگان او نیز تابوت او را بدرقه کردند. مقابل تابوت او یک دختربچه سوار یک اسب سفید به سوی گورستان روان بود.
در همین زمینه:
ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوشآذر در رادیو زمانه