انقلاب فرهنگی – فروردین ۱۳۵۹
سحاب سپهری-انقلاب فرهنگی در شروع سال ۱۳۵۹ مرحله کلیدی در سال دوم از دوران پس انقلاب بود و به صورت نمادی از عمق اختلافهای جناحی درون ساختار قدرت در چهارچوب سیاست موازنه تقابلی درآمد. اختلافهای جناحی، پس از آن، بازهم تشدید شد و تا پایان سال ۵۹ به صورت قطبی درآمد. قطبی شدن اختلافهای جناحی در آخر سال ۵۹ بود که زمینه انفجار در ساختار قدرت در سال ۶۰ را فراهم آورد.
شروع انقلاب فرهنگی- نوروز ۱۳۵۹
برنامه انقلاب فرهنگی نخستین رخداد عمده در سال ۱۳۵۹ بود. آیتالله خمینی در پیام نوروزی این سال به موضوع انقلاب فرهنگی اشاره صریح داشت: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید، اساتیدی که در ارتباط با شرق و غرباند، تصفیه گردند و دانشگاه محیط علم شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.»
انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها در بهار سال ۱۳۵۹ موضوعی چندبعدی است که هنوز مورد مطالعه کامل قرار نگرفته است؛ اگرچه بعد از ۳۰ سال دوباره همان موضوع انقلاب فرهنگی از نو مطرح شده است. موضوع تغییر در ساختارهای علمی و دانشگاهی در جهت تبعیت آنها از اهداف حکومت اسلامی، حتی به قبل از تشکیل جمهوری اسلامی میرسد. موضوع انقلاب فرهنگی اول را میتوان حداقل از سه منظر یا سطح متفاوت بررسی کرد. منظر اول در رابطه با تقابل نگرشهای سنتی با نگرشهای دانشگاهی است. منظر دوم موضوع اخراج کامل افراد، دانشجو یا استاد، مستقل از حکومت (ناخودی) از ساختارهای دانشگاهی بود و منظر سوم متمرکز بر درگیریهای جناحی درون ساختار قدرت بود.
انتشار مصوبه شورای انقلاب در مورد انقلاب فرهنگی- آخر فروردین ۵۹
با توجه به سخنرانی نوروزی آیتالله خمینی، شورای انقلاب در روز ۲۹ فروردین ۵۹ جلسهای طبق معمول مخفی، داشت و به این ترتیب از ریز مذاکرات داخلی آن خبری در اختیار جامعه قرار نمیگرفت. حتی تغییر رئیس شورای انقلاب در نیمه بهمن ۵۸ هم در روال عملکرد شورای انقلاب تفاوتی به وجود نیاورده بود. جنگ روانی هر دو جناح قدرت همچنان ادامه داشت. از سوی یک جناح هنوز خطابهها در مورد آزادی و حرمت حقوق مردم اینجا و آنجا به گوش میرسید و از سوی دیگر جناح رقیب هم سواران مکتبی را به میدان میفرستاد.
جلسه روز ۲۹ فروردین ۱۳۵۹ اعضای شورای انقلاب یک تفاوت با جلسههای دیگر آن شورا داشت؛ مصوبه نهایی این جلسه در رابطه با انقلاب فرهنگی، این بار برای عموم منتشر شد. شورای انقلاب بر اساس این مصوبه به گروههای سیاسی، فرهنگی، هنری، اجتماعی و حتی ورزشی دانشجویی سه روز فرصت داد تا فعالیتهای خود را تعطیل و از محوطه دانشگاهها خارج شوند. شورای انقلاب تاکید کرد که «تصمیم شورا در مورد برچیدن ستادها و دفاتر فعالیت گروههای مختلف، کتابخانهها، دفترهای هنری و ورزشی و نظایر اینها را نیز در بر میگیرد. روز بعد روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله خود بر «ادامه انقلاب در دانشگاهها تا زیر و رویی کامل این نهاد» تاکید کرد.
پاسخ گروههای مختلف دانشجویی به این مصوبه شورای انقلاب در عمل یک طیف را بهوجود آورد. انجمنهای دانشجویی هوادار حزب جمهوری اسلامی از آن استقبال کردند. در مقابل آنها، برخی انجمنهای دانشجویی کوچک در طرف دیگر طیف قرار گرفتند و مصوبه شورای انقلاب را یک اعلان جنگ تلقی کردند و در شعار آماده مقاومت تا آخرین نفر شدند. بقیه گروههای دانشجویی هم جایی در میانه این طیف بسیار گسترده قرار گرفتند.
اجرای مصوبه برای شروع انقلاب فرهنگی- اول اردیبهشت ۵۹
سه روز بعد از ۲۹ فروردین ۵۹، یعنی در بعد از ظهر روز اول اردیبهشت آن سال، نیروهای مسلح کمیته اقدام به محاصره دانشگاه تهران کردند و سپس وارد محوطه دانشگاه تهران و با تعدادی از دانشجویان درگیر شدند. طی این درگیریها تعدادی کشته و زخمی شدند. به گزارش روزنامه کیهان در پیوند با حوادث روز اول اردیبهشت ۵۹ در محوطه دانشگاه تهران سه نفر کشته و ۳۴۹ نفر زخمی شدند. صبح روز بعد، یعنی دوم اردیبهشت سال ۵۹، رئیسجمهور اسلامی وقت، به همراه تعدادی از مقامات بسیار بلندپایه حکومت، وارد محوطه دانشگاه تهران شدند و در آنجا ضمن تاکید بر مصوبه شورای انقلاب به طور رسمی شروع عملیات انقلاب فرهنگی را ابلاغ کردند.
حمید فرهنگ در رابطه با انقلاب فرهنگی سال ۵۹ بررسی مرتبطی ارائه داده است. برای دسترسی به بررسی حمید فرهنگ درباره زمینههای انقلاب فرهنگی سال ۵۹ اینجا را کلیک کنید.
مروری کوتاه بر ساختارهای دانشگاهی و آموزشی: از رنسانس تا حال
برای بررسی زمینههای انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ باید از بررسی مجمل ساختارهای دانشگاههای جهان شروع کرد. دانشگاههای خوب جهان عملکردی همسان یا مشابه دارند. در مقطع انقلاب سال ۱۳۵۷ دانشگاههای خوب ایران هم استثنایی بر این قاعده نبودند. این تشابه در ساختارهای عملکرد دانشگاههای جهان است که امکان انتقال دانشجو از یک دانشگاه به دانشگاه دیگر را فراهم میکند. به عنوان مثال اگر شما فهرست دانشجویان دانشگاههای تراز اول اروپا و آمریکا را مطالعه کنید دیده میشود که تعداد زیادی (حتی گاه اکثریت) دانشجویان در مقطعهای بالای تحصیلی را کسانی تشکیل میدهند که تحصیلات دانشگاهی خود را در مقاطع پایینتر در دانشگاههای کشورهای در حال توسعه انجام دادهاند. بدون وجود این ساختارهای مشابه بین دانشگاههای جهان انتقال دانشجویان امکانپذیر نیست.
ساختارهای مسلط در دانشگاههای جهان ریشه در رنسانس (نوزایی) اروپایی دارند که در انتهای قرن چهاردهم میلادی در فلورانس (ایتالیا) ظهور کرد. رنسانس تاثیری بسیار عمیق در جهشهای علمی، فنآوری (تکنولوژیکی) و اقتصادی اروپا در قرنهای ۱۶ و ۱۷ داشت که عصرهای دریانوردی، اکتشاف و صنعت را به دنبال آورد. این جهشها در دریانوردی و دیگر فن آوریها عملکردهای خود را به دو صورت نشان دادند: اول ابزارهای لازم برای توسعههای اقتصادی و اجتماعی در اروپا را به وجود آورند؛ ولی همزمان با آن زمینه سلطه و استعمار در خارج از اروپا را فراهم آوردند. تسلط و استعمار کشورهای اروپایی، به کمک تکنولوژی و اقتصاد نوین، در قرن ۱۸ به تقریباً تمامی دنیا گسترش یافتند. ایران استثنایی بر این روال کلی نبود. دو شکست در جنگ با روسیه در ابتدای قرن نوزدهم (سالهای ۱۸۰۰ به بعد) و دخالتهای گسترده روس و انگلیس در طول قرن نوزدهم شاهد این مدعی است.
کوششهای امیرکبیر در تاسیس دارالفنون در سال ۱۲۳۰ شمسی/ ۱۸۵۱ میلادی به عنوان اولین موسسه آموزشی عالی نوین ایران نخستین برنامه منظم برای آشنایی با ساختارهای آموزشی عالی و دانشگاهی رنسانسی در جهت نوزایی ایران بود. دارالفنون از روی موسسه پلیتکنیک پاریس اقتباس شده بود. حتی اسم دارالفنون هم ترجمه پلی تکنیک است؛ اگرچه تمامی معلمان آن فرانسوی نبودند.
اقدامات رضاشاه در اعزام منظم گروههای بزرگ دانشجویی به کشورهای اروپایی در دهه اول سده ۱۳۰۰ و سپس احداث «دانشگاه تهران» در سال ۱۳۱۳ قدمهایی مهم بعد از احداث دارالفنون بود. به این ترتیب یک دوره وقفه ۸۰ ساله در توسعه موسسههای علمی ایرانی دیده میشود. سیاستهای عمومی رضاشاه پارادوکسهای زیادی داشت. رضاشاه سیاستهای منظمی در بیاعتبار کردن عملکردهای سلسله قاجار داشت. او به همین رویه دارالفنون را که از ابتدا ساختاری برای آموزش عالی داشت تا سطح یک دبیرستان پایین آورد و همزمان دانشگاه تهران را بسیار توسعه داد. سیاستهای اجرایی رضاشاه شامل پارادوکسهای دیگری هم میشد. رضاشاه سعی در تغییر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی ایران داشت، و احداث دانشگاه تهران و توسعه دانشآموختگان ایرانی هم بخشی از همین سیاست بود. او همزمان سعی میکرد که ساختار سیاسی ایران را به صورت یک ساختار دیکتاتوری حفظ کند.
در دوران محمدرضا شاه توسعه دانشگاهها در ایران به سطحهای تازهای رسید. یکی از پارادوکسهای سیاستهای محمدرضا شاه این بود که از یک طرف دانشگاهها را توسعه داد و از طرف دیگر شمار زیادتری از دانشجویان معترض را به زندان فرستاد. محمدرضا شاه نمیخواست و نمیتوانست دریابد که توسعههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دست در دست هم دارند. او نمیتوانست بر جامعه پیشرفته ایران دهه ۱۳۵۰، با چنان تعداد دانشگاه و دانشجویی، همچون سلطانی سلطهگرا و اتوکراتیک حکومت کند.
توسعه آموزشهای متوسطه (دبیرستانی) در ایران، که آنها هم پیش زمینههای غربی داشتند، از مسیری موازی عبور کرد. «کالج آمریکایی» تهران در سال ۱۲۵۲ شمسی/ ۱۸۷۳ میلادی تاسیس شد. سطح آموزشی «کالج آمریکایی» در حد دبیرستان بوده است و در این صورت میتوان آن را پایه شروع آموزشهای در سطح متوسطه (دبیرستانی) به روال غربی در ایران در نظر گرفت.
«کالج آمریکایی» تهران ابتدا در حوالی دروازه قزوین تهران قرار داشت، ولی در سال ۱۳۰۳ (؟) به ساختمانی دیگر منتقل شد. ساختمان کالج آمریکایی تهران همان محلی است که اینک دبیرستان البرز (نزدیک تقاطع حافظ و انقلاب) واقع شده است. سابقه وجود «کالج آمریکایی» در محل فعلی دبیرستان البرز سبب شده است که این منطقه از شهر تهران به «چهار راه کالج» و پل هوایی آن به «پل کالج» معروف شود. «ساموئل جردن» از سال ۱۲۷۷ شمسی (۱۸۹۸ میلادی) برای مدت نزدیک به ۴۰ سال مدیر «کالج آمریکایی» تهران بود. نامگذاری خیابان جردن در شمال تهران هم به یاد ساموئل جردن صورت گرفته است.
با تاسیس نظام آموزشهای واحد و عمومی در ایران در دوره رضاشاه، آموزشهای متوسطه برآمده از ساختارهای آموزش غربی (مشابه کالج آمریکایی تهران) به تمام ایران گسترش یافت؛ اگر چه به نظر میرسد چه نظام دبیرستانی ایران در دوره رضاشاه اقتباسی از رویههای فرانسوی بود. در همین دوره کالج آمریکایی به دبیرستان البرز تغییر شکل یافت. دبیرستان البرز، به عنوان ادامه کالج آمریکایی، یکی از برجستهترین موسسههای آموزش متوسطه در ایران، بهخصوص در رابطه با آموزش علوم تجربی و ریاضی بوده است.
نظام آموزشی عمومی جدید در سطح دبیرستان، برآمده از رویههای آموزشی در غرب و بخش سنتی تقابل وجود داشت؛ بهخصوص که نظام آموزشی عمومی دبیرستانی در ایران توجه محدودی به آموزشهای مذهبی داشت. در دبیرستان البرز به آموزشهای مذهبی توجه خاصی نمیشد و آموزشهای مذهبی در دبیرستان البرز فقط در حد اجرای دستورالعملهای کلی وزارت آمورش و پرورش بوده است. خواهیم دید که دبیرستانهای علوی و کمال با تاکید بر آموزشهای مذهبی با هدف رقابت با دبیرستان البرز تاسیس شدند.
بررسی زمینههای تقابل در ساختارهای دانشگاهی و سنتی
ساختار نوین آموزشی ایران مثل دبیرستان و دانشگاه، که همانند ساختارهای مشابه آنها در دیگر کشورها، ریشه در رنسانس اروپایی دارند، در تقابل با ساختارهای آموزشی سنتی در در ایران، یا حوزههای علمیه، بودهاند که ریشه در تفکرات اسلامی داشتند. سابقه آنها نیز به قرنها قبل بازمیگردد. ساختارهای آموزشی سنتی در ایران، از همان زمان شروع کار دارالفنون در سال ۱۲۳۰ و دانشگاه تهران در ۱۳۱۳ با آنها سر مهربانی نداشتند. به این ترتیب موضوع شروع تقابل بین ساختارهای آموزشی دانشگاهی و آموزشی سنتی که انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ جلوه این تقابل درآمد، در عمل به احداث دارالفنون برمیگردد که حدود ۱۳۰ سال قبل از آن اتفاق افتاده بود.
با این سابقه، باید اضافه کرد که در مقطع انقلاب، موضوع تقابل با ساختارهای دانشگاهی منحصر به افراد معمم در ساختار قدرت ایران نبود. حتی متفکران کلاهی حکومت هم رویههای تقابل با دانشگاهها را دنبال میکردند. در اینجا، از میان فهرستی طولانی، به خط فکری دو نفر، یعنی عبدالکریم سروش و ابوالحسن بنیصدر، اشاره میشود. انتخاب این دو نفر به عنوان نمایندههای دوخط فکری و نماینده دو جناح اصلی درگیر در ساختار قدرت در آن زمان (موازنه تقابلی) صورت میگیرد.. برای اینکه بتوان ساختارهای فکری بنیصدر و سروش را در پیوند با انقلاب فرهنگی شناخت و آن تفکرها را در مقطع بهار ۵۹ با هم مقایسه کرد، نیازمند آن هستیم که راه درازی را طی کنیم. این رویه برای بررسی حاصل روش بررسی مسلط در این مجموعه نوشته است که در پی نوشت بخشهای قبلی مرور شد.
در ادامه این بررسی نوشتههای سروش و بنیصدر را به دو صورت موازی هم مطالعه میکنیم. از عبارت معروف سروش یعنی «دانشگاهها میباید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خودشان بگیرند» شروع میکنیم و به عقب برگردیم تا پیشزمینههای فکری این عبارت را به دست آوریم. در مورد بنی صدر از کتاب «حکومت اسلامی» نوشته آیتالله خمینی شروع میکنیم و ارتباط آن با کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» را بررسی میکنیم. این روند را ادامه میدهیم تا به عبارت کلیدی «علم را با توقعات توحید دمساز میکنیم» برسیم. در این مرحله است که شباهتهای کلی در نگرشهای فکری هر دو جناح حکومت در رابطه با پیشزمینههای فکری انقلاب فرهنگی خود را آشکار میکنند. به این ترتیب دیده میشود که پیش زمینههای انقلاب فرهنگی (تغییر بنیادی در ساختارهای آموزشی و دانشگاهی) به دههها قبل از سال ۱۳۵۹ میرسند.
اگر فرصت و امکانی بود و این بررسیها را شامل دیگر افراد اصلی ساختار قدرت در آن زمان میکردیم به طور مسلم بررسی کاملتری صورت میگرفت. ولی همانطور که در پینوشت بخش قبل هم اشاره شد، یک بررسی تاریخی همیشه ناقص است و همیشه مثل تهیه یک نقشه جدید از یک قاره نیمه کشف شده است. ما بخشهایی از این قاره را میشناسیم و سعی میکنیم با کنار گذاشتن اطلاعات موجود نقشه کاملتری به دست دهیم، در حالی که میدانیم هنوز بخشهای بزرگی از آن قاره کشف نشده باقیماندهاند.
با این زمینه در کل این بخش در رابطه با بررسی پیشزمینهها و نحوه اجرا و عملکرد انقلاب فرهنگی دو هدف اصلی پیگیری میشود. اول، شرایط کلی و عمومی است که زمینههای انقلاب فرهنگی را ساختند و دوم مربوط است به شرایط خاصی که به انقلاب فرهنگی در مقطع آخر فروردین ۱۳۵۹منتهی شد. در رابطه با بخش اول (شرایط کلی و عمومی) دیده میشود که هر دو جناح قدرت در آن زمان، وحدت نظر نسبی داشتند. ولی در مورد شرایط ویژهای که انقلاب فرهنگی را در آخر فروردین ۱۳۵۹ ساخت، دو جناح قدرت در مورد زمان اجرا و در روشهای اجرای آن وحدت نظر نداشتند. همین نکته است که موضوع درگیری در ساختار قدرت و نیز پارادوکس نظری و عملیاتی را میسازد.
تفاوت در سازمانهای دو جناح- بهار ۵۹
در بندهای پیشین این بخش مراحل عملی اجرای انقلاب فرهنگی در آخر فروردین ۵۹ بررسی شد. دنباله این بخش به بررسی زمینههای انقلاب فرهنگی در دو جناح عمده در ساختار قدرت آن زمان میپردازد. قبل از ادامه این بخش، در پیوند با بررسی زمینههای انقلاب فرهنگی در بهار ۵۹، لازم است در مورد تفاوتهای اصلی در سازمانهای عملکردی دو جناح درون ساختار قدرت در سال ۱۳۵۹ مختصری نوشته شود. تفاوت ساختاری در دو جناح در فاصله بهار ۵۹ تا بهار ۶۰ موضوع مهمی بود که باید به آن توجه کرد. این اختلاف در سازمان دو جناح قبل از سال ۵۹ نیز وجود داشت؛ ولی بعد از سال ۵۹ شکل روشنتری به خود گرفت.
در یک طرف جناح اول (حزب جمهوری اسلامی) با رهبری بهشتی قرار داشت. این جناح شکل مشخص حزبی داشت و تاحدی شبیه به یک ارتش بزرگ عمل میکرد. این جناح، شبیه یک ارتش بزرگ، برای کارهایش برنامهریزی میکرد و از افراد متفاوت برای عملکردهای متفاوت استفاده میکرد. با این تعبیر در این دوران بهشتی در ستاد رهبری جناح اول قرار داشت، ولی در بخشهای عملیاتی هدایت با افراد دیگری بود. در همان زمان جناح دوم در عمل شبیه به یک ارتش یک نفره عمل میکرد. به این صورت در این دوران در جناح دوم یک نفر سعی میکرد همزمان هم در ستاد رهبری و هم در تمامی جبههها قرار بگیرد. در جناح دوم، همان نفر هم رهبری قسمت توجیهی (تئوری) جناح را به عهده داشت و هم رویههای اجرایی روز به روز آن را دنبال میکرد.
برای مثال سروش و آیت دو نفر از معروفترین چهرهها در پیوند با عملکرد انقلاب فرهنگی از طرف جناح اول (حزب جمهوری) هستند، در حالی در آن زمان بهشتی که نقش رهبری و هدایت ستادی را انجام میداد، به ظاهر در صحنه نیست و به این ترتیب نقش علنی او در رابطه با انقلاب فرهنگی کمتر دیده میشود. بنیصدر تنها چهره در جناح دوم برای تمامی عملکردها دررابطه با انقلاب فرهنگی است. به این ترتیب در بخش نظری در رابطه با شرایط کلی و عمومی انقلاب فرهنگی سروش و بنیصدر را به صورت موازی هم داریم ولی در قسمت عملی آن آیت و بنیصدر را مقابل و در روبهروی هم قرار میگیرند. دوئل اصلی بین بهشتی و بنیصدر در همین دوران ادامه داشت.
مشابه این وضعیت را در رابطه با مرحله بعدی این دوئل قدرت بعد از تشکیل مجلس اول در تابستان ۵۹ هم دیده میشود. برای مثال خواهیم دید که بعد از تشکیل مجلس اول، هاشمی و رجایی هستند که نقشهای عملیاتی را از طرف جناح اول (حزب جمهوری) به عهده میگیرند و در حالی که بهشتی همچنان در نقش رهبری ستادی حزب است و به این ترتیب از بهشتی کمتر نام برده میشود. ولی در دوران مجلس اول باز هم بنیصدر تنها چهره از طرف جناح دوم هم در مقابل بهشتی، هاشمی و رجایی باقی میماند.
موضوع نقش یک شخص در بر تمامی ساختار جناح دوم از پاییز ۵۸ تا بهار ۶۰ ادامه پیدا میکند. شاید به همین دلیل باشد که در رابطه با بررسی دوران پاییز ۵۸ تا بهار ۶۰ (در این مجموعه نوشته از فصل سیزدهم به بعد) یک نام بیشتر از هر اسمی تکرار میشود. این تکرار به دلیل وجود سازمان خاص جناح دوم به شکل یک ارتش یک نفره است. در این شرایط هر گونه بررسی عملکرد جناح دوم به طور خودکار به همان اسم منجر میشود. در حالی که اگر به شرایط فرضی، جناح دوم ساختار گستردهتری داشت، در آن صورت چنین پدیدهای رخ نمیداد.
عبدالکریم سروش
حسین حاجفرج دباغ، با نام قلمی عبدالکریم سروش، در۲۵ آذر سال ۱۳۲۴ در منطقه میدان خراسان تهران متولد شد. او تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان علوی تهران گذرانید و سپس توانست وارد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شود. عبدالکریم سروش در سال ۱۳۵۰ پس از اتمام تحصیل خود در رشته داروسازی از دانشگاه تهران (در سن ۲۶ سالگی) برای ادامه تحصیل در رابطه با رشته داروسازی (شیمی تجزیه؟) عازم لندن شد.
فعالیتهای سروش در لندن، شامل موردهای دیگری، به جز تحصیل در رشته داروسازی میشد. سروش در لندن به نمایندگی از طرف آیتالله بهشتی (که مدتی امام مسجد شیعیان در شهر هامبورگ در آلمان بود) به فعالیت در مرکز شیعیان لندن به نام «امام باره» پرداخت. نقش مسجد شیعیان هامبورگ، در بخش ۱۴، زیر قسمت معرفی آیتالله بهشتی، مورد اشاره قرار گرفت. بررسی بیشتر عملکردهای عبدالکریم سروش در مرکز «امام باره» در لندن نوشته مستقلی را میطلبد.
در نیمه اول دهه ۱۳۵۰ جامعه ایرانی گرفتار بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متعددی بود که آرام آرام زمینه انقلاب سال ۱۳۵۷ را فراهم آوردند. در همین دوران فشار ساواک برای در هم شکستن نیروهای مبارز داخل کشور به اوج رسید که حاصل آن صدها کشته و هزاران زندانی سیاسی بود. سروش در این دوران، فارغ از آن تنگناهای داخل ایران، به فعالیتهای خود در لندن مشغول بود. سروش در سال ۱۳۵۸ (چندین ماه بعد از قیام بهمن ۵۷) به ایران بازگشت و با رشدی سریع در ساختار قدرت صعود کرد. سروش، چند ماه بعد از بازگشت به ایران، در ایجاد مبانی تفکری و اجرایی انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ نقشهای کلیدی بازی کرد.
دانشگاه باید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خودشان بگیرند
نمونهای از تقابل با مبانی تفکری دانشگاهی را میتوان در مصاحبه عبدالکریم سروش درباره تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ مشاهده کرد. سروش برنامه انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ (معروف به انقلاب فرهنگی اول) را با این گفتهها تشریح کرد. «دانشگاهها میباید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خودشان بگیرند. و این گلستان یک گلستان معطری باشد که هرگاه کسی یا جویندهای وارد آن میشود از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین بشود.... {ما باید} در هر چه اسلامی کردن فضای دانشگاه و پی افکن کردن بنیان الهی بکوشیم.»
بسیار جالب توجه بود که تاکید سروش بر اینکه دانشگاهها باید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خودشان بگیرند، در حالی صورت میگرفت که او خود فارغالتحصیل رشته داروسازی دانشگاه تهران بود. برای شنیدن نقطهنظرهای عبدالکریم سروش در توجیه انقلاب فرهنگی اول در سال ۵۹ اینجا را کلیک کنید.
سروش، در مصاحبه دیگری که مدتی بعد از مصاحبه اول صورت گرفت، گزارشی از عملکرد تک تک اعضای ستاد انقلاب فرهنگی اول را ارائه داد. برای دسترسی به این فایل اینجا را کلیک کنید.
عبدالکریم سروش سه دهه بعد از آن دوران گفته است که ستاد انقلاب فرهنگی در بهار ۱۳۵۹ سال تشکیل شده بود تا دانشگاهها را «بازگشایی و به گشایی» کند، نه اینکه دانشگاهها را ببنند. او ادامه داد که مردم ایران باید در این مورد که دانشگاهها به مدت ۲۰ سال بسته نماندند از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی متشکر باشند. قضاوت در این مورد را به شما وامی گذارم. برای دسترسی به این فایل اینجا را کلیک کنید.
عبدالکریم سروش، در زمان اقامت در لندن، در نیمه اول دهه ۱۳۵۰، علاوه بر تحصیل در رشته داروسازی و فعالیت در مرکز «امام باره»، به نوشتههای «کارل پوپر» هم علاقهمند شد.
ترویج افکار کارل پوپر سنگ بنای شهرت سروش در ایران را ساخت. تلویزیون دولتی در سال ۱۳۵۸، بعد از بازگشت سروش به ایران، ساعتهای طولانی در بهترین زمان روزهای جمعه را در اختیار او میگذاشت تا از افکار کارل پوپر برای جامعه کلان ایرانی بگوید. به این ترتیب کارل پوپر که تا قبل از آن حتی در جامعه دانشگاهی ایران شخصی کم شناخته بود، به صورت یکی از معروفترین نامها در رابطه با فلسفه علم در ایران، برای حتی مردمان عادی، درآمد.
مروری بر نقش دبیرستانهای علوی و کمال در انقلاب فرهنگی، ۱۳۵۹ - ۱۳۳۵
قسمتهای قبل این بخش اشارهای کوتاه به دبیرستان علوی (محل تحصیل عبدالکریم سروش) داشت. در اینجا مناسب است که توضیحی کوتاه در مورد نقش کلی دبیرستانهای علوی و کمال در روند تفکرات منتهی به سالهای انقلاب نوشته شود؛ به این دلیل که تاسیس این دو دبیرستان در تهران یکی از پیشزمینههای انقلاب فرهنگی را به وجود آوردند. مدرسه علوی و کمال، به همراه صدها عامل دیگر، زمینههای انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ را ساختند.
از ابتدای دهه ۱۳۳۰ جامعه مذهبی ایران دچار نوعی بحران شده بود. زمینههای این بحران به یک سده قبل از آن و به قبل از انقلاب مشروطه برمیگشت. این جامعه همزمان خود را در معرض حمله و محاصره چندین جریان متفاوت احساس میکرد. تفکرات تجددخواهی غربی که ریشه در انقلاب مشروطه داشتند. تمایلات ملیگرایی و رشد تفکرات و اندیشههای معروف به چپ در سالهای ابتدایی دهه ۱۳۳۰ در ایران نقش مهمی در احساس محاصره فکری داشتند. کودتای مرداد ۱۳۳۲ سبب دگرگونی اساسی در تمامی ساختارهای اجتماعی و سیاسی ایران شد. بعد از کودتای مرداد ۳۲، به قول اخوان، «زمستان است» و زمستانی طولانی که ۲۵ سال طول کشید!
دبیرستان علوی که در قسمت مرکزی تهران آن وقت (منطقه ژاله/ بهارستان) تاسیس شد در جواب این شرایط بود. دبیرستان کمال که محل آن در منطقه نارمک واقع بود، نقشی مشابه با دبیرستان علوی را در در شرق تهران بازی کرد. دبیرستان علوی توسط سه نفر به اسمهای علی اصغر کرباسچیان، رضا روزبه و علی گلزاده غفوری در سال ۱۳۳۵ پایهگذاری شد. دبیرستان کمال در سال ۱۳۳۶ توسط مهدی بازرگان و یدالله سحابی (که در سال ۱۳۵۷ دولت موقت را تشکیل دادند) به وجود آمد.
بهطوری که در بندیهای قبل مرور شد، دبیرستان البرز ریشه در کالج آمریکایی داشت که آن نیز یکی از سررشتههای آموزش متوسطه به سبک غربی در ایران بود. اگرچه دبیرستانهای علوی و کمال در چهارچوب نظام آموزشی عمومی دولتی و با مجوز از وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) تاسیس شده بودند؛ ولی هدف دبیرستانهای علوی و کمال تربیت نسل بعدی نخبگان متدین بود. به این ترتیب دبیرستانهای علوی و کمال خود را در رقابت با دبیرستانهایی مثل البرز و هدف در نظر میگرفتند، که هدف آن تربیت دانشآموزان مذهبی نبود.
فارغالتحصیلان مدرسههای علوی و کمال در طول سالهای بعد از ۱۳۵۰ نقشهای کلیدی در بسیاری جریانهای سیاسی ایران بازی کردند. همانطوری که دیدیم عبدالکریم سروش خود یکی از دانشآموزان سابق دبیرستان علوی بود و به این ترتیب تاثیر تاسیس دبیرستان علوی در سال ۱۳۳۵، با هدف تربیت کادرهای متدین آینده در روند انقلاب فرهنگی، ۳۰ سال بعد از آن، قابل ردگیری است. موضوع نقش و عملکرد مدرسههای کمال و علوی در بخشهای آینده باز هم مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
تاسیس دبیرستانهای علوی و کمال در میانه دهه ۱۳۳۰ از همان ابتدا برای به وجود آوردن ساختارهای تفکری خاص در نسل بعد تشکیل شده بود. به این ترتیب حتی میتوان یک سر دیگر از عاملهای موثر در انقلاب فرهنگی سال ۵۹ را به حدود ۳۵ سال قبل از آن، یعنی احداث دبیرستانهای علوی و کمال، برای ایجاد محلهایی برای تربیت نخبگان متدین، برگردانید. دیده میشود که ارتباطها بین رخدادهای تاریخی گاهی با فاصلههای طولانی صورت گرفته و روابط بین آنها بسیار متنوع است. به نظر میرسد بعضی پدیدههای تاریخی به صورت شبکههای اجتماعی و به صورت مارپیچ و غیر خطی عمل میکند. این نمونهای از یک نظریه اجتماعی است که با نظرهای کارل پوپر سر سازش ندارد.
مروری کوتاه بر دو کتاب: «حکومت اسلامی» و «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»
کتاب «حکومت اسلامی» نوشته آیتالله خمینی در سال ۱۳۴۹، زمانی که او به حالت تبعید در نجف زندگی میکرد، به طور مخفی و به تعداد بسیار محدود چاپ و بین طرفداران او توزیع شد. متن آن کتاب شامل «تقریرات درس خارج» او در سال ۱۳۴۷ در مورد عملکرد «ولایت فقیه» برای تشکیل یک نظام سیاسی جدید به نام «حکومت اسلامی» میشد. موضوع ولایت فقیه در سال ۱۳۵۸ به عنوان محور قانون اساسی ایران مورد استفاده قرار گرفت.
گفته میشود که نسخههای آن کتاب مخفی، برای انحراف نظر ساواک، سه نام داشت. نام روی جلد کتاب به صورت «نامهای از امام کاشف الغطا» بود، ولی نام کتاب در داخل آن گاهی «حکومت اسلامی» و گاهی «ولایت فقیه» بود. چند اسمی بودن این کتاب، با وجود تکرار در منابع متعدد، تایید عینی نشده است.
نسخهای از چاپ اول (مخفی) کتاب «نامه از امام کاشف الغطا / حکومت اسلامی / ولایت فقیه» به دست نیامد، ولی بعد از انقلاب این کتاب چندینبار در ایران تجدید چاپ شد. برای این بررسی نسخهای از یکی از اولین چاپهای آن بعد از انقلاب مورد استفاده قرار گرفت. متن این کتاب با این جمله ساده شروع میشد: «موضوع "ولایت فقیه" فرصتی است که راجع به بعضی امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. "ولایت فقیه" از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق میشود و چندان به برهان احتیاج ندارد...»
یکی از کسانی که به نسخه مخفی کتاب «حکومت اسلامی/ ولایت فقیه» در سال ۱۳۴۹ (سال انتشار آن کتاب) دسترسی یافت، ابوالحسن بنیصدر بود. او در آن زمان در فرانسه زندگی میکرد و در انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا فعال بود. ارتباط بین او با آیتالله خمینی به دهه ۱۳۳۰ برمیگردد؛ زمانی که آیتالله خمینی تابستانها برای استفاده از هوای مطبوع همدان به دیدن پدر او (نصرالله بنیصدر) میرفت. آیتالله خمینی و نصرالله بنیصدر از قدیم دوست بودند. نصرالله بنیصدر که معمم بود، در منطقه همدان فردی زمیندار (فئودال؟) بود.
با این سابقه و به همراه عاملهای دیگر، ابوالحسن بنیصدر از ابتدای دهه ۱۳۵۰ از جمله طرفداران ایجاد «حکومت اسلامی» درآمد. کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، نوشته ابوالحسن بنیصدر، همانطور که از عنوان آن برمیآید، باهدف ایجاد زمینههای برپایی یک حکومت اسلامی [در جهان] تدوین شده است. کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، که بر مبنای یک سخنرانی در سال ۱۳۵۲ تدوین شده است، دوسال بعد در سال۱۳۵۴ چاپ و منتشر شد. نسخهای از اولین چاپ این کتاب به دست آمد و مبنای این بررسی قرار گرفت.
کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» جزوهای کوچک در کمتر از ۷۰ صفحه است و بر پایه یک سخنرانی تدوین شده است. آن سخنرانی حالت تبلیغات درون گروهی داشته و همه مطالب آن به صورت موجز (تلگرافی) ارائه شده است. به این ترتیب موضوعها در این کتاب مورد بررسیهای عمقی و دقیق قرار نمیگیرند. کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» درباره شرح کلی دو موضوع اصلی است: موضوع اول این کتاب نحوه بیان و کاربرد پنج مورد اصلی در جهت ایجاد حکومت اسلامی است:
«توحید، بعثت، امامت، عدالت و معاد.» موضوع دوم کتاب طبقهبندی ستیهنده (آنتاگونیستی) بین کفر (سلطه/ زور) و اسلام (توحید) است.
کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، مطابق با عنوان آن، درباره مبانی و رویههای اجرایی (اصول پایه و ضابطهها) برای به پا داشتن یک حکومت اسلامی در سطح جهان است. ایجاد حکومت اسلامی مستلزم ادغام دو نهاد دولت و دین (حکومت و اسلام) بود. بحران سیاسی سال ۱۳۵۷ ایران، و قیام بهمن ۵۷ که به دنبال آن صورت گرفت، این امکان تاریخی را در اختیار قرار داد و به این ترتیب ساختار سیاسی ایران بر پایه ادغام دو نهاد دولت و دین به صورت جمهوری اسلامی درآمد.
با مطالعه منظم کتابهای «حکومت اسلامی» و «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، منتشر شده در سال ۱۳۵۴، دیده میشود که کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» در عمل ادامه کتاب «حکومت اسلامی» نوشته آیتالله خمینی است، که برای اولینبار در سال ۱۳۴۹ (بر مبنی تقریرات سال ۱۳۴۷) منتشر شده بود. کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» در صفحه ۴۷ خود، در بخشی در رابطه با نقش امام، به طور مشخص به کتاب حکومت اسلامی (تقریرات آیتالله خمیی) مراجعه میدهد. عین متن به صورت زیر است: «در این زمینه نقش امام به کتاب حکومت اسلامی، تقریرات آقای خمینی مراجعه کنید.» به این ترتیب همین جمله کوتاه و پرمعنی اتصال بنی دو کتاب را به وجود میآورد. همانطور که در بالا نیز اشاره شد تمامی کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» به صورت تلگرافی (موجز) نوشته شده است و آشنایی با موضوعها و روابط در آن کتاب به دقت و ممارست احتیاج دارد.
مراجعه دادن به کتاب «حکومت اسلامی» (تقریرات آقای خمینی) از سه نظر اهمیت دارد. اول نشانه آن بوده که نویسنده کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» به خوبی با متن کتاب «حکومت اسلامی» (تقریرات آقای خمینی) و نیز موضوع محوری «ولایت فقیه» به عنوان امامت جامعه در آن کتاب آشنا بوده است. اهمیت مراجعه دادن به کتاب حکومت اسلامی نوشته آیتالله خمینی از دو جهت دیگر هم هست. موضوع امامت که یکی از عنوانهای پنجگانه را تشکیل میدهد، یک موضوع کلیدی در کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» است. پس مراجعه دادن به کتاب «حکومت اسلامی» نکتهای حاشیهای یا خارج از مطلب اصلی نیست. در ضمن موضوع مراجعه دادن به کتاب آیتالله خمینی (مراجعه برای کسب توضیح بیشتر برای یک موضوع) تنها مورد مراجعه به یک کتاب نوشته شخص دیگر در تمامی کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» است.
با بررسی متن هر دو کتاب، و با توجه به تقدم زمان انتشار کتاب «حکومت اسلامی» نوشته آیتالله خمینی در سال ۱۳۴۹، دیده میشود که کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» منتشر شده در سال ۱۳۵۴ به واقع در ادامه کتاب آیتالله خمینی و در جهت ارائه روشهای اجرایی کردن حکومت اسلامی در سطح جهان است.
در مورد تاریخچه ارتباط بین این دو کتاب، نویسنده «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» دو خاطره متفاوت نوشته است که نقل هر دو مورد به دنبال هم در اینجا مناسب است. هر دو خاطره در رابطه با ملاقاتی است که در سال ۱۳۵۲ بین ان دو نفر در شهر نجف در عراق صورت گرفت. توجه کنید که این یادآوریها و دو خاطره متفاوت از همان واقعه ۲۲ سال با هم فاصله دارند.
بنیصدر در مصاحبهای که در روزنامه کیهان به تاریخ اول بهمن ۱۳۵۷ منتشر شد اظهار داشت: «طرح تئوریک مساله حکومت اسلامی را من شخصا کردم و مبانی و اصولش را هم منتشر کردیم. البته در سال ۱۳۴۷ که مساله برای اولینبار طرح شد، آقای خمینی ابتکار کردند و آن را به صورت درس عنوان کردند و گفتند این اساس را مطرح میکنم تا اهل فکر بنشینند و درباره اصول و فروعش بحث کنند...»
در این مصاحبه روشن است که اشاره به کتاب «حکومت اسلامی» است که بر مبنی تقریرات سال ۱۳۴۷ آیتالله خمینی درباره موضوع ولایت فقیه به طور محدود در سال ۱۳۴۹ منتشر شده بود. این مصاحبه منطبق است با همان مراجعه در پانویس صفحه ۴۷ و تایید این ادعا که کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» در ادامه کتاب «حکومت اسلامی» نوشته شده است. این مصاحبه و لحن احترامآمیز آن نسبت به آیتالله خمینی مربوط به پاییز ۵۷ است، زمانی که آیتالله خمینی و گروه کارگزاران او هنوز در پاریس بودند. در آن زمان بین این دو نفر روابط بسیار حسنهای وجود داشته است. در ضمن در همان زمان یعنی بهمن ۵۷، که موضوع تشکیل جمهوری اسلامی در سطح جامعه ایرانی مطرح شده بود، توجیه شد که تشکیل «جمهوری اسلامی» در ایران فقط مقدمهای است برای رسیدن به «حکومت اسلامی» در جهان. (منبع کیهان اول بهمن ۱۳۵۷)
بنیصدر، ۲۲ سال بعد، در مورد کتاب «انقلاب اسلامی» روایت دیگری هم بیان کرده است. در مصاحبهای دومی که در صفحه ۵۷ کتاب «درس تجربه»، که در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات انقلاب اسلامی منتشر شده، او در مورد یک ملاقات در نجف و همان کتاب حکومت اسلامی (ولایت فقیه) نوشته آیتالله خمینی روایتی با لحنی و موضوعی بسیار متفاوت دیگری دارد. او در این مصاحبه دوم گفت: «[قبل از] سفر دوم من به نجف [در سال ۱۳۵۲] کتاب ولایت فقیه آمده بود بیرون و توزیع شده بود. من و حبیبی در پاریس آن را خواندیم و گفتیم "این دیگه چیه؟" ما گفتیم نظام، اما این دیگه چیه؟ با یکی دو تا روایت تو میگویی ولایت داری بر مردم.... چپیها آن را دستشان میگرفتند و میگفتند: مانیفست اسلام و دست میانداختند.»... «در سفر دوم که به نجف رفتم، راجع به آن کتاب [حکومت اسلامی/ ولایت فقیه با آقای خمینی] صحبت کردم و گفتم: "آقا، شما یک شهر را نمیتوانید اداره بکنید، توی کوچههای نجف از زیادث کثافت و مدفوع نمیشود راه رفت. شما آین کتاب را نوشتید که رژیم شاه تا قیامت بماند توی ایران؟! او گفت: "من این را نوشتم تا فتح بابی بشود که امثال شما و مطهری بنشینید و یک مبنایی و پایهای بریزید برای این کار".»
قسمتهای قبلی همین نوشته تصریح کرده است که که کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، هم بر مبنای یک سخنرانی در همان سال ۱۳۵۲ تدوین شده که مصادف است با سال آن ملاقات در نجف. سئوالی که اینک به ذهن میآید این است که اگر نویسنده کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» در سال ۱۳۵۲ چنین استنباط منفیای نسبت به کتاب «حکومت اسلامی» داشته است، چگونه خواننده را در کتابش در رابطه با نقش امام به کتاب «حکومت اسلامی» مراجعه داده است؟ در همان متن مصاحبه دوم به عملکرد گروه «چپیها» توجه میفرمایید.
این دو خاطره متفاوت، مربوط به همان واقعه ملاقات در نجف در سال ۱۳۵۲ و گفتوگو در مورد همان کتاب حکومت اسلامی، ۲۲ سال با هم فاصله دارند. به لحن توهینآمیز و تحقیرکننده در مصاحبه دوم در مقایسه با لحن احترامآمیز مصاحبه اول و نیز دو یادآوری بسیار متفاوت از همان واقعه توجه میفرمایید.
در مصاحبه کیهان اول بهمن ۵۷ ادعا میشود «طرح تئوریک مساله حکومت اسلامی را من شخصا کردم». جمله خود گویا است. به اضافه آنکه مصاحبه شونده مدعی است که او برای اولینبار مبنای تئوریک ایجاد «حکومت اسلامی» را انجام داده است؛ ولی در همان متن ادامه میدهد که آیتالله خمینی قبل از او این کار را در سال ۱۳۴۷ شروع کرده بوده است. در ضمن بر اساس روایت اول (منتشر شده در سال ۱۳۵۷)، آیتالله خمینی اساس کار را در کتاب حکومت اسلامی (ولایت فقیه) بیان کرده بوده و انتظار داشته است که افراد دیگری بقیه کارها مثل اصول و فروع حکومت اسلامی را بر مبنای ولایت فقیه در کتاب حکومت اسلامی بنویسند. در حالی که بر اساس خاطره دوم (منتشر شده در سال ۱۳۸۰) موضوع متفاوت شده است. در مصاحبه دوم آیتالله خمینی با لحنی خجولانه و منفعل از مصاحبهشونده در خواست کرده است که او به همراه آیتلله مطهری بنشیند و برای ایجاد حکومت اسلامی مبنا و پایهای بریزد. با توجه به شرایط عمومی و اطلاعات موجود متن مصاحبه اول معقولتر از متن مصاحبه دوم به نظر میرسد و این خود قرینه دیگری بر ارتباط بین دو کتاب «حکومت اسلامی» و «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» است. مطالعه تطبیقی دو کتاب «حکومت اسلامی» و «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» نیاز به بخش مستقلی دارد.
در مصاحبهای روزنامه کیهان به تاریخ اول بهمن ۱۳۵۷ در جهت توضیح بیشتر مبانی این کتاب و موضوع حکومت اسلامی، نوشته است: «به اعتقاد ما ماتریالیست همان ایدالیسم است، زیرا واقعیت ندارد و میخواهد چیزی را که واقعیت ندارد به مردم تحمیل کند. دلیلش هم این است که ماده هنوز مشخص نشده و مبارزه اضداد نه در جامعه نه در طبیعت و نه در هیچ جای دیگر وجود ندارد. تکامل با سازندگی همراه است و با اصل تخریب که همان مبارزه اضداد باشد در تضاد است.»
مروری بر کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»
صفحه ۱۲ کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، زیر عنوان «اصول حکومت اسلامی»، هدف نهایی این کتاب را به روشنی تمام مشخص میکند: «کار من آن است که توحید را بعنوان یک اصل و بعنوان پایه چهار اصل دیگر- که با آن چهار اصل دیگر، یک نظام را میسازد و دستگاهی را درست میکند که در حل هر مسئله، در شناخت جامع و در جستجوی راه حل راهنماست و البته انسان را از خطا حفظ میکند.» قضاوت در این مورد را به شما واگذار میکنم.
کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» و کتاب خواهرش به نام «موازنهها»، به طور خلاصه، افراد، گروهها، جامعهها و نظامهای اجتماعی و سیاسی را به دو گروه ستیهنده (انتاگونیستی) «سلطه یا کفر» و «توحید یا اسلام» تقسیم میکنند. هدف از ایجاد «حکومت اسلامی» (در جهان) هم «تشکیل نظام توحید (اسلام)» اعلام شده است.
نقل قولی از صفحه ۴۷ کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، در باره مقایسه دو نظام توحید و کفر، میتواند بسیار آموزنده باشد: «مقتضای این اصل [امامت]، ایجاد جامعه امام است و با برداشتن موانع و پیاده شدن این اصل- که یکی همین تعمیم آنست- استقرار حکومت اسلامی ممکن خواهد شد... ملت کفر هم امام دارد و هر پایهای را در نظر بگیرید، عدهای هستند که می چرخانند. مثل گلیسم در فرانسه که معلوم است امام دارد. همچنان که ویلی برانت امام نظام آلمان است. هم کفر امام دارد و هم توحید. اما در کفر امام نماینده گروهی است که قدرت را قبضه کردهاند.»
علم را با توقعات توحید دمساز میکنیم
تمامی بحث صورت گرفته از قسمتهای قبلی این بخش از بررسی کتاب «حکومت اسلامی» تا حال برای آن صورت گرفته است که بتوان آشنایی بهتری از قسمت حاضر به دست آورد. هدف این قسمت بررسی موقعیت ساختارهای علمی و دانشگاهی بر مبنای محتوای کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» است. به این دلیل که موضوع تغییر ساختارهای اندیشهای و آموزشی در حکومت اسلامی (نظام توحید) موضوعی است که مورد تاکید کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» قرار دارد.
کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، در صفحه ۶۴، در مورد موقعیت دانشگاه در حکومت اسلامی آینده نوشت: «علم را در چهارچوب توقعات سلطه مهار نمیکنیم، بلکه با توقعات توحید دمسازش میکنیم.»
در ادامه همان مطلب در صفحه ۶۷ نوشت: «معماری اسلامی تدریسش، فناش، آموزشش غیر از این معماری است که تدریس میشود.»
با نگرش بالا دیده میشود کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی»، که در سال ۱۳۵۲ به صورت موجز (تلگرافی) نوشته شده، در عمل مبانی یک نقشه اجرایی برای تغییر بنیادی در ساختارهای علمی و دانشگاهی (یک انقلاب فرهنگی) را به دست داده است. به این ترتیب زمینههای تفکری انقلاب فرهنگی به قصد اسلامی/ توحیدی کردن دانشگاهها حتی به سالها قبل از خود انقلاب سال ۱۳۵۷ برمیگردد.
ساختارهای علمی و دانشگاهی در ایران: هدف از دو سو– بهار ۵۹
این نوشته تا حال راهی دراز را طی کرد تا به این قسمت حاضر رسید، که مقصد قسمتهای قبلی این بخش است. هدف توالی تمامی قسمتهای گذشته این نوشته این است که نشان داده شود با وجودی که عبدالکریم سروش و ابوالحسن بنی صدر در بهار سال ۱۳۵۹ به دو جناح متقابل در درون ساختار قدرت متعلق بودند؛ ولی هر دو نفر در ایجاد تغییر اساسی در ساختارهای علمی و دگرگونی بنیادی در دانشگاهها در جهت اسلامی / توحیدی کردن آنها (یک انقلاب فرهنگی) مشابهت نظر داشتند. یکی به دنبال آن بود که «دانشگاهها عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند.» و دیگری میخواست «علم را با توقعات توحید (اسلام) دمساز کند».
این رویکردهای مقابله با ساختارهای علمی و دانشگاهی در حالی بود که هر دو نفر دانشاموختگان دانشگاه تهران (مادر دانشگاههای ایران) بودند و با استفاده از بورسهای دولتی برای ادامه تحصیل به دانشگاههای معتبر به اروپا اعزام شده بودند. آن دو نفر، در دوران تحصیل در دانشگاههای اروپایی، که برای تحصیل به آن اعزام شده بودند، موفقیتهای برجستهای به دست نیافتند.
به این ترتیب دیده میشود که ریشههای نظری انقلاب فرهنگی برای تغییر ساختارهای علمی و دانشگاهی در ایران از سوی هر دو جناح درگیر در نزاع قدرت (در سال ۱۳۵۹) به دههها قبل از آن بر میگشت. این خود نمونهای از آنکه برای بررسی و شناخت پدیدههای تاریخی گاهی لازم است که راهی طولانی و غیر مستقیم را طی کرد. ولی اگر فقط به دنبال یافتن جوابهای ساده در همان ابتدای کار نباشیم، راه خود بگویدت که چون باید شد. این راه ادامه دارد.
تغییر از «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» به «اصول راهنمای اسلام»
کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» دو دهه بعد تغییر نام پیدا کرده، و در سال ۱۳۷۱ به صورت کتابی با نام «اصول راهنمای اسلام» منتشر شده است. نکتههای کلیدی و اصلی در هر دو کتاب «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» و «اصول راهنمای اسلام» یکسان است و شامل است بر بررسی نقش پنج مورد اصلی یعنی: توحید، بعثت، امامت، عدالت و معاد. همان موضوع طبقه بندی آنتاگونیستی کفر (سلطه / زور) و اسلام (توحید) برای تمام افراد، گروهها و جامعهها در دو کتاب مشترک است.
در یک بررسی مشروحتر خواهیم دید که در کتاب «اصول راهنمای اسلام» که بر مبنای توضیح همان اصول پنج گانه قبلی (مشروح در کتاب اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی)، در سال ۱۳۷۱ منتشر شده است؛ ولی در کتاب دوم دیگر حتی یک کلمه صحبت از تشکیل حکومت اسلامی در جهت ایجاد جامعه توحیدی در جهان نیست، در حالی که تشکیل حکومت اسلامی {در جهان} موضوع اصلی ناشی از عملکرد همان پنج اصل در کتاب «اصول پایه» است. به همین ترتیب در کتاب جدید دیگر اشارهای به وضعیت کشورهای نمونه تحت سلطه کفر یعنی آلمان و فرانسه هم نمیشود. یک بررسی جامعتر از این دگردیسی از موضوع «اصول پایه و ضابطههای حکومت اسلامی» به موضوع «اصول راهنمای اسلام» نیاز به بخش مستقلی دارد.
درگیریهای درون ساختار قدرت و انقلاب فرهنگی اول – بهار ۵۹
همان طوری که در ابتدای این بخش گفته شد سطح سوم از عملکرد انقلاب فرهنگی اول در بهار ۵۹ مربوط به اختلافهای جناحی در داخل خود ساختار قدرت بود. در پائیز ۵۸ (به دنبال سقوط دولت موقت بازرگان) یک جناح بندی تازه در داخل ساختار قدرت ایران تشکیل شده بود. این دو جناح در آن دوران در یک رقابت شدید قدرتی به شکل یک دوئل درگیر شده بودند. لیست اعضای شورای انقلاب در این دوران در بخش قبلی بررسی شد. شورای انقلاب از نیمه بهمن ۵۸ حالتی ویژه به خود گرفت. اکثریت اعضای آن شورا وابسته به حزب جمهوری زیر رهبری آیت الله بهشتی بودند؛ ولی رئیس شورا، از جناح دوم، از نیمه بهمن ۵۸ خود در آن شورا در اقلیت بود. این دو جناح رقیب و متعارض در داخل شورای انقلاب در مقطع بهار ۵۹ دو نظر متفاوت نسبت به نحوه اجرای انقلاب فرهنگی داشتند.
جناح اکثریت در شورای انقلاب از انقلاب فرهنگی بهار ۵۹ حداقل سه هدف روشن را دنبال میکرد: هدف اول، تسلط تفکرهای جناح سنتی بر کل جامعه و دانشگاهها و به وجود آوردن زمینه برای تسلط حوزههای علمیه بر ساختارهای دانشگاهی، علمی و آموزش عالی کل کشور. جمله معروف سروش یعنی «دانشگاهها میباید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خودشان بگیرند» تبلور همین هدف بود. هدف دوم، محو آخرین پایگاههای عملکردی گروههای دانشجویی / استادی مستقل از حکومت (ناخودیها)، از طریق بستن طولانی مدت دانشگاهها و اخراج کامل و نهایی استادان و دانشجویان دگراندیش. هدف سوم، تضعیف جناح دوم در داخل ساختار قدرت.
از شروع بهار ۵۹، یعنی مرحله دوم از دوئل قدرت، تفاوت در عملکرد دو جناح قدرت آشکارتر میشد. جناح حزب جمهوری (جناح اول)، بعد از شکست شدید در انتخابات رئیس جمهوری تجدید سازمان کرده، و برای فاتح شدن در مرحله دوم از دوئل قدرت با برنامه ریزی عملیاتی جدیدی به میدان آمد. از این مرحله به بعد بهشتی خود را به پشت صحنه منتقل میشودو چهرههای دیگری در جلو صحنه قرار میگیرند. با بازگشت به گذشته دیده میشود که جناح حزب جمهوری با هدف گذاریهای روشن تری عمل میکرد، حتی اگر فرد با آن هدفهای حزب جمهوری و رویههای اجرای آنها موافق نباشد.
در این مرحله به نظر میرسد رهبر جناح دوم رویهای بسیار متفاوت از جناح اول (حزب جمهوری) را دنبال میمی کرد. او برد در انتخابات رئیس جمهوری بهمن ۵۸ (با وجود تمامی اتفاقهای مربوط به آن، به شرح بخش ۱۴ از این مجموعه) را به تمام به حساب درایت و کیفیت نظرات خاص معروف خود به «اندیشه راهنما» گذاشته بود. به نظر میرسد که او در این دوران تصور میکرد، با ادامه همان رویه قبلی خود، مرحلههای بعدی رقابت در ساختار قدرت را هم به همان سادگی مرحله اول (انتخابات رئیس جمهوری در بهمن ۵۸) را خواهد برد. خطابههای کلی او در طول بهار سال ۱۳۵۹ شبیه به آن بود که او خود را برای تبلیغات پیش انتخابات دوره دوم رئیس جمهوری، یعنی چهار سال بعد، آماده میکرد. البته مشاهده این روندها اینک با نگاه به گذشته و با توجه به اطلاعات به دست آمده با سهولت نسبی صورت میگیرد و در آن دوران این مسایل به این روشنی نبوده است.
نوار آیت: خرداد ۵۹
حسن آیت، یکی از تند روترین افراد کلیدی حزب جمهوری و عضو هیات رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی، در یک جلسه خصوصی به اهداف متفاوت از طراحی و اجرای برنامه انقلاب فرهنگی اشاره کرده بوده است. شخصی که با یکی از سازمانهای سیاسی مخالف حزب جمهوری (مجاهدین؟) ارتباط داشت این صحبتهای حسن آیت را بدون اطلاع او ضبط کرده بود. این صحبتهای ضبط شده، در آخر خرداد ۵۹، زیر عنوان «نوار آیت» به روزنامهها کشیده شد. بر مبنای محتوی آن نوار به نظر میرسد که این جلسه گفتگوی خصوصی با حسن آیت مدتی بعد از شروع رسمی انقلاب فرهنگی (در نیمه اول خرداد 59 ؟) برگزار شده بود. در بعضی از منابع، از شخصی به نام «عزت الله کفایتی» به عنوان عامل نفوذی نام برده شده که نوار آیت را ضبط و منتقل کرده بوده است.
موضوع وجود نوار آیت، که برای مدتی مخفی نگاه داشته شده بود. متن این نوار برای اولین بار در روزنامه انقلاب اسلامی روز ۲۸ خرداد ۱۳۵۹ (دو ماه بعد از شروع اجرایی انقلاب فرهنگی) منتشر شد. بعد از انتشار بخشهایی از این نوار، مشخص شد که حسن آیت به موضوعهای متعددی از جمله هدف سوم انقلاب فرهنگی در رابطه با رقابت و بحران بین جناحهای درگیر در ساختار قدرت هم اشاره کرده بود. در آن زمان به آن بخش از نوار آیت، که در رابطه با درگیری در ساختار قدرت و تضعیف جناح دوم در داخل شورای انقلاب بود، تاکید بیشتری شد، و به بخشهای دیگر توجهی نشد.
انتشار متن بخشی از نوار آیت توسط روزنامه «انقلاب اسلامی» با واکنش شدید روزنامه جناح رقیب، یعنی روزنامه «جمهوری اسلامی»، روبرو شد. کش و واکش بین روزنامههای دو جناح برای مدتی ادامه یافت. به این ترتیب انتشار نوار آیت زمینه شروع یک آتشباری گسترده بین دو جناح را فراهم آورد. با بررسی مجدد اطلاعات از آن زمان در جهت یاقتن روندهای تاریخی، اینک اشکار میشود که آتشباریهای دو جناح در بهار ۱۳۵۹، که زمینههای آن از قبل وجود داشت، خود نشانه آن بود که آن دو جناح به طرف یک درگیری تمام عیار میرفتند. درگیری گستردهای که یک سال بعد، در طول بهار ۶۰، در عمل صورت گرفت و در انتهای بهار ۶۰ به انفجار در ساختار قدرت منجر شد.
جریان سوم: سعی در توسعه شکاف بین دو جناح در ساختار قدرت
ساختار درگیری بین دو جناح ساختار قدرت از بهار ۵۹ به بعد شکل عوض میکرد. ورود جریان سومی در این دوران به شکل روشن تری مطرح میشد. با نگاهی به گذشته به نظر میرسد که از بهار ۵۹ به بعد مجاهدین (به عنوان یک گروه سوم) سعی در توسعه شکاف بین دو جناح درون ساختار قدرت داشتند و به این آتشبازی بین جناحی میدمیدند (مثل آشکار کردن موضوع نوار آیت از طریق در اختیار گذاشتن آن به روزنامه انقلاب اسلامی؟). بعضی قرائن نشان میدهد که آنها امید آن داشتند که، ادامه آتشبازیهای بین دو جناح درون ساختار قدرت، منجر به شکاف کامل بین دو جناح درون ساختار قدرت شود و زمینههای مورد نیاز در جهت توسعه عملکرد توسط خود آنها را به وجود بیاورد.
کل این عملکردهای بسیار پیچیده نقشهای کلیدی در زمینه سازی برای انفجار قدرت در بهار ۶۰ را داشت. این موضوعهای به شدت پیچیده و رابطه بین عملکردها، برخی مخفی و برخی علنی، در غوغای آن زمان برای مردمان معمولی روشن نبود؛ ولی یک بررسی تاریخی اینک روشن میکند که با قطبی شدن عملکرد جناحها در طول سال ۵۹، جنگ قدرت میرفت که اجتناب ناپذیر شود. دیده میشود که انفجار در ساختار قدرت در بهار ۶۰ یک شبه زائیده نشد. تولد آن موجود حاصل عملکردهای بسیار پیچیدهای در طول یک دوره زمانی طولانی بود.
پارادوکسهای نظری و عملیاتی در رابطه با انقلاب فرهنگی اول
اینک آشکار به نظر میرسد که هدفهای سه گانه جناح اول (حزب جمهوری) در رابطه با انقلاب فرهنگی بهار ۵۹، برای خود آنها روشن و برنامه ریزی شده بود. برای مثال هر چند سروش و آیت موردهای مشترک کمی با هم داشتند؛ ولی عملکردهای آن در چهارچوب سیاسیهای جناح اول در جهت اجرای انقلاب فرهنگی هماهنگ به نظر میرسید. عبدالکریم سروش بخش نظری انقلاب فرهنگی را هدایت میکرد تا دانشگاهها باید عطر و بوی اندیشه اسلامی بگیرند؛ ولی حسن آیت بخش سیاسی آن را پیش میبرد.
رهبر جناح دوم در این دوران در رابطه با اجرای انقلاب فرهنگی بهار ۵۹ در یک پارادوکس نظری - عملیاتی قرار داشت. از منظر نظری (ذهنی و توجیهی)، او از سالها قبل خود مبلغ توحیدی (اسلامی) کردن اندیشههای دانشگاهی بود و برای مثال او نوشته بود که در جهت ایجاد حکومت اسلامی در جهان «علم را در چهارچوب توقعات سلطه مهار نمیکنیم، بلکه با توقعات توحید دمسازش میکنیم....». با این وجود، بسته شدن دانشگاهها، در مقطع بهار ۵۹ و در دورانی که درگیری در ساختار قدرت به طرف قطبی شدن و جنگ نهایی قدرت پیش میرفت، دیگر مطلوب نظر او نبود.مقاله حمید فرهنگ این موضوع را جامع تر بررسی کرده است.
جناح دوم تشکیلات و انجمن دانشجویی هوادار خود در سطح دانشگاهها نداشت که غم بسته شدن تشکیلات خودش در اثر اجرای برنامه انقلاب فرهنگی را داشته باشد؛ از طرف دیگر تشکیلات دانشجویی مستقل هم رابطه خوبی با رهبری جناح دوم به عنوان یکی از بانیان حصار اجتماعی نداشتند. ولی در بهار ۵۹ بسته شدن دانشگاهها و خارج شدن سازمانهای دانشجویی مستقل از صحنه دانشگاهها به نفع جناح دوم نبود. این اقدام منجر به تسلط کامل سازمانهای سیاسی مربوط به جناح اول (حزب جمهوری) در تمامی سطح دانشگاهها میشد و از این طریق در عملکرد ساختار کل جامعه هم تاثیر میگذاشت.
به این ترتیب اجرای سریع انقلاب فرهنگی در سال ۵۹ و بستن دراز مدت دانشگاهها جز برنامههای جناح اول (حزب جمهوری) بود؛ ولی این روند مسلما به نفع جناح دوم در رقابت قدرتی با جناح حزب جمهوری و در دوئل با بهشتی نبود. در نتیجه موضوع بسته شدن دانشگاهها، در مقطع بهار ۵۹ و با توجه به درگیری جناحی پیش رو، در عمل به نفع رهبری جناح دوم نبود. همزمانی رویکردهای این دو جنبه نظری و عملی در رابطه با انقلاب فرهنگی در دو جهت مخالف پایههای این پارادوکس را میساختند.
قبلا دیدیم که سیاستهای رضا شاه و محمدرضا شاه هم با پاردوکس همراه بود. در بهار ۵۹ پارادوکس نظری – عملیاتی برای انقلاب فرهنگی تنها پارادوکس موجود در آن زمان نبود. اعضای شورای انقلاب خود عملکردهای ویژهای را داشتند که زمینههای پارادوکسهای دیگر را فراهم میآورد. یک پارادوکس دیگر این بود که چند سال قبل از آن رئیس شورای انقلاب در کتابی به روشنی نوشته بود که «هم کفر امام دارد و هم توحید. اما در کفر امام نماینده گروهی است که قدرت را قبضه کردهاند.» آن کتاب به دموکراسیهای غربی در فرانسه و آلمان ایراد گرفته و آنها را نظام کفر و سلطه در نظر گرفته بود؛ ولی آن کتاب در بیان موردی شبیه به وضعیت در ایران در زمان انقلاف فرهنگی چیزی ننوشته بود.
موج سواری در دریای متلاطم- بهار ۵۹
مجموعه این پارادوکسهای نظری و عملیاتی بود که سبب میشد رهبر جناح دوم از یک طرف از تصمیممهای رسمی جناح اکثریت در شورای انقلاب (به رهبری بهشتی) در مورد انقلاف فرهنگی و بستن دانشگاهها انتقاد کند، چون خود او در اقلیت همان تصمیم گیریها بود؛ به دلایلی که شرح داده شد. در این راستا او از توپخانه روزنامه انقلاب اسلامی و از ستونهای سرمقاله و کارنامه در آن زمان به صورت ایهامی به سوی رهبران حزب جمهوری اسلامی شلیک میکرد. ولی از طرف دیگر او سعی میکرد به عنوان یک مقام اجرایی (رئیس جمهور هنوز بدون کابینه) بر موج به وجود آمده در پی فراخوان شورای انقلاب برای انقلاب فرهنگی سوار شود؛ و در عمل تصمیمهای شورای انقلاب مبنی بر تعطیل دانشگاهها را آن گونه که اجرایی کند؛ که به نظر برسد که به واقع این خود او است که تصمیمهای نهایی را میگیرد. این پدیدهای بود که برخی در آن زمان آن را همچون موج سواری در دریای متلاطم سیاسی ایران خواندند. همان زمان کسانی پیشبینی کردند که موج سوار در مرحله بعد خود گرفتار موج خواهد شد.
به همان رویه سعی میشد که گروههای دانشجویی مستقل از دولت را از خطرات تفوق جناح حزب جمهوری در رقابت قدرتی پیش رو بترسانند. در این رابطه ابائی نبود که حتی با رهبران بعضی سازمانهای دانشجویی غیر دولتی هم جلسههایی وجود داشته باشد. این جلسات معمولا به شکلی صورت میگرفت که علنی نباشد؛ ولی در عین حال خبر آن به گوش روزنامهها برسد. شبیه حالت دولت بازرگان، سعی میشد به سازمانهای دانشجویی غیر دولتی تفهیم شود که به نفع خودشان است به کوپنشان قانع باشند.
دموکراسی با چاشنی ایرانی- تابستان ۵۹
در مقطع بهار ۵۹ جناح حزب جمهوری به رهبری آیت الله بهشتی اکثریت را در شورای انقلاب در دست داشت ولی رهبر جناح دوم که عنوان رئیس شورای انقلاب را داشت، در اقلیت این شورا بود. رهبر جناح دوم تمایلی هم به همراهی به اجرای نظرات جناح اکثریت در شورای انقلاب که در اختیار حزب جمهوری بود، نداشت. این دو جناح متعارض در درون و بیرون شورای انقلاب دائم به مانور قدرت علیه یکدیگر اقدام میکردند. کشمکشها بین این دو جناح در داخل و خارج شورای انقلاب ادامه داشت.
تصمیمهای شورای انقلاب همیشه در پشت درهای بسته و در خفا گرفته میشد. در نتیجه در بهار ۵۹ از منظر بیرونی مرز بین اقلیت و اکثریت آن شورا در آن زمان برای جامعه روشن نبود. اعضا و جناحهای شورای انقلاب، در ادامه همان درگیری در درون شورای انقلاب و مخفیکاری در برون آن، برای حمله به یکدیگر در سطح جامعه از رویههای ایهامی معروف به «به در میگویم تا دیوار گوش کند» استفاده میکردند. خواهیم دید که چند ماه بعد در تابستان ۵۹ و به دنبال تشکیل مجلس اول شکل این رویه حملههای ایهامی عوض شد و حملههای دو جناح شکلهای روشن تری به خود گرفتند. فقط در آن زمان بود که برای مردم (دور از ساختار قدرت) مشخص شد که آن حملههای ایهامی قبلی، به واقع، چه معنیهایی میدادهاند و چه کسانی را هدف گرفته بودند. رندی در همان دوران گفت که «این دموکراسی با چاشنی ایرانی است».
پی نوشت بخش هفدهم:
این بخش، به دلیل طولانی بودن خود مطلب (بررسی انقلاب فرهنگی)، امکان نوشتن بخش مستقل به عنوان «پی نوشت» را نمی دهد. مطالب پی نوشت این بخش را در بخش بعدی دنبال خواهم کرد. بخش هفدهم این مجموعه در اینجا به پایان میرسد. قسمت بعدی به دنبال می آید. بخشهای قبلی این مجموعه نوشته در وب سایت رادیو زمانه به شرح زیر قابل دسترس است.
سه روز تاریخساز - بخش اول: بررسی پیش زمینهها
بخش دوم: ماه پیشتاز – نیمه دی تا نیمه بهمن ۵۷
بخش سوم: آرایش نیروها پیش از رفتن شاه – نیمه دی ۵۷
بخش چهارم: بازآرایی نیروها پس از رفتن شاه – نیمه بهمن ۵۷
بخش پنجم: شورش در پادگان دوشان تپه – ۲۰ بهمن ۵۷
بخش ششم: شورش در شرق تهران – ۲۱ بهمن ۵۷
بخش هفتم: قیام مسلحانه در تهران – ۲۲ بهمن ۵۷
بخش هشتم: اعلام بیطرفی ارتش – ۲۲ بهمن ۵۷
بخش نهم: دیدار دیرهنگام – ۲۲ بهمن ۵۷
بخش دهم: آغاز مرحله پسانقلاب – اسفند ۵۷
بخش یازدهم: پایان بهار آزادی – تابستان ۵۸
بخش دوازدهم: حذف جناحی در ساختار قدرت – آبان ۵۸
بخش سیزدهم: دوئل در ساختار قدرت – آذر ۵۸
بخش پانزدهم: موازنه تقابلی در ساختار قدرت - اسفند ۵۸
بخش شانزدهم: حادثه طبس – اردیبهشت ۵۹
نقل قول منار جنبان دروغین نیست.
کاربر میهمان ، ممنون از تذکر متین شما ، پس از خواندن نظر شما ، من هم این جملات را در صفحه ۴۷ کتاب اقتصاد توحیدی چاپ دوم ، از انتشار خبر نامه در امریکا یافتم ، برای من هم مقایسه نامانوس و غیر ضروری است چون روابط سیال دولت ها را بدون این شبیه سازی نیز میتوان توضیح داد . کتاب اقتصاد توحیدی از معدود نوشته های آقای بنی صدر است که نخوانده ام . و با توجه به نوشته های دیگر باور نمی کردم که این جملات از آقای بنی صدر باشد . به هر حال از اینکه نقل قول را دروغین و بیشرمانه خواندم پوزش میخواهم . در ادامه لینک کتابهای تمیم امامت و مبارزه با سانسور ، اقتصاد توحیدی و اصول و ضابطه های حکومت اسلامی را میاورم . واژه های ، امامت ، توحید ، معاد ، بعثت ، عدالت را باید در مرحله اول بدون پیشداوری و بهمان گونه که آقای بنی صدر تعریف کرده است ، از وی بپذیریم و نوشتهای او را با این تعریف ها دنبال کنیم . در غیر اینصورت با درک نظرات او با مشکل مواجه خواهیم شد . در آخر هنوز میتوانیم در این نظرات با او شریک شویم یا آنها را نپذیریم . اما برای درک تفکرات آقای بنی صدر آشنایی دقیق با ترمینولوگی او ضرورت کامل دارد .
Hamid Emrani
دو صفحه مورد استفاده آقای " سحاب سپهری" از کتاب " اصول پایه و ضابطه های حکومت اسلامی " را بطور کامل و بدون شرح آوردم . و اکنون نظر من :
نویسنده با خارج کردن جملاتی از متن این کتاب و اضافه کردن پیش نویس و پس نویس بدان کوشیده است تا آنجا ، مفهوم نوشته آقای بنی صدر را تغییر دهد ، که بتواند آنرا بعنوان متمم و کامل کننده کتاب " حکومت اسلامی" یا "ولایت فقیه " آقای خمینی ، جلوه دهد . در صورتی که تنها آشنایی سطحی و نگاهی گذرا به فهرست دو کتاب ، " ستیهنده " بودن ان دو را نشان میدهد . دقت نظر دیالمه ۳۰ سال پیش بیشتر از اشراف آقای سپهری بر موضوع در حال حاضر است.!!
آقای "سپهری" سعی میکند ، بنی صدر را طراح اصلی بستن دانشگاه ها و پیش قراول انقلاب فرهنگی اسلامی معرفی کند ، و این دو مورد متفاوت را خیلی ناشیانه به هم بچسباند ، تا نتایج دلخواه او به ذهن خواننده خطور کند . از طرف دیگر دکتر سروش را به غلط نماینده جناح حزب جمهوری اسلامی معرفی میکند . این کار شبیه ان است که شما در رانندگی ، ترمز و گاز را با هم اشتباه بگیرید . نقشی که نویسنده برای دکتر سروش در انقلاب فرهنگی قائل است به هیچ وجه با واقعیات آن زمان تطابق ندارد . در این بررسی به ندرت از آقای خامنه ای نامی برده میشود ، در صورتی که تنها برنده این کوشش تبلیغاتی رهبر جمهوری اسلامی ایران و بازنده آن نسل جوان کشور ما است .
این سلسله مقالات اداره کنندگان کشور پس از انقلاب را به دو گروه ستیهنده ( آنتاگونیستی ) ، "بهشتی " و " بنی صدر" تقسیم میکند ، که اولی جناح ،"اکثریت" را با "کفایت و صداقت " رهبری میکند ، و دومی که در "اقلیت" قرار داشته ، و یک لشگر یک نفره را رهبری میکرده است ، نه تنها دروغگو است و به شکل تصویب شده " بی کفایت" که هر از گاهی با وجود این مسولیت سنگین ، منم منم هم میکرده است.
یکی از اهداف کلیدی این سلسله مقالات ایجاد بی اعتمادی در بین دانشجویان جوان در مورد دو تن از کوشاترین و موثرترین اندیشمندان ایرانی معاصر در زمینه کوشش برای زدودن آلودگیهای تفکر دینی (اسلامی) است .
آقای "سحاب سپهری" دربخش هفدهم از سه روز تاریخساز مینویسد :
"این نوشته تا حال راهی دراز را طی کرد تا به این قسمت حاضر رسید، که مقصد قسمتهای قبلی این بخش است. هدف توالی تمامی قسمتهای گذشته این نوشته این است که نشان داده شود با وجودی که عبدالکریم سروش و ابوالحسن بنی صدر در بهار سال ۱۳۵۹ به دو جناح متقابل در درون ساختار قدرت متعلق بودند؛ ولی هر دو نفر در ایجاد تغییر اساسی در ساختارهای علمی و دگرگونی بنیادی در دانشگاهها در جهت اسلامی / توحیدی کردن آنها (یک انقلاب فرهنگی) مشابهت نظر داشتند. یکی به دنبال آن بود که «دانشگاهها عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند.» و دیگری میخواست «علم را با توقعات توحید (اسلام) دمساز کند».
این رویکردهای مقابله با ساختارهای علمی و دانشگاهی در حالی بود که هر دو نفر دانشاموختگان دانشگاه تهران (مادر دانشگاههای ایران) بودند و با استفاده از بورسهای دولتی برای ادامه تحصیل به دانشگاههای معتبر به اروپا اعزام شده بودند. آن دو نفر، در دوران تحصیل در دانشگاههای اروپایی، که برای تحصیل به آن اعزام شده بودند، موفقیتهای برجستهای به دست نیافتند.
به این ترتیب دیده میشود که ریشههای نظری انقلاب فرهنگی برای تغییر ساختارهای علمی و دانشگاهی در ایران از سوی هر دو جناح درگیر در نزاع قدرت (در سال ۱۳۵۹) به دههها قبل از آن بر میگشت. این خود نمونهای از آنکه برای بررسی و شناخت پدیدههای تاریخی گاهی لازم است که راهی طولانی و غیر مستقیم را طی کرد. ولی اگر فقط به دنبال یافتن جوابهای ساده در همان ابتدای کار نباشیم، راه خود بگویدت که چون باید شد. این راه ادامه دارد."
تصور نمیکنم آقای " سحاب سپهری " تحصیلات دانشگاهی داشته باشد ، هر چند بعید نیست که در یکی دانشگاه های ایران به تدریس هم مشغول باشد ، یک فارغ التحصل دانشگاه نمیتواند ادعا کند سروش و بنی صدر به موفقیت علمی دست نیافته اند .
و اما سخنی با خوانندگان جوان ؛
سال ۱۳۵۶ من ۱۷ سال داشتم ، و برای تحصیل در رشته دندانپزشگی وارد دانشگاه اصفهان شدم ، با آغاز سال تحصیلی دانشجویان ارشد سعی در یار گیری از بین ما برای انقلاب میکردند ، در نتیجه سه دختر و سه بسر از سی نفر دانشجوی سال ما مورد اعتماد قرار گرفتند ، یکی از افراد همدوره من به نام سعید نیلفروشان ، یک جلد از کتاب کیش شخصیت را در اختیار من گذاشت و گفت این کتاب به عنوان کتاب اخلاق در گروه توحیدی صف ، مطالعه میشود . این کتاب اولین آشنای من با نظام فکری آقای بنی صدر بود ، بدون آنکه بدانم نویسنده آن کیست ، بلافاصله پس پیروزی انقلاب با کتاب " اصول پایه و ضوابط حکومت اسلامی " آشنا شدم . با توجه به شباهت شیوه نگارش آن با کتاب کیش شخصیت ، کنجکاو شدم ، که چه کسی نویسنده این دو کتاب است ؟ پس از یافتن نام نویسنده و تهیه کتاب های دیگر او ، تا خرداد ۱۳۶۰ به صورت هفتگی این دو کتاب و کتاب های ، "موازنه ها" ، " تعمیم امامت و مبارزه با سانسور " ، و " روش شناخت بر پایه توحید " را به شکل جمعی ( با پنج نفر دیگر ) ، مطالعه و بررسی میکردیم. یاد آن دوران ، و صمیمیت حاکم بر جلسات ما ، همیشه همراه من خواهد بود.
حمید عمرانی
برلین ۱۳۹۰
آقای عمرانی گرامی: شما به تفاوت بین یک بررسی تاریخی و یک بررسی سیاسی توجه ندارید، اگر چه این دو نوع بررسی نقاط مشترک دارند. این ها بررسی تاریخی سال 1359 است. این ها بررسی های سیاسی زمان حال نیستند. در سال 1359 آقای خامنه ای یک نفر در سطح اول حزب چمهوری نبود. در ان زمان بهشتی در سطح اول حزب جمهوری بود. در ان زمان رفسنجانی در سطح دوم بود و کسانی مثل خامنه ای پاینی تر است رفسنجانی. طبیتعا یک بررسی تاریخی ان روز شامل اقای خامنه ای نمی شود. مثل این که یک بررسی تاریخی زمان هخامنشی شامل شاهان اشکانی نیم شود.
البته تعجبی ندارد که آن زمان شما متوجه این مسائل تفاوت سطح های افرادی مثل بهشتی و خامنه ای نبودید. چون شما فقط 20 سال سن داشتید، که البته در ان زمان این موضوع خیلی خوبی بود که شمادر سن 20 سالگی در ان مرحله از توسعه فردی بودید...
در ضمن شما جوش جوانان های امروز را نخورید که یک نفر گولشان بزند. جوان های امروز از جوان های 30 سال قبل داناترند. اگر می فرمائید نه نگاه کنید به برخوردهای نسل جوان حال. مسلما این نسل از نسل جوان زمان انقلاب خیلی تجربه گرفته است. در ضمن شما فکر می کنید اقای بنی صدر و سروش برای حرف یکدیگر تره هم خرد می کنند؟
کاربر مقیم برلین نوشته است: «یک فارغ التحصل دانشگاه نمیتواند ادعا کند سروش و بنی صدر به موفقیت علمی دست نیافته اند .» رابطه این دو قسمت این جمله چیست؟ رابطه اقای شقایقی با اقای گودرزی؟ فرض کنیم که این ادعا غلط است. دلیل شما چیست که این ادعا غلط است؟ چون فقط با نظر شما جور نیست پس می شود هر چه بخواهید در این باره بگویید. اگر یک فارغ التحصیل دانشگاه نمی تواند این چنین ادعایی را بکند پس چی کسی قرار است این چنین ادعایی را بکند. یک نفر که اصلا دانشگاه نرفته؟
ارسال کردن دیدگاه جدید