خانه | جامعه | هفت کوچه

خویشاوندی تاریخی ایران و آلمان

پنجشنبه, 1391-01-31 22:30
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
محمد رفیع
برگردان: 
بهنام امینی

محمد رفیع - در سال ۲۰۰۴ تیم ملی فوتبال آلمان برای دیداری دوستانه مقابل تیم ملی ایران به استادیوم آزادی تهران دعوت شد. پیش از آغاز مسابقه و هنگام پخش سرود ملی آلمان در ورزشگاه، تعداد زیادی از تماشاچیان ایرانی با علامت سلام نازی به مهمانان خود ادای احترام کردند.*

گرچه این نمایش ساده‌لوحانه باعث حیرت و شگفتی میلیون‌ها بیننده تلویزیونی آلمانی شد، با این حال، با در نظر گرفتن سابقه تاریخی فعالیت تبلیغاتی آلمان نازی درایران، این امر نمی‌باید چندان هم عجیب به نظر برسد. با وجودی که پیشینه‌ روابط تاریخی دوملت به سال ۱۸۳۷ برمی‌گردد، نزدیکی و خویشاوندی میان ایران و آلمان در دوران وایمار تقویت و در دوره نازی‌ها از طریق تبلیغ اسطوره آریایی تثبیت و تحکیم شد.
 
بحث به دو موضوع محوری و درهم‌تنید میان ایران و آلمان معطوف است: یک مورد مبتنی بر اسطوره آریایی و بر بستر ایدئولوژی نژادپرستی است و مورد دیگر درباره تأثیرات فکری ضد مدرنیست‌های آلمانی بر روشنفکران ایرانی. هر دوی این موارد به منظور روشن‌تر کردن یک رابطه است؛ رابطه‌ای که نیازمند آگاهی بیشتری نسبت به آن هستیم؛ به‌ویژه در حال حاضر که تنش‌های میان ایران و غرب مدام در حال افزایش است.
 
این مقاله در صدد تقویت این ایده تقلیل‌گرایانه نیست که اسلام و فاشیسم هم‌سنگ هستند، بلکه در پی آن است که شکاف‌هایی را پر کند که مسبب آن فقدان بذل توجه به نفوذ درازدامنه آلمان بر ایران است. علاوه بر این، توجه به تبلیغات نازی‌ها در ایران و نفوذ مدرنیست‌های آلمانی بر روشنفکران ایرانی درگیر در انقلاب ۵۷ برای مطالعه ایران مدرن امروز بسیار مفید است.
 
 این مقاله نخست، تبلیغات موفق نازیستی را در ایران بررسی خواهد کرد؛ تبلیغاتی که سوای دلایل روشن اقتصادی و استراتژیک- ژئوپلتیک، در ایده رمانتیزه «بخشی از‌نژاد آریایی بودن» تمرکز یافت.
 در ثانی، این ادعا را مطرح می‌کنم که رد و انکار مدرنیسم در ایران پیش از انقلاب، ریشه در اندیشه مدرنیستی ارتجاعی آلمان دارد. انقلابی‌های محافظه‌کار آلمانی نظیر ارنست یونگر و مارتین هایدگر بر روشنفکرانی همچون جلال آل‌احمد و علی شریعتی، دو تن از چهره-های اصلی انقلاب ۵۷، تأثیرگذار بودند. به نظر من، هم آنچه ایران از تبلیغات نازیستی برگرفت و هم روی گشاده روشنفکران ایران نسبت به اندیشه‌ ضد مدرنیستی، در فهم لیبرالیسم ستیزی در ایران مدرن امروز واجد اهمیت است.
 
جریان ورود اندیشه از آلمان به ایران به دلیل فقدان ترجمه‌های مستقیم از آثار آلمانی به فارسی، محدود بود. با وجود این، ما شاهد پیشینه‌ای از پیوندهای قوی بین ایران و آلمان هستیم که قدمتش به قرن نوزدهم می‌رسد. این مسئله از زمانی آغاز شد که یوهان گوتفرید هردر، فیلسوف آلمانی، این دیدگاه را مطرح کرد که آلمانی‌ها و ایرانی‌ها خاستگاه جغرافیایی مشترکی دارند.
 
جریان ورود اندیشه از آلمان به ایران به دلیل فقدان ترجمه‌های مستقیم از آثار آلمانی به فارسی، محدود بود. با وجود این، ما شاهد پیشینه‌ای از پیوندهای قوی بین ایران و آلمان هستیم که قدمتش به قرن نوزدهم می‌رسد. این مسئله از زمانی آغاز شد که یوهان گوتفرید هردر، فیلسوف آلمانی، این دیدگاه را مطرح کرد که آلمانی‌ها و ایرانی‌ها خاستگاه جغرافیایی مشترکی دارند.
 
 
در پی این اظهار نظر، در قرن نوزدهم موجی از شور و شیدایی نسبت به شرق از خلال آثار نویسندگان آلمانی همچون گوته و فریدریش اشلگل پدید آمد. [۱] در قرن بیستم اما انقلابی‌های محافظه‌کار آلمانی، همچون ارنست یونگر، آثار ناسیونالیستی رادیکالی را پدید آوردند که در حکم اسلاف فکری و حیاتی دولت نازی بود. ضد مدرنیست‌هایی همچون هایدگر و یونگر همچنین بر روشنفکرانی ایرانی تأثیر گذاشتند که اساس انقلاب ۱۹۷۹ را بنیان نهادند. این رابطه- پیوند در زمان زمامداری هیتلر بسیار مستحکم شد. نازی‌ها نه فقط اهمیت جغرافیایی ایران در خاورمیانه را به خوبی دریافتند، بلکه به اتحادی ایدئولوژیک بر پایه تبادل فرهنگی و هویت نژادی دست زدند.
 
در ابتدا، لازم است تفاوتی را در نظر داشته باشیم که میان واژه‌ «آریا» و «آریایی» وجود دارد. اولی عنوانی است که ایرانیان باستان برای توصیف خود از آن بهره می‌-بردند و دومی مقوله‌ای نژادی مربوط به قرن نوزدهم است. [۲] تاریخ اسطوره آریایی که موضوع بحث این مقاله است از قرن نوزدهم آغاز می‌شود. با وجود اینکه ایده‌‌نژاد بر‌تر در دوره نازی‌ها به اوج خود رسید، تأثیر آن پس از جنگ جهانی دوم پایان نیافت.
 
ایده‌ نژاد آریایی که در اصل به عنوان‌نژاد هند و اروپایی از آن سخن می‌رفت و از سوی دانشمندان مشروعیت یافته بود، در ابتدای امر فقط نقش ابزاری را برای «توصیف شباهت‌های زبان‌های اروپایی، ایرانی و هندی داشت»، اما به سرعت معنایی سیاسی به خود گرفت که آن را بدل به ایدئولوژی‌ای نژادپرستانه کرد؛ یعنی به‌‌ همان معنایی که ما امروزه می‌فهمیم. ضیا ابراهیمی، پژوهشگر ایرانی، بر این باور است که ایده‌نژاد آریایی در ایران در بطن خود و از اساس ایده‌ای رومانتیک و وارداتی از اروپاست. [۳]
علاوه بر این، اشاره به این نکته حائز اهمیت است که «در کل تاریخ ادبیات ایران تا قرن بیستم، هیچ رد پایی از‌نژاد آریایی - ترکیبی که امروزه چنین شایع و فراگیراست- وجود ندارد.» [۴]
 
سیاسی شدن این اصطلاح مدت‌ها بعد رخ داد. پس از جنگ جهانی اول، آلمان مرکز زایش دوباره فرهنگ ایرانی شد. تعداد زیادی از سازمان‌های آلمانی که از ارتباط میان ایران و آلمان پشتیبانی می‌کردند، حامی مالی تجلیل از هنر و فرهنگ ایرانی شدند. [۵] برجسته‌ترین مثال در این مورد، «روزنامه سیاسی- اجتماعی بسیار پرنفوذ کاوه» است که از سوی «تبلیغاتچی‌های آلمانی حمایت مالی و در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۲ در برلین منتشر می‌شد» و «گهگاه... به‌نژاد خالص ایرانی اشاره می‌کرد». [۶]
 
هویت‌یابی وهویت‌دهی به ایرانیان به عنوان بخشی از‌نژاد آریایی که به طور مشخص از اعراب و مغولان متمایزند، زمانی جای پای خود را محکم کرد که در زمان حکومت پهلوی اول در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ میلادی، کتاب‌های درسی مدارس بر مبنای آن سامان یافت. «این پیام عمیقاً در اذهان اولین نسل ایرانیانی که تحت حکومت پهلوی آموزش دیدند نشانده شد و آنان را به طور مشخص پذیرای تبلیغات آریایی‌گرایانه‌ای کرد که اندک زمانی بعد از برلین سرازیر‌ شد.» [۷] نازی‌ها حجم گسترده‌ای از تبلیغات آریایی‌گرایانه را در ایران اشاعه دادند، اما باید گفت که زمینه این تبلیغات پیش از آن و درست از فردای جنگ جهانی اول چیده شده بود.
 
 
نمونه دیگری که در تأیید وجود این زمینه‌چینی در پیش از دوران نازی‌ها در دست است، مدرسه‌هایی هستند که به دست آلمانی‌ها در ایران و در اوایل دهه سی میلادی ساخته شدند. مخارج این مدارس توسط ایرانی‌ها (Persians) تأمین می‌شد و ابزاری قدرتمند به منظور تبادل سیاست‌های فرهنگی و تبلیغاتی بود که نازی‌ها از آن بهره جستند. [۸]
 
نازی‌ها هنگامی که به قدرت رسیدند، تبلیغاتشان در حمایت از برادری ایران و آلمان به مراتب هدفمند‌تر و عیان‌تر شد. نمونه‌ای سازمان‌یافته از اقدامات آلمانی‌ها، تشکیل انجمن ایران و آلمان در سال ۱۹۳۴ بود که «از چاپ و نشر متون متنوعی حمایت مالی می‌-کرد، تورهای سخنرانی ترتیب می‌داد و به طور کلی مبادلات فرهنگی میان دو کشور را تسهیل می‌کرد». [۹] این کشش و تمایل در سال ۱۹۳۶ صورتی رسمی یافت؛ یعنی زمانی که کابینه رایش ایرانیان را از تضییق‌ها و محدودیت‌های قانون نژادی نورمبرگ معاف و آنان را «آریایی‌ها» ی خالص معرفی کرد، اما واقعیت بس گویای دیگری نیز هست و آن هدیه‌ای مشتمل بر هفت‌هزار و پانصد جلد کتاب است که در سال ۱۹۳۹ از سوی آلمان نازی به تهران فرستاده شد.
 
هدف از این مجموعه کتاب‌ها هرچه نزدیک‌تر کردن ایرانیان به آلمان و متقاعد کردن آنان به وحدت نژادی آریایی فرضیشان بود. در این خصوص، آنچه در معرفی‌نامه «کتابخانه علمی آلمان» آمده به طور خاصی افشاکننده و روشنگر است چرا که در آن به این نکته اشاره شده که آلمان ناسیونال- سوسیالیست در‌‌ همان حال که پیگیر اهداف مشترکی است که تقویت‌کننده اتحاد روحی میان دو ملت است، آگاهانه خود را وقف ترویج فرهنگ و تاریخ آریایی کرده است. [۱۰]
 
نتیجه‌بخشی تبلیغات نازی تنها شکل نفوذ آنان در ایران نبود؛ نفوذی که رابطه‌ای قابل اعتماد و اطمینان با آلمانی‌ها را به وجود آورده بود. این اعتماد و اطمینان در تقابل با حزم و احتیاطی بود که ایرانیان نسبت به دیگر ملل غربی داشتند.
 
برای مثال، بریتانیایی‌ها که استثمار نفت ایران از سوی آن‌ها اثرات عمیقی بر ذهن و روان ملی ایرانیان بر جای گذاشته بود. پس از سرنگونی تنها نخست‌وزیری که به شکلی کاملاً دمکراتیک انتخاب شده بود، یعنی محمد مصدق، به وسیله کودتایی که در سال ۱۹۵۳ و با همکاری آژانس-های امنیتی آمریکا و انگلیس سازماندهی شده بود، دولت ایالات متحده آمریکا هم بسیار مورد سوء ظن قرار گرفت. بر تخت نشاندن دوباره محمدرضا پهلوی که طرفدار غرب بود و تلاش بی‌وقفه او برای مدرن کردن ایران با نارضایتی عمومی از غرب مواجه شد. انکار میراث اسلامی ایران توسط شاه موجب نفرتی عمیق در میان ایرانیانی شد که هویت خود را از اسلام می‌گرفتند. تلاش او برای مدرن کردن ایران که با تقلید از ملل غربی همراه بود، به مذاق اکثریت ایرانیان خوش نیامد.
 
غربزدگی موجب بحث و مجادله‌ای بسیار مهم بر سر مدرنیسم و هویت ملی ایران شد و عموماً سرآغاز جنبشی فکری‌ای قلمداد می‌شود که با سلطنت در ایران و تأثیرات غربی‌ آن به مخالفت برخاست.
 
 
بهترین نمونه روشنگر این رابطه پر تضاد و تقابل با غرب، نویسنده برجسته ایرانی جلال آل احمد است. او در رساله غربزدگی که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد به طرح رابطه نامتقارن بین ایران و غرب می‌پردازد؛ رابطه‌ای که مشخصه‌اش تأثیر پوسته فرهنگ غرب بر فرهنگ و سیاست بومی ایران است. نقد آل احمد نقشی محوری در گفتمان پیشاانقلابی ایران در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی دارد.
 
 احمد فردید، برجسته‌ترین فیلسوف هایدگری ایران، با مطالعه فلسفه اگزیستانسیالیستی هایدگر و برگرفتن و دستکاری مفهوم هایدگری امر اصیل، اصطلاح غربزدگی را ضرب کرد. در میان حلقه‌های روشنفکران ایرانی که رویاروی شاه مستبد شکل گرفته بودند، مفهوم غربزدگی به بحث و گفت‌وگویی گسترده دامن زد.
 
آل احمد این اصطلاح را از طریق رساله‌ای جا انداخت و عمومی کرد که خطوط کلی مرضی فرهنگی به نام غربزدگی را ترسیم می‌کند. تز اصلی آل احمد این است که «ما ایرانیان نتوانسته‌ایم شخصیت فرهنگی- تاریخی خودمان را در قبال ماشین‌ وهجوم جبری‌اش حفظ کنیم». ** غربزدگی موجب بحث و مجادله‌ای بسیار مهم بر سر مدرنیسم و هویت ملی ایران شد و عموماً سرآغاز جنبشی فکری‌ای قلمداد می‌شود که با سلطنت در ایران و تأثیرات غربی‌ آن به مخالفت برخاست.
 
این فقط فلسفه هایدگر نبود که تاثیراتی قابل ردیابی بر نویسندگان روشنفکر ایرانی همچون احمد فردید، جلال آل احمد و علی شریعتی گذاشت. از آخرین شخصیت در میان این سه تن، غالباً با عنوان ایدئولوگ اصلی انقلاب ایران نام برده شده است.
 
همچنین یکی از کسانی که تأثیری مستقیم بر آل احمد گذاشت، ارنست یونگر، نویسنده پرکار ضد مدرنیست و از معاصران هایدگر است. همچنان که در مقدمه غربزدگی آشکارا به این مطلب اشاره شده است: «ازجمله‌ این سروران، یکی دکتر محمود هومن بود که سخت تشویقم کرد به دیدن اثری از آثار ارنست یونگر آلمانی به نام عبور از خط که مبحثی است در نیهیلیسم. چراکه به قول او، ما هردو، در حدودی یک مطلب را دیده بودیم، اما به دو چشم و یک مطلب را گفته بودیم اما به دو زبان.»
 
جلال آل‌احمد به طور مشخص به مقاله‌ عبور از خط (۱۹۵۰) یونگر ارجاع می‌دهد؛ مقاله‌ای که پس از جنگ جهانی دوم و به عنوان فصلی از گرامیداشت شصتمین سالگرد تولد هایدگر نوشته شد و ملاحظه‌ای نظاممند در باب نیهیلیسم و انطباق و سازگاری‌ آن با انواع جوامع سازمان‌یافته است. آرای یونگر درباره‌ رابطه‌ ما با ماشین، پیامدهای تکنولوژی و نیهیلیسم نکات اصلی بحث در غربزدگی آل احمد هستند.
وقتی ما تبلیغات نازیستی در ایران و تأثیرپذیری ایدئولوگ‌های انقلاب از تفکرات ضد مدرنیستی را در نظر داشته باشیم، آنگاه سلام نازی تماشاچیان ایرانی را می‌توان در بستر تاریخی مشخصی قرار داد. نمایشی متفاوت از علاقه‌مندی ایرانیان به آلمان را می‌توان در روند نگران‌کننده‌ ظهور وب‌سایت‌های مدافع نازیسم در فضای مجازی مشاهده کرد.
 
 این وب‌سایت‌ها رابطه‌ای‌- پیوندی توهم‌آمیز میان ایران و آلمان را گرامی می‌دارند، و این دقیقاً به دلیل فرضیه نادرست اسطوره آریایی است که طنین آن کماکان پس از دهه-های بسیار به گوش می‌رسد. این نوع پیوند و رابطه با آلمان را قطعاً نمی‌توان با تجربهٔ زخم‌خورده ایران از ملل غربی، همچون بریتانیای کبیر و ایالات متحده، تمام و کمال توضیح داد، اما این تجربه زخم خورده درکی بدیل را از این امر پیش می‌نهد که چرا درعین رد تمام و کمال مظاهر غربی، شاهد نمایش عشق و علاقه ایرانیان به آلمان از خلال رسانه‌های مدرن هستیم.
 
رابطه تجاری آلمان با ایران در تقابل شدید با وفاداری مرکل، صدر اعظم آلمان، به آمریکا و اسرائیل است. ایرانی که به مثابه‌ دولتی لیبرال عمل کند در آینده‌ نزدیک قابل تصور نیست و حکومت مذهبی تهران نیز به نظر نمی‌رسد که علاقه‌ای به گفت‌وگو با غرب داشته باشد؛ همچنان که حوادث اخیر همچون حمله به سفارت انگلستان در سال گذشته این امر را به خوبی نشان داده است. تاریخ رابطه ایران با غرب و آلمان بسیار پیچیده است و نمی‌توان به طور کامل در این مقاله کوتاه آن را کاوید.
 
 با این حال، رشد هشداردهنده صفحات اینترنتی مدافع برادری آریایی، نشان‌دهنده‌ وفور برداشت‌های نادرست است. روی ویدئویی در یوتیوب با عنوان «برادری ایران و آلمان» بیش از یکصد هزار بار کلیک شده است و این هم تنها نمونهٔ بزرگداشت مبتذل این برادری در فضای مجازی نیست. با توجه به هراس کنونی از تشدید تضاد بر سر توانایی هسته‌ای ایران، اکنون زمان مواجهه با دیگر ابعاد تاریخ فرهنگی ایران، درک کردن و کنار آمدن با برخی از ریشه‌های رابطه بغرنج ایران با غرب و ممانعت از پیامدهای فاجعه‌بار احتمالی است.
 
پانویس‌ها:
* ویدئوی کوتاهی از این رویداد را در پایان یادداشت آمده است.
*تمامی حقوق این مقاله متعلق به نشریه تلوس است.
**در ترجمه نقل قول‌های کتاب «غربزدگی» از متن فارسی این کتاب استفاده شده است.
 
منابع:
۱-همچنان که ماتیاس کنتسل در کتاب آلمان و ایران گفته است. برلین، وولف جابست سیدلر، ۲۰۰۹، ص ۴۸
۲-رضا ضیاابراهیمی، شرقی کردن خود و جابه‌جایی، کاربردهای مثبت و منفی گفتمان آریایی در ایران، مطالعات ایرانی، شماره ۴۴، ۲۰۱۱، ص ۴۴۷
۳-پیشین، ص ۴۵۰
۴-پیشین، ص ۴۵۴
۵-احمد مهراد، روابط ایران و آلمان در سال‌های ۱۹۱۸-۱۹۳۳، فرانکفورت، پی‌تر لانگ، ۱۹۷۴، ص ۴۰۵
۶-ضیاابراهیمی، ص ۴۵۵
۷-پیشین، ص ۴۵۷
۸-مهراد، ص ۳۹۳
۹-گئورگ لنزوفسکی، روسیه و غرب در ایران (۱۹۱۸-۱۹۴۸)، بررسی رقابت ابرقدرت‌ها، نیویورک، گرین وود، ۱۹۶۸، ص ۱۵۹

۱۰- کتابخانه علمی آلمان، ۱۹۳۹، سندی یافت شده در انستیتوی هوور در دانشگاه استنفورد

 

Share this
Share/Save/Bookmark

من زمانی که در ایران بودم و کتابهای زیادی از نویسنده های آلمانی خوانده بودم بعد که آمدم آلمان و متوجه شدم آلمانی ها به هیچ عنوان خود را به من نه از نظر نژادی و نه حتی از نظر دانستن و داشتن معلومات نزدیک نمی دانستند و نمی دانند حتی در داشتن یک خدای مشترک! این تئاتر آریا بودن و هم نژادی هم حیله سیاسی آن زمان بود که متأسفانه هنوز در درون ایرانی ها رخنه دارد. و گویی برای آن پایانی نیست. آلمانی های نسل جوان و حتی مسنتر ها هیچ از این داستان نشنیده اند.
توجه کنید آلمانی ها به هیچ عنوان مردمان بدی نیستند ولی آنچه ما از آنها می دانیم و می شناسیم بسیار با واقعیت فرق دارد. مرزبین آلمانی و غیر آلمانی در اینجا بسیار عمیقتر است از آنچه خود آلمانی ها به آن اعتراف دارند. هر چند چندین میلیون خارجی در اینجا زندگی می کنند یا بهتر بگویم همزیستی مسالمت آمیز ! دارند.

من فکر نمی کنم بین گرایشات آریایی و نژادپرستی بخشی از جامعه ایرانی و جریان روشنفکری بومگرایی (فردید، آل احمد و بعد جمهوری اسلامی) رابطه ای باشد. این دو جریان، دو خط فکری متفاوت هستند و صرف داشتن یک یا چند شخصیت مرجع مشترک مثل هایدگر هم دلیلی بر پیوند بین این دو جریان نیست. جریان بومگرایی در ایران فاقد گرایشات آریایی گرایی بوده اند، من از فردید، که از ولایت و امان زمان عربی حرف می زد، و از آل احمد و یا خمینی افکار نژادگرایانه نشنیده ام.

با اوج دخالت‌های سیاسی روسیه و انگلستان و منافع آنها در ایران، که از طرفی‌ بزرگترین دستاورد آن برای روسیه، ضمیمه کردن خاک شمالی‌ ایران و عهدنامه ترکمنچای بود و بعدها از طریق حزب توده و بخشی از فرهنگیان و روشنفکران ایرانی‌، با جان و دل‌ ادامه یافت که مبحثی جدا است، و از طرف دیگر انگلستان، تجارت بین‌المللی،استخراج نفت و مشتقات آن بمانند خون در شریان‌های صنعتی و تولیدی جهان، بهمراه ماسون‌های هم‌عقیده و حقوق‌بگیران دربار و دولت به چپاول این ملک و بوم مشغول بودند،بخشی از سیاستمداران و نخبگان ایران در پی‌ بدیل سومی بودند که در میان آن دو دشمن دیرینه هم یارای ایستادگی و هم حافظ منافع کشور باشد. رضا شاه که با کمک انگلیسی‌‌ها به قدرت رسیده بود، هیچوقت به آنها اعتماد نداشت و می‌دانست که آنها برای منافع خود، به هر دسیسه‌ایی متوسل میشوند، با تغییرات سیاسی که در آلمان، ایتالیا و اسپانیا بوجود آمد، این بدیل سوم برای رضا شاه بوجود آمد و سعی‌ در نزدیکی‌ با آنها داشت ولی ضعف نظامی و فساد اندرونی در میان سیاسیون ایران باعث شکست این نقشه شد و نتیجه آن خلع شدن از سلطنت و تبعید و مرگ برای رضا شاه شد.آلمان هیتلری، نظم جهانی‌ نوینی را نوید میداد که با میلیونها کشته و ویرانی به شکست انجامید. هنوز تحقیق و مطالعه سیاسی جدی و آکادمیکی در مورد چگونگی‌ همکاری‌های رضا شاه با حکومت رایش سوم آلمان مکتوب نیست.در دهه ۵۰ میلادی، بدیل سومی که قدرتی نوپای، پیروز جنگ جهانی‌ دوم، مهد نظام سرمایه‌داری و دمکراسی سیاسی بود، سر از پیله بدر‌آورد، ایالات متحده آمریکا ! اینبار اشراف‌زاده‌ایی از تبار قاجار که زمانی‌ انگلوفیل هم بود، سعی‌ داشت که از این حربه سوم برای نابودی منافع روس و انگلیس استفاده کند و حکومتی ملی‌- دموکرات و استقلالی‌ محکم و پایدار در ایران را برقرار کند، غافل از اینکه هر سه‌ آن کشورها در راستای منافع خود، اتحاد با یکدیگر و اتفاق با شاه، او که دکتر مصدق نام داشت را از قدرت ساقط کردند. امروزه جمهوری اسلامی ایران به نیروی پرقدرتی تکیه ندارد و بر اسبهای شلی چون سوریه، حزب الله، حماس، گروهای کوچک شیعی یا چپ اسلامی و چپ آمریکای لاتینی شرط میبازد.
پیوست: فیلم دیدار رضا شاه با آتاتورک در ترکیه

فکر میکنم تفکرات آل احمد و کلا روشنفکران قبل از انقلاب خیلی بیشتر از متاثر از اندیشه های چپ بوده تا آلمانی ها. از طرفی آریای دانستن ایرانی ها جنبه نژاد پرستانه ای ندارد.

در پیوند با نوشتار "ایراندوست" باید این نکته را افزود که تلاش برای باز کردن پای آلمان به ایران به عنوان نیروی موازنه کننده بین‌المللی در مقابل روسیه و انگلستان به دوران ناصر الدین شاه باز میگردد. این شاه قاجار نخستین بار به نامه نگاری با مقامات آلمانی و تشویق آنان به توسعه روابط و حضور در ایران پرداخت. به نظر می‌رسد آنچه بیش از همه موجب گسترش روابط دو کشور شده است اهداف و برنامه‌های سیاستمداران ایرانی‌ برای کاهش نفوذ روسیه و انگلستان در ایران بوده است. افزون بر این افسانه سرایی دربارهٔ نژاد آریایی نیز بیشتر در پیوند با تولید و ترویج ایدئولوژی ناسیونالیستی در ایران صورت گرفت که از سالها پیش از انقلاب مشروطه و توسط روشنفکرانی چون آخوند زاده آغاز شده بود و در دوران رضا شاه به ایدئولوژی رسمی‌ حکومت تبدیل شد. شاهد مثال آنکه حزب پان ایرانیست که سویه‌ای مشخصا فاشیستی داشت و به شدت متاثر از حزب نازی در آلمان بود در دهه ۲۰ شمسی‌ و سالها پیش از تولید نظریه بومی سازی که جلال ال احمد چهره شاخص آن بود صورت گرفت. به ویژه باید توجه داشت که تفکرات هایدگری کسانی‌ چون احمد فردید عمد‌تاً در حلقه محدودی از روشنفکران ایرانی‌ بازتاب داشت و بعدها چهره‌های سیاسی و امنیتی جمهوری اسلامی را تحت تاثیر خود قرار داد اما هرگز در میان جامعه ایران بازتاب عمومی‌ نیافت، بازتابی که با آثار علی‌ شریعتی قابل مقایسه باشد. علی‌ شریعتی نیز پیش و بیش از آنکه از آلمان تاثیر پذیرفته باشد از فرانسه، جایی‌ که در آن درس خواند، و انقلاب الجزایر تاثیر پذیرفت و به ویژه تحت تاثیر فانن و لوئی ماسینیون قرار داشت.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما