خانه | انديشه زمانه

بدیل انقلاب و راهکردی برای ایجاد حوزه‌های نوین کنش و زندگی اجتماعی

دوشنبه, 1391-03-08 02:02
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
فروپاشی ارزش‌-آرمان‌های اصلی دوران مدرن و پیدایش ارزش-آرمان‌هایی نوین (۵)
محمدرفیع محمودیان

محمدرفیع محمودیان −  سه ارزش-آرمان‌ اصلی دوران مدرن یعنی آزادی، برابری و همبستگی دیگر اهمیت گذشته خود را ندارند.

بحث در باره این موضوع را در بخش نخست این مقاله پنج قسمتی آغاز کردیم. در بخش دوم به موضوع فروپاشی ارزش-آرمان‌های کلاسیک دوران مدرن پرداختیم.معرفی ارزش-‌آرمان‌های جدید را در بخش سوم با توصیف "سرزندگی" آغاز کردیم. بخش چهارم به  معرفی "پویندگی" و "دلبستگی" اختصاص داشت. اینک در بخش آخر به  "واگرایی" بسان بدیل انقلاب و راهکردی برای ایجاد حوزه‌های نوین کنش و زندگی اجتماعی و تجربۀ سرزندگی، پویندگی و دلبستگی می‌پردازیم.
 
انقلاب
 
در انقلاب مجموعۀ وسیعی از توده‌های مردم به ناگهان با شور و شوقی فوق‌العاده وارد صحنه‌های برساخته شدۀ کارزار گشته، تحول را به گونه‌ای تند و ناگهانی رقم می‌زنند. جذابیت انقلاب برای نیروهای رادیکال درست در همین نکته نهفته است. در فرایند آن، توده‌ها تبدیل به کنشگر هوشیار شده، لختی و هراس خود از حضور در صحنه‌های اصلی زندگی اجتماعی به کناری نهاده، خواست خود را بر شرایط تحمیل کرده و با فرا‌گیری و کنشگری تبدیل به عنصری جدید در جامعه می‌شوند.
 
به هر رو، انقلاب در جهان گه‌گاه و در هر جامعه (به استثناء شاید دو جامعۀ فرانسه و ایران یک سدۀ اخیر) به ندرت رخ می‌دهد و فقط بخشی از توده‌ها را درگیر مبارزه و تحول‌خواهی می‌سازد. امروز این دو ویژگی (صرفنظر از دیگر ویژگی‌ها) از جذابیت و اهمیت انقلاب کاسته‌اند. زندگی اجتماعی به شدت شاخه شاخه شده است و دیگر نمی‌توان آن را حتی قوام یافته پیرامون مرکزی واحد ساماندهی کرد. هر انسانی بنا بر سلیقه، برداشت‌ها و باورهایش، در حوزه‌هایی معین زندگی خود را پیش می‌برد. هویت افراد هم از یکدیگر متمایز است و هم در خود چند وجهی است. هر کس دارای هویتی و مجموعه‌ای از علائق خاص خود است. هر کس نیز دارای هویت و درگیری‌های گوناگونی است. گاه یک حوزه و یک هویت برای فرد مهم است، گاه حوزه و هویتی دیگر. گاه کار و هویت حرفه‌ای یا طبقاتی‌ مهم است، گاه حوزۀ زندگی عشقی و هویت جنسی. همزمان سیر تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شتاب یافته است و آنگاه که انسان‌ها وضعیتی را نامطلوب می‌یابند دیگر حوصلۀ تحمل آن را ندارند. آنها خواهان تحول سریع هستند. به سان تودۀ برسازندۀ جامعه، توده‌ها خواهان تحولاتی پی در پی، نه در یک عرصه که در حوزه‌هایی گوناگون زندگی اجتماعی هستند. پویایی فوق‌العادۀ زندگی اجتماعی مدرن و انشقاق آن به حوزه‌ها گوناگون امکان آن را برای آنها فراهم آورده که تحول را در عرصه‌های گوناگون جستجو کنند.
 
واگرایی
 
انقلاب دیگر از کارآیی لازم برخوردار نیست. راهبرد دیگرگونه‌ای برای دامن زدن به تحول اجتماعی و سیاسی جای آن را گرفته است. ‌مطلوب شرایط امروز نه تحولی کلی و سرتاسری و هر از سده‌ای یکبار که تحولی موضعی و محدود به یک حوزه ولی یک روز در این حوزه و روزی دیگر در حوزهای دیگر است. این شکل رویکرد به تحول را می‌توان "واگرایی" نامید. توده‌ها، یا به عبارت دقیقتر افراد درگیر، یک حوزه زندگی اجتماعی را آن گونه که خود می‌خواهند به وسیلۀ کنار گرفتن از حوزه‌های موجود زندگی اجتماعی و برپای داشتن حوزه‌ای نوین تغییر می‌دهند. آنها کلیت زندگی اجتماعی را تغییر نمی‌دهند بلکه آن را با و متأثر از جزء تغییر یافته مورد بازسازی قرار می‌دهند.
 
تغییر بنیادین تمامی ساختار جامعه یا آنچه که حتی بتوان مهمترین جزء زندگی اجتماعی دانست دیگر مهمترین هدف مبارزه برای تحول نیست بلکه مهم متحول ساختن حوزه‌ای است که مجموعه‌ای خاص از کنشگران آن را (برای خود و بدان خاطر برای دیگران) مهم می‌پندارند. اگر جامعه شکل متفاوت زیست یا خواست یک گروه را به رسمیت نمی‌شناسد و آن را نمی‌پذیرد گروه در حوزه‌ای مجزا شکل زندگی متفاوت خود را بر اساس خواستهای خود بر پای می‌دارد و آنگاه می‌کوشد کنش خود و حوزۀ بر پای شدۀ زندگی خود بر مبنای تشابه‌هاتش با حوزه‌های همانند موجود مشروعیت بخشد. مهم در درجۀ اول بر پای داشتن حوزه جدید و پا فشاری بر ممکن بودن آن است.
 
در جامعه‌شناسی معاصر دو مفهوم "خروج" و "اعتراض" هیرشمن اهمیتی خاص در بررسی جنبشهای اعتراضی یافته‌اند.[1] هیرشمن آنها را به عنوان اقتصاددان مطرح ساخته است و به این خاطر باید آنها را برای پژوهش‌های جامعه‌شناختی تا حدی تغییر داد. اعتراض گام اول نشان دادن نارضایتی در یک شرکت است. در صورتی که امکان ابراز اعتراض وجود نداشته باشد یا اعتراض تأثیرگذار ارزیابی نشود، آنگاه راهبرد خروج در دستور کار قرار خواهد گرفت. فرد به مؤسسه یا شرکت دیگری خواهد رفت. در صورتی که فرد هنور وفادار به شرکت است، خروج ناممکن و پرهزینه است و مشکلات موجود به راحتی قابل رفع نیستد، فرد به راهبرد خروج روی نخواهد آورد. ترکیب اعتراض و خروج ناممکن نیست ولی به باور هیرشمن امری استثنایی است. اعتراض و خروج دارای رابطه‌ای الاکلنگی با یکدیگر هستند.
 
در مورد جنبش‌های سیاسی و اجتماعی برداشت هیرشمن را باید تا حدی اصلاح کرد زیرا در این عرصه خروج راهبردی آسانتر و کم هزینه‌‌تر است. خروج از کشور یا حوزۀ کنش و زندگی نا مطلوب بسیاری از اوقات کاری بس ساده‌تر و هم هزینه‌تر از اعتراض به سیاست‌های حاکم بر آنها است. آنچه ولی مهمتر از این نکته و باید به نظریۀ هیرشمن افزود آن است که اکنون خروج خود نوعی از اعتراض است. مهم هزینۀ اعتراض نیست. گاه اعتراض چندان پر هزینه نیست. اعتراض همچنین دیگر امری دشوار نیست. مهمتر این مسئله است که اعتراض تغییری را دامن نمی‌زند. ساختارها مستحکمتر و پیچیده‌تر از آن هستند که به تغییر یا اصلاحی تن در دهند. کنشگران و عاملین سیاسی و اجتماعی بسیاری اوقات به گاه مواجهه با اعتراض درستی آن را می‌پذیرند ولی سپس چیزی را تغییر نمی‌دهند یا کوشش می‌کنند تغییراتی را به وجود آورند ولی فعالیت‌های آنها اثری به جای نمی‌گذارند. خروج دست زدن به کاری مهمتر است و ایجاد حوزه‌ای نوین از کنش و زیست را به همراه دارد، امری که در ساختار یا حوزه‌های موجود نا ممکن است. ولی واگرایی چیزی بیشتر از خروج محض است، ایجاد حوزه‌های نوین کنش و زیست اجتماعی است.  
 
واگرایی در خود خطرناک است. از یکسو به‌هم‌پیوستگی و یگانگی جامعه را با تهدید روبرو می‌سازد و از سوی دیگر حوزه انشعابی را محکوم به انزوا و در نهایت به خاطر محرومیت از رابطه با دیگران و جلب پشتیبانی آنها به فروپاشی می‌کشاند. به این خاطر اولین اقدام هر گروه پس از ایجاد حوزۀ نوین زندگی اجتماعی آن است (یا آن باید باشد) که واگرایی را تبدیل به همگرایی کند. حوزۀ نوین دوباره باید در جامعه ادغام شود تا گرفتار فروپاشی نشود. ولی راهبرد واگرایی بر آن بنیاد نگرفته است که همگرایی را بجوید و به استقبال آن بشتابد. حوزه‌های واگرا (یا انشعاب یافته) همگرایی را بر مبنای خواست‌ها و انتظارات خود می‌جویند. آنها جامعه را مجبور می‌کنند تا آنها را آن گونه که هستند بپذیرد. آنها انتظار دارند به جای آنکه آنها خود را با جامعه سازگار سازند، جامعه خود را با آنها سازگار سازد. سازگاری جامعه باید در فرایند تغییر ساختارهای آن، با تغییر عملکردها، هنجارها، ارزش‌ها و قوانین رخ دهد و این انتظاری است که کنشگران حوزه‌های نوین دارند. واگرایی به تنهایی چنین تحولی را در جامعه دامن نمی‌زند.
 
خشونت
 
یکی از ویژگی‌های مثبتی که به انقلاب نسبت داده می‌شود کاربرد خشونت در آن است.[2] خشونت نظم کهنه و دستگا‌ه‌های سرکوب نگه دارنده آن را در هم شکسته راه را برای حضور توده‌ها در میدان‌های مبارزه می‌گشاید. این کاربرد خشونت است که به توده‌ها شهامت و اقتدار به چالش خواندن نظم کهنه و بنیان‌گذاری نظمی نو می‌دهد. خشونت همچنین با ایجاد وضعیتی کارناوالی زمینۀ حضور توده‌ها را در عرصۀ مبارزه فراهم می‌آورد. از آنجا که خشونت انقلابی خشونتی سازمان‌یافته نیست و توأم با بازیگوشی و کنش خودانگیخته است، مشارکت در آن برای توده‌های خشمگین و به حاشیه رانده از جذابیت خاصی برخوردار است. خشونت انقلابی همچنین کمک می‌کند تا اقتدار و اعتبار هنجاری نظم کهنه در هم شکسته ‌شود.
 
بدون شک، خشونت به مبارزۀ انقلابی لطماتی وارد می‌آورد. در درجۀ اول آن را بر جدال نظامی، بر شکست فیزیکی نیروی مخالف متمرکز کرده توجه را از مبارزه با ساختارها منحرف می‌سازد. به تدریج همه مبارزه بر شکست دادن دشمن، که گاه چیزی جز پیاده نظام خیابانی نظم موجود نیست، متمرکز می‌شود. در درجۀ دوم خشونت اثری منفی بر درجۀ مشارکت می‌گذارد. فقط بی‌باک‌ترین افراد در مبارزۀ خشونت‌آمیز شرکت می‌جویند. این افراد نیز به طور معمول کسانی نیستند که حوصله سازماندهی مبارزۀ انقلابی هدفمند را داشته باشند و این خود باعث می‌شود که گاه افرادی بیگانه با اصلی‌ترین صحنه‌های مبارزه سازماندهی آن را به عهده بگیرند. با این همه، از دیدگاه مدافعین کاربرد خشونت در انقلاب و به طور کلی‌تر در مبارزۀ سیاسی، خشونت انقلابی با تمام مشکلاتی که می‌آفریند از آن امتیاز برخوردار است که اقتدار و اعتبار نظم حاکم را در هم می‌شکند و به توده‌‌ها شهامت نابود ساختن آن را می‌دهد.
 
این برداشت از نقش خشونت به نکته‌ای مهم اشاره دارد. خشونت انقلابی انسان‌هایی به سکوت و به حاشیه رانده شده را به میداندار مبارزه، به کنشگر، به سوژۀ تاریخ تبدیل می‌کند. خشونت تحول‌جو حتی در راهبرد واگرایی نیز نقشی اساسی ایفا می‌کند. فقط با کاربرد خشونت می‌توان سلطه و اقتدار نظم کهنه را به چالش خواند و حوزه‌های جدید کنش و زیست را بنیان نهاد. اما خشونت و کاربرد آن در فرایند دگرگونی اجتماعی تا به کنون بیشتر به سان خشونت فیزیکی و کاربرد اسلحه درک شده است. این برداشت را اکنون باید با توجه به آنچه از انقلاب می‌دانیم تغییر داد.
 
خشونت نمادین[3] و نمایشی[4] به همان اندازه یا که شاید بیشتر از خشونت فیزیکی در فرایند ایجاد حوزه‌های جدید کنش و زیست اجتماعی دارای اهمیت هستند. خشونت نمادین، آنگونه که بوردیو آن را بررسی و توصیف کرده، بسان خشونت احساس نمی‌شود بلکه بسان رویکردی پذیرفته شده، یا هنجارین و مرسوم دیده می‌شود. کاربرد خشونت نمادین موجب می‌شود تا یک راهکرد یا هنجار بدون آنکه همچون فرمان یا دستوری احساس ‌گردد، پذیرفته شود. خشونت نمادین پدیده‌ای مرتبط با قدرت نمادین است، قدرت تعیین معیارها، تصمیم‌گیری و قانون‌گذاری به اتکای مقام و جایگاه اجتماعی. امروز این دولت است که دارای قدرت نمادین اصلی در جامعه است. دولت حتی در لیبرال‌ترین جوامع غربی سلطه‌ای انحصاری بر نظام آموزشی، قضایی و مالیاتی دارد و دارای بزرگترین دستگاه اداری در جامعه و انواع ابزار تنظیم بازار است. این به دولت اجازه می‌دهد که با اعتبار و مشروعیت تمام در تمامی زندگی اجتماعی معیار و قانون وضع کند. بطور نمونه دولت مشخص می‌سازد چه شکلی از رابطۀ بین افراد نهاد خانواده به شمار می‌آید و اعضای آن دارای چه حقوق و مسئولیت‌هایی نسبت به یکدیگر هستند.
 
اگر دولت اقتدار و سلطۀ خود را به وسیلۀ کاربر خشونت نمادین اعمال می‌کند، مبارزه با آن و مقاومت در قبال آن نیز با کاربرد خشونت نمادین انجام می‌گیرد. اقتدار دولت و نهادهای وابسته بدان باید با کاربرد خشونت نمادین نفی شود تا بتوان نهادها و حوزه‌هایی جدید و متفاوت بنیان گذاشت. موقعیت‌ها یا هنجارها و راهکردهایی که همچون ویژگی‌های وجود انسان یا روابط اجتماعی اموری طبیعی دانسته می‌شوند باید مورد نقد و نقض قرار گیرند تا اعتبار خود را از دست بدهند و به سان مانع تلاش در زمینۀ استقرار مناسباتی نو مورد بازشناسی قرار گیرند.
 
خشونت نمادین بیشتر از سوی دولت و نهادهای قدرتمند سیاسی و اجتماعی اعمال می‌شود. در مقایسه خشونت نمایشی از سوی کنشگرانی اعمال می‌شوند که بیشتر به صورت فرد یا عضو گروه‌های خرد در صحنه‌های زندگی اجتماعی حضور پیدا می‌کنند. خشونت نمایشی تأثیرگذاری بر احساس و از آن راه تغییر ذهنیت و رفتار دیگران بوسیۀ نمایش شخصیت، احساس و رویکرد خاصی از خود است. انسان‌ها در کناکنش با یکدیگر کوشش می‌کنند بوسیلۀ ارائۀ چهره و تصویر معینی از خود دیگران را متأثر از خود سازند. اینکار را آنها بدون در نظر گرفتن یا توجه به میل و خواست دیگران انجام می‌دهند. گاه این رویکرد به گونه‌ای نیمه خود آگاه و غیر راهبردی صورت می‌گیرد، ولی بیشتر اوقات هدفمند و راهبردی صورت می‌گیرد. در گسترۀ مبارزۀ اجتماعی کنش نمایشی بیشتر سنخی راهبردی دارد و شکل خشونت اعمال شده بر دیگران می‌یابد.
 
هر چند در دو انقلاب کلاسیک فرانسه و اکتبر کاربرد خشونت نمایشی نمودی روشن و مشخص داشت، ولی در انقلاب ایران کاربرد خشونت نمایشی شفافترین نمود خود را یافت. خمینی تا روزهای پایانی انقلاب مخالف کاربرد خشونت فیزیکی، مبارزۀ مسلحانه و قیام شهری بود. راهبرد اصلی او پیروزی خون بر شمشیر بود. مهم برای او نمایش "معصومیت" و "مظلومیت" مبارزین انقلابی و جلوه دادن دیگری یا دشمن به مثابۀ نیرویی خونریز و "ظالم" بود. نمایش مظلومیت را انقلابیون با دقت و در عین حال تخیل پیش می‌بردند. نمایش خون بر دست و تن، آیینی و همگانی ساختن مراسم تدفین و سوگواری شهدا و تأکید بر آمادگی خود برای پذیرش تمامی هزینه‌های مبارزه چند جلوه از این رویکرد نمایشی-تخیلی بودند. اینجا خشونت وجهی دو جانبه پیدا می‌کند. انسان‌ها بر خود خشونت اعمال می‌کنند تا به این وسیله بر دیگران خشونت اعمال کنند و احساسات و ذهنیت آنها را تغییر دهند. دیگران به نوبت خود به دو دسته تقسیم می‌شوند: دشمنی که باید عذاب وجدان پیدا کند و توان و ارادۀ ستیز را از دست بدهد و توده‌های مردمی که باید به برداشتی همدلانه از مبارزۀ انقلابی برسند.
 
خشونت نمایشی در عرصه واگرایی
 
در عرصۀ واگرایی خشونت نمایشی کاربرد گسترده‌ای دارد. جلب توجه دیگران به درد و رنج خود و برانگیختن همدلی و همدردی آنها راهبردی مهم در مبارزۀ اجتماعی و سیاسی است. این را باید بسیاری از اوقات به وسیلۀ کاربرد خشونت نمایشی انجام داد. باید آرامش، بی خیالی و تمرکز آنها بر مشکلات و مسائل خودشان را بهم ریخت و توجه آنها را معطوف به مسائلی دیگر ساخت. به همان سان باید سرزندگی و توان واکنش از دشمن یا نیروی مخالف صاحب منافع در نظم موجود را بازستاند. این کار را گروه‌های مبارز به وسیلۀ حساس نشان دادن خود نسبت به موانع و محدودیت‌های اجتماعی انجام می‌دهند. آنها نه فقط درد و رنج خود را به نمایش می‌گذارند بلکه آن را همچنین مرتبط به موانعی معرفی می‌کنند که خواهان برچیده شدن آن هستند. بخشی از تلاش‌ها متوجه اهریمنی جلوه دادن نیروهای بازدارنده می‌شوند تا هم دیگران را بتوان علیه آنها بسیج کرد و هم آنها را به تلاطم و عذاب وجدان در افکند.
 
خشونت فیزیکی از مبارزات اجتماعی رخ بر نبسته است و در فرایند واگرایی دارای نقش خاص خود است. اگر چه مبارزه مسلحانه دیگر نقش خاصی ندارد ولی تظاهرات، تحصن و اعتصاب هنوز کاربرد خود را دارند. جنبش‌های اجتماعی به گونه‌ای وسیع از آن بهره می‌جویند و کارگران، زنان، جنبشهای حفظ محیط زیست و همجنسگرایان توانسته‌اند به خوبی از آن استفاده کنند.
 
ولی در جهان معاصر، جهانی آکنده از رسانه‌های همگانی و انسان‌های حساس به گرایش‌های فرهنگی، خشونت فیزیکی دیگر از اهمیت گذشته برخوردار نیست. خشونت فیزیکی و بسیج قوا در خیابان و صحن کارخانه یا میدانهای شهر مهم هستند، ولی حرف آخر را در عرصۀ مبارزه نمی‌زند. بسیج نیرو امروز در گستره‌ای دیگر، در حوزۀ عمومی، در رسانه‌های همگانی و اجتماعی، رخ می‌دهد و در این گستره خشونت نمایشی راهکردهای بهتری و مؤثرتری را ارائه می‌دهند.
 
سیر تحولات در جهان شتاب بیشتری یافته است. حوزه‌های زندگی اجتماعی بیشتر و بیشتر از یکدیگر جدا شده و به حوزه‌هایی مستقل تبدیل شده‌اند. همزمان فرایند جهانی شدن باعث شده که زندگی فرد بیش از پیش متأثر از تحولات جهانی و اجتماعی شود. در این شرایط، انسان‌ها مجبور هستند برای حفظ موقعیت و اِعمال کمترین میزان تأثیر‌گذاری، حوزه‌های کنش و زندگی خاصِ سازگار با وضعیت و خواست‌های خود برپای دارند. این اما به میزان سرزندگی و پویندگی آنها وابسته است. هر چه انسان‌ها سرزنده‌تر و پویاتر باشند تا به همان میزان تلاش بیشتری در زمینۀ برپایی حوزه‌های جدید زندگی و کنش به خرج خواهند داد. ولی همان گونه که پیشتر دیدیم میزان سرزندگی و پویندگی تا حد زیادی تابعی از بستاری یا گشایش ساختار زندگی اجتماعی و میزان برخورداری افراد از امکانات اجتماعی است. این اما خود وابسته به آن است که افراد بتوانند با سرزندگی و پویندگی خود ساختار اجتماعی را باز و حوزه‌های دلخواه خود را بر پای سازند. اینجا ما با زنجیره‌ای از عوامل به هم پیوسته، چیزی همانند یک دور باطل، روبرو هستیم. راه برون رفت از آن اما ایجاد حوزه‌هایی است که در آن بتوان سرزنده، پویندگی و دلبستگی را احساس کرد. ولی برای ایجاد چنین حوزه‌هایی باید پوینده بود و دلبستۀ کسانی هم باور و هم هدف با خود بود. هم از اینرو، سرزندگی، پویندگی و دلبستگی هم به سان ارزش و هم به سان آرمان برای ما مطرح هستند.
 
جمعبندی
 
سه ارزش-آرمان مطرح دوران مدرن، آزادی، برابری و همبستگی دیگر دارای معنای مشخص نیستند، و تا آنجا که دربرگیرندۀ معنای مشخصی هستند تحقق پذیر جلوه نمی‌کنند. صرفنظر از مسئلۀ تحقق پذیری، آنها از جذابیت خاصی نیز در جهان امروز برخوردار نیستند. در یک کلام، سه ارزش-آرمان مطرح مدرنیته امروز اعتبار خود را از نظر مفهومی، نظری، عملی و آرمانی از دست داده‌اند. آنها هنوز برای بسیاری از اعتبار و اقتدار خاصی برخوردارند و بسان ارزش‌ها یا آرمان‌هایی ترافرازنده مورد ارجاع قرار می‌گیرند ولی آنها دیگر هدف و ارزش-آرمان اصلی کنشگران اجتماعی و سیاسی و جنبشهای اجتماعی نیستند. بسیاری امروز نه آزادی یا برابری که به رسمیت شناختن هویت ویژۀ خود را مهم می‌شمارند. آزادی امروز بیشتر خواست گروه‌های قدرتمند جامعه است تا گروه‌های ستمدیده و به حاشیه زاده شدۀ جامعه که بیش از پیش خود را نیازمند پشتیبانی دولت، نهادهای سیاسی و جامعه می‌بینند؛ برابری خواست موضعی برخی گروه‌ها برای کسب امتیاز ویژه و نه خواست بنیادین آنها است؛ و همبستگی بیشتر خواست نهادهای قدرتی است که جامعۀ به هم پیوسته را عامل مهار گروه‌های به حاشیه‌رانده جامعه می‌بینند تا گروه‌های رادیکالی که خود را در ستیز با نظم یکسره سازمانیافته می‌یابند. جهان امروز آکنده از گروه‌ها، نیروها و افرادی است که می‌خواهند حضوری فعال در حوزه‌های گوناگون زندگی اجتماعی داشته باشند، خود تا حد ممکن آینده و سرنوشت خویش را رقم زنند و رابطۀ خود را با دیگر اعضای جامعه گرم و پرشور نگاه دارند.
 
در این پسزمینه، ارزش-آرمان‌های دیگری اهمیت و موضوعیت پیدا کرده‌اند. از سرزندگی، پویندگی و دلبستگی می‌توان به سان چنین ارزش-آرمان‌هایی نام برد. امروز کنش بر مبنای شور وشوق مهمتر از آزادی است. انتخاب هدف یا حوزۀ کنش وفعالیت به خودی خود برای کسی مهم نیست، مهم آن است که انسان بتواند در حوزۀ برگزیده یا در آن قرار گرفته با شور و شوق، با خوشایندی از انتخاب و وضعیت خود، فعالیتهای خویش را پیش برد. زندگی اکنون عبارت از مجموعه اهدافی است که باید پی در پی (یکی پس از دیگری) متحقق شوند و انسان‌ها می‌خواهند که آن اهداف را با شور و شوق و احساس خوشایندی از تلاشها و دستاوردهای خود دنبال کنند. در این رابطه پویندگی اهمیتی ویژه یافته است. در دورانی که اجزاء گوناگون زندگی اجتماعی دستخوش تحولات پی در پی هستند و از همه خواسته می‌شود که خود را مدام سازگار با شرایط تحول یافته سازند، انسان‌ها می‌خواهند به بهترین شکل از امکان پویندگی برخوردار باشند. برابری اینجا بیشتر به معنای ایستایی وتوجه به موقعیتی است که انسان در آن قرار گرفته است، در حالی که در دوران جدید با باز شدن هر چه بیشتر جامعه، برگذشتن از خود، از محدودیتهای وجود اجتماعی و وجود روانی-اجتماعی خود، غایتی مهم است. جامعه مدرن فقط بازتر و پویاتر از پیش نشده است، پیچیده‌تر و بزرگتر نیز شده است. فرد اکنون هم خود را خُرد و حقیر در مقابل دستگاه‌ها و سازوکارهای اجتماعی احساس می‌کند و هم بیش از پیش به حاشیه و انزوا رانده می‌شود. پادزهر آرمانیِ حقارت و انزوا دلبستگی است. با فروپاشی مناسبات با ثبات سنتی، انسان‌ها برای تجربۀ بهمپیوستگی با یکدیگر باید دوستی، رفاقت (با همکاران و هم نظران) و عشق یکدیگر را بجویند. دلبستگی به دیگران راز و بنیاد تبدیل خود به عنصر سرزنده و پویای اجتماعی است.
 
با موضوعیت یافتن این سه ارزش-آرمان، نقش انقلاب در زمینۀ تحول ساختار سیاسی و اجتماعی نیز کاستی گرفته و واگرایی اهمیتی بیشتر پیدا کرده است. ایجاد حوزه‌های جدید زندگی و کنش اجتماعی و محبور ساختن جامعه با سازگار ساختن خود با آن حوزه‌ها، اکنون راهبرد اصلی متحول ساختن جامعه است. انقلاب نه به خاطر رادیکالیسم فوق‌العاده‌اش که بخاطر فقدان رادیکالسیم‌‌اش به کنار نهاده شده است. انقلاب از یکسو به ندرت رخ می‌دهد و از سوی دیگر زمینه را برای حذف رادیکالترین نیروها فراهم می‌آورد. شکاف و رویارویی‌هایی که مدام در نظم موجود پیش می‌آید زمینه را برای خیزش نیروهای رادیکال پیش می‌آورد. انقلاب در فرایند تکوین خود امکان حضور گروه‌هایی را فراهم می‌آورد که در نهایت برای سرکوب نیروهای رادیکال به کار گرفته می‌شوند.
 
درمقایسه، واگرایی حرکتی است که کنشگرانی اندک یا انبوه، هر آنگاه که احساس کنند دیگر باید راه خود را بروند، به راه می‌اندازند. واگرایی آغاز حرکتی است که در نهایت با همگرایی (جامعه با حوزۀ نوین) تکمیل می‌شود. به این دلیل، واگرایی فقط در فرایند مبارزه‌ای ممتد و طولانی و با بسیج کلیۀ همدلی‌ها و قوا ممکن است. همانقدر که واگرایی زمینه را برای سرزندگی، پویندگی و دلبستگی فراهم می‌آورد، سرزندگی، پویندگی و دلبستگی نیز تدواوم واگرایی و تبدیل آن به همگرایی را ممکن می‌سازند.  
 
پایان
 
پانویس‌ها:
 
[1]- Albert Hirschman, 1970, Exit, Voice and Loyalty: Responses to Decline in Firms, Organizations and States, Harvard University Press, Cambridge, Mass
[2]- نگاه کنید بطور نمونه به:
Slavoj Zizek (ed.), 2002, Revolution at the Gates: Zizek on Lenin, The 1917 Writings, Verso, London.
 
[3]- Pierre Bourdieu, 1991, Language & Symbolic Power, Polity, Cambridge.
 

 

Share this
Share/Save/Bookmark

با درود آقای محمودیان
خسته نباشید. انتقادات وارد به ارزش/آرمانهای کلاسیک دوران مدرن که شما آنها را گاه به نقل و گاه با جملاتی قابل توجه در زبان فارسی طرح کرده اید به مشخص تر شدن و همگانی تر شدن انتقادها از دوران مدرن و شعارهای انقلاب فرانسه مدد میرساند. وضعیتهای سرزندگی پویندگی دلبستگی نیز در تحقق نسبی همان سه شعار در حوزه های گوناگون جای می توانند گرفت. هیچکدام از این سه اما نه بار و فرهنگی سیاسی و یا حقوقی دارند که در بافتهای اقتصادی جامعه وارد شوند...و تا حال بیشتر در مباحث روانشناسی و یا مبحث انگیزه ها عنوان شده اند. هر سه خوب هستند.. در این شکی نیست ولی هیچگاه بدیل آزادی برابری همبستگی که در طی این سه قرن اخیر در بافتهای تشکلها سندیکاها شوراها احزاب قوانین اساسی دولتها و سازمان ملل بومی شده اند نمی توانند باشند. هر سه را میتوان شکوفه هایی در زندگی انسانها دانست که مدتی کوتاه گل کرده و روندی موقت دارند ولی به دلایل بسیار زیادی می پلاسند که همگی را نیز از وجهی در عدم تحقق ابتدایی و نسبی همان سه شعار بزرگ دوران مدرن می توان جستجو کرد... البته نباید به وجه زیستی و بیولوژیکی این گذرا بودن سرزندگی پویندگی دلبستگی بی توجه ماند.

با آرزوی سرزندگی و پویندگی و دلبستگی برای همه
و مشتاق مطالعه ی مقاله های دیگر از شما
ل.راجی

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما