مسلمانستیزی و مسلماننوازی
دوشنبه, 1390-01-22 13:56
نسخه قابل چاپ
نیلوفر شیدمهر
نیلوفر شیدمهر − این مقاله به بهانهی کنفرانس سالانهی دانشجویی، که توسط مرکز مطالعات تطبیقی بین جوامع و فرهنگهای مسلمانان زیر دپارتمان تاریخ دانشگاه "اس اف یو" در ونکوور (کانادا) برگزار میشود، نوشته شده است.
در این مقاله من به طور فشرده پیش فرضهای دو جریان هویت ساز "مسلمان هراس" و " مسلمانان نواز" را بررسی و نقد میکنم.
جریان یا گفتمان هویت ساز مسلمان ستیزی (مسلمان هراسی)
درآمریکا و کانادا به خصوص بعد از ۱۱ سپتامبر، موج "مسلمان"ستیزی راه افتاده است. کارگزاران دولتها، مقامات بالا، نیروهای امنیتی و همین طور مطبوعات و رسانههای غالب که در انحصار عدهی خاصی هستند، به آن دامن میزنند.
این مسلمان ستیزی سعی در گسترش فرهنگ و جو "مسلمانهراسی" دارد. مسلمانهراسی برای تبدیل به "مسلمانان" به "اقلیتی" خاص ابتدا باید هویت خاصی از "مسلمان" بسازد و "مسلمان" را به شکل خاصی تعریف کند.
صفت "اسلامی" یا "مسلمان" برچسبی است تا "خودی"ها را از افراد مشخصی بترسانند. با این برچسب وانمود میشود که فرهنگهای مسلمانان یکدست است.
بعضی از فرضیات پایهای و عمده برای ساختن هویت "مسلمان"، اینها هستند:
۱. هر فردی که در کشورهای خاصی − عمدتا در منطقهی خاور میانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا − به دنیا آمده باشد و هر فردی که نیاکانشان که از این کشورها باشد، مسلمان است. برای مثال چون در پاسپورت کانادایی من محل تولد ایران آمده است، پلیس و مأموران گمرک و افسران مهاجرت کشورهایی چون آمریکا، انگلیس و کانادا میپندارند که من مسلمان هستم و به همین خاطر در طی چند سال گذشته هر بار که به اروپا یا آمریکا سفر کردهام، مرا در فرودگاهها معطل کردهاند، از من انگشت نگاری کردهاند، سابقه و اطلاعات مربوط به مرا بررسی کردهاند و در یک کلام به من به عنوان مظنون نگاه کردهاند. این مظنون بودن از آنجا میآید که آنها هویت "مسلمانی" را بر نوع "من" فرافِکنی میکنند.
پیچیدگی مسئلهی هویت در اینجاست که مسئله ای فردی نیست، یعنی آنچه فرد خود را میداند یا میخواند نیست، بلکه صفتی است که اجتماع فرد را به آن منتسب میکند؛ و نظر اجتماع هم همنهشتهای از گفتمانهای غالب هویت ساز سیاسی-اجتماعی هر دوران است و آنچه نیروها و دستگاههای قدرت تعیین میکنند. (قدرت در اینجا فقط به معنی قدرت حاکم نیست و آن گونه که میشل فوکو میبیند، جریانهای مخالف و معترض هم برآیند قدرتی دارند که در معادلات سیاسی-اجتماعی و تعیین هویتها دخیل است.)
این گونه هویت سازی باعث میشود تا توجه به افراد خاصی معطوف شود، آنان خطرناک قلمداد شوند، مورد اذیت و آزار و یا حذف اجتماعی قرار گیرند و امکان زیست آنان محدود شود.
هویت سازی راه را بر ستم و تجاوز و حق کشی باز میکند.
هویت سازی همچنین نوعی پنداشت و باور عمومی را در مورد افراد خاصی به بار میآورد. این پنداشت دستمایهی هراس افکنی وسیع در سطح جامعه میشود. برای مثال در تلویزیون "سی بی سی" کانادا برنامهای دیدم که در آن گروهی مرد مسلمان به قول خودشان تروریست را آورده بودند و آنان را با استفاده از شیوهی نقاشی، معالجهی روانی میکردند. در این برنامه، این مردان به صراحت به عنوان بیمار روانی و خشن معرفی شده و در دستگاه دانش پزشکی و روانشناسی طبقه بندی شده بودند.
نمونهی دیگر، عمر خادر، نوجوان ۱۵ سالهی افغانی و تبعهی کاناداست که بعد از پرتاب یک نارنجک به سوی یک سرباز آمریکایی در افغانستان دستگیر میشود. خادر به گوانتانامو فرستاده شده و در آنجا نگهداری میشود. از آنجا که آمریکا در حال تعطیل کردن زندان گونتانومو است، در تلویزیون "سی بی سی" صحبت از این بود که خادر را به کانادا بفرستند. برای نگهداری خادر در کانادا یک سلول انفرادی در نظر گرفته شده که پشت چندین در آهنی حفاظت شده است. سلول به اتاقهای تیمارستان میماند، تو گویی که این جوان دیوانهی زنجیری است. در برنامهی "سی بی سی" از مورد خادر به عنوان یک مورد روانپزشکی نام برده شد، یعنی مورد فردی روانی که باید بیماریاش معالجه شود.
۲. فرض دیگر بر مبنای منطق و نگرش "خود" و "دیگری" کار میکند: مسلمانان "خودی" نیستند، حتی اگر مدتها در کشورهای غربی بزیند و یا در غرب به دنیا آمده باشند. آنان "دیگری" هستند و این "دیگری" بودن آنان را هراس انگیز میکند، چرا که "دیگری"ها عقب مانده و وحشی، و امروزه روز تروریست و به تعبیری "نا انسان" هستند.
این نقطه نظر، همتافتگی فرهنگها و هویتهای "هایبرید" (آمیخته و نامتجانس) را − که یکی از پدیدههایی است که گرچه همیشه وجود داشته، ولی از دورهی پسااستعماری شدت گرفته − انکار میکند و میگوید افراد یا "خودی" هستند یا "دیگری". این نقطه نظر به نوعی ادامهی تفکر و عملکرد استعماری است، چنانچه فرهنگ را به نژاد، که خود افسانه ای ساخته شده بیش نیست، کاهش میدهد، انگار که یهودیان و یا مسلمانان نژاد خاصی هستند.
اینچنین است که مسلمانان را با خصوصیات ظاهری و قیافه و رنگ پوست و نام شناسایی میکنند. در خیلی موارد به افرادی با نامهای خاص، شغلی در زمینهی کارهای هستهای و دیگر امور حساس داده نمیشود.
۳. این تفکر تفکری تقلیلگراست. از مظاهر برجستهی تقلیلگرایی آن، فروکاستن فرهنگ جوامع و گروههای جمعیتی خاص (برای مثال خاورمیانهایها و شمالآفریقاییها) به فرهنگ "اسلامی" یا فرهنگ "مسلمانان" است.
بدین صورت، این تفکر پیچیدگی فرهنگی این جوامع و گروهها و تاریخیت و همتافتگیهای درونی آنها را نادیده میگیرد و انکار میکند که این فرهنگها پیچیده و گرهگاهی از تاریخها، فرهنگها، زبانها، گویشها و روایتهای ناهمزمان و ناهممکان هستند و چیزی به نام فرهنگ خالص مسلمانان یا فرهنگ اسلامی وجود ندارد.
صفت "اسلامی" یا "مسلمان" برچسبی است تا "خودی"ها را از افراد مشخصی بترسانند. با این برچسب وانمود میشود که فرهنگهای مسلمانان یکدست است. ایران، نمونهای از این کشورهای به اصطلاح "اسلامی" است: فرهنگ ساکنان خِطهی ایران هیچگاه چه پیش از اسلام و چه پس از آن یکدست نبوده است. در آن دینها و زبانها و آداب گوناگون در هم آمیخته شدهاند.
آنچنان که ژیژک بازنموده است، فرهنگ مجموعهای از تودههای نامتجانس است که به شکلهای نامشخص به هم مرتبط اند. از نظر گاه برخی دیگر از متفکران، از جمله استوارت هال، فرهنگ میدانی از مبارزه برای شیوههای مختلف زیست،عمل و تفکر است.
۴. این تفکر جلوههای مختلف "اسلام به عنوان دین" را در فرهنگها و جوامع مختلف نادیده میگیرد و تصور میکند که آیینها و مراسم مسلمانان در همه جا یک شکل هستند.
۵. این تفکر چشم خود را به تمامی بر تاریخ صداها و حرکتهای معترض به "اسلام به عنوان ایدئولوژی سیاسی" و "حکومت ها، دولتها و رژیمهای اسلامی در طول تاریخ" می بندد و وانمود میکند حرکتها، جریانها و صداهای مخالفی که خواهان جدایی دین از دولت باشند، در فرهنگها و جامعههای مسلمانان یا در میان گروههای مسلمان پراکنده در جهان وجود ندارد.
۶. این تفکر میگوید که تعبیرهای متفاوت از "اسلام به عنوان تنها یک دین" امکان ناپذیر است.
۷. این تفکر تعریف خاصی از فرهنگ دارد. فرهنگ را سیستم یکپارچه، متجانس و مشخصی از عرف وارزشهای اجتماعی میداند − مجموعه ای از الگوهای دانش، رفتار، عملکرد، اعتقادات، باقی ماندههای باستانی و همچنین دستاوردها و برنامههای روشنفکری، تکنولوژیک، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، مذهبی، زیبایی شناختی که رفتارها و شیوههای تفکر آدمها را تعیین میکنند و به مرور زمان به طور همگن روی هم جمع شدهاند.
در مقابل میدانیم، آنچنان که ژیژک بازنموده است، فرهنگ مجموعهای از تودههای نامتجانس است که به شکلهای نامشخص به هم مرتبط اند. از نظر گاه برخی دیگر از متفکران، از جمله استوارت هال، فرهنگ میدانی از مبارزه برای شیوههای مختلف زیست،عمل و تفکر است.
۸. این نگرش، به خاطر یکپارچهبینیاش چه بسا جلوی انتقاد از فرهنگها را میگیرد و نمیگذارد صدا و روایتهای قشرهایی از این فرهنگها مانند زنان، تهی دستان، معلولان و غیره که تبعیضها و ستم درون فرهنگ را آشکار میکنند و به مبارزه میطلبند، شنیده شود.
مسلماننوازی
قرین "مسلمان ستیزی"، "مسلمان نوازی" است. تبلیغ این نوع ایدئولوژی به ویژه از طریق باز کردن فزایندهی مراکزی با صفتهای "اسلامی" یا "مسلمانی" در دانشگاههای آمریکای شمالی و برگزار کردن کنفرانسها و سمینارهای علمی صورت میگیرد.
همانگونه که فوکو نشان داده، قدرت و دانش به هم پیوند خوردهاند. به خاطر این گرهخوردگی، این نیروها میدانند که یکی از راههای مشروعیت بخشیدن به اسلام سیاسی و تاریخی، خریدن مشروعیت علمی برای اینهاست که بعضاً از طریق دانشگاهها و مراکز تحقیق و "تینک تنک"ها صورت میگیرد. آنها امکانات زیادی را در اختیار دسته ای خاص از استادان و متفکران میگذارند.
پیشفرضهای این جریان "اسلامنواز" یا "فرهنگِ مسلمانان نواز" از این قرارند:
۱. تعریف خاصی از مسلمان بودن:
اینطور به نظر می رسد که همانند جریان مسلمان هراس، این جریان نیز هر فردی را که در کشورهای خاصی − عمدتا در منطقهی خاور میانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا به دنیا آمده باشد و هر فردی که نیاکانشان که از این کشورها باشد مسلمان می داند. این نوع هویت سازی ریشه در نگرش موروثی دانستن دین دارد.
مهم این است که پشت این هویت سازی اهداف سیاسی خوابیده است. بر اساس چنین هویت سازی، مراکزی مانند "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" بر پیشانی فرهنگهای پیچیده و درهم آمیخته ای مثل فرهنگ مردم ایران برچسب "فرهنگِ مسلمانان" میزند. تو گویی که فرهنگ چیزی است که تعلق به گروه خاصی دارد. (در اینجا باید بگویم که من با جریانهای هویت سازی که به پیشانی همهی افرادی که امروزه تحت تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران میزیند نشان هویت ایرانی میزند هم مخالفم. پشت هویت سازی ملی که گاه به نژاد پرستی ایرانی تبدیل می شود هم اهداف سیاسی خوابیده است.)
۲. تقلیل گرایی فرهنگی: این جریان وانمود میکند که فرهنگ و تاریخ جوامعی مثل ایران به فرهنگ مسلمانان و تاریخ بعد از اسلام قابل تقلیل است. "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" در متن معرفی خود میگوید: "این مرکز از بحثهای دانشگاهی دربارهی گذشته و حال جوامع و فرهنگهای مسلمانان حمایت میکند." این در حالی است که این مرکز از منابع مالی وسیعی مانند وقف فریدون و کاترین میرهادی که به طور اخص برای برگزاری سخنرانی در زمینهی مطالعات پارسی (شامل زبان، ادبیات، تاریخ، و جوامع و فرهنگهای فارسی زبانان) در نظرگرفته شده و توسط دپارتمان تاریخ اداره میشود سود میجوید. و به این ترتیب مطالعات پارسی را به مطالعات فرهنگ مسلمانان فرو میکاهد.
پرسیدنی است که چرا این مرکز خود را، برای مثال، مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع خاور میانه و خاور نزدیک نمینامد؟ مشخص نیست که ارتباط نزدیک تاریخ با مسلمانان کجاست که چنین مرکزی باید زیر دپارتمان تاریخ به وجود آید؟ چرا زیر دپارتمان تاریخ مرکز مطالعهی جوامع و فرهنگهای مسیحیان و یا یهودیان به وجود نمیآید؟
در خود ایران که در راه جادهی ابریشم و در مسیر رفت و آمد و تاخت و تاز اقوام مختلف بوده است، چنان در هم آمیزی و تبادل فرهنگی بین اقوام مختلف به وجود آمده که نه چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد و نه فرهنگ فارسیزبانان.
این مرکز در معرفی خود از عبارت "فرهنگها و جوامع اسلامی" استفاده نکرده و به جای آن "فرهنگها و جوامع مسلمانان" را میآورد و هدف خود را این میداند تا کج فهمی عمومی بعد از ۱۱ سپتامبر در رابطه با مسلمانان مبنی بر بنیادگرا و تروریست بودن آنان را اصلاح کند. در معرفی این مرکز از خود میخوانیم: "با تمرکز برروی جوامع و فرهنگهای مسلمانان (و نه اسلامی)، این مرکز میخواهد تغییری در بررسی از سمت یک نظرگاه تک محوری مذهبی که با نام اسلام تعریف میشود به سمت یک نگاه پیچیده از مسلمانان به عنوان عاملان و کارگزارنی که آیندهی خود را میسازند بوجود میآورد". حالا سوال در این است که آیا آیندهی فرهنگ و تاریخ کسانی که برای مثال در ایران و یا مصر زندگی میکنند به آیندهی مسلمانان قابل تقلیل است؟ آیا مسلمانان و غیر مسلمانان و آیندهی آنها را از هم قابل تفکیکند ؟ آیا آینده و فرهنگ این جوامع متعلق به مسلمانان است اینطور که از عبارت "آیندهی خود" در بالا مستفاد میشود؟
این مرکز که ادعای مطرح کردن پیچیدگیهای فرهنگی، دستاوردها و مشکلات جوامع و فرهنگهای "از آفریقا تا آسیا و غرب" را "که از دل فرهنگهای عرب و فارسی زبانان میگذرد" دارد، در واقع این جوامع و فرهنگها را به فرهنگ مسلمانان تقلیل میدهد.
دو پیش فرض پشت این تقلیل گرایی وجود دارد:
اول: انگار که فرهنگ شئی قابل مالکیت است و فرهنگ جوامع از آفریقا تا آسیا متعلق به مسلمانان است.
دوم: انگار که چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد. در خود ایران که در راه جادهی ابریشم و در مسیر رفت و آمد و تاخت و تاز اقوام مختلف بوده است، چنان در هم آمیزی و تبادل فرهنگی بین اقوام مختلف به وجود آمده که نه چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد و نه فرهنگ فارسیزبانان.
۳. این تقلیل گرایی فرهنگی بر دوگانهی "خود و دیگری" سوار است. انگار که چیزی مانند فرهنگ مسلمانان به عنوان "فرهنگ خودیها" و فرهنگ غیر مسلمانان به عنوان "فرهنگ غیر" موجودیت خارجی و طبیعی دارد. گویا فرهنگ جوامعی مانند ایران به فرهنگ خودی و غیر خودی قابل تفکیک است. پرسش این است که چرا مراکزی مانند مرکز دانشگاه اس.اف.یو اسم خود را مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع از آفریقا تا آسیا نمیگذارند.
۴. مراکزی مثل "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" برداشتی منزه طلبانه از فرهنگهای مسلمانان را زیر لوای "پیچیده بودن، تنوع و انعطاف پذیری مراسم و رفتارها و نقطه نظرهای مسلمانان" ارائه می دهند. تو گویی که همهی این رفتارهای جمعی، مراسم آیینی، و نقطه نظرها" قابل تجلیل و قابل نواختن هستند. به طور کلی چنین برداشتی جایی برای تفکر انتقادی به جلوههای خشونت بار عرف مسلمانان در جوامع مشخص به جا نمیگذارد. این تفکر سعی میکند صداهایی که مخالف گفتمان ها، عرف و نرم اجتماعی غالب در کشورهای به اصطلاح مسلمان نشین هستند را حذف و سرکوب کند. همچنین با آوردن صفت "مسلمانان" به جای "اسلامی" این مرکز سعی دارد بر اسلام تاریخی و اسلام سیاسی سرپوش بگذارد.
همگنی دو جریان هویتساز
چنانچه میبینیم جریانهای "مسلمان ستیزی (مسلمان هراسی)" و " فرهنگِ مسلمانان نوازی" که در آمریکای شمالی به طور فزاینده رشد کرده و رسانهها و مراکز تولید دانش خود را ایجاد کردهاند دو روی یک سکه هستند. اینها هر دو جریانهای هویت سازند.
جریان اول سعی دارد افرادی را که در کشورهای خاصی میزیند یا اقوامشان در این کشورها میزیستهاند مسلمان جا بزند و همهی مسلمانان را افراطی (بنیاد گرای) مذهبی و یا تروریست بنمایاند.
جریان دوم همان آدمها را مسلمان خوانده و سعی دارد بنمایاند که فرهنگ جوامع آنان به فرهنگهای مسلمانان فروکاستنی است و چنین فرهنگهایی همیشه منزه و والا بوده و جای تجلیل و تکریم دارند. به عبارت دیگر یک نوع تقدیس گرایی پشت هویت سازی این نوع تفکر وجود دارد.
سوال اینجاست که آیا برای حفظ مسلمانان از مورد حمله واقع شدن باید این طور نمایاند که سنتها و عرف غالب در جوامع مسلمان نشین به هر شکلش ستودنی و قابل بزرگداشت است؟ آیا خیلی از سنتها و آیینهایی که توسط مسلمانان انجام میشود، برای نمونه ختنهی دختران توسط بعضی گروههای سنی در عراق، قابل دفاع است؟ مؤسسه ی "تجاری" چندفرهنگی (یا مولتی کالترالیسم) در کانادا همواره از نگاه منزهطلبانه و تجلیلگرایانه به فرهنگها حمایت می کند.
جریان اول با نشان دادن جنایات و خشونتهای دولتها و رژیمهای اسلامی سعی دارد همهی مسلمانان را عقب مانده، خشن و تروریست بنمایاند.
جریان دوم صحبتی از جلوههای تکاندهندهی اجرای تاریخی اسلام به میان نمیآورد و بر اسلام سیاسی و ایدئولوژیک سرپوش میگذارد.
در کنفرانس دانشجویی اخیر که در ماه مارس ۲۰۱۱ توسط "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع مسلمانان اس اف یو" در دانشگاه یو بی سی در ونکوور برگزار شد، هر جا صحبت از نمونههای اجرایی اسلام تاریخی میشد (برای مثال شکلهای غالبی که قران و اسلام تفسیر شده، دستور کار قرار گرفته و دستمایه خشونت و تبعیض علیه زنان شده است) افراد دانشگاهی و سازمان دهندگان کنفرانس یک صدا ندا بلند میکردند که قران و اسلام را میشود جور دیگر تفسیر کرد. انگار که تفسیر دین و قران شخصی بوده و آن چیزی است که این دانشگاهیان ساکن آمریکای شمالی (که بسیاری از آنها غیر مسلمان هستند) میگویند. تفسیر دین در نمونههای تاریخی اش در انحصار گفتمانهای غالب بوده و تفسیر این گفتمانها مرجع عمل دولتها و حکومت های اسلامی قرار گرفته است.
به این خاطر شایسته است به وجود آمدنِ چنین مراکزی مورد سؤال جامعهی ایرانیان، فارسیزبانان، کردها، آذریها و دیگران ساکن ونکوور که نمیخواهند فرهنگشان به فرهنگ مسلمانان تقلیل داده شود قرار بگیرد. همچنین شایسته است از مراکز این چنینی بخواهند تا در مورد این مسئله که چنین مراکزی از کجاها تغذیه مالی میشوند، شفاف سازی کنند.
افراد آگاه و عدالتخواه همانطور که جلوی جریانهای هویت ساز "مسلمان ستیز" و "مسلمان هراس" میایستند، باید جلوی رشد جریانهای هویت سازی نیز که زیر لوای "مسلمان نوازی" اسلام سیاسی را تقویت و اسلام تاریخی را توجیه میکنند بایستند.
صفت "نازی" یا "فاشیست" برچسبی است تا "خودی"ها را از افراد مشخصی بترسانند. با این برچسب وانمود میشود که فرهنگهای نازیها یا فاشیستها یکدست است.
محسن عزیز
قیاس شما مع الفارق است. نازی و فاشیست و مسلمان دو مقوله ی به تمامی متفاوتند. مسلمان فردی است که به دین اسلام منتسب می شود، چنانچه یهودی ها را با یهودیت منتسب می کنند. فاشیست ها کسانی بودند که عضو حزب مشخصی بودند و نازی ها افسران و درجه دارانی بودند که برای هیتلر کار می کردند. من تا حالا نشنیده ام که کسی از فرهنگ نازی ها یا فاشیست ها حرف بزند که بخواهیم راجع بهش حرف بزنیم. چریانی که برای قرنها در اروپا وجود داشته و هنوز در اروپا و امریکا زنده است یهودی ستیزی/هراسی است.
در رابطه با فاشیست ها/ نازی ها ، اما این مسئله وجود داشته است که کسانی به دیگران برچسب فاشیست نازی زده اند و این برچسب را دستمایه ی اعمال خشونت علیه این افراد که حتی شاید بیگناه بودند کردند. همینطور بسیاری فاشیست ها و نازی ها در بحبحه ی بی نظمی بعد از جنگ توسط مردم برانگیخته شکنجه یا بدون محاکمه کشته شدند که خود نشانه ی خشونت است. حتی فاشیست ها / نازی ها و مجرمان اجتماع هم انسانند و حق محاکمه ی قانونی دارند و خشونت علیه این افراد روا نیست. خشونت (خون) را نمی توان با خشونت (خون) شست.
اگر شما اطلاعی راجع به فرهنگ فاشیست ها یا نازی ها و یا درباره ی جریان فاشیست نواز دارید خوب است مقاله ای در این مورد نوشته و افکارتان را با خوانندگان مطرح کنید
نیلوفر شیدمهر
با اینکه با دیدگاه نویسنده موافقم اما با خواندن این مقاله آدم به این برداشت می رسد که نویسنده همان اشکال را در دیدگاهش نسبت به دو جریان یاد شده دارد. همسن سازی دو گرایش در این مقاله خیلی بارز هست. انگار با دو آدم سر و کار داریم که یکیش آقای مسلمان نواز و دیگری آقای مسلمان هراس هست. مجموعه ای از افراد و سازمانها که در قالب یک شخص نمود پیدا می کنند. در پایان نتیجه این می شود که دو جریان همسان ساز در نقطه ای به هم می رسند. در این نقطه هم تمام تفسیر ها و گرایش های متضاد در یک صف می ایستند و از یک آبشخور آب می خورند. سوال این هست اگه در جوامع مسلمان ناظر فرهنگ ها و گرایش های فکری و اختلافات زیادی هستیم آیا بایسته هست گروه کثیری از انسان ها و حتی سازمانهای مختلف را به همسان بودن در دیدگاه و نظریه ها منسوب کنیم و اختلافات آنها را جزیی بپنداریم. اگر اینگونه هست پس مکاتب و گرایشهای مختلفی که در جوامع مسلمان نمود آن را میبینیم را می شود تحت لوای مسلمانان به حساب آورد. و فارسی زبانان یا مخالفان و معتزضان به خشونت اسلامی با مسلمانان تندرو در یک صف می ایستند
موفق باشید
قبلن نظرات مشابه من در زمانه درج نشده و بعید میدانم اگر مقالهای پیرامون اسلام و مقایسهی آن با فاشیسم یا نازیسم بنویسم، منتشر شود.
اما در مورد اینکه میفرمایید قیاسم معالفارق بوده: عبارتی که من با الهام از عبارت شما ساختم البته که نادرست است به همان اندازه که عبارت شما در متن نادرست بود. ما باید میان اسلام و مسلمانان تفاوت قائل شویم، نه به این سبب که اسلامی وجود دارد که به اصطلاح رحمانی است. همچنین باید میان اندیشهی فاشیسم و کسانی که منتسب به این اندیشه هستند و یا حتا خود را فاشیسم مینامند، تفاوت قائل شد. همان قدر که ما فاشیسم را قابل نقد میدانیم اسلام هم قابل نقد است.
شما میفرمایید فرهنگی به اسم فاشیسم شکل نگرفته تا ما پیرامونش حرف بزنیم، گذشته از درستی یا نادرستی ادعای شما حداقل میشود فرض کرد که اگر هماکنون چنین فرهنگی وجود میداشت که دارای پیروانی باشد، آیا در این صورت نقد فاشیسم را باید به "فاشیسمهراسی" تعبیر میکردیم؟!
لازم است این نکته را هم اضافه کنم که مقصود من نگاه ذاتباورانه به اسلام نیست همانطور که نگاه ذاتباورانه به فاشیسم را هم میتوان قبول نداشت
در کامنتم آنجا که گفتم "خود را فاشیسم می نامند" طبیعتن منظورم "فاشیست" بود که اصلاح میکنم.
با سلام
تشکر از مقاله تطبیقی شما
بنظر می اید که شما جریان سیاسی پشت اسلام هراسی را ندیده می گیرد که از مسلمانان با میلیونها برداشت از اسلام و هزاران دیدگاه های سیاسی مختلف را پیروان بن لادن و ملا عمر بدانند تا بتوانند ازادی های فردی در کشوری مانند کانادا را محدود تر کنند
بالطبع جریان سیاسی مترقی تر با بیان دیدگاههای معتدل در بین مسلمانان جهان - سعی می کند کانادایی ها را که زیر بمباران تبلیغاتی رسانه های اصلی هستند از مک لین تا نشنال پست ، ... اطلاعات بیشتر و انتخاب بهتری بدهند
۲- در مورد جداسازی ایرانی ها باید گفت تعداد کسانی که کرد ، یا اذری و یا دیگر اقوام ایرانی که خود را مسلمان می دانند کم نیستند
مراسم مذهبی مسلمانان در تورنتو بیشترین تعداد افراد ر ا حتی در مقایسه با کنسرت خوانندگا ن دارد. هرچند مسلمانانی که در کنسرتها شرکت می کنند کم نیستند.
مسلمانان ایرلتی نشان داد ه اند که علیرغم فشار های سیاسی ُ از دیگر جریانات فعال تر هستند. وبسیاری از انها برای حفظ دین شان از ایران مهاجرت کرد ه اند و مرزبندی عقیدتی با حاکمیت در ایران دارند ، شهروندان فانونگرا هستند
مسلمانان غیر ایرانی هم مانند اسماعیلیه از نظر اجتماعی و اقتصادی یک مدل خوب برای دیگر شهروندان کانادایی هستند.
رورنامه نگار- مجری برنامه تلویزیونی راه حل
من با بقیه مطالب کار ندارم اما همه آنها که در خاک ایران زندگی میکنند ایرانی هستند حتا اگر نویسنده این مطلب مخالف باشه !!!!!
گذشته از مطالب مطرح شده در این مقاله که مخاطبش بیشتر سیاستمداران و شرق شناسان و دانشگاهیان علوم انسانی آمریکا و کاناداست تا ایرانیان یا مردم خاورمیانه، می خواستم از نویسنده بپرسم که اصولا آیا می شود از "جوامع مسلمان" نام برد همانگونه که مثلا می گویند "مردم آلمان" یا " مردم ژاپن" یا "غربیان" و یا "فرهنگ پروتستانها" و ...؟ شناخت صحیح از هر مجموعه انسانی به آنجا ختم می شود که تحت یک نام شاخه های متعدد، و چه بسا با رویکردها و افکار متضاد، قرار می گیرند، اما آیا استفاده از چنین طبقه بندی ها یا اشاراتی برای فهم یک مطلب، یک پدیده، کلا نادرست است؟ آیا صحبت از فرهنگ مردم مسلمان که در اکثریت کشورهای مسلمان مثلا زنان حجاب دارند (البته از نوع عربستان سعودی، یمنی، ایرانی، افغانی، هندی، مالزیایی، قفقازی و ...) شباهت نیست؟ اجرای احکام اسلامی شباهت نیست؟ منظور من سوتفاهم و کج فهمی غربیان (که موضوع مقاله است) از موضوع مسلمانی نیست (که همانگونه که نویسنده اشاره کرده مسلمانی رو تبدیل به پدیده ای "نژادی" کردند) منظورم این است که فارغ از قضیه استفاده سیاسی، فرافکنی، کج فهمی و ... که در مقاله به آن اشاره شد، آیا برای فهم زندگی مردمی که از شبه قاره هند، تا ترکیه، از شمال آفریقا تا آسیای میانه و غرب چین پراکنده هستند، نمی توان به "مردم مسلمان" هم گوشه چشمی داشت؟
با تشکر از همه ی دوستانی که نظرات پربار خود را روی مقاله ی من نوشتند
1) اول باید عرض کنم که مقاله ی اصلی من 3 برابر مقاله ی فعلی بود و به خاطر طولانی بودن برای محیط مجازی کوتاهش کردم. مقاله ی کامل در مورد خیلی از مسائلی که در بالا مطرح شد گفتگو می کرد
2) در گفتگو به دوست عزیز محسن باید بگویم که من به عمد از طرح مسئله به نام اسلام هراسی و اسلام نوازی پرهیز کرده ام. بحث مطروحه در اینجا مسلمان هراسی و مسلمان نوازی است. تفاوت این دو اساسی است. فقط کوتاه اشاره می کنم که جریانی به نام یهود ستیزی و نه یهودیت ستیزی قرنها وجود داشته و هنوز وجود دارد و با بحث من همخوانی دارد. من در مقاله ی بلند خود بین اسلام به عنوان یک دین، اسلام تاریخی و اسلام سیاسی تفاوت قائل شده بودم و معتقدم که جریان مسلمان نواز به عنوان یک جریان فرهنگ ساز در واقع از مسلمانان/افراد دفاع نمی کند بلکه از اسلام سیاسی که چون فاشیسم پدیده ی خطرناگی است حمایت می کند و همینطور اسلام تاریخی را توجیه می کند.
3) در گفتگو با مجری برنامه ی راه حل باید بگویم که من به هیچ وجه جریان سیاسی و هویت ساز "مسلمان هراسی" را که رسانه هایی که شما از آنها نام بردید پشتش هستند نادیده نمی گیرم و قسمت اول مقاله ام را به نقد زیر ساخت های آنها تعلق داده ام. در رابطه با مورد 2 هم با شما کاملا توافق دارم و به همین دلیل فکر می کنم این مرز بندی مسلمان / غیر مسلمان بسیار مخدوش است. اما باید به این نکته هم توجه کرد که آیا برای مثال نهادی مانند مسجد الغدیر در ونکوور که با میلیونها دلار راه اندازی شده تنها به مراسم مذهبی می پردازد یا جزو یک جریان سیاسی است که به نام مسلمان نوازی اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی هویت می بخشد
4) در گفتگو با پیمان باید بگویم که من به تمامی با شما موافقم که در بررسی زندگی مردم از شبه قاره هند تا ترکیه و ... حتی بررسی زندگی در همه ی دنیا باید به جلوه های آنچه ما فرهنگ مسلمانان می نامیم گوشه چشمی داشت. اما همه ی بحث در اینجاست که ما فرهنگ و فرهنگ مسلمانان را چطور تعریف می کنیم و پشت این تعریف های چه مقاصد سیاسی نهفته است
طبقه بندی ها در علوم اجتماعی و مردم/فرهنگ شناسی ثابت نیست و با تغییر جوامع و پارادایم های فکری عوض می شود. برای مثال در دوره ی مدرنیته و پسا استعماری که کشورها از زیر استعمار در آمدند و اعلام استقلال کردند گرایش به این سمت بود که فرهنگ را با مرز جغرافیایی (ملت-دولت) طبقه بندی کنند. این طبقه بندی امروزه زیر سوال رفته و در بررسی ها نتیجه نمی دهد. خود تقسیم بندی ایرانی/غیر ایرانی بر مبنای تقسیم بندی مدرن استی. مشکل این تقسیم بندی در این است که فرهنگ ایرانی را یکدست تصور می کند. جالب این است که خیلی از دوستهای کرد من در ونکوور وقتی از آنها سوال می شود کجایی هستید می گویند کرد نمی گویند ایرانی. این افراد هویت خود را جور دیگر تعریف می کنند. یا بر فرض در ونکوور جمعیت آذری ها و کرد ها مراسم عید جدایی برای خود برگزار می کنند. بسیار سخت است که گفت تقسیم بندی فرهنگ باید بر جه اساس باشد: زبان؟ منطقه جغرافیایی، ملت-دولت و ...
اما بحث من در اینجا سر این تقسیم بندی نیست بلکه سر جریان های هویت سازی است که به این طبقه بندی ها شکل می دهند. برای مثال جریان هویت ساز یهود ستیزی به هویتی به نام یهودی شکل داد و امروزه می بینیم که جریان دیگری بر اساس همین هویت ساخته شده در نهایت دولتی (اسرائیل) راه انداخت که اساسش هویت یهودی است! این شباهت هایی که شما نام بردید به طور مسلم وجود دارد و به نظر من بخش بزرگی از آن مربوط به اسلام تاریخی (نحو ه ی اجرای دسته جمعی و تاریخی اسلام در کشورهای با درصد مسلمان بالا و حکومت های اسلامی) است. اما این شباهت ها نباید باعث شود که به دام جریان های سیاسی مسلمان هراس یا مسلمان نواز بیافتیم. ما می توانیم معیارهای طبقه بندی این جریان ها را به چالش کشیده و زیر سوال ببریم.
در پایان باید بگویم که من با نام بردن از غربیان و منتسب کردن کج فهمی به آنها هم مخالفم و فکر می کنم این هم یک هویت سازی باطل است.
پاسخی را که خانم نیلوفر به اولین کس داده بی مهابا ست. یهودیت یک قوم است، در حالی که اسلام یک دین است. شما با دوه سال کار شبانه روزی شاید بتوانید یهودی شوید، ولی اسلام تا بگویید ال الله مسلمانید. همچون مسیحیت. بنا بر این یهودیت مثل هیچ دین دیگری نیست. آنها خودشان را برگزیده ی الوهیم می دانند. بنا بر این مسلمان و یهودی بهیچ وجه قابل مقایسه نیستند. اما اسلام سیزی در بطن و متن و کتاب و دین خود اسلام است. یعنی این دیگر ستیزی ذاتی ای که در اسلام است و هست چنان ذاتی خود اسلام است که به هیچ وجه نمی توان آنرا از اسلام زدود و جدا کرد. اشد الی الکفار و رحماء بینهم از آیت محکم قرانی ست، تمام دستورات قتل و غارت و ضدیت با دیگر باش و دیگر اندیش و دیگر دین از محکمات قرآن است و بدینگونه لایتجزاء. بنا براین ضدیت نهادینه و ذاتی اسلام است با هر چه چه و هر که غیر اسلام است که اسلامستیزی نیز در میان ملل و اقوام رایج می شود، اسلام اصلا وقتی تمامی دیگر باشان و دیگر دینان را قلع و قمع کرد و نابود کرد، تازه نوبت به خودیها می رسد. تمامی کشتارهای محمد و آل محمد و بیایید تا رییس شعبه ولایت و نبوت خمینی و خامنه ای بیشترینش از میان مسلمانانی بوده که آنها درجه ی اسلام آنها را خدشه دار پنداشته اند. متاسفانه چپی های ایران پیوسته آبشخورشان از کمونیستهای غیر ایرانی بوده که برایشان خوراک فکری تهیه کرده اند، حزب توده همیشه نکتبی بوده، فداییان با خمینی همدست و همداستان می شوند تا ریشه ی شاه را بکنند، مجاهدین خودشان صاحب فتوایند و امروز فرهادپور و دار و دسته اش با کمک از آگامبن و ژیژاک آلین بادویو و دیگران کمک می گیرند تا صبغه های ضد امپریالیستی اسلام و آخوندها و بسیجیان و پاسداران را توجیه کنند و برایش عدالت طلبی و مساوات لینینیستس و حتا استالینیتس دست و پا کنند. اما آدمکشی و خونخواری و خونطلبی و ضدیت با انسان آزاد و آزاد اندیشی باطنی و ذاتی اسلام را تنها می توان در میدانها ی اجتماع و در گرمای آفتاب شهید و شهادت جستجو کرد. کارهای تئوریک خوب است ولی وقتی که در پست پشت کامپیوتر و یا خودکار بیک و خودنویس کاغدذ نشستیم بی آنکه بدانیم سر کوچه هشتاد نفر را سربریده اند و اگر به مادر بزرگ بگوییم حالش به هم می خورد ولی اگر بگوییم آنها مسلمان نبودند، حالش خوب می شود ، و اگر بگوییم کافر بوده اند خندان هم می شود، واگر بگوییم بهایی بوده اند می گوید خوب حقشان بوده... آری مادر بزرگ نازنین ما در اعماق جانش یک آدمکش خوابیده است. آنرا مادرش با پستان و شیر و در روضه خوانی های ابی عبدالله الحسین و حضرت عباس و دست بریده اش و فرق شکافته علی و البته سربریدن هزاران نفر بدست یداللهی علی ابن ابی طلب در کودکی بدهان جانش جاری کرده است. اسلام میدانی این است و نه آنچه را ژیژاک و فرهاد پور ما بدانجا راه می برند و یا ما خود با حرفهای آنان بدانجا سر می کشیم.
در گفتگو با ناروانی باید بگویم که اینکه مسلمان ها و یهودی ها چه هستند بستگی به تعریف جریان های بزرگ هویت ساز از آنها دارد و دلبخواهی نیست. این تعریف ها متغیر است و ثابت نیست. اینگه یهودی ها به عنوان یک قوم هویت سازی شده اند اتفاقا به بحث من کمک می کند. چرا که من فکر می کنم مسلمانان توسط جریان های مسلمان هراس و مسلمان نواز نه به معنی معتقدان به دینی به اسم اسلام بلکه بوسیله ی نقاط چغرافیای که به طور متمرکز زندگی می کنند و یا خودشان یا اجدادشان از آنجا ها می آیند هویت سازی می شوند. هویت سازی بر مبنای منطقه جغرافیای نزدیگی زیادی با هویت سازی بر مبنای قومیت (از یک قوم بودن/ خصوصیات فیزیکی مشابه داشتن/ارتباط نسل اندر نسل داشتن و ...) دارد.
من اسلام و یهودیت را با هم مقایسه نکردم و اطلاعاتم به این حد نمی رسد که بخواهم نظری در این مورد بدهم.
من اسلام هراسی شما را می فهمم و خودم هراس زیادی از اسلام سیاسی که و جلوه های تاریخی اش از صدر اسلام تا به امروز دارم. این حد از هراس من به علت مطالبی که شما می گویید در ذات اسلام است نیست. بلکه به این علت است که اسلام سیاسی امروزه نیروی سیاسی بسیار قوی در تعیین معادلات قدرت است. اگر این نیرو مهم نبود شاید من از آن تا این حد هراسی نداشتم حتی اگر چه در ذاتش دیگر ستیز/ دبگر کش بود. البته همیشه در حدی هراس داشتم چون کشتن و سرکوب حتی یک نفر هم مسئله ی بزرگی است.
در آخر باید بگویم که من از افکار اندیشمندان "غیر ایرانی" سود می برم ولی پیرو هیچ کس خاصی نیستم یا همه ی نظریاتشان را تایید نمی کنم. برای مثال من با نظرات سیاسی ژیژک بسیار مخالفم و آنها را چندان صاحب اعتبار نمی دانم. در مورد فرهاد پور هم متاسفانه من اطلاعی ندارم که بخواهم اظهار نظر کنم
ممنون از نظرات شما
نیلوفر شیدمهر
خانم شید مهر عزیز
سحاب هستم. یادداشت شما در رابطه با موازنه تقابلی را دیدم. امیدوارم که این یادداشت به دست شما برسد. از لطف شما ممنون هستم. سیاست من این نیست که در روند ارائه دیدگاه های ان سری نوشته خود وارد شوم. بهترین را در آن می بینم که دیدگاه های اعلام شده همچون رودی خروشان خود جریان یابند. سوال های شما بسیار جالب است. فراموش نکنید که این ادم ها از سال 1340 و خیلی قبل از ان با هم در حال درگیری بوده اند، ولی در سال 1357 ان ها به صحنه امدند. ولی بررسی من در هر مرحله متمرکز بر دو یا سه نفر است. به شرحی که در پی نوشت همان بخش نوشته ام. فراموش نکنید که مرحله دویل قدرت در ابان 58 شروع شد و طالقانی در شهریور 58 فوت کرده بود. در مورد کردستان هم سال قبل نوشته ای با عنوان حصار اسلامی دارم. موفق باشید. در خدمت هستم. در ضمن یادداشت های شما در مورد نوشته های متدولوژی را دیده ام. استفاده کرده ام. مقدم از دوستان است.
ارسال کردن دیدگاه جدید