دموکراسی ملی؛ چرا و چگونه
جمعه, 1391-02-15 11:39
نسخه قابل چاپ
گفتوگو با تقی رحمانی
حمید مافی
حمید مافی - تقی رحمانی از اعضای جریان ملی – مذهبی ایران، پس از خروج از ایران، در برخی از گفتهها و نوشتههایش، از عنوان «دموکراسی ملی» به عنوان پروژهای برای آینده ایران یاد کرده است. او معتقد است که نیروهای خواستار تغییر در ایران، باید «کلیگویی» را کنار گذاشته و با توافق بر سر مفاهیم جزئی و مصداقها، به سمت «اتحاد در عمل» برای استقرار یک نظام دموکراتیک در ایران بروند.
گروه سیاسی زمانه با تقی رحمانی برای تشریح این دیدگاهش گفتوگو کرده است.
آقای رحمانی، شما به تازگی در برخی از نوشتههایتان بر دو مساله تاکید کردهاید؛ یکی «دموکراسی ملی» و دیگری «جامعه مدنی» که به اعتقاد شما، باید از مسیر تقویت جامعه مدنی به دموکراسی ملی رسید. به نظر شما جریان خارج از کشور چگونه میتواند در این مسیر گام بردارد؟
عنوان «دموکراسی ملی» یک پیشینه دارد؛ در واقع تاکید تجربی مهندس سحابی بود که در سال ۸۱ باز هم مورد توجه قرار گرفت و ما هم تلاش کردیم که این را با مفاهیم جامعه مدنی پیوند بدهیم. توجه داشته باشید شما کشوری به اسم ایران دارید که «حاکمیت ملی» در آن بسیار قدیمی و ریشهدار است. این حاکمیت ملی نه به معنای آن چیزی است که در دوران مدرن تحت عنوان «دولت – ملت» تعریف شده بود، بلکه منظور دولتی است که به واسطه مذهب و ارزشهای مشترک بین مردم و پادشاه، از مرزهای ایران دفاع کرده و با امپراطوریهای همسایهاش تفاوتهای زیادی داشته است.
اما این که دولت نماینده مردم باشد، بحث جدیدی است. ما دو الگو داریم؛ یکی «دولت مقتدر» که ایده امیرکبیر بود و برخلاف همه دستاوردهایش، ناکام ماند. بعد از این، تجربه مشروطه را داریم و سرانجام هم تجربه دولت مصدق که معتقد بود باید «حاکمیت ملی» به معنای «دولت – ملت» مدرن است که باید شکل بگیرد. در این الگو، پشتوانه حاکمیت، رای مردم است.
این یک تجربه جدید بود که در عمل شکست خورد، اما به عنوان یک آرمان باقی ماند. پس از انقلاب، مهندس سحابی این تجربه را با بازگشت به مصدق و انتخاب نام «ایران فردا» پررنگتر کرد. نه این که پیش از این چنین ایدهای نبود، وجود داشت اما مهندس سحابی آن را پررنگتر کرد.
مفهوم ملی در این دیدگاهها بیشتر حول محور «حاکمیت ملی» و «تمامیت ارضی» شکل گرفته است. همزمان با توجه به رشد جامعه شهری ایران، این بحث به وجود آمد که جامعه ایران، اجزا و اضلاعی دارد. به طور کلی، «زنان و مردان»، «اقوام» و «اصناف»، اضلاع این جامعه هستند. «حاکمیت ملی» باید حقوق اینها را تسریع کند. در این مفهوم، نقش دموکراسی ملی مطرح میشود. دولت و ملت هستند که با هم جلو میآیند.
دموکراسی ملی، بحثش را از جامعه میگیرد. شما نگاه کنید الان این زنان هستند که برای حقوق خود تلاش و مبارزه میکنند. همینطور مساله اقوام در «جامعه کثیر الاقوام ایرانی»، مساله مهمی است. در واقع این پیشینه تاریخی و نظری بحث است.
راه دموکراسی از داخل کشور میگذرد و «جامعه مدنی» میتواند و باید بسترساز آن باشد. نیروی خارج از کشور هم باید نگاهش به داخل کشور و اتفاقاتی که در داخل رخ میدهد باشد
اما این که من چه راهکاری دارم، این موضوع در وهله اول باید مطرح شود و جا بیافتد. نگاه ملی در ایران، نگاه جدیدی است. شما دورهای تحت سیطره ایدههای «سوسیالیسم» بودهاید و بعد هم «بنیادگرایی اسلامی» آمده است و خواسته که همه مرزها را بردارد و در دوره جدید باز هم با یک ایده «لیبرال دموکراسی» روبهرو شدهاید که به جهان وطنی معتقد است. اکنون نگاه ملی و به ویژه نگاه ملی – مذهبی، نگاه جدیدی است که باید مطرح شود. باید درباره آن بحث شود تا جا بیافتد.
اگر این مفهوم جا افتاد، آن وقت شما میتوانید دنبال راهکار بروید، راهکاری که از دل گفتوگوی جمعی بیرون میآید. این را در نظر داشته باشید که در انقلاب ۱۳۵۷، مفهوم ملیت و ملیگرایی، از افکار عمومی جا افتاده بود، همانطور که نشانی از دموکراسی ملی نبود. اما امروز وقتی که از دموکراسی ملی صحبت میکنیم، یعنی پذیرش هر ایرانی که بخواهد در چهارچوب قوانین دموکراتیک رفتار کند و در برابر همان قوانین دموکراتیک پاسخگو باشد.
در واقع شما معتقد هستید که این بحث نیاز به گفتوگو دارد و از دل گفتوگوها میتوان به راهکار رسید. همینطور اشاره میکنید به حقوق اقوام در ایران. الان هر وقت که درباره اقوام ایرانی صحبت میشود نگاهها به سمت تجزیه طلبی و یا خودمختاری میرود. نگاه شما در بحث دموکراسی ملی به مساله اقوام چیست؟
این را در نظر داشته باشید که «خودمختاری» و «تجزیه طلبی» دو مفهوم کاملا مجزا از هم هستند. این اقوام ایرانی هستند که تمدن ایرانی را شکل دادهاند. واقعیت این است که تبعیض قومیتی زیادی در ایران صورت گرفته است و در دوره مدرن ایران بیشتر از همیشه به حقوق اقوام ایرانی تعدی شده است.
شما در برخورد با مساله اقوام به طور کلی دو نگاه را میبینید. یک نگاه که به خاطر همان خطر سوءاستفادهای که ممکن است وجود داشته باشد، حق یک جریان، تفکر و قومیت را نادیده میگیرد. اما نگاه دوم این است که در چارچوب همان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران با رعایت قوانین دموکراتیک، یک دولت غیرمتمرکز را توصیه و به حقوق برابر تکیه میکند، از قدرت تمرکز زدایی میکند و دموکراسی یکسان را به اجراء در میآورد.
این نگاه خودبهخود مساله اقوام را حل میکند. وقتی میگوییم دموکراسی ملی، یعنی ما نیازمند یک گفتوگوی ملی هستیم که بتوان یک مخرج مشترک از آن گرفت و در آن به تعامل رسید. در غیر این صورت و چنانچه نتوانیم مشکل اقوام را حل کنیم، باز هم به مشکل برخواهیم خورد و استبداد به شکل دیگری باز میگردد.
شما در تحلیلهایتان همواره نگاه به داخل دارید و معتقدید که این جریان داخل کشور است که میتواند اثر گذار باشد. در همین حال و به موازات این نگاه، ما دیدگاه دیگری را میبینیم که نگاهش به غرب است و چشم انتظار دخالت کشورهای غربی برای برقراری حکومت دموکراتیک در ایران. این نگاه چه پیامدهایی میتواند برای ایران داشته باشد؟
دموکراسی راهش از داخل میگذرد و شرط داخل کشور است و «جامعه مدنی» میتواند و باید بسترساز این تفاهم باشد. نیروی خارج از کشور هم باید نگاهش به داخل کشور و اتفاقاتی که در داخل رخ میدهد باشد.
اگر یک نیروی دموکراسی خواه خودش بسترساز نباشد، سرنخ از دستش خارج میشود. ما وقتی که از «دموکراسی ملی» صحبت میکنیم، این دموکراسی ملی الزامات خاص خودش را دارد. یعنی «تصمیم گیری و اراده جمعی مردم» تعیین کننده است و سرنوشت کشور باید از دل نهادهای مردمی و مردم کشور بیرون بیاید.
در تحلیل جامعه ایران باید به دولت نفتی توجه کرد. از سال ۱۳۵۰ که قیمت نفت در ایران افزایش پیدا کرده، جامعه ایرانی به مراتب مصرفیتر شده، فساد دولتی بیشتر شده و نهادهای مدنی نوپا به شدت سرکوب شدهاند
بارزترین نمونه حرکت در داخل، جنبش سبز بود که به روایت برخی از تحلیلگران، همچون عباس عبدی و اکبرگنجی در داخل و خارج از کشور به بنبست رسیده است. آیا واقعا این جنبش در مسیر بن بست قرار گرفته است؟ در این صورت چگونه میتواند به جامعه و عموم مردم بازگردد؟
من نگاهم به جامعه ایران این است که مردم در خیابان زورشان به حاکمیت نرسید و از حالت اعتراض به حالت قهر رفتند. حال در این قهر ممکن است که حالت سومی هم رخ بدهد و معترضان دچار انفعال و ناامیدی شوند. الان در واقع جامعه ایران مانند سالهای ۴۰ تا ۴۵ در حالت توقف کامل قرار دارد. دو طرف آچمز شدهاند. نیروهای معترض اسیر نیروهای درون حاکمیت شدهاند.
رای معترضان نادیده گرفته شده و در انتخابات هم حاکمیت نشان داد که رای مردم و مخالفان برایش مهم نیست. بخش زیادی از طبقه متوسط جامعه متوجه شد که حاکمیت توجهی به رای آنها و حضور و عدم حضورشان ندارد. ما شاهد یک مبارزه «من – تو – من» فشرده هستیم. از طرف دیگر هم این اختلافها به درون حاکمیت کشیده شده و نمیتوان گفت که جنبش کاملا بیاثر شده است.
در واقع جنبش نامرئی شده است. در این وضعیت ما با برخی روبرو هستیم که معتقدند جنبش کپسول روحیه است و برخی هم میگویند که جنبش وجود خارجی ندارد و دراینباره بحث تئوریک میکنند. واقعیت این است که جنبش هم اکنون در حالت قهر با مردم قرار دارد و نتوانسته است که یک حامی جدید به جنبش وارد کند.
راه خروج از این وضعیت هم با ارزیابی سیاستهای گذشته، دستاوردها و ناکامیها و در یک گفتوگوی جمعی و تفاهم با نیروهای خارج و داخل ممکن است. نکتهای که وجود دارد و باید به آن توجه کرد، این است که جامعه ایرانی وقتی دچار التهاب میشود، همه را غافلگیر میکند. این التهاب در جامعه ایران که جامعه مدنی ژلهای است، به صورت سیستماتیک منتقل نمیشود.
برای مثال، شریعتمداری در سال ۷۹ در روزنامه کیهان مدعی شد که مدل برخورد غرب با ایران، مدل صربستان است. در صربستان، غربیها چند بمب انداختند، فضای جامعه نابهسامان شد و در این وضعیت، نیروی اپوزیسیون به خیابان آمد و حکومت را ساقط کرد.
حکومت ایران بر اساس همین نظریه شروع کرد به برخورد با نیروهای سیاسی و مدنی بالفعل در جامعه. همه نهادهای سیاسی و مدنی را متوقف کرد. این استراتژی حاکمیت بوده و در مقابل این استراتژی و جامعهای که ژلهای است و اعتراض به صورت سیتماتیک از جامعه به احزاب و از احزاب به جامعه منتقل نمیشود، وقتی جامعه ملتهب میشود، برنامهای وجود ندارد و همه غافلگیر میشوند. باید روی این مساله تمرکز کرد و با ارزیابی دقیق این شرایط، راهی پیدا کرد.
شما اشاره داشتید به اینکه راه برون رفت از این وضعیت، نیازمند گفتوگوی داخل و خارج کشور است. بسیاری از نیروهای داخل کشور، اصلاحطلبانی هستند که پیش از این سابقه حضور در قدرت را داشتهاند و به سیاستورزی ادامه میدهند. در همین حال ما شاهد هراس از فعالیت اصلاحطلبان و نگرانی برخی گروههای سیاسی از بازگشت اینها به قدرت هستیم. این هراس ناشی از چیست؟ چه تاثیری بر جنبش دارد؟
سیاست امر تعادل قوا است. اگر شما اخلاقی عمل کنید، ضمانتی وجود ندارد که طرف مقابل هم اخلاقی عمل کند. وقتی صحبت از اصلاحطلبان میشود، باید در خاطر داشت که هم اکنون، بخشی از اصلاحطلبان در خارج از کشور هستند و همه آنهایی هم که در داخل هستند در درون حاکمیت نیستند. بسیاری از فعالان جامعه مدنی هماکنون در خارج از کشور هستند.
برای همین وقتی که بحث داخل و خارج میشود باید به این تفاوتها دقت کرد. اما در این تعامل باید توجه داشت که شما یک وقت نگاهتان به دستیابی به قدرت است که برای این باید قدرت داشته باشید و اگر قدرت ندارید، نیروی قدرتمندتر را مورد حمایت قرار میدهید و به او نزدیک میشوید.
یک وقت هم شما به دنبال بسط دموکراسی و آزادیخواهی و کوبیدن پایههای اولیه دموکراسی در ایران هستید. میخواهید پایههای دموکراسی را به شکلی بکوبید که به «دوره برگشتناپذیری» منتهی شود. برای اینکه به این دوره برسید، از این منظر هر گروهی که این آزادیها را بدهد و بشود از مسیر آن به این دوره برگشت ناپذیر رسید، خوب است و دیگر مهم نیست که چه گروهی میتواند این کار را بکند. مهم این است که بشناسیم و اطمینان داشته باشیم که سر ما کلاه نمیگذارد.
اما اگر بحث، بازگشت به قدرت است، باید توازن قوا باشد. در سیاست به حقانیت امتیاز نمیدهند. باید توان اجرایی داشته باشید چرا که به برنامه و عمل امتیاز میدهند. اگر یک نفر شعاری داد و ما تندتر و رادیکالتر شعار دادیم، این ممکن است که ما را به حاشیه براند. در حالی که اگر دیگری شعاری داد که توان اجرایش را هم دارد، و شعارش را عملیاتی کرد، همین او را توانمندتر میکند.
حالا با توجه به این مساله و تفاوتی که در مساله خارج و داخل به وجود آمده است، باید نگاه را اصلاح و هدفگذاری کرد. هدف اگر رسیدن به آزادی، دولت غیرمتمرکز توسعهگرا، آزادی بیان، آزادی تشکل و حق تجمع برای همه و برابری و برخورداری همگان باشد، دموکراسی به مرحله برگشتناپذیری خواهد رسید. برای همین من معتقدم هراس در دنیای سیاست وجود دارد اما با هدفگذاری و مصداقی کردن خواستهها میتوان از دل این هراسها به مرحله تاثیرگذاری و تحکیم مبانی دموکراتیک رسید.
مسالهای هم که به نظر میرسد در تحلیل و ارزیابیهای نیروهای خارج از کشور از وضعیت داخل نادیده گرفته شدهاست، چشم پوشی از «دولت نفتی و رانتی» است. از طرفی تنها بر مخالفت با حکومت دینی تاکید میشود که این مسئله به یک «دین ستیزی» هم منجر شده است. این وضعیت ناشی از چیست؟
به باور من، دولت نفتی در ایران مهمتر از هر ایدئولوژی عمل کرده است. مثال اینکه، در کشورهای ایران، ونزوئلا، الجزایر و نیجریه با فرهنگ و تمدن متفاوت، کارکرد دولت نفتی یکسان بوده و نتایج مشابهی را به همراه داشته است. در این کشورها، تولید بیارزش است، طبقات اجتماعی نابود شدهاند، به جای طبقههای صنفی، اقشار بازاری و تجاری رشد کردهاند، جامعه به شدت مصرفی شده است. نهادهای دولتی در اختیار «پوپولیستها» قرار گرفته است. پوپولیستها هم تلاش کردهاند که با استفاده از منابع نفتی به مردم رفاه بدهند و نهادهای مدنی و احزاب را ناتوان و نابود کنند.
در سیاست به حقانیت امتیاز نمیدهند، بلکه به برنامه و عمل امتیاز میدهند. اگر یک نفر شعاری داد و ما تندتر و رادیکالتر شعار دادیم، ممکن است به حاشیه رانده شویم. در حالی که اگر دیگری شعاری داد که توان اجرایش را هم دارد، همین او را توانمندتر میکند
برای همین در کنار پرداختن به دولت دینی، پروسه تکوین قدرت و فردی شدن قدرت در دوران رضا شاه پهلوی، محمدرضا پهلوی و آقای خامنهای باید مورد توجه قرار بگیرد. این فرایند کاملا یکسان و مشابه بوده است. حالا سوال این است که چه ابزارها و ساختارهایی وجود دارد که با ایدئولوژی و فرهنگ متفاوت، رفتار و مناسبات یکسان بازتولید میشود.
شما عراق صدام حسین، لیبی و ایران بعد از مشروطه را ببینید. نوع فرهنگ و روابط متفاوت در این جوامع در کنار دولت نفتی، یک نوع ترسیم قدرت سیاسی را متصور کرده که یک نفر قدرت لایشاء میشود.
در این بحثی نیست که بعضی ایدئولوژیها استبداد را توجیه میکنند اما به قول «پارتو»، استبداد جز بازماندههای انسانی است که وجود دارد و باید تحت کنترل قرار بگیرد. من معتقدم که در تحلیل نهایی ایران باید به دولت نفتی توجه کرد. یک مثال بزنم؛ از سال ۱۳۵۰ که قیمت نفت در ایران افزایش پیدا کرده، جامعه ایرانی به مراتب مصرفیتر شده، فساد دولتی بیشتر شده، در عین حال نهادهای مدنی نوپا به شدت سرکوب شدهاند و جامعه هم به این سرکوبها واکنش نشان نداده است. چرا که دولت میآید بین رفاه و نهادهای مدنی فاصله میاندازد. رفاه میدهد و نهاد مدنی را سرکوب میکند.
در چنین شرایطی باید ساختار حقوقی را نقد کنیم. الان بحث، «ولایت فقیه» و «حکومت متمرکز» مطرح است و این با دین ستیزی تفاوت دارد چرا که هنوز اکثریت مردم ایران مذهبی هستند و سکولاریسم به مفهوم فلسفی آن در ایران پایگاه زیادی ندارد.
در بررسی وضعیت ایران باید دید که چرا با قانون متفاوت، ایدئولوژی متفاوت و ارزشهای متفاوت ساختار حکومت به سمت فردی شدن رفته است. اگر سیاست را از امر اخبار و حوادث پیگیری کنیم، باید به همین ادبیات روبنایی توجه کرد اما اگر بخواهیم زیربنایی توجه کنیم باید دید که چگونه این قدرت فردی و خودکامه و خودسر بازتولید میشود.
شما معتقدید که در دموکراسی ملی باید به دنبال مصداقها و اتحاد در عمل رفت. اما چگونه میتوان بر مصداقها توافق کرد و به اتحاد عملیاتی رسید؟
دموکراسی ملی به عنوان یک ایده مطرح شده و باید نقد شود، چکش بخورد و نقاط مثبت و منفیاش روشن شود. به نظر ما در بحث دموکراسی ملی، مصداقها روشن میشود. وقتی که مصداقها روشن شود، دیگر این بحثها که اول باید گروه خونت را مشخص کنی، سکولاری یا مذهبی، براندازی یا اصلاح طلب، بیمعنا میشود.
اکنون بحث، «ولایت فقیه» و «حکومت متمرکز» مطرح است و این با دین ستیزی تفاوت دارد چرا که هنوز اکثریت مردم ایران مذهبی هستند و سکولاریسم به مفهوم فلسفی آن در ایران پایگاه زیادی ندارد
بحث این است که اگر در ایران زندگی میکنیم، اقوام و اصناف ایرانی را به رسمیت میشناسیم، به حقوق برابر و عدالت جنسیتی اعتقاد داریم، یک پروسه را آغاز میکنیم و انتظار هم نداریم که این پروسه یک شبه به نتیجه برسد. این مصداقها کاملا روشن است. ما باید از «مفاهیم کلی» پرهیز کنیم و به سراغ «جزئیتر کردن» خواستهها و مشخص کردن نقاط اختلافمان برویم. مثلا باید مشخص کنیم چه مکانیزمی برای تدوین قوانین باید وجود داشته باشد، قوانین قابل تغییر هستند، همه از حق داشتن نهاد صنفی و مدنی برخوردارند و... اینها را باید مشخص کنیم و سر اینها صحبت کنیم. اگر اینها مشخص شود، کلیات که محل نزاع است، منتفی میشود.
در این بحث، افراد در گفتوگو با یکدیگر و با «توافقهای مرحلهای» میتوانند به سمت بسط دموکراسی در ایران بروند. این حرکت تدریجی و مرحله به مرحله است و نمیتوان انتظار داشت که در پی یک فراخوان، در یک دوره زمانی کوتاه به نتایج مشخص رسید. اما با حوصله کافی و زمانبندی، میتوان گفتوگوی معطوف به عمل را بدون هژمونی طلبی شکل داد و به انجام آن کمک کرد.
متاسفانه در ایران مرسوم شده است که هر روز تئوری بافی کنیم و کلمات جدید وارد ادبیات سیاسی دنیا کنیم مثلا کلمه ی انحلال طلبی در ادبیات سیاسی دنیا اگر بصورت چند کلمه و موجز بگوئیم یعنی ایجاد اختلاف در تشکیلات خودی برای ازبین بردن آ« اما فردی پیدا می شود برای آنکه با شعار سرنگونی جمهوری اسلامی مشکل دارد بحای سرنگونی از آن استفاده کرده و می گوید ما خواهان انحلال جمهوری اسلامی هستیم و یا همین دموکراسی ملی که در ادامه با توجه به همین مصاحبه درخواهید یافت که هدف طراح از آن به چه معناست . یکی از دلائل روی آوری به چنین طرحی تنها می تواند فاصله گرفتن این جریانات با ادبیات سیاسی برای فریب مردم و پیش برد اهداف خودشان است با سرنگونی مخالفند چون تا حالا خود را اصلاح طلب معرفی می کردند و چون اصلاح طلبی اشان با کست مواجه شده حاضر به پذیرش واقعیت نبوده زیرا پذیرش واقعیت یعنی پذیرش تئوری درست که با اهداف آنها تطبیق نداشته است . آقای رحمانی هم در همین مصاحبه می قرمایند : .... ما وقتی «از دموکراسی ملی » صحبت می کنیم ......................یعنی «تصمیم گیری و اراده ی جمعی مردم »... ( داخل گیومه از متن اصلی فوق است . خوب همانطور که مشاهده می کنید آقای رحمانی در تعریف کلی از دموکراسی هیچ خدشه ای وارد نکرده است زیرا بنابر تعریف اشان از دموکراسی ملی همان دموکراسی ایست که مورد نظر ادبیات سیاسی دنیاست اما چرا آقای رحمانی جایش را با دموکراسی ملی تعویض کرده است ؟ چه هدفی دارد و باید چه چیزی را در این طرح مخفی کند ؟ اما زمانی که تشریحات ایشان را دنبال می کنیم باز هم مشاهده می کنیم که طرح ایشان با دموکراسی هیچ قرابتی ندارد و بومی و ملی کردن دموکراسی و ادبیات سیاسی دنبال چیزهای دیگر است که هم استبداد دینی و هم ناسیونالیزم افراطی از آن بیرون خواهد زد . مثلا در مورد اقوام همانطور که برای هر دموکراتی واضح و شفاف است وجود اقوام و ملیتها در چارچوب یک کشور داوطلبانه است و می توانند داوطلبانه هم از آن کشور چدا شوند و اجباری در اینکه در یک چارچوب ارضی با سایر اقوام ندارند زیرا حق دموکراتیک هر فرد هر قوم و هر ملیت تعیین سرنوشتش بدست مردم خود است . اما آقای رحمانی که می خواهد عهدنامه ی حقوق بشر و ادبیات سیاسی جهان را تغییر دهند می فرمایند :" .... اما نگاه دوم که در چارچوب همان حاکمیت ملی و تمامیت اری ایران با رعایت قوانین دموکراتیک ...... " پس دموکراسی ملی ایشان یعنی اجبار اقوام در ماندن در چارچوبی که ایشان تعیین کرده اند و همانطور هم که مرسوم است برای فریب کلمه ی دموکراتیک هم آخر همه ی جملات وارد می شود در حالی که اصل داوطلبانه بودن را با استبداد ناسیونالیستی اش نادیده گرفته حرف دموکراتیک را در انتها آورده که تناقض آشکار با دموکراسی مورد قبول دنیا دارد . حق تعیین سرنوشت ملیت ها و اقوام نیز تبدیل به اجبار در حاکمیت ملی خلاصه می شود .
آقای رحمانی از همان ابتدای مصاحبه ما را به کوچه ی علی چپ برده است زیرا ایشان هیچ قرابتی با اصل دولت- ملت مصدق هم ندارد اگر چه معادلات دنیا تغییر کرده و شرایط آنکونه هم نیست زیرا مصدق در سیاست سکولار بوده و ملی است و به همین دلیل هم آقای بازرگان از نهضت ملی و مصدق انشعاب داده و جریان ملی تبدیل به جریان ملی - مذهبی می شود هم ملی گرائیش و هم مذهبی اش هر دو با اصول دموکراسی در تضاد قرار دارد ملی گرائیش حافظ ناسیونالیزم و تمامیت ارضی و نادیده گرفتن حق تعیین سرنوشت و داوزلبانه بودن اتحاد ملیتها و اقوام است . از اینرو آقای رحمانی دیگر زحمت نکشند زیرا در همین مصاحبه بجای اتحاد به اختلاف دامن زده اند زیرا یک دموکرات ابتدا باید حق برابر را به رسمیت بشناسد جدائی دین از سیاست آزادی زنان و همینطور آزادی احزاب و تشکلهای صنفی و ... که همه ی اینها با هم یک سیستمی را بنام دموکراسی شکل داده اند دم بریده کردن آن دموکراسی را ابتر نمی کند بلکه نشان میدهد که گوینده بنابر منافعش خواه این منافع گروهی باشد و خواه صنفی و یا ناشی از تفکرات آکادمیکی باشد که تاثیری در محتوا ندارد او را دموکرات و طرفدار دموکراسی نشان نمی دهد تنها بخشی از جامعه هستند که ممکن است از روی منافع و یا از روی ناآگاهی بدان جواب مثبت دهند .
از اینرو شما با تغییر الفاظ و دم بریده کردن ادبیات سیاسی دنیا نمی توانید اهداف غیر دموکراتیکتان را مخفی کنید اما نسل جوان باید آگاه شود که مخالفت دم بریده ی بعضی افراد با رژیم و تکرار فقط حرف دموکراسی افراد را دموکرات نمی کند همانطور که خمینی ذاتا دموکرات نبوده است و این نسل نباید اشتباهات نسلهای گذشته را که جریان عقب مانده ضد ملی و ضد دموکراسی و ضد انسانی ای مانند خمینی را مجددا بازسازی نماید . زیرا جریان آقای رحمانی که توسط آقای بازرگان از سال 1320 تاسیس یافت با جلال آل احمد و دکتر شریعتی در هم آمیخت و از دل آن خمینی ظهور کرد و به پاداش آن آقای بازرگان رئیس اولین دولت جمهوری اسلامی گردید . اینها شریک در ایجاد جمهوری اسلامی هستند و از همین زاویه هم هیچکدام حاضر به سرنگونی جمهوری اسلامی نبوده و تنها خواهان تغییر چهره های جمهوری اسلامی با چهره های خودیها هستند . زیرا دموکراسی با دخالت سیاست در مذهب قرابت ندارد و وجود یک دین و یا مذهب رسمی از نظر دموکراسی تبعیض محسوب می شود از اینرو این آقایان هیچ قرابتی با دموکراسی ندارند اگر چه ورد زبانشان دائم دموکراسی باشد .
اگر بخواهم بیشتر وارد جزئیات دیگر شوم مثنوی هفتاد من کاغذ شود . اینها دنبال اتحاد هم نیستند بقول آقای واحدی اسب تروا هستند در زمان معین .
هر کس هر چه میخواهد از نیروی مردم و قدرت مردم و خواست پنهان مردم حرف بزند. از تئوری ها و بحث جمعی هم هرکس هر چه میخواهد بگوید. آنچه تجربۀ امروز جهانی نشان میدهد، تاثیر شخصیت هاست. یعنی افرادی که به حسب خصوصیات اخلاقیشان میتوانند در مردم ایجاد اعتماد و دلبستگی کنند. رهبرانی که قبل از ذهن، دل مردم را کسب میکنند، آنوقت است که مردم حول نظرات آنها گرد آمده و آن نظرات ابتدائی را هم در دراز یا کوتاه مدت متحول میسازند. چپ نوین فرانسه، گواهی بر این مدعا ست
سپاس. بالاخره چهار کلمه حرف حساب.
امیدوارم جناب رحمانی و همفکران شون در ادمه مبارزات خود موفق باشند بسیاری از نظرات ایشان منطقی و فکر شده است
ماشالا فرهاد خان یه مقاله زیر مقاله نوشتی بجای نظر! چرا لقمه رو دوره سارتون میچرخونید خانم هاله یه کلمه بگید جاوید شاه، خلاص
ارسال کردن دیدگاه جدید