برلیناله ۲۰۱۲ به گزینش زمانه - ۴
حسام میثاقی و سپهر عاطفی - روز سهشنبه، درحالی که برف لطیفی میبارید سالن نمایش فیلم «خواهر» محصول فرانسه و سوئیس را پیدا کردیم و وارد شدیم. هیاهوی برلیناله اینجا کمتر است و اطرافیانمان در سالن، بیشتر از آنکه آلمانی حرف بزنند، فرانسوی صحبت میکنند.
پس از پایان فیلم هم بهسرعت خودمان را به سالن سینماکس رساندیم تا فیلم ژاپنی «میهن ما» که در بخش فروم شرکت دارد را از دست ندهیم. بهجز سرمای برلین که گویی هرطور شده سعی دارد جلوی لذتبردنمان از سینما را بگیرد، هیچکس جلودارمان نیست. اینبار تصمیم گرفتیم دربارهی دو فیلم بنویسیم و هرکدام یکی از فیلمها را انتخاب کردیم.
حسام میثاقی - (بررسی فیلم خواهر): از آن زمان که رابینهود از پولدارها میدزدید و به فقرا میداد خیلی گذشته است اما این داستان هیچوقت تکراری نمیشود. تصور غلطی است اگر انگشت به دهان از اتفاقاتی که بر ما میگذرد حیرت کنیم و از خود سؤال کنیم آیا در قرن بیستم چنین چیزی «هنوز هم» امکانپذیر است. (۱) داستان فیلم «خواهر» نیز روایتی است که همچنان در زندگی ما جریان دارد: دزدی آنکه ندارد، از آنکه دارد. اما این بار داستان نه در خاورمیانه میگذرد، نه در آفریقا و نه در آمریکای لاتین، بلکه در سوئیس و در کوههای آلپ. آنجا که «بعضی» مردم روی چوبهای اسکیِ براق سُر میخورند.
اورسولا مایر پیش از این و در سال ۲۰۰۸، فیلم تحسینشدهی «خانه» را ساخته بود و اینبار با کودک عصیانگرش به بخش مسابقهی جشنوارهی برلین آمده است. آدمهایی «بالاتر» و روی آلپ با تجهیزات کامل و پر زرق و برق اسکی میکنند و آن «پایینتر» و کنار جاده آدمهایی در چوبکبریتهایی شبیه آپارتمان زندگی میکنند. سایمون پسر دوازدهسالهای است که برای تامین معاش خود و دختری که گویی خواهرش است، بالا میرود و هر چه بتواند میدزدد. عینک اسکی، چوب اسکی، کلاه، دستکش و حتی ساندویچهای کهنه تا بتواند بهگفتهی خودش برای خانه دستمال توالت و پاستا بخرد.
بحران ویرانگر اقتصادی دههی ۳۰ را «دزد دوچرخه» بهتصویر کشید و آنجا هم پسری بود که در پایان کُت پارهی پدرش را میکشید و گریه میکرد. پدرش دوچرخهای دزدیده بود چون دوچرخهاش را دزدیده بودند و حال زیر سیلیهای مردم، روبروی پسرش تحقیر میشد. آن پایان تلخ روایتگر درونیات مردمی بود که برای خوردن یک سیبزمینی برای شام دست به هرکاری میزدند. جنگ جهانی اول تمام شده بود و بوی جنگی بدتر به مشام میرسید. دههی شصت اما با «چهارصدضربه» فرانسوا تروفو آمد. آنتون؛ عصیان میکرد و اینبار گویی خونِ آدمها به جوش آمده بود. پسرک اینبار لباسهایش پاره نبود و اشک نمیریخت. اینبار بوی باروت به مشام نمیرسید، بلکه صدای اعتراض دههی شصت بود که خون آنتون را بهجوش آورده بود.
اینبار و در سال ۲۰۱۲، محرومیت و حاشیهنشینی دیگر نیاز به تصویر کشیدن کتهای پاره و تکههای نان که با ولع خورده میشوند، ندارد. درحالی که هنوز تصویر رایج و «بههنگام» از فقیر و محروم، کودکی است که استخوانهایش از بدن بیرون زده و پستانِ تهیِ مادرش را التماس میکند. منظور از بههنگام، تصور غالب از مفاهیم و پدیدههاست که به واسطهی دستگاههای تولید فرهنگ، رسانههای امروز، منتشر و قورت داده میشوند. آگامبن زمانی که از انسان معاصر حرف میزند او را «نابههنگام» خطاب میکند.(۲) یعنی برخلاف تصور غالب و برخلاف آنچه هر روز تکرار میشود. تلاشی برای حرکت در خلاف جریان آب برای پیدا کردن مسیری جدید، شاید برای رسیدن به اقیانوسی دیگر.
پس «خواهر» میتواند معاصر و نابههنگام باشد. درحالی که دوربینها برای نمایش محرومیت به روستاهای حاشیهنشین خاورمیانه سرازیر میشوند تا از سویی تصویر غالب از محروم ساخته شود، و از سوی دیگر کلاسیکهای دههی ۳۰ با ژستهایی رومانتیک بازسازی شوند، «خواهر» انگشت را روی یکی از بهظاهر مرفهترین نقاط جهان میگذارد و کثافت را از دلاش بیرون میکشد. سایمون ظاهر مناسبی دارد و برای خرید کاغذ توالت و پاستا دزدی میکند. همین نیازهای بهظاهر سانتیمانتال، آنقدر جدی هستند که او شبها گرسنه بخوابد و برای داشتن ذرهای نوازش، مثل آدمهای دیگر به خواهرش (بخوانید مادر)، تمام پولی که دارد را پرداخت کند.
برگ آسِ خالق اثر در اینجا کودک عصیانگر است. کودک به منزلهی کسی که در مقابل سیستم آموزشی، خانواده و دیگر نهادهای «انسانساز» قرار دارد، عصیان میکند و طغیان را کلید میزند. آنتون در چهارصد ضربه، ابتدا از مدرسه فرار میکند؛ سپس از خانواده، بعد دست به دزدی میزند و در نهایت از دارالتادیب هم فرار میکند. سایمون در «خواهر» نیز، بدون رسوب در نقش قربانی، برای زندهماندن تلاش میکند. وقتی پایان تلخ «دزد دوچرخه» در سالهای بحران اقتصادی و چشمان امیدوار آنتون در پایان «چهارصد ضربه» را میبینم، به این فکر میکنم که پایان «خواهر» بهراستی کدام سو میایستد؟ گویی آنقدر همهچیز دستمالیشده که میان پایان تلخ و پایان شیرین نمیتوان یکی را انتخاب کرد و ایستادن میان این دو نیز بهنوعی دیگر مسخره جلوه میکند. در پایان فیلم، سایمون را میبینیم که در یک کابین به سویی میرود و خواهر را در کابینی دیگر میبیند که به سمت مخالف حرکت میکند. هر دو به هم نگاه میکنند و دستها را محکم به پنجره میچسبانند. تصویر سیاه میشود .
امتیاز: ۸/۱۰
(۱)عروسک و کوتوله – والتر بنیامین – انتشارات گام نو، ۱۳۸۷
(۲)معاصر چیست – جورجو آگامبن – انتشارات گام نو، ۱۳۸۹
سپهر عاطفی (بررسی فیلم میهن ما): به دیدن فیلم سینمایی «میهن ما» آمدهام و از پر شدن سینما تعجبی نمیکنم. طبیعی است که فیلمی در رابطه با سرزمین مرموز و عجیب کرهی شمالی توجه زیادی به خود جلب کند. کشوری که به ندرت خبری از آن به بیرون درز میکند و افسانههای راست و دروغ در مورد آن بسیار است.
فیلم با یک توضیح شروع میشود: کسانی که در کرهی شمالی زندگی میکنند، معمولاً تا آخر عمر آنجا میماند و شانس کمی برای خروج از کشور دارند.
سونهو فرزند یک خانوادهی کرهای ساکن ژاپن است که پس از ۲۵ سال تحت شرایطی خاص و به دلایل پزشکی- تومور مغزی- و برای مدت ۳ ماه فرصت یافته است تا به ژاپن سفر کند. پدرش که به نظر میرسد تا همین امروز به کرهشمالی وفادار مانده است، نوجوان ۱۶ سالهی خود را سالها پیش با امید روانهی پیونگ-یانگ کرده بود. شخصیت محوری فیلم ری، خواهر جوان سونهو است که بر خلاف پدرش از ایدئولوژی کرهشمالی منزجر و متنفر است.
فیلم پر از صحنههای دراماتیک و احساسی است. لحظههای رسیدن و جدا شدن، دیدن دوستان قدیمی، عشق غبار گرفته اما یک طرف همیشگی این صحنهها یعنی سونهو، کمتر احساسی از خود بروز میدهد. او به طرز غریبی کم حرف شده است، گریه نمیکند حتی فریاد نمیزند و گویی ۲۵ سال زندگی در کره از او یک آدم مکانیکی ساخته است. در مقابل ری، پر از شوق و شور است، احساساتش را بروز میدهد و هر گاه عصبانی شود حتی بغضش را بر سر مامور امنیتی کرهای که هر روز چند ساعتی را در کنار خانهی آنها میگذراند فریاد میزند.
سونهو در قسمتی از فیلم وقتی از پیونگ-یانگ خبر میرسد که به جای ۳ ماه باید فورا و بعد از کمتر از یک هفته به کره برگردد به ری که شکسته و غمگین است و دائما میگوید درک نمیکند که چرا او باید به این زودی برگردد میگوید:« برای تو سخت است چون فکر میکنی، اما من کمکم یاد گرفتهام که فکر نکنم و فراموش کنم.»
فیلمهایی از جنس «میهن ما» به دلیل روایت یک شرایط خاص، معمول در دام شعار گرفتار میشوند. این فیلم نیز از این شرایط مستثنی نیست و این ایراد در بعضی صحنهها و دیالوگهای فیلم به چشم میآید. برای مثال میتوان به نمایش دوبارهی تصویر بستهی رهبران کرهی شمالی که پیش از این، و در نماهای دیگر دیده شده بودند اشاره کرد.
میهن ما عدم اجازهی سفر توسط دولت، برای شهروندان کره را برنمیتابد و انزجار خود را در صحنهی پایانی فیلم نشان میدهد. در قسمتی از فیلم، سونهو از ری که با هم برای خرید به مرکز شهر رفتهاند با اشاره به یک چمدان فروشی میپرسد: «این چمدان است؟» طوری که انگار در حسرت چندین سالهی سفر است ولی پس از دیدن قیمت بالای آن (طبیعتا برای هدیه دادن به ری، زیرا خودش اجازهی سفر ندارد)، قید خریدنش را میزند. در صحنهی پایانی فیلم ری، چمدان را خریده و با چهرهای مصمم از خیابان عبور میکند.
یونگ هی یانگ کارگردان جوان و ژاپنی-کرهای فیلم که پیش از این و با مستند «پیونگ-یانگ عزیز» به موفقیتی نسبی دست یافته پس از فیلم گفت داستان فیلم را از زندگی واقعی خودش الهام گرفته است. خانوادهی او جزو کرهایهای ساکن ژاپن هستند و۳ برادرش در کره زندگی میکنند.
امتیاز: ۶.۵/۱۰
در همین زمینه:
::پوشش خبری برلیناله ۲۰۱۲ در زمانه::
ارسال کردن دیدگاه جدید