خورشت جوجه با آلو
مازیار مهدویفر – "خورشت جوجه با آلو" دومین فیلم مرجانه ساتراپی کارگردان ایرانی این روزها در سینماهای فرانسه روی پرده است. پیش از این فیلم "پرسپولیس" از این کارگردانی ایرانی در کشورهای اروپایی با استقبال مخاطبان مواجه شده بود.
اکران عمومی"خورشت جوجه با آلو" در حالی آغاز شده که پیش از این حضوری موفق در چندین جشنواره بینالمللی داشته، کاندیدای دریافت جایزه شیر طلایی ونیز شده و جایزه اول (مروارید سیاه) جشنواره فیلم ابوظبی را از آن خود کرده است. "خورشت جوجه با آلو"، همچون فیلم قبلی ساتراپی بر اساس رمانی تصویری، نوشته خود او ساخته شده. رمانی به همین نام که در سال ۲۰۰۴ به چاپ رسیده است.
گرچه ساتراپی در فیلم موفق "پرسپولیس" از روش انیمیشن و سیاه و سفید استفاده کرده بود، اما اینبار، او و همکارش ونسان پارانود، فیلمسازی را در فرمی جدید، یعنی به شکل فیلم واقعی تجربه کردهاند. استفاده از عناصر فانتزی در سراسر فیلم مشهود است، اما دنیای رنگارنگِ این فیلم که در سالهای دهه ۱۳۳۰، (۱۹۵۸ میلادی) در ایران میگذرد درست در نقطه مقابل دنیای فیلم قبلی این دو کارگردان است که مربوط به سالهای دشوار و خاکستری پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بود.
مرجانه ساتراپی و گلشیفته فراهانی
فیلم، داستان زندگیِ ناصر علیخان، نوازنده زبردست ایرانی را در سال ۱۹۵۸ روایت میکند. ویولون ناصرعلی در یک درگیری خانوادگی توسط همسرش میشکند. او که از این بابت دچار افسردگی شده همهجا را برای پیدا کردن ویولونی جدید زیر پا میگذارد و حتی به توصیه برادرش به سفر میرود. اما وقتی درمییابد نمیتواند ویولونی مشابه ساز خودش پیدا کند، سازی که استادش به او هدیه داده بوده، احساس میکند دیگر دلیلی برای زندهماندن ندارد. خود را در اتاقش حبس میکند و منتظر مرگ میماند. او هشت روز بعد میمیرد و ماجرای فیلم در این هشت روز، در خواب و بیداری، هذیانها، کابوسها و رؤیاهای ناصرعلی میگذرد. در فلاشبکهایی با زندگی گذشته او روبرو میشویم. عشقش به دختری بهنام ایران (با بازی گلشیفته فراهانی) که به علت مخالفت پدرِ دختر نافرجام میماند، ترک وطن و در بازگشت، ازدواج با دختری که هیچگاه حتی سایهای از عشقِ ایران را در او نمییابد. او در کابوسهای ذهنی خود، آینده فرزندانش را تصور میکند، در حالیکه دخترش الکلی و قمارباز شده و پسرش در پیچ و خم مشکلات و گرفتاریهای طبقه متوسط جامعه آمریکا گرفتار است. حتی در افسردگیهایش با فرشته مرگ یعنی عزراییل هم ملاقات میکند و البته یکبار هم بازیگر مورد علاقهاش سوفیا لورن را به شکلی اروتیک در رؤیا میبیند.
با اینکه تمام فیلم در استودیوی بابلزبرگ برلین فیلمبرداری شده، اما به نظر میرسد ساتراپی در ارایه تصویری فانتزی از ایران در سالهای دهه ۱۳۳۰ موفق بوده است. این اولین بار است که فیلمی با داستانی ایرانی و لوکیشنی ایرانی در چنین فضایی ساخته میشود. فضایی که جدا از فانتزی بودنِ المانها، تلاش شده تا حد ممکن تداعیکننده فضای واقعی زمان وقوع فیلم باشد.
بازی بازیگران اروپایی در یک فیلم ایرانی که یک داستان کاملاً ایرانی را روایت میکند برای اولین بار رخ داده و بسیار هم موفق از کار در آمده، تا جایی که حتی تماشاگر ایرانی در صورت عدم آشنایی با بازیگران فیلم ممکن است تصور کند آنها ایرانیهایی هستند که به زبان فرانسه صحبت میکنند. بازیگران نقشهای اصلی "متیو امارلیک" بازیگر فرانسوی و "ماریا دومدیروش" پرتقالی هستند. حضور ایزابلا روسلینی (دختر اینگمار برگمن بازیگر معروف سوئدی و روبرتو روسلینی، کارگردان شهیر ایتالیایی) و کیارا ماسترویانی (دختر کاترین دونوو، بانوی سینمای فرانسه و مارچلو ماسترویانی، بازیگر معروف) در نقشهای مکمل فیلم بر اهمیت آن افزوده است. تنها بازیگر ایرانی فیلم گلشیفته فراهانی است که در نقشِ "ایران"، یکی از شخصیتهای محوری فیلم، همپای سایر بازیگران باتجربه فیلم بازی خوبی ارایه داده است.
گلشیفته فراهانی میگوید: "ایران سال ۱۹۵۸ برای همیشه رفته است. اما آن ایران برای ما مثل یک سمبل است. سمبلی از عشق و هر چیز دیگری که میخواستیم داشته باشیم اما هرگز نتوانستیم. برای من کار کردن با مرجانه، رؤیایی و شگفتانگیز بود. چون هر دوی ما ایرانی هستیم و هر دو در تبعید. درست است که ما ایران را از دست دادیم، اما ایران همیشه در قلب ما جا دارد."
این گفته گلشیفته فراهانی سرنوشت ناصرعلی را به یاد میآورد که علیرغم از دست دادن ایران، همیشه یاد او را در دل داشت.
در حال حاضر فیلم رتبه خوب ۷. ۶ را در سایت IMDB به خود اختصاص داده و با توجه به اینکه اکران عمومی فیلم، تازه آغاز شده میتوان نتیجه گرفت این رتبه خوب از طرف منتقدان و تماشاگران حرفهای جشنوارهها به فیلم داده شده است.
"دبورا یانگ" منتقد معروف هالیوود رپورتر میگوید: "فیلم، مانند فرش ایرانی گرانقیمتِ پر نقش و نگاری است که ما را به دنیای پر از رنگ و نوستالژی ایران دهه ۵۰ میلادی میبرد. دنیایی که ۲۰ سال بعد از زمان وقوع فیلم و با انقلاب اسلامی، غمگین و خاکستری شد."
با وجود این دنیای پرنقش و نگار و همه طنز و فانتزی حاکم بر فیلم، به نظر میرسد آنچه در ذهن نویسنده و کارگردان اثر میگذارد فضایی خاکستری دارد. ناصرعلی (که شخصیتش برگرفته از یکی از نزدیکان ساتراپی است) که در جوانی در شهر شیراز موسیقی میخواند در گفتوگو با استادش درمییابد که برای رسیدن به قله موسیقی به چیزی فراتر از تکنیک نیازمند است. او با دیدنِ ایران، این حلقه گمشده را که همان عشق است مییابد. اگرچه ایران را از دست میدهد اما این عشق، همیشه در دلِ ناصرعلی میماند و سبب رسیدن او به اوج هنر موسیقی میشود. او زمانی که ابزار بیان هنر، یعنی سازش را هم از دست میدهد، احساس میکند که دیگر دلیلی برای زنده ماندن برایش باقی نمانده است. در تفکرات ناصرعلی رد پایی از تفکرات اگزیستانسیالیستی و نیهلیستی کارگردان مشهود است. کافیست نگاهی به فهرست زیر بیندازیم:
- ناصرعلی که از ادامه زندگی ناامید شده، خود را در اتاق حبس میکند و منتظر مرگ میماند.
- او در کابوسهایش، زندگی بد و نکبتباری را برای آینده دختر و پسر کوچکش تصور میکند.
- ایران علیرغم خواست و میل شخصی، به خواستهی پدرش برای ازدواج با شخص دیگری غیر از ناصرعلی تن میدهد.
- پس از گذشت سالها هنوز ناصرعلی عاشق ایران و ایران هم عاشق ناصرعلی است. اما هیچکدام راهی برای اتصال به معشوق خود نمییابند. گویی دچار سرنوشتی محتوم و ناخواستهاند.
- زمان وقوع ماجرا، دورهای از تاریخ ایران است که کشور در شوک، ناامیدی و افسردگی پس از کودتا قرار دارد.
ساتراپی در مصاحبهای گفته که در زمان نوشتن این رمان با تفکرات اگزیستانسیالیستی روبرو بوده است و بار نهیلیستی فیلم را میپذیرد. او میگوید:
"فیلم پوچگراست. چون من فکر میکنم زندگی پوچ است. اگر کسی در این فیلم به دنبال امید است اما آن را پیدا نمیکند، به این دلیل است که امیدی وجود ندارد. حقیقت این است که همه ما میمیریم. همیشه فیلمهایی که پایان غمگین دارند در خاطر آدمها میمانند. وقتی شما فیلم «محله چینیها» را میبینید، هرگز آن را فراموش نمیکنید [چون پایان غمگینی دارد] اما اگر فیلمی ببینید که شخصیتهای اصلی آن با هم ازدواج کنند و صاحب دو بچه و سه سگ و یک خانه بزرگ شوند، هیچ هیجان و جذابیتی ندارد. رومئو و ژولیت اصالت دارد، چون آنها هرگز نتوانستند ازدواج کنند. و داستان آنها اصالت دارد، چون آنها مردند."
با این حال او اضافه میکند: "قسمت اعظم این فیلم در ستایش هنر و عشق است. بهویژه عشق و رنج طولانی ناصرعلیخان به زنی که هرگز نتوانست او را بهدست بیاورد."
سال وقوع ماجرای فیلم یعنی سال ۱۹۵۸ همزمانی جالبی با اولین حضور بینالمللی یک فیلم ایرانی یعنی "شبنشینی در جهنم" در جشنوارههای جهانی دارد. شاید این انتخاب تصادفی باشد. شاید هم ساتراپی تصمیم داشته اشارهای به همه هنرمندانی داشته باشد که طی بیش از پنج دهه، سینمای ایران را به دنیا شناساندند. هنرمندانی که بسیاری از آنان همانند ناصرعلیخان، امروز دور از ایران ولی با یاد ایران زندگی میکنند. هنرمندانی که ساتراپی خود، یکی از آنهاست.
زنده باد مرجان ساتراپی و در ضمن توصیف نویسنده مطلب در پاراگراف آخر از هنرمندان و ایرانیان دور از ایران،بسیار ظریف و زیبا بود.
جناب مازیار مهدویفر: در زبان فرانسه علت اضافه کردن e به اخر اسم مرجان ساتراپی این است که بدون این حرف اسم ایشان به صورت مرجا خوانده میشود و e برای تلفظ ان به صورت مرجان است و اسم ایشان مرجانه ساتراپی نیست. با سپاس از نوشته شما
این فیلم نظریه من را تایید کرد که ساتراپی تنها یک داستان خوب داشت که آن را در پرسپولیس گفت. بعد از آن ته کشید. فیلم از لحاظ تکنیک فیلم سازی ترکیب عناصر واقعی با انیمیشن خوب است. خصلت کلاژ فیلم آن را متوسط می کند. ولی در کل این کار فیلمی سبک است و دیدگاهی مردسالارانه و رمانتیک یک دختر نوجوان را باز می تاباند. ساتراپی یک دختر ایرانی است که در زمان بچه گی خود و قصه های شاه و پری مانده است. به نظر من فیلم برای نوجوانان و بچه ها خوب است چون ساختار قصه دارد و شبیه داستانهای سیندرلا است. ولی برای یک فیلم جدی متاسف کننده است. این اتفاق وقتی می افتد که کسی که تنها یک داستان خوب دارد مشهور می شود و بعد همه ی امکانات را می گیرد تا داستانهای متوسط و حتی مبتذل و درجه دو اش را بگوید.
ارسال کردن دیدگاه جدید