در حال و هوای روزهای شور و شورش
اکبر فلاحزاده - بعد از دریافت شیر طلایی افتخاری جشنوارهی فیلم ونیز در سال ۲۰۰۷، برناردو برتولوچی امسال در جشنوارهی فیلم کن به پاس یک عمر فعالیت درخشان هنری نخل طلای افتخاری را دریافت میکند. به گفته ژیل ژاکوب، مدیر جشنوارهی فیلم کن، نخل طلایی افتخاری این جشنواره از این پس هر سال به کارگردانان بزرگی اعطاء میگردد که در طول زندگی هنریشان جایزهی نخل طلایی را دریافت نکردهاند. پیش از این وودی آلن و کلینت ایستوود هم نخل طلایی افتخاری کن را دریافت کردهاند.
برتولوچی کارگردان بزرگی است و کارهای بزرگی کرده است. فیلم تاریخی «آخرین امپراتور» او ۹ جایزه اسکار گرفت. فیلمهای دیگرش نیز همیشه بحثبرانگیز بودهاند. او مدتی دستیار پازولینی بوده و به سینمای موج نو فرانسه و بهویژه به فیلمهای گدار دلبستگی دارد. یکبار هم در سال ۱۳۴۵ در آغاز کار فیلمسازیاش برای ساخت یک فیلم مستند در مورد نفت به ایران آمده و با ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد دیدار و گفتوگو کرده است. او همچنین در سالهای اخیر فیلمهای کیارستمی و بهمن قبادی را نیز ستوده است.
برتولوچی چپگراست، اما به فرویدیسم هم گرایش دارد. وجود صحنههای بیپروا در برخی از فیلمهای او از جمله در فیلم «آخرین تانگو در پاریس» سر و صدای اخلاقیون را درآورد و او را با مشکلات زیادی مواجه کرد. مشکلات او بهخصوص بعد از نمایش آخرین فیلمش «رؤیازدگان» همهجانبه بود. اینبار او نه فقط از سوی راستگرایان و اخلاقیون، که از طرف چپگرایان نیز مورد حمله قرار گرفت. اما این حملات مانع از آن نشد که فیلم بهعنوان یک شاهکار سینمایی مورد تحسین هنر دوستان قرار نگیرد. موضوع این فیلم زندگی رؤیایی سه جوان عاشق سینما در بستر جنبش اعتراضی ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه است: یک دانشجوی آمریکایی با در بستهی سینماتک پاریس مواجه میشود و همانجا به یک خواهر و برادر فرانسوی برمیخورد که مانند او عاشق سینما هستند. فیلم در متن رویدادهای پر تنش ماه مه ۱۹۶۸ زندگی بیپروای این سه جوان را دنبال میکند. فیلم پر از مونتاژهای ماهرانه به فیلمهای سینمایی و به حوادث سیاسی سال ۱۹۶۸ است. اعتراض چپگرایان این است که برتولوچی جنبهی سیاسی جنبش اعتراضی آن سالها را مسخ کرده است.
«رؤیازدگان» یک فیلم عاشقانهی سمبلیک است که میتواند از جوانب مختلف تفسیر شود. از جمله عدهای آن را مواجههی فرهنگی بین اروپای فرهیخته و صاحب ایدئولوژی و آمریکای بدون ایدئولوژی دانستهاند. خود برتولوچی در گفتوگو با روزنامهی فرانکفورتر آلگماینه نظراتش در این مورد را ابراز کرده است. توجه شما را به این گفتو گو جلب میکنم:
فرانکفورتر - آقای برتولوچی، یادتان مانده در جریان اعتراضات دانشجویی ماه مه ۱۹۶۸ دقیقا چه کار میکردید؟
برتولوچی - بله. داشتم فیلم «همخوابه» را میساختم. فیلم از حوادث آن روزها در پاریس متأثر بود. پیر کلمنتی، که از بازیگران اصلی فیلم بود آخر هفتهها به پاریس میرفت و از حال و هوای شهر و شعارهای تازه برایمان تعریف میکرد. امید بزرگی در همه ایجاد شده بود. آدم آن روزها با این احساس شبها میخوابید، که نه به عادت هر روزه در فردا، بلکه یکباره در آینده بیدار میشود. من فیلم «رؤیازدگان» را در رم همراه دانشآموزان شانزده هفده ساله تماشا کردم و دیدم که فیلم در ایتالیا بهخصوص در میان جوانان خیلی خوب مورد استقبال قرار گرفت.
فیلم «رؤیازدگان» را بر اساس رمان ژیلبر ادر ساختهاید. چطور شد به این کتاب برخوردید؟
داشتم روی یکی از سکانسهای فیلم «۱۹۰۰» کار میکردم، اما کار پیش نمیرفت و حال خوشی نداشتم. جامعهی ایتالیا از سال ۱۹۷۵ خیلی عوض شده. فیلم «۱۹۰۰» به ملتی با شور و هیجان سیاسی مربوط است که در حال حاضر وجود ندارد. این مسئله باعث شد که وابدهم. اینجا بود که زنم کتاب ادر را به من داد و گفت بردار بخوان. من هم خواندم و دیدم که چقدر دقیق در حال و هوای سال ۱۹۶۸ نوشته شده. موضوع آن این است که درست همانطور که فیلسوف آلمانی هربرت مارکوزه گفته، سکس میتواند یک جور گناه یا تجاوز به قانون باشد. البته عجیب، وقتی بود که در پاریس دنبال بازیگر برای این فیلم میگشتم. از جوانان میپرسیدم از سال ۱۹۶۸ چه میدانند. و در کمال حیرت جز لویی گارل که نقش تنو را در این فیلم بازی میکند، کسی چیزی از آن سال نمیدانست.
آیا احساس دلتنگی سبب شد به موضوع جنبش ماه مه ۱۹۶۸ متمایل شوید، یا اینکه میخواستید زمانی را بازسازی کنید که حالا دیگر سپری شده و به آن چندان اعتناء نمیشود؟
هر دو. راستش نمیتوانستم درک کنم که چطور این جوانان از آن سال چیزی نمیدانند. آخر اینها بچههای ۶۸ هستند - چرا والدینشان برایشان چیزی تعریف نکردهاند؟ احتمالاً چون خیزش سال ۱۹۶۸ را شکستخورده تلقی کردهاند. اما اصلاً اینطور نبود. جنبش اعتراضی ۱۹۶۸ اثر عظیمی بر روابط انسانی گذاشت و به منظرهی زندگی امروزمان شکل داد. خوب یادم است قبل از سال ۱۹۶۸ به هر جا که سر و کارت میافتاد، با نهادهای قلدر و خودرأی طرف بودی. اما امروز بساط آنها جمع شده. بهخاطر گفتن این چیزها بود که این فیلم را ساختم.
گفتهاید به بازآفرینی گذشته علاقه ندارید، بلکه با این فیلم خواستهاید موضع بگیرید. منظورتان چیست؟
من نمیخواستم چیزی را شرح بدهم، مسئلهی من احساس آن روزهای اعتراض است. این نکته که نسل جوان شورشی بود، به این معنی است که امروز هم میتواند شورشی باشد، فقط از آن غافل است.
شما در همان ابتدای فیلم بیگانهسازی میکنید: ژان پیر لئو در سنین پیری اعلامیه پخش میکند و سپس شما در میان این تصاویر، تصویر سالهای جوانی او را در زمان جنبش به شکل سیاه و سفید مونتاژ میکنید.
درست است. این نوعی بیانیهی شاعرانه است. میخواستم از همان ابتدای فیلم نشان بدهم چطور با عامل زمان در این فیلم کار میکنم.
هنگامی که سه قهرمان فیلم در موزه لوور میدوند، باز هم صحنه مشابهای روی میدهد: این بار شما صحنههای مشابهای از دویدن سه نفر را از فیلم «باند حاشیهایها» اثر ژان لوک گدار مونتاژ میکنید. آیا کار دشواری بود که از گدار برای مونتاژ این صحنهها اجازه بگیرید؟
من به گدار نامه نوشتم و برای مونتاژ صحنهها از او اجازه خواستم. او هم گفت: «هر کاری دلت میخواهد، بکن. فقط یادت باشد، حق مؤلف کشک است، مؤلف حق ندارد، فقط وظیفه دارد.» جز این هم از گدار انتظار نمیرفت. من برای قدردانی از او از موسیقی فیلم «از نفس افتاده»اش هم استفاده کردم.
اما از یک قطعه موسیقی عاشقانه که نقش مهمی در رمان ادر دارد، استفاده نکردهاید. چرا؟
چون آن قطعه موسیقی در فیلم «بوسههای دزدکی» ساختهی فرانسوا تروفو گنجانده شده بود.
فیلم شما واقعگرا نیست، اما تخیلی هم نیست. خودتان آن را در چه مقولهای میگنجانید؟
کم و بیش یک جور حکایت است. خیلی از «بچههای وحشتناک» (۱۹۵۰) فیلمی که ژان پیر ملویل از روی داستان بلند (نوول) ژان کوکتو ساخت، تأثیر گرفته. در این فیلم هم ماجرا بر سر یک خواهر و برادر است که در دنیای بستهای زندگی میکنند و دختر جوانی وارد آن میشود.
«فانتزی در قدرت» یکی از معروفترین شعارهای جنبش ماه مه پاریس بود. سه قهرمان این فیلم هم این شعار را جدی میگیرند: آنها به رؤیاهاشان تحقق میبخشند، اما ناگهان سقوط میکنند. آیا به این ترتیب این شعار کمی ساده لوحانه نبود؟
این خیالپردازیها تا زمان خودکشی بچهگانه ایزابل ادامه مییابد. اما این خودکشی در این فیلم اتفاق نمیافتد و قضیه مربوط به فیلم «موشت» برسون است که ما تکهای از آن را مونتاژ کردهایم. ایزابل انگیزهی خودکشی را مییابد، به موشت فکر میکند، اما واقعیت قویتر از تخیلات اوست. اما چرا میگویید سادهلوحانه؟ در لحظهای که آزادی مهمترین چیزهاست، مطالبهی «فانتزی در قدرت» نوعی اعتراض به خمودگی و جمود است. من این شعار را امروز خیلی مهم میدانم، چون با توجه به هجوم بنجلهای تلویزیونی این خطر هست که جوانان عقل و هوش و شادابیشان را از دست بدهند.
فیلم با زد و خورد پلیس و دانشجویان تمام میشود و در پایان تصویر مانند یک عکس قدیمی سیاه و سفید میشود. به این ترتیب گویی زمان یکباره از ما دور میشود.
هنگامی که من پایانبندی فیلم را بر پرده دیدم، چون آن را خستهکننده یافتم، تغییرش دادم. میخواستم یک مقدار شگفتی ایجاد شود. ما صحنهای که پلیس حمله میکند را به طور دیجیتالی طولانی کردیم، در واقع این صحنه خیلی کوتاهتر بود. میخواستم به این ترتیب رابطهای نیز ایجاد کنم بین هجوم پلیس در سال ۱۹۶۸ و حملهی وحشتناک پلیس به تظاهرکنندگان در هنگام برگزاری اجلاس سران سال ۲۰۰۱ در شهر جنوا.
در یک صحنه «ماتنو» مدعی میشود که دوربین به کارگردان اجازه میدهد از سوراخ کلید داخل اتاق خواب والدین را دید بزند، آدم از دیدن صحنه چندشش میشود، اما نمیتواند از دید زدن خودداری کند. اما تنو با او مخالفت میکند. نظر خود شما چیست؟
این دیالوگ در فیلمنامه نبود. در جریان تمرین فیالبداهه گفته شد.. لویی گارل تعریف میکرد که در خانهی آنها در اتاق خواب همیشه باز است. ما این گفته را به همین شکل در متن گنجاندیم. من خودم هم با یواشکی دید زدن مخالفتی ندارم، منتقدان هم اهل دید زدن هستند، مگر نه؟ من اخلاقیات کسانی که فیلم را به این چیزها متهم میکنند، درک نمیکنم. اصلاً سینما یعنی دید زدن.
با بیپروا بودن بعضی صحنهها به دردسر افتادید؟
راستش نه. در آمریکا هم زمان عوض شده. ما قراردادی با پخشکنندهی فیلم داشتیم که فیلمی که ارائه میدهیم بتواند مجوز نمایش برای بالای شانزدهسالهها دریافت کند. نسخهای که ارائه دادیم ابتدا مجوز نگرفت. کمی از صحنهها را حذف کردم و مجوز صادر شد. همیشه همینطور است: وقتی چیزی به نظر خودم کاملاً طبیعی و معصومانه میآید، این خطر هست که وقیحانه جلوه کند.
آقای فلاح زاده
سپاس فراوان از این مطلب. عالی است. حسابی چسبید. از تک تک این جوابها برای من الهام بیرون می آید: سینما یعنی دید زدن. چه زیبا. از فردا به دنبال این فیلم خواهم بود. از زمانی که فیلم 1900 را دیده ام هنوز از خماری اش در نیامده ام. جنبش 68 به یقین زیباترین و یگانه ترین جنبش تاریخ بوده است.
شاهکار . انتخاب بسیار هوشمندانه ای کردید که از این فیلم یاد کردید. ترجمه هم واقعا شیواست .
بدبختانه روزهای شور و شورش را از یاد برده ایم و باز خسته و مأیوس شده ایم. باید باز به گذشته برگردیم و خودمان را پیدا کنیم.
آقای دکتر فلاح زاده بی نهایت سپاس برای این مطلب جاندار. دوستان از این مطلب زیاد حرف می زدند، تا اینکه سرانجام اینجا آنرا پیدا کردم. متاسفانه خود فیلم را نصفه کاره دیده ام با این حال همان مقدار هم مغتنم بود.
ارسال کردن دیدگاه جدید