راهی برای آمیزش «اثر» با «متن»
گروه فرهنگ -بهتازگی تازهترین کتاب بهروز شیدا با عنوان «زنبور مست آنجا است»، مجموعه ۱۰ جستار و ترجمه ۱۰ شعر از شاعر لهستانی، آدام زاگایوسکی، توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. برای نخستین بار است که ترجمه ۱۰ شعر از آدام زاگایوسکی به زبان فارسی یکجا در کتابی منتشر میشود.
بهروز شیدا این اشعار را از منتخب اشعار این شاعر لهستانی که با نام «آنتنها در باران» منتشر شده، برگزیده و هر شعر را مانند پیشگفتاری بر جستارهای این کتاب آورده است. از مهمترین ویژگیهای آثار بهروز شیدا این است که با زبانی شاعرانه اما علمی و دقیق و با اتکاء به نظریههای ادبی به بررسی ادبیات معاصر ایران از انقلاب مشروطه به اینسو میپردازد.
بهروز شیدا، پژوهشگر و منتقد ادبی، ساکن سوئد است. «زنبور مست آنجا است»، شانزدهمین کتاب اوست. به مناسبت انتشار این کتاب با آقای شیدا گفتوگو کردهایم. این گفتوگو را میخوانید:
● آغاز گفتو گو
اثر پژوهشی شما «زنبور مست آنجا است»، مانند کتاب پیشینتان «هفت دات کام» ماحصل همنشینی تصویر و شعر و مقاله است. آیا بهراستی یک کتاب میتواند «چندرسانهای» باشد؟
پیش از هر چیز به من اجازه دهید، به بهانه پرسش چند وجهی شما تعریفهایی کوتاه به دست دهم از سه مفهوم رسانه، ژانر، ژانر فرعی و رابطهی این سه با یک دیگر. و البته با تأکید بر این نکته بدیهی که این تعریفها تنها یک پیشنهاد است و همچون هر پیشنهاد دیگری موضوع جدلها.
رسانه ظرفی است که از موادی خاص برای بیان انواع گوناگون سخن ساخته شده است. عکس، سینما، روزنامه، تلویزیون، رسانه هستند؛ ظرفهایی که تنها به اعتبار مواد سازندهشان، تعریف میشوند.
ژانر اما تنها بر مبنای مواد سازندهاش تعریف نمیشود، که بر مبنای فورم– سخناش ویژهگی مییابد.
ژانر فرعی نیز بر مبنای فورم– سخن خاصی تعریف میشود که در چهارچوب ژانر اصلی جا میگیرد.
برمبنای این تعریفها در کتابِ زنبور مست آنجا است ما ژانرهایی از سه رسانه عکس، شعر، نقد ادبی را به دو قصد کنار هم چیدهایم: نخست به این قصد که بر مبنای تداخل ژانرها، فورم دیگری به نمایش بگذاریم. دوم به این قصد که بر مبنای نوعی رابطه بینامتنی پاسخهای یکسان ژانرهای گوناگون به پرسشهای یکسان را به نمایش بگذاریم. «مزیتی» اگر در این کتاب هست شاید در همین دو نمایش است؛ نمایش همصدایی ژانرها در فورمی که از گفتوگوی آن ژانرها فراز آمده است.
و بعد گمان میکنم که یک کتاب البته میتواند چندرسانهای باشد؛ و میزان «مزیت» یا نقص هر کتاب چندرسانهای را نیز تنها با نگاه به خود آن کتاب میتوان سنجید؛ چه هیچ فورمی آخرِ ماجرا نیست.
اشعار آدام زاگایوسکی با این قصد که هر شعر با جستاری که پس از آن میآید در گفتو گو باشد ترجمه و منتشر شده. چرا آدام زاگایوسکی و نه شاعر دیگری؟
گمان میکنم که شعر آدام زاگایوسکی از جمله شعرهایی است که با متنهای گوناگون سخنها میگوید. در شعر آدام زاگایوسکی عناصر «متناقض» بسیاری در هم آمیختهاند؛ اسطوره و تاریخ؛ گذشته و اکنون؛ فرد و جمع؛ شهر و جهان؛ فلسفه و روزمرهگی؛ جنگ و صلح. گمان میکنم شعر او برای بسیاری از متنهای ما آینهای «نیکپرداخته» است.
در «زنبور مست آنجا است» هم آثاری را پیرامون یک اندیشه محوری مانند «تصویر روشنفکران در دوازده رمان» در کنار یکدیگر مینهید و به بررسی آنها در سایه آن گفتمان محوری میپردازید. ممکن است این آثار از نظر ادبی در یک سطح قرار نداشته باشند. معیار گزینش شما چیست؟
"زنبور مست آنجا است"، ۱۰ جستار، ۱۰ شعر از بهروز شیدا
در حوزه نقد یا پژوهش ادبی هنگامی که یک اثر را گرد یک موضوع مشخص سازمان میدهیم، تنها به جستوجوی یک چیز میرویم؛ به جستوجوی پاسخهای مشابه، متفاوت یا متناقضی که به موضوع مورد بحث در یک دوران تاریخی یا دورانهای گوناگون تاریخی و دریک سرزمین یا سرزمینهای گوناگون داده شده است. در اینجا کیفیت آثار معیار نیست؛ سخن آثار معیار است. متن معیار نیست؛ جهان خارج از متن معیار است؛ هُنریت معیار نیست؛ گفتمان معیار است. به عنوان نمونه در همین جستار پرسشها باقی است: پاسخ به هفت پرسش: تصویر «روشنفکران» در دوازده رمان، در رمانهای سیاحتنامه ابراهیم بیک، حاجیآقا، ملکوت، همسایهها، مفهوم «روشنفکر» در چهار دوران تاریخی در ایران، از مشروطیت تا سقوط رژیم پهلوی جستوجو میشود؛ در رمانهای آینههای دردار، کوچه اشباح، شاه کلید، مفهوم «روشنفکر» در سه رمان بعد از انقلاب در داخل کشور؛ در رمانهای در آنکارا باران میبارد، فریدون سه پسر داشت، چاه بابل، مفهوم «روشنفکر» در سه رمان بعد از انقلاب در خارج از کشور؛ در رمان بوزینه و ذات مفهوم «روشنفکر» در جهان غرب در سالهای پس از جنگ جهانی دوم؛ در رمان شهر شیشهای مفهوم «روشنفکر» در ایالات متحدهی آمریکا در سالهای ۱۹۸۰ میلادی.
معیار گزینش همه این رمانها تنها حضور یا غیاب مفهوم «روشنفکر» در زمانها و مکانهای متفاوت است.
از این اثر پیداست که شما افزون بر ادبیات داستانی و شعر به سینما و به ورزش نیز بسیار علاقه دارید. این جهانهای متفاوت و گاه بسیار متناقض و دستکم دور از هم را چه خطی به هم پیوند میدهد؟
چیزی که بسیاری از رشتههای ورزشی، از آن میان فوتبال، را به سینما و ادبیات پیوند میدهد شاید این است که هر سه هنراند. فوتبال و سینما و ادبیات مانند هر هنر دیگری در حوزه متن ما را به سوی فهم زیباییها میکشند؛ در حوزه خارج از متن به سوی فهم گفتمانها.
این هر سه هم ما را به سوی تعریفها میکشند هم تعریفشکنیها؛ هم ساختارها هم ساختارشکنیها؛ هم پیشبینیشدهها؛ هم غیرمنتظرهها؛ به سوی هنر.
جناب شیدا، عدالت به نظر شما چیست و در متن چگونه معنا پیدا میکند؟ و آیا عدالت را میتوان با آزادی آشتی داد؟
پرسش سختی است؛ بسیار سخت؛ به سختی تاریخ انسان. عدالت ایدهای است که انگار در «ظن هر کس» معنایی دارد. به عنوان نمونه: افلاطون تفاوت جایگاه انسان برتر و فروتر را نشان عدالت میداند. در مدینه فاضله افلاطون بردهگان حضور دارند؛ پیشهوران نماینده تحتانیترین بخش وجود انسان، یعنی میل، هستند؛ فیلسوفان که نماینده بالاترین بخش وجود انسان، یعنی عقل، هستند به کمک قوای نظامی که نماینده اراده وجود انسان هستند، بر جامعه حکومت میکنند.
توماس هابز عدالت را در وجود دولتی مقتدر جستوجو میکند که طبیعت ویرانگر انسان را کنترل میکند؛ جنگ همه علیه همه را کنترل میکند؛ یعنی فردیت را پاس میدارد؛ مالکیت را پاس میدارد.
جان لاک عدالت را به معنای حرمت تمام به حق مالکیت میداند. بالاترین وظیفه دولت این است که از این حق طبیعی دفاع کند.
کارل مارکس عدالت را نفی مالکیت بر ابزار تولید، نفی طبقات، حرکت به سوی انحلال دولت میداند.
در همه این روایتها اما، فارغ از انگیزه، سمتوسو یا اعتبار روایت، عدالت شاید یعنی تعیین جایی «درخور» برای پدیدهها؛ یعنی محدودیت «من» به بهای احقاق حقِ «دیگری». آزادی اما حرکتی است در جهت گریزِ «من» از محدودیتی که حضورِ «دیگری» میسازد؛ گریز از محدودیتِ جامعه، فردِ دیگر، ارزشهای دیگر.
و عدالت در متن؟ هنر شاید تنها جایی است که در آن آزادی و عدالت بهتمامی «آشتی» میکنند. در اینجا عدالت امکان حضور همه صداهای انسانی است تا مخاطب آنچه را که میخواهد بشنود. هنر به ابزارِ خیال تصویر همه «گفتوگو» را ممکن میکند؛ تصویر ناممکنها را ممکن میکند. در اینجا عدالت شاید همان آزادی است.
شما در این کتاب یک کار تازه دیگر هم انجام میدهید: بازخوانی نظریهای که سالها پیش آورده بودید با بازنویسی بخشهایی از یک گفتگو و ده جستار به قلم خودتان که پیش ازین منتشر شده بود. ضرورت بازخوانی و بازنویسی آنچه که گفته آمده بود، چیست؟
بازهم به من اجازه دهید بازهم به بهانه پرسش شما به تفاوتی که به نظر میرسد میان بازخوانی وبازنویسی یک متن وجود دارد به کوتاهی اشاره کنم.
بازخوانی یک متن از منظر خواننده آن متن صورت میگیرد؛ در بازخوانی یک متن، خواننده متنی را که نویسندهای دیگر نوشته است به متنی دیگر تبدیل میکند، بیآنکه از موادی که در متن اول وجود دارد استفاده کند؛ در اینجا سازوکارِ تأویل عمل میکند. نویسندهای که متن خود را بازمیخواند، در موقعیت خواننده قرار میگیرد؛ متن خود را تأویل میکند، بازمیخواند، متنی دیگر مینویسد که بهتمامی با متن اولاش متفاوت است.
در بازنویسی اما اتفاق دیگری رخ میدهد. در بازنویسی، مواد متن پیش رو به شکل دیگری استفاده میشود؛ به قصد دیگری باز نوشته میشود. در اینجا متنِ جدید به بهانه متن قدیم نوشته نمیشود؛ که متن جدید از مواد متن قدیم سود میجوید.
در جستار از اضلاع اثر تا قارههای وجود: بازنویسی بخشهایی از یک گفتوگو و ده جستار بهروز شیدا که موضوع پرسش شما است، نویسنده از تکههای تئوریک ده متن دیگرِ خود سود میجوید تا متن تئوریک دیگری بنویسد؛ نوعی بازنویسی تا هم بگوید بر مبنای مواد تئوریک یکسان میتوان جستارها نوشت هم نظریهای را که در گفتوگویی مطرح کرده است مستند کند هم بر مبنای بازنویسی متنهایی که خود پیش از این نوشته است، فورمی دیگر پیشنهاد کند.
نامهایی که برای آثارتان برمیگزینید طنینی شاعرانه دارد. موضوعاتی که بدان میپردازید به قلمرو نقد و پژوهش ادبی تعلق دارد. آیا بهراستی میتوان زبان نقد را که زبان عقل است، با زبان شعر که زبان حس است درآمیخت؟ فایده این آمیزش چیست؟
بله! به گمان من میتوان «زبان نقد» را با «زبان شعر» درآمیخت؛ یعنی نقدی به زبان شاعرانه نوشت. به گمان من «مسئله» نقد ادبی فورم هم هست. تیتر شاعرانه بخشی از فورم است؛ میل به گشایش ایجاد میکند؛ اما خود گشوده نیست؛ فهم را به تأخیر میاندازد؛ برای تأویلها امکان میسازد. آمیختن «زبان عقل» با «زبان حس»، آمیزش زبان ارجاعی با «زبان شعر» شاید راهی است برای آفرینش فورمی دیگر در نقد ادبی؛ راهی برای آمیزش «اثر» با «متن».
با سلام
و اما در باره آزادی و عدالت
.....گر دل نبود کجا وطن سازد عشق - ور عشق نباشد به چه کار آید دل
خیلی دوست داشتم از سهروردی و بوعلی سینا و ملا صدرا در مورد اندیشه شان برای این دو دغدغه ی انسانی بشنوم و بخوانم در متن بالا.
آزادی و عدالت دو بال پرنده آدمیت می باشند تا انسان به اوج تکامل رهنمون گردد.
نقل قول های اندیشمندان در مورد این دغدغه ها از حوزه مطالعات نوشتاری و میدانی آنها سرچشمه می گیرد و برایند آنها منتج از جمع های جبری عقاید آنها می باشد، و تازه این در حالی ست که تمامی عقایر بزرگان و صاحبان این نظر گرداوری شده باشد، چه می توان با اعمال نظر و برایند از پیش تعیین شده عقایدی را جمع و برایند - که البته در این صورت باید گفت می شود عقیده مولف- آن را بیان نمود.
متاسفانه هنوز کتاب ارزشمند ایشان را نخوانده ام اما از گفتار ایشان این طور به نظر رسید که گویی نویسنده برآن است تا قطعات ( ژانرهای) مختلف را با هم بیامیزد.
نقل ایشان:" به دو قصد کنار هم چیدهایم: نخست به این قصد که بر مبنای تداخل ژانرها، فورم دیگری به نمایش بگذاریم."
در صورتی در یک متن پست مدرن بر عدم آمیختگی پاره متن ها و حفظ قطعات یا( چیدمان) همان پاره متن های مجزا، متفاوت در کنار همدیگر است. یک نوع هم نشینی تفاوت ها در یک همزیستی مسالمت آمیز در کنار همدیگر است. قرارنیست که در یک متن پست مدرن ، پاره متن ها در هم ادغام و یا یکی در دیگری یا دیگران حل شود.
ارسال کردن دیدگاه جدید