با منصور خاکسار بیشتر آشنا شویم
فرهنگ زمانه - منصور خاکسار، شاعر سرشناس تبعیدی ما و از اعضای کانون نویسندگان ایران، سال گذشته در چنین روزهایی، در آغاز بهار به مرگی خودخواسته تن داد.
به مناسبت سالگرد درگذشت زندهیاد منصور خاکسار، در «نوعید» این عضو از دسترفتهی جامعه ادبی ایران، در رادیو زمانه ویژهنامهای به این شاعر تبعیدی اختصاص دادهایم. مقالاتی که اکنون در ویژهنامهی زمانه دربارهی منصور خاکسار خواهید خواند، نخستین بار سال گذشته در ویژهنامهی «جنگ زمان» به سردبیری منصور کوشان منتشر شد. رادیو زمانه و بخش فرهنگ آن از همهی این عزیزان و بزرگواران، بهویژه از خسرو دوامی، نویسنده گرانمایه و همچنین نسیم خاکسار نازنین سپاسگزار است و باری دیگر و اینبار در سالگرد آن عزیز از دسترفته، درگذشت منصور خاکسار را به خانواده و یاران او و همچنین به جامعهی ادبی ایران تسلیت میگوید. اکنون نخستین برگ از این دفتر به زندگینامهای اختصاص دارد که ملیحه تیرهگل، شاعر، پژوهشگر و تاریخنگار ادبیات تبعید دربارهی منصور خاکسار نوشته است. ملیحه تیرهگل در تاریخ ۲۸ مه ۲۰۱۰ بر پیشانی زندگینامهی منصور خاکسار مینویسد: «منصور خاکسار، پس از گذراندن ۷۰ سال زندگیی آکنده از شعر وُ کار وُ پیکار وُ خطر وُ آوارگی، در ۲۷ اسفند ۱۳۸۸ (۱۷ مارس ۲۰۱۰) در منطقهی «ارواین» لسانجلس بزرگ به زندگی خود پایان بخشید.»
او در ادامه میافزاید: «امیدوارم طرح مقدماتی زندگینامهی او و سالشمار آن- که با استفاده از نوشتههای خود منصور، سخنان کتبی و شفاهی برادران او (ناصر، نسیم، عباس و ماشااله خاکسار)، و سخنان کتبی و شفاهی هموندان ادبی و سیاسی او تنظیم شده- تا حدودی نشان دهد که منصور خاکسار که بود، بر چه زمینههائی بالیده بود، و فراوردهای زندگی او چه یادگارانی هستند.»
و در پایان یادآوری میکند: « از خوانندگان این متن خواهش میکنم اشتباهات احتمالی آن را به من خبر دهند، و هر نوع اطلاع مستندی را که از زندگی ادبی - سیاسی منصور خاکسار در اختیار دارند، در صورت تمایل، به نشانی من ارسال دارند. شاید با یاری یکدیگر بتوانیم در آینده، نمای نسبتاً کاملی از منش و کنش ادبی و سیاسی او را در اختیار تاریخ بگذاریم.»
توضیح میدهیم که شیوهی کتابت (رسمالخط) نویسندگان این ویژهنامه تغییر نکرده است. پس از انتشار این مجموعه مقالات در بخش فرهنگ زمانه، این یادنامه را به شکل کتابی مستقل در بخش کتابخانه در اختیار خوانندگان و همراهان زمانه قرار میدهیم. اکنون زندگینامه منصور خاکسار را به قلم ملیحه تیرهگل میخوانیم:
ملیحه تیرهگل- منصور خاکسار، روز ۴ شهریور سال ۱۳۱۸ در شهر آبادان به دنیا آمد. او دومین فرزند از خانوادهای بود آشنا با کار و شعر و سیاست. برادر بزرگ او (ناصر خاکسار)، کارگر فنی و پیمانی در شرکت نفت بود، و ضدیت با استبداد را بدون درخواست عدالت اجتماعی کافی نمیشمرد. عموی او در ادبیات کلاسیک و نقد فرهنگی و اجتماعی، اندیشهورزی بود زبانزد همگان در آبادان. (۱) به گفتهی نسیم خاکسار، پدرش، که از کارگران شرکت نفت آبادان بود، پا به پای جوانهای خانواده (پسرها و دخترها و همسران آنها) در کلیهی آکسیونهای کارگری شرکت میکرد. یکی از هموندان سـیاسیی منصور خاکسـار، مادر منصور را در ماههای نخسـتِ پس از انقلاب ۵۷ چنین تصویر میکند: «بانوی سالخوردهی ریزاندام سپید مویی که وقتی به ستاد سازمان فدایی در آبادان وارد میشد جنگاوران چریک در حضور او احساس امنیت میکردند.» (۲) افزون بر جوّ معترض و مبارزِ خانواده، منصور فرزند زمانهی اشغال ایران و پیامدهای جنگ دوم جهانی بود؛ یعنی زمانهای که، مبارزه با حضور نیروهای بیگانه در ایران، فراخوانی ملی داشت. پس از آن نیز، مبارزهی ملی علیه تسلط امپراتوریی بریتانیا بر نفت ایران، و سرکوب آن با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فضای نوجوانی و جوانیی نسل منصور را آکند. منصور میگوید: «۱۰ سال بیشتر نداشتم، اما کتابی را در کتابخانهی عمویم ناخوانده باقی نگذاشته بودم. آنچه در سیاست و در خانه و در جامعهی پیرامون من رخ داده بود مرا با خود میبرد. پا به پای همه میدویدم. روی تابلو در کلاس درس شعار مینوشتم و در کوچه اعلامیه به در و دیوار میچسباندم. اما صدای عمویم، صدایی که همهی اطرافیان را در آن روزگار به اندیشه فرامیخواند، به نقد فرامیخواند، به شعر مولوی فرامیخواند، رهایم نمیکرد. صدای عمویم شعر بود.» (۳) اما این «صدا»، این «شعر»، که تا پایان عمر با منصور باقی ماند، او را از حضور فیزیکی در صحنهی مبارزه باز نداشت. او از سال ۱۳۳۰، یعنی از زمانی که ۱۲ سال بیش نداشت، در کلیهی اکسـیونهای اعتراضی شـرکت میکرد. ناصر خاکسـار پیرامـون همین دوره از زندگیی منصور مینویسد: «... همین طور باطوم زدن بر سر و کلهی ما در کلانتری، و خواباندن ما در آن نـوجـوانی در اتاقی که پر از موش خرما بود و به پاهایمان حمله میکردند و میگزیدند...» (۴)
منصور خاکسار از کودکی و نوجوانی، هم کار میکرد هم درس میخواند، و هم شعر میسرود. افزون بر شعرهائی که خودش «سیاه مشق» نامیده، نخستین شعر او، که به گفتهی خودش «سند اثبات شاعریی» او به شمار میرفت، در سال ۱۳۳۷ در نشریهی «امید ایران» به سردبیریی محمد عاصمی منتشر شد. در سالهای آخر تحصیلِ او در دبیرستان، یعنی سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹، شاعر پرآوازه، مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد) و حسن پستا، پژوهشگر پرمایه، که هر دو به سبب درگیری با مسئولان آموزش و پرورش تهران، به آبادان تبعید شده بودند، از جمله معلمان منصور بودند؛ و چنان که خودش اشاره کرده است، آگاهی از مسائل اجتماعی/ سیاسی، شناخت گسترده از شعر و ادبیات، شخصیت مقاوم، و آموزههای «رُک و ستیزنده» ی این دو شخصیت فرهنگی، در بینش شعری و سـیاسیی منصور تأثیر عمیقی داشتهاند. افزون بر این، منصور خاکسار در این دوره از زندگیی خود با گروه پرشماری از اهل ادب و فرهنگ ایران که ساکن آبادان بودند- مانند محمدعلی صفریان (مترجم) و صفدر تقیزاده (مترجم و پژوهشگر ادبی)، ناصر تقوائی (داستاننویس و کارگردان فیلم) - دمخور بود، و از طریق همین افراد، هم با شعر شاعران بزرگ جهان، مانند لورکا، الیوت، نرودا، پاوند، حکمت، و مایاکوفسکی، آشنا شد، و هم با شخصیتهای مشهور شعر و ادبیات فارسی، مانند جلال آلاحمد، احمد شاملو و فروغ فرخزاد. منصور خاکسـار، وام خود را به پیشکسـوتان ادبیاش با این جمله میپردازد: «من در زبان شعریام، تجربهی سالیان دراز ِ خودم را دارم، ولی بهرهگیریی تجربهی خودم را در گذشته، از بزرگان شعر معاصر ایران، یعنی نیما و امید و شاملو و فروغ، هیچگاه نادیده نگرفتهام.» (۵)
منصور خاکسار در سال ۱۳۳۹ از دبیرستان «فرخی» در آبادان دیپلم ریاضی گرفت، و در بانک تهران شعبهی آبادان مشغول به کار شد؛ در همان سال، در کنکور دانشگاه «صنعت نفت» شرکت کرد، قبول شد، اما در مصاحبهی شفاهی با بخش امنیتیی دانشگاه (بخش گزینش) - که نسبت به پیشینه و اندیشهی دانشجویان سخت حساس بود- رد شد، و از ادامهی تحصیل محروم ماند.
مهمترین حرکت فرهنگیی منصور در این دوره- علاوه بر سرودن شعر- پایهگذاریی نشریهی «ویژهی هنر و ادبیات جنوب» با همکاریی ناصر تقوائی بود. منصور خاکسار، در سال ۱۳۴۵، درست در دورانی که یأس و سکوت مطلق فضای سیاسی/ فرهنگیی ایران را انباشته بود، با انتشار این نشریه، نیروهای پراکنده وَ نویسندگان وَ هنرمندانی چون عدنان غریفی، احمد آقائی، پرویز مسجدی، حسین رحمت، علی گلزاده، مسعود میناوی، ناصر مؤذن، محمد ایوبی، پرویز زاهدی، بهرام حیدری، نظام رکنی، نسیم خاکسار، را گردهم آورد، و خون تازهای به ادبیات زمانه جاری کرد. (۶) ماهنامهی «هنر و ادبیات جنوب» یا «جُنگ جنوب»، در تاریخ مطبوعات دههی چهل خورشیدی به عنوان مادر بسیاری از «جُنگ»های ادبی، که در همان دوران در اهواز، مسجد سلیمان، خراسان، رشت، اصفهان، و تبریز منتشر شد، شناسائی میشود. (۷)
منصور خاکسار، همزمان با این حرکت فرهنگی، و در کنار خلق شعر و انتشار آثارش، همراه با کمال سعیدی و اکبر میرجانی به مطالعهی آثار مارکسیستی پرداخت، (۸) و در زمینهی مبارزهی سندیکائی، و در راستای مبارزات جبههی ملیی سوم در آبادان، در امر انتخابات آزاد و دخالت ساواک در جلوگیری از آن، فعالیتی پیگیر و مؤثر داشت، و بهای آن را نیز با دو سال زندان (۱۳۴۶ تا ۱۳۴۸) پرداخت. ماشااله خاکسار پیرامون این دوره از زندگیی منصور و نقش او در خانواده مینویسد: «و تو هنوز شانزده ساله نشدی که میبینی منصور پشت میلههاست، با آصف رزمدیده و نسیم و ناصر و... آن وقت که سفرهی مادر را خالی مییابی، متوجه میشوی این برادر شاعرت که به زندان افتاده، چه سهمی در سفرهی غذایت داشته است، و تو نبودِ او را در دعواهای پدر و مادر بر سر مخارج خانه بیشتر درک میکنی، و نقش برادر شاعر و مبارزت را بهتر میفهمی در واژهی کوچکِ اقتصاد خانه...» (۹) منصور با شکلگیریی جنبش چریکی و مبارزهی مسلحانه، در اوایل دههی پنجاه به «سازمان چریکهای فدائیی خلق ایران» پیوست، و چنان که «گروهی از یاران» ش نوشتهاند، «در ارتقاء فرهنگ مبارزاتی و فاصلهگیری از حرکات سطحی و چپروانه در این سازمان نقش مؤثری داشت.» (۱۰) عباس خاکسار در سوگنامهی مرگ منصور، هم به پیوستن او به سازمان یادشده اشاره میکند، و هم از «نقش مؤثر» او در این سازمان نشانهای مستند به دست میدهد. بنا بر این نوشته، در اواخر سال ۵۳ منصور کتابی «تایپ شده»، با عنوان «شورش نه، گامهای سنجیده»، با آرم «سازمان چریکهای فدائیی خلق» را برای خواندن به عباس میدهد. این کتاب، پاسخ سازمان چریکهای فدائیی خلق بوده بر کتابی از مصطفی شعاعیان. در پایان کتاب نیز چند صفحه سفید گذاشته شده بوده، با این جمله که: «رفیق پرویز، نیاز مبرم به نظر و تصحیح متن از طرف تو داریم...». عباس خاکسار- که در آن زمان بر این تصور بوده که منصور به دلیل «پست بالای بانکی و امکانات مرفه زندگی» از حزب توده و جبههی ملی و کلاً از فعالیتهای سیاسی فاصله گرفته و فقط به فعالیتهای فرهنگی مشغول است، در اینجای یادنامهاش مینویسد: «این چند صفحهی سفید و آن واژهی «رفیق پرویز» دیوانهام کرده بود. منصور- رفیق پرویز- با سازمان پیوند دارد. [...] منصور از همهی ما (نسیم آن موقع در زندان بود) جلو زده بود. آنچه ما در حاشیه و پیرامونش قرار داشتیم، منصور در متن و مرکزش قرار گرفته بود.» (۱۱)
منصور در سال ۱۳۵۱، دستگیری و کشتار فعالان سیاسیی سال ۵۰ را در یکی از زیباترین و اثرگذارترین شعرهای سیاسیی خود، با عنوان «کارنامهی خون»، به حافظه زمان سپرد؛ منظومهای که، سالهای پیش از انقلاب بهمن ۵۷ در میان زندانیان سیاسی و جوانان مبارز دست به دست و دهان به دهان میچرخید. در سال ۱۳۵۴، «جهانگیر»، شوهر خواهر منصور (از رزمندگان سازمان چریکهای فدائی خلق) از چنگ مأموران ساواک میگریزد. عباس و صغرا خاکسار بلافاصله بازداشت میشوند، اما پس از چند ساعت آزاد میشوند و به خانهی منصور میروند. عباس خاکسار، منصور را در محاصرهی مأموران امنیتی چنین تصویر میکند: «دیدم خانه در اختیار مأموران است، و منصور خونسرد میان مأموران مسلح نشسته بود، و آنها را آرام میکرد که جهانگیر برمیگردد. [...] ما- منصور و من و مادرم و مادر جهانگیر و خواهرانم صغرا و کبرا با دختر کوچولویش، پگاه- در اتاق بالا نشسته بودیم. ساکت و خاموش در انتظار فاجعهای که میتوانست هر آن رخ دهد؛ با هر زنگ در و یا هر زنگ تلفن. من به منصور نگاه میکردم؛ به این پلنگ خاموش، که چه در ذهن دارد؟ مثل همیشه آرام بود و صبور، و در نگاهش هیچ سراسیمگی نبود. مثل همیشه، نگاهی به نزدیک ولی دور. پلنگی در رؤیای خیزی دیگر. [...] وقتی فردا، ساعت ده صبح از بانک تهران شعبهی محل کار منصور زنگ زدند و ضرورت بودنش در اداره برای امضای اسناد بانکی... و مأموران بعد از تماس با مرکز به منصور اجازهی رفتن به کار دادند، دل در سینهام نبود. منصور همچنان آرام، همه را بوسید و از مأموران خواهش کرد به مادرم و مادر جهانگیر و خواهرانم که بیتابی نشان میدادند، سخت نگیرند و دشنام ندهند، و از همهی ما هم خواست که وضعیت مأموران را درک کنیم و با آنها با احترام روبهرو شویم. وقتی منصور در را بست و راهیی کار شد، گفتم قضیه تمام شد. منصور هم خواهد رفت، مثل جهانگیر؛ و من میمانم با این جمع درهمریخته و آیندهای ناروشن. [...] وقتی بعد از یک هفته مأموران خانه را ترک کردند، هنوز باورم نمیشد که منصور نرفته باشد.» (۱۲) البته، منصور «نرفته بود» یعنی مخفی نشده بود، اما به سبب احتمال فاش شدن رابطهاش با سازمان چریکهای فدائیی خلق، توسط دوستانش در بانک تهران، در همان سـال، به شـعبهی این بانک در لندن منتقل شد، و از طریق همکاری با «کنفدراسیون جهانیی دانشجویان ایرانی»، مبارزهی فرهنگی و سیاسیی خویش را در اروپا پی گرفت. در زمستان ۱۳۵۶- زمانی که سعید سلطانپور (شاعر، بازیگر و کوشندهی سیاسی) به سبب شرکت فعال در «ده شب شعر گوته» (تهران، پائیز ۱۳۵۶)، به تبعید آمد، منصور، همراه او، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز و حمزه فراهتی «کمیتهی از زندان تا تبعید» را تشـکیل داد. این «کمیته»، افزون بر برگزاریی تظاهرات هـزاران نفـرهی خیابانی، و جلسههای سخنرانی در شهرهای مختلف اروپا (با همکاریی کنفدراسیونهای دانشجوئی)، با نشریهی «ایرانشهر» چاپ لندن، به سردبیریی احمد شاملو و غلامحسین ساعدی، نیز همکاری داشت. یکی از مهمترین متنهای سیاسیی این دورهی منصور- که با عنوان «مسائل کنونیی جنبش و مراجع»، و با امضاء «مبارزین هوادار جنبش نوین انقلابیی ایران» در سطحی محدود در لندن منتشر شد- ظهور ارتجاع مذهبی را پیشبینی میکرد، و نشانههای بروز آن را در سخنان آیتالله خمینی و آیتالله شریتعمداری برمیشمرد. این متن، بازتابی روشنگرانه و ستیزنده بود بر این جملهی آیتالله خمینی که «کمونیستها عامل بیگانهاند». نشریههای کنفدراسیون، و حتا «ایرانشهر- لندن» از انتشار این متن خودداری کردند؛ چرا که آن را به زیان «وحدت مردم» در مبارزه برآورد کرده بودند. منصور در پائیز ۱۳۵۷ به لبنان رفت، و با اوجگیریی انقلاب به ایران بازگشت؛ (۱۳) پس از «پیروزیی انقلاب» در سازماندهیی هستههای مقاومت علیه جمهوریی اسلامی و آگاهیرسانی نسبت به ارتجاع و استبداد ژریم تازه فعالیت کرد؛ در حین سخنرانی در ستاد فدائی (شاخهی آبادان) دستگیر شد؛ و مدت یک ماه و نیم در زندان بسر برد. منصور خاکسار در این مورد مینویسد: «من در سیام فروردین ماه ۱۳۵۸، همراه تنی از هواداران «فدائی» توسط مأمورین کمیتهی ۴۸ رژیم اسلامی در آبادان، در حین سخنرانی برای مردم بازداشت شدم. چند روز بعد به گفتهی مسئول کمیته، به خاطر اعتراضهایی که در شهر شده بود، و نگرانـی از یورش مردم به کمیته، ما را شـبانه به تهـران بـردند و به زندان «قصـر» تحویل دادند. ابتدا باور نمیکردم در اوج چنان خیزشی، آن هم ۷۰ روز پس از فروریزیی دیوار زندانها، زندانی در کار باشد. اما بود.» (۱۴) در انشعاب «سازمان چریکهای فدائیی خلق ایران» به دو بخشِ «اکثریت» و «اقلیت»، که در خـرداد ماه ۱۳۵۹ روی داد، منصـور ابتدا جانب گروه «اکثریت» را گرفت، اما به زودی، به سـبب تأیید بیچون و چرای این سازمان از سیاستهای «حزب توده» و «خط امام»، از این سازمان جدا شد و به گروه موسوم به «بیانیهی ۱۶ آذر» پیوست. برادر کوچک منصور، ماشاله خاکسار، که در آن روزها به بخش «اکثریت» پیوسته بود، دربارهی آخرین دیدارش با منصور مینویسد: «دو سالی میشد که از تشکیلاتی که هر دو با هم کار میکردیم انشعاب کرده بودیم، و یکدیگر را بنا بر همان خطکشیهای کاذب ندیده بودیم. او شده بود جناح چپ و من هم شده بودم جناح راست. [... ولی همیشه احساس میکردم] عشقی انسانی به گذشتهی سازمان و تجربهای تلخ از سال سی و دو دارد، و با کسانی که مشیی چریکی را یک سویه و بدون توجه به شرایط تاریخی و جهانی نقد میکنند، مرزبندی دارد؛ وحدت با حزب را به زیان جنبش فدائی میداند و تبعیت از مشیی حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم را خطائی نابخشودنی و دور باطلی میداند، که یک بار به وسیلهی جنبش چپ تجربه شده است. [...] او در آن بحث برادرانه [که در آخرین دیدارمان با هم داشتیم] من را عقابی خواند که دارم به مرغ خانگی تبدیل میشوم؛ و من، او را میانسال شاعری خواندم که پا بر زمین ندارد و به واقعیات زمینی بیتوجه است.» (۱۵)
یکی از یاران منصور نمائی فشرده اما گویا از زندگیی این دورهی منصور را در سوگنامهی خود ترسیم کرده اسـت: «میخواستم در سوگ خندهها و نگاههای آغشته به شـرم شرقیاش بنویسم؛ میخواستم از کنار «کاکا منصور» بودن در حوزههای سازمانی و خانههای مخفی، که زیر آوار بحثها و جدلهای سـیاسی و فرهنگیمان نفـس تنگـی میگرفتند و فقط با شعرخوانیهای او آرام میشدند، بنویسم. و بنویسم چگونه با شکیبایی و صبر و مهربانی، به قول خودش «افسـار شَـر وُ شـور» مرا میکشـید و هـی مـیزد: «حـوصـله کن،ای تجلیی شرارتِ جنوبِ شـهر تهـران». میخواستم از روزی که به جوادیهی تهران رفتیم تا در مخروبهای به نام «خانه» با یکی از قدیمیترین گارگران شرکت نفت گفتوگویی برای نشریهی «کار» جور کنیم، بنویسم...» (۱۶) منتها، فعالیت سیاسی و زندگیی مخفی در این دوره نیز منصور را از شعر و ادبیات دور نکرد. او در همین دوره بود که به عضویت «کانون نویسندگان ایران» درآمد، در تمام افت و خیزهای درونی و بیرونیی آن سهیم شد، در روزنامهی «کار» قلم میزد، و تا پیش از تبعید، سـه منظـومهی «حیدر و انقلاب»، «کارنامهی خون»، و «شرارههای شب» را منتشر کرد. خطابهای شورانگیز این سه منظومه، شاعری را به تاریخ ادبیات ما معرفی میکنند که ضمن ثبت فرایندهای ستمگرانهی زمانه در شعرش، ضمن امید لایزالی که به حقانیت راهش دارد، تمامیی حسها و عاطفهها و آرزوهای زندگی را در گرو آزادی و عدالت اجتماعی میبیند.
منصور خاکسار در سال ۱۳۵۹ با دختری از بستگان خود به نام «عشرت مُرسلی» (نسرین) ازدواج کرد. نسرین و منصور تا زمان خروج از ایران، دارای دو دختر با نامهای «مهک» و «شیده» بودند. منصور در سال ۱۳۶۳، زمانی که مرکزیت سازمانش به تبعید رفته بود، پس از چندی زندگی و فعالیت مخفی، همراه همسر و دو دختر خود، به شـکل غیرقانونی، از طریق جلفا، به شـوروی رفت، و پس از مدتی سرگردانی در مرز، اقامت او در باکو تأیید شد. منصور با استفاده از نام مستعار «پرویز» در مصاحبه با سعید رهنما (کانادا، تابستان ۱۹۹۴) در زمینهی این سفر میگوید: «جلال، یکی از کادرهای مرکزیی سازمان فدائیان خلق ایران به دیدار من، که در شرایط مخفی زندگی میکردم، آمد، و با تحلیلی که از اوضاع میخواست، از من خواست که در صورت امکان خود را برای یک سفر آماده کنم تا به نمایندگی از طرف سازمان [که در آن زمان به خارج کشور منتقل شده بود] خواستهایی را با شوروی مطرح کنم. آن طوری که به من توضیح داده شد از قبل تماسهایی با مقامات شوروی گرفته شده و آنها در جریان سفر من خواهند بود. [...] ما نه به قصد پناهندگی و اقامت در شوروی، بلکه به خاطر طرح مسائل دیگر و بررسیی امکان استفاده از امکانات برای ادامه فعالیتهایمان به شوروی رفته بودیم.» (۱۷) یکی از هموندان منصور در سوگ او مینویسد: «وقتی خبر رفتنت را شنیدم، یاد چهل روزی که در شهر مرزی در پادگانی نیمه متروک به انتظار تائید نشسته بودی دلم را به درد آورد. یاد گذشت و بزرگواریات که هرگز لب به گلایه نگشودی. روزهای سختی بود کاک منصور، یادت میآید که میگفتی: «کاکا زندگی همینه باید باهاش ساخت.» و من میگفتم که: «اگر او نساخت چی؟» و تو گفتی: «روله، مگه جرأت داره که نسازه.» (۱۸) منصور، چنان که در مصاحبه با سعید رهنما میگوید، در درازای دو سال اقامت در باکو، به مواردی از روابط سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی در شوروی برمیخورد، که برای او «شوکآور» است. او در مصاحبهی یادشده، ضمن شرح فساد مالی، اخلاقی، و سانسور سیاسی در کشور شوراها میگوید:
«مشاهدات ما در جامعه و در شهر بیانگر رابطهی فوقالعاده ضعیف حزب با مردم بود. در موردی وقتی عدهای فهمیدند که کمونیست هستیم، واژهای را به کار بردند که اینها «انسانفروش»اند؛ و این برای ما واقعاً شوکآور بود که برداشت مردم از این ایدئولوژی این است. یا با دزدیها و فساد فراوانی در محل کار مواجه میشدیم و فرد مسئول رسماً پول و رشوه میگرفت. وقتی که این مشاهدات را به آخونداف معرفی کردیم، عکسالعمل او این بود که من و دوستانم هنوز دانش سیاسیی روشنی نداریم و برداشتهایمان غلط است.»
چنین است که بازماندهی تصور یا توهمی که منصور از ایدئولوژیی جاری در کشور شوراها داشت، به طور کامل فرو میریزد؛ به اروپا مهاجرت میکند؛ و در آلمان اقامت میگزیند. جملههای زیر که در یادداشت یکی از هموندانش آمده، از منش سیاسیی منصور در این دوره نمائی کلی به دست دهند: «همواره با رفقای همتشکیلاتیات (۱۶ آذر) بودی. اما با ما اکثریتیها- یا به قول خودت: «متحدان حزب توده» - هم مهربان بودی. روزی در شهر کلن پس از بحث تندی که با هم داشتیم- نه، من بودم که با تو به تلخ بودم، تو مهربانتر از آن بودی که درشتی کنی- گفتم: «کاکا جان اگر خطاست، همهی ما به یک نسبت در این فاجعه سهیم هستیم، دفاع از جمهوریی اسلامی، با و یا بدون حزب توده، حیثیت فدائی را بر باد داده.» خندیدی و این تکه از فیلم گوزنها را تکرار کردی که: «با وفا، دزدی دزدیه» و بعد با همان شرم همیشگیات گفتی که: «ولی این دزدی فرق میکنه.» (۱۹) منصور در آلمان از عضویت در سازمان خود استعفا میدهد؛ از فعالیتهای تشکیلاتی فاصله میگیرد؛ عضویت «کانون نویســندگان ایران در تـبـعیـد» را میپذیرد؛ در دفترهای «نامهی کانون نویسـندگان ایران در تبعید» قلم میزند، و در برنامههای شعر و سخن کانون، و در آکسیونهای اعتراضی شرکت میکند.
منصور خاکسار در سال ۱۹۹۰ به امریکا مهاجرت کرد، و فعالیتهای ادبی و فرهنگیی خود را در لسانجلس پی گرفت. در واقع، در لسانجلس بود که میانماندگیی منصور بین «شعر» و «سیاست»، به نفع «شعر» حل شد. او، افزون بر آثاری که قبلاً منتشر کرده بود، در درازنای نزدیک به دو دهه اقامت در امریکا، یازده دفتر شعر را به قرار زیر به دست انتشار سپرد: ۱) سرزمین شاعر، منظومهای که سالها پیش سروده بود؛ ۲) با طرهی دانش عشق؛ ۳) قصیدهی سفری در مه (منظومه)؛ ۴) لسانجلسیها؛ ۵) LosAngelinos (ترجمهی لسانجلسیها به زبان انگلیسی- فرخنده افروخته)؛ ۶) آن سوی برهنگی؛ ۷) آن سوی برهنگی (دو زبانه، ترجمهی فرخنده افروخته)؛ ۸) و تا این نقطه (گزیدهی شعرهای پیشین، دو زبانه، ترجمهی فرخنده افروخته)؛ ۹) چند نقطهی دیگر (دو زبانه، ترجمهی فرخنده افروخته و علی کیافر)؛ ۱۰) با آن نقطه (دو زبانه، به ترجمهی فرخنده افروخته، علی کیافر، و مجید نفیسی)؛ ۱۱) از سحرخیزان (دوزبانه، ترجمهی دکتر عباس صدرائی)، که منصور انتشار آن را ندید.
مجموعهی همین شعرها شهادت میدهد که سرخوردگیی منصور از «سوسیالیسم» ی که «واقعاً موجود» بود، و بریدن او از سازمان و تشکیلات سیاسی، مطلقاً بدان معنا نبود که او، لحظهای از دلواپسیها و «پرسشهای زمانه» و از آرزوی تحقق آزادی و عدالت اجتماعی و حفظ کرامت انسانی رها بوده است. اما این مجموعه، در عین حال، به ویرانیی درونی و فروریختن تدریجیی آفرینندهی خود نیز گواهی میدهد. در «پیشگفتِ» دفتر «از سحرخیزان» - که منصور آن را در واپسین روزهای زندگیی خود به چاپ سپرد- شاعر، فرایند تکوین این منظومه را به فشردگی گزارش میدهد: «برای شاعری که زبان و زندگیاش را درگیر زمانه میبیند و پرسش در پرسش خود را گرفتار کرده، هر افتادنی برانگیزاننده است.» (۲۱) به بیانی دیگر، شاعر در فراز پایانیی این جمله، هم به دیالکتیکِ جاری بین «افتادن خود» و «انگیزش شعر» گواهی میدهد؛ هم «شعر» را با متعالیترین مفهومهای انسانی- یعنی «انگیزش»، «خیزش»، «تپش»، و «کنش» - تعریف میکند؛ و هم، «منصور خاکسار»ی را به ما میشناساند، که پیش و بیش از آنکه یک کنشگر صرفاً «سیاسی» باشد، «شاعر» ی است با تاری از «خود» و پودی از گوهر «شعر».
افزون بر شـعر، منصور انبوهـی از مقاله و جسـتار در زمینهی ادبیات نوشـت، که برخـی از آنها را در سخنرانیهای ادبی در شهرهای مختلف امریکا و کانادا، و یا در نشستهای جرگهی ادبیی «دفترهای شنبه» عرضه کرد. اما تاکنون، تنها، اندکشماری از آن متنها در نشریات برونمرزی منـتشـر شده است. از این رو در حال حاضر، نمیتوان کتابشناسیی کاملی از او به دست داد. فهرسـت دیگری که باید به کتابشناسیی منصور افزوده شود، نقدهائی است که از سوی منتقدان درونمرزی و برونمرزی بر شعر او نوشته و منتشر شده است.
منصور، در درازنای بیست سال اقامت در امریکا، ضمن عضویت در هیئت تحریریهی نشریهی انگلیسیزبان «Iran Bulletin middle East Forum»، ضمن عضویت در «کانون نویسندگان ایران در تبعید»، ضمن قلم زدن در «نامه» ی این کانون، و ضمن شرکت در آکسـیونهای اعتراضیی ایرانیان علیه کشتار و زندان و شکنجهی مردم ایران و نویسندگان ایران در جمهوریی اسلامی، و ضمن برگزاریی برنامههای شعر و سخن از سوی «کانون نویسندگان ایران در تبعید- شاخهی امریکا»، با همیاریی چند تن از نویسندگان ساکن لسانجلس، گروه ادبیی «دفترهای شنبه» را پایهگذاری کرد، و تا پایان زندگی، این محفل را گرامی داشت، و ادامهی آن را با چنگ و دندان حفظ کرد. از میان اعضای این گروه ادبی، شاعران، داستاننویسان، و مترجمان معتبری ظهور کردند، که آثارشان وامدار بردباری، سرشت آشتیجویانهی منصور و عشق او به ادبیات است. این محفل ادبی، سه کتاب نیز به نام گروه خود منتشر کرد، که منصور خاکسار، خسرو دوامی و مجید نفیسی ویراستاران آنها بودند. منصور خاکسار به همراه مسعود نقره کار، حدود یک دهه، نماینده و مسئول «کانون نویسندگان ایران در تبعید- شاخهی امریکا» بود. او به همراه مجید نفیسی، از سوی مجمع عمومیی کانون نویسندگان ایران در تبعید (سال ۱۳۸۰/ ۲۰۰۱) مأمور ویرایش دفترهای «نامهی کانون» شد، و شش دفتر از «نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید» (دفتر شمارهی ۱۴ تا دفتر شمارهی ۱۹) را از بهار ۱۳۸۱ تا پائیز ۱۳۸۴ (۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵) منتشر کردند. منصور، حدود ده سال (۱۹۹۸ تا ۲۰۰۸) ویراستاریی بخش شعر نشریهی «آرش» را نیز– باز هم با همیاریی مجید نفیسی- به عهده داشت.
هماکنون، که حدود سه ماه از مرگ منصور خاکسـار میگذرد، انبوهی از یادداشت و یادنامه و سوگنامه، از دیدگاههای مختلف، پیرامون شخصیت و شعر او منتشر شده، که مجموعهی آنها، «منصور خاکسار» ی را به نمایش میگذارد که- افزون بر سرمایههای ادبی و سیاسی- انساندوستی، مهرورزی، گذشت، بردباری و مداراگریی او مورد تأیید همگان قرار دارد.
سال شمار مختصر زندگی منصور خاکسار:
۱۳۱۸ (۱۹۳۹) روز ۴ شهریور در شهر آبادان متولد شد.
۱۳۳۷ (۱۹۵۸) نخستین شعر او در نشریهی «امید ایران» منتشر شد.
۱۳۳۹ (۱۹۶۰) از دبیرستان فرخیی آبادان فارغالتحصیل شد- در بانک تهران شعبهی آبادان کار گرفت- در کنکور «دانشگاه صنعت نفت» قبول شد و در مصاحبهی شفاهی رد شد.
۱۳۴۴ (۱۹۶۵) ماهنامهی «هنر و ادبیات جنوب» را پایه گذاشت- به فعالیتهای سیاسی ادامه داد.
۱۳۴۶ (۱۹۶۷) زندانی شد.
۱۳۴۸ (۱۹۶۹) از زندان آزاد شد.
۱۳۵۳ (۱۹۷۴) به «سازمان چریکهای فدائیی خلق ایران» پیوست.
۱۳۵۱ (۱۹۷۲) دفتر شعر «کارنامهی خون» را منتشر کرد.
۱۳۵۴ (۱۹۷۵) به لندن رفت- با نشریات اپوزیسیون برونمرزی همکاری کرد- در فعالیتهای سیاسیی سازمان «کنفدراسیون جهانیی دانشجویان ایرانی» شرکتی فعال داشت.
۱۳۵۵ (۱۹۷۶) جستار «بحران و پایداریی مردم» را منتشر کرد.
۱۳۵۶ (۱۹۷۷) جسـتار «نگرشـی بر خیزشهای مـردم در آسـتانهی انقـلاب» را منتشـر کرد- همراه سعید سلطانپور، اکبر میرجانی، مهرداد پاکباز، و حمزه فراحتی «کمیتهی از زندان تا تبعید» را تشکیل داد- در نشریهی «ایرانشهر» چاپ لندن مقاله نوشت. متن تاریخیی «مسائل کنونیی جنبش و «مراجع»» را نوشت.
۱۳۵۷ (۱۹۷۸) به لبنان رفت- به ایران بازگشت- جستار «نقدی بر برنامهی پنجم عمرانیی شاه» را منتشر کرد.
۱۳۵۸ (۱۹۷۹) دستگیر و زندانی شد.
۱۳۵۹ (۱۹۸۰) به گروه موسوم به «بیانیهی ۱۶ آذر» پیوست- ازدواج کرد- منظومهی «حیدر و انقلاب» را منتشر کرد.
۱۳۶۱ (۱۹۸۲) منظومهی «سرزمین شاعر» را سرود.
۱۳۶۳ (۱۹۸۴) منظومهی «شرارههای شب» را منتشر کرد- مخفیانه به اتحاد جماهیر شوروی رفت.
۱۳۶۵ (۱۹۸۶) به آلمان مهاجرت کرد.
۱۳۶۹ (۱۹۹۰) به امریکا مهاجرت کرد، در لسانجلس اقامت گزید- دفتر شعر «با طرهی دانش عشق» را منتشر کرد.
۱۳۷۰ (۱۹۹۱) منظومهی «سرزمین شاعر» را منتشر کرد.
۱۳۷۱ (۱۹۹۲) دفتر شعر «قصیدهی سفری در مه» را منتشر کرد- کتاب اول «دفترهای شنبه» با ویراستاریی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی، منتشر شد.
۱۳۷۳ (۱۹۹۳) کتاب دوم «دفترهای شنبه» با ویراستاریی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی منتشر شد.
۱۳۷۴ (۱۹۹۵) کتاب سوم «دفترهای شنیه» با ویراستاریی او، خسرو دوامی و مجید نفیسی منتشر شد.
۱۳۷۶ (۱۹۹۷) دفتر «لسانجلسیها» را منتشر کرد. کتاب «LosAngelinos» را با ترجمهی فرخنده افروخته منتشر کرد.
۱۳۷۹ (۲۰۰۰) دفتر شعر «آن سوی برهنگی» را (تنها به زبان فارسی) منتشر کرد- «آن سوی برهنگی» را به صورت دو زبانه با ترجمهٔ فرخنده افروخته منتشر کرد.
۱۳۸۱ (۲۰۰۲) گزیدهی شعرهایش را با نام «تا این نقطه»، با ترجمهی فرخنده افروخته به صورت دوزبانه منتشر کرد- چهاردهمین و پانزدهمین دفتر «نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
۱۳۸۱ (۲۰۰۳) شانزدهمین و هفدهمین دفتر «نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
۱۳۸۳ (۲۰۰۴) دفتر شعر دوزبانهی «و چند نقطهی دیگر» را به ترجمهی فرخنده افروخته و علی کیافر منتشر کرد- هجدهمین دفتر «نامهٔ کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
۱۳۸۴ (۲۰۰۵) نوزدهمین دفتر «نامهی کانون نویسندگان ایران در تبعید» را (با مجید نفیسی) ویرایش و منتشر کرد.
۱۳۸۸ (۲۰۰۹) دفتر شعر دو زبانهی «با آن نقطه» را به ترجمهٔ علی کیافر، فرخنده افروخته و مجید نفیسی منتشر کرد.
۱۳۸۸ (۲۰۱۰) دفتر شعر «از سحرخیزان» را به صورت دوزبانه با ترجمهی دکتر عباس صدرائی به چاپ سپرد، و پیش از انتشار آن، در روز ۲۷ اسفند برابر با ۱۷ مارس ۲۰۱۰ به استقبال مرگی خودخواسته شتافت.
واپسین ویرایش:
۲۸ مه ۲۰۱۰/۷ خرداد ۱۳۸۹
یادداشتها
۱- منصور خاکسار در گفتوگوئی با ملیحه تیره گل، من به سکوت هرگز نیاندیشیدهام، آوریل ۲۰۰۵.
۲- امیر مومبینی، دنیای بدون منصور، برگرفته از تارنمای «سبز یعنی وطن»، ۱ فروردین ۸۹، ۲۱ مارس ۱۰: Sabz yaani vatan 5.pdf
۳- منصور خاکسار، من به سکوت هرگز نیاندیشیدهام، پیشین.
۴- ناصر خاکسار، نوشتهای به منصور که نمرده و نمیمیرد. این متن و متنهای عباس خاکسار و
۵- ماشااله خاکسار، از ایران برای نسیم خاکسار در هلند فرستاده شد. نسیم آن را در اختیار خسرو دوامی (وصیی منصور) گذاشت. خسرو دوامی همهٔ این متنها را همراه متن «مسـائل کنونیی جنبـش و مراجع» - که از اردشیر مهرداد دریافت کرده بود- برای تدوین این بیـوگـرافی در اختیار من گذاشـت. همچنین، اطلاعات مربوط به «کمیتهٔ زندان تا تبعید» را در مکالمهی تلفنی با اردشیر مهرداد بدست آوردم. سپاس خود را به یک یک نامبردگان تقدیم میکنم.
۶- منصور خاکسار، من به سکوت هرگز نیاندیشیدهام، پیشین.
۷- همنشین بهار، گویای حکایتی ست آن شمع خموش: خودکشیی منصور خاکسار، تارنمای «پیک ایران»، ۳ فروردین ۸۹/ ۲۳ مارس ۲۰۱۰: http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=14814
۸- جمال صفری، درگذشت منصور خاکسار، تارنمای «عصر نو»، ۳۰ مارس ۲۰۱۰:
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9108
۹- مجید نفیسی، امید و نومیدیی منصور خاکسار، تارنمای نشریهٔ «شهروند»، کانادا، ۱۵ آوریل ۲۰۱۰:
http://www.shahrvand.com/?p=5584
۱۰- ماشااله خاکسار، از برادرم منصور و مرگ باورنکردنیی او.
۱۱- جمعی از یاران اهل قلم و اندیشهٔ ایران، در سوگ شاعر معاصر منصور خاکسار، (منبع اصلی: اخبار روز)، برگرفته از نشریهٔ الکترونیکیی «سبز یعنی وطن»، شمارهٔ ۵، ۲ فروردین ۱۳۸۹، ص ۵: sabz yaani vatan 5. pdf
۱۲- عباس خاکسار، آن «زخمها» و این «خسته پلنگ پیر»: در سوگ برادر شاعرم، منصور.
۱۳- عباس خاکسار، آن «زخمها» و این «خسته پلنگ پیر» در سوگ برادر شاعرم منصور.
۱۴- مجید نفیسی، امید و نومیدیی منصور خاکسار، پیشین.
۱۵- منصور خاکسار، خاوران را گلباران کنیم، نشریهٔ «سیمرغ»، چاپ کالیفرنیای جنوبی، به سردبیریی مرتضا میرآفتابی، شمارهٔ ۱۱۶، ژانویهٔ ۲۰۰۷.
۱۶- ماشااله خاکسار، از برادرم منصور و مرگ باورنکردنیی او.
۱۷- مسعود نقره کار، تراژدیی رنجی خلاق؟ تارنمای «عصر نو»، ۲ فروردین ۱۳۸۹/ ۲۲ مارس ۲۰۱۰:
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=9041
۱۸- سعید رهنما، به یاد منصور خاکسار، هفتهنامهٔ «شهروند- ونکوور» و «شهرگان آنلاین»، ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹/ ۲۱ آوریل ۲۰۱۰:
http://fa.shahrgon.com/index.php?option=com_content&view=article&id=1335...
متن این مصاحبه از سوی نشریهٔ شهروند با توضیح زیر منتشر شد:
مصاحبهٔ سعید رهنما با منصور خاکسار
تابستان ۱۹۹۴
مصاحبه با زنده یاد منصور خاکسار ابتدا در کتاب تجدید حیات سوسیال دموکراسی در ایران؟ انتشارات باران٬ با نام مستعار «پرویز منصور» به چاپ رسید. از آنجا که این مصاحبه جنبههائی از شخصیت و نظرات منصور٬ و گوشهای از تجربهٔ زندگیی سیاسیی او را نشان می-دهد٬ در هفته نامهٔ شهروند ونکوور و شهرگان آنلاین، مجدداً چاپ میشود.
۱۸- سرور علی محمدی، به یاد منصور خاکسار که همواره به سان شمعی سوخت تا دلها را روشن کند. تارنمای «عصر نو»، ۳ فروردین ۱۳۸۹/ ۲۳ مارس ۲۰۱۰: http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9060 ۱۹- سرور علی محمدی، پیشین.
۲۰- مجید نفیسی، امید و نومیدیی منصور خاکسار، پیشین.
۲۱- منصور خاکسار، از سحرخیزان، امریکا: نشر هزاره، مارس ۲۰۱۰، ص ۵.
ارسال کردن دیدگاه جدید