یادمان ۲۵ خرداد در شبکههای اجتماعی
جمعه, 1391-03-26 11:45
نسخه قابل چاپ
لیدا حسینینژاد
لیدا حسینینژاد - ۲۵خرداد سال ۱۳۸۸ یعنی سه روز پس از اعلام نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری تظاهرات اعتراضی با حضور میلیونها ایرانی در تهران و شهرهای بزرگ ایران برگزار شد.
کسانی که به نتایج انتخابات معترض بودند و میرحسین موسوی را برنده انتخاباتی میدانستند، کسانی که باور داشتند در انتخابات تقلب صورت گرفته و محمود احمدینژاد را رئیسجمهور منتخب خود نمیدانستند برای بیاتن اعتراض خود به خیابانها آمده بودند.
شب پیش از آن نیروهای لباسشخصی و پلیس به کوی دانشگاه تهران حمله کرده و طی آن شمار زیادی از دانشجویان مجروح و چند نفر کشته شده بودند. خسارت زیادی هم به اموال دانشجویان وارد شده بود.
یکی از شاهدان در وبلاگی با عنوان «کوی دانشگاه تهران در آتش و خون» در همان زمان یعنی ۲۵ خرداد ۸۸ نوشته بود: «پس از تجمع اعتراضآمیز دانشجویان دردانشگاه تهران دیشب ۲۴ خرداد ۸۸ پس از متفرق کردن دانشجویان به وسیله گارد ویژه و گاز اشکآور دانشجویان به سمت خوابگاه و منازل خود روانه شدند و در ساعت ۱۰ شب در پی شعارهای پیاپی دانشجویان نیروهای امنیتی، کوی دانشگاه را محاصره کرده و پس از مدتی کوتاه به داخل کوی نفوذ کرده، درها را شکسته نیروهای موسوم به انصار و لباس شخصی ها یورش برده و بیدلیل اقدام به ضرب و جرح دانشجویان به وسیله باتوم، تبر، قمه و پنجه بوکس کردند. علاوه براین به بسیاری از اموال عمومی هم خسارات سنگینی وارد کردند. بر طبق گزارشات شاهدان عینی تعدادی در حدود 3 اتوبوس از دانشجویان، دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شدند.»
روز بیپایان
صبح روز بعد از آن، مردم به خیابانهای تهران آمدند و اعتراضهای آرام خودشان را شروع کردند. اعتراض به همراه سکوت یکی از ویژگیهای تظاهرات ۲۵ خرداد در تهران بود، اما در پایان این حرکت اعتراضی آرام، نیروهای بسیجی اقدام به شلیک به سوی مردم کردند که موجب کشته شدن تعدادی از تظاهرکنندگان شد.
«پروین فهیمی»، که از فعالان صلح و عضو گروه مادران صلح است میگوید پسرش «سهراب اعرابی» در راهپیمایی دوشنبه ۲۵ خرداد از وی جدا شد و شب به خانه بازنگشت.
حالا پس از سه سال که از این وقایع گذشته، تعدادی از فعالان و وبلاگنویسان شروع به نوشتن خاطرات و مشاهداتشان از آن روزها کردهاند.
علی عبدی از هجوم مردم عصبانی به نردههای دانشگاه مینویسد: «نردههای دانشگاه اومد پایین. دومینبار بود که نردههای دانشگاه پایین میاومد. اولی بیستودوی اسفند هشتاد و چهار بود که بسیج با زور باتوم، شهید دفن کرد. زنجیر انسانی درست کردیم جلوی در که کسی وارد نشه. درست مثل چهار سال پیش. نردهها رو دوباره بالا آوردیم. بسیجیها نموندن. سر درِ دانشگاه مال ما شده بود. سبز.
«علی عبدی»، فعال حقوق بشر در صفحه فیسبوک و گوگلپلاس خودش نوشته است: «صبح بیست و پنج خرداد، داخل دانشگاه شریف، پشت درب ورودی خیابون آزادی جمع شده بودیم. دو تا بیانیه میرحسین رو پرینت گرفته بودیم و بین بچهها تقسیم میکردیم... با بچهها بحث میکردیم که از دانشگاه بریم بیرون یا نه. یه عده که دیروز رفته بودن دانشگاه تهران، خبر آورده بودن که اینها حکمِ تیر دارن و خانم رهنورد از مردم خواسته بیرون نیان. میگفتن دیشب چند نفر توی کوی کشته شدن. یه عده دیگه نظرشون این بود که باید از دانشگاه رفت بیرون. میگفتن میرحسین قراره بیاد سر بهبودی یا جیحون. اگه زیاد باشیم کاری نمیتونن بکنن. با مشورتی که کردیم بالاخره قرار شد یه عدهمون از دانشگاه بریم بیرون... رسیدیم جلوی مسجد سر حبیباللهی. یکی گفت یا حسین. همه پشت سرش گفتیم میرحسین. دوباره گفت یا حسین. دوباره گفتیم میرحسین. قلبهامون تند تند میزد. مجوزی دیگه در کار نبود. انتخابات تموم شده بود و واسه اولینبار بود که خارج دانشگاه با مردم تظاهرات میکردیم. یه آقایی پشتبوم ساختمونها رو نشون میداد. میگفت حتمن تکتیرانداز گذاشتند. مراقب باشید. اون یکی میگفت دلتون قرص. چیزی نمیشه. خدا با ماست.»
علی عبدی در ادامه از مشاهدات خودش تعریف میکند که در خیابانهای مختلف «ابطحی»، «کرباسچی» و «مهدی کروبی» سخنرانی میکردند: «مردم قرار میگذاشتند واسه فردا. ساعت پنج میدون ولیعصر. هر چند دقیقه یک بار یکی میگفت میرحسین داره میاد، میرحسین داره میاد. راه رو باز کنید. وسط جمعیت یه تونل باز میشد. مثل عصای حضرت موسی که میزد به دریا. اسم میرحسین، عصای موسی شده بود.»
علی عبدی سپس از هجوم مردم عصبانی به نردههای دانشگاه مینویسد: «نردههای دانشگاه اومد پایین. دومینبار بود که نردههای دانشگاه پایین میاومد. اولی بیستودوی اسفند هشتاد و چهار بود که بسیج با زور باتوم، شهید دفن کرد. زنجیر انسانی درست کردیم جلوی در که کسی وارد نشه. درست مثل چهار سال پیش. نردهها رو دوباره بالا آوردیم. بسیجیها نموندن. سر درِ دانشگاه مال ما شده بود. سبز. رفتیم روی پشت بام دانشگاه. برای مردم دست تکون میدادیم. اونا دست تکون میدادن. میخندیدند. نیازی به حرف زدن نبود.»
او در پایان مینویسد: «توی اون روز آفتابی و بدون ابر. چند ساعت بعد با ماشین از روی پل یادگار رد شدم. مردم هنوز داشتند برمیگشتند. یکی پیراهنِ خونیاش رو گذاشت روی شیشه. گفت کشتند. دمدمای غروب بود.»
نمایش تقدیر یا تجلی روح جامعه
ع. ایماگر، در سومین سالگرد جنبش سبزدر وبلاگ «ایمایان»، اعتراض مردم ایران در سال ۸۸ را رخدادی میداند که «بیش از آنکه محصول برنامه، محاسبه و دورخیز فکری باشد، واکنشی جوششی و طبیعی به ادامه رعیتخواهی و لقببازی حاکمان و تحقیر منسوب به شرع بود؛ چیزی شبیه نمایش تقدیر یا تجلی روح جامعه مانند پایان انقلاب پنجاهوهفت که یک سال قبل از آن، حتی امیدوارترینها نیز فکر نمیکردند که شاه فراری شود و حکومت به دست آنها بیفتد.»
نویسنده وبلاگ ایمایان مینویسد: «با قصور یا تقصیری که در این سه ساله کم نبوده، باید تا به حال از بین میرفت. پس نمیتوان موجودیت آن را زیر سئوال برد ولی میتوان راهکارها و اهداف آن را نقد کرد.»
البته این وبلاگنویس معتقد است که «جنبش سبز را اول باید به عنوان پدیدهای زنده پذیرفت، بعد در آن چونوچرا کرد.»
«آلوچه خانم»، خرداد را «روزگار وصل» میداند و مینویسد: «در اوج درماندگی حتی، با هم بودنهایمان را یادمان میآورد . یک عالمه عکس دست جمعی برایمان مانده که تویشان امید موج میزند، حتی اگر سالمرگ عزیزان مادران عزادار را توی خودش داشته باشد.»
مرور خاطرات روز مردم
حمزه غالبی، فعال سیاسی و وبلاگنویس دیگری است که به شرح خاطرات خود از روز ۲۵ خرداد ۸۸ پرداخته است. او این روز را «روز مردم» میداند و بعد از شرح آنچه در آن روز گذشته در «بعد از تحریر» مینویسد: «این چند روز که به خاطره ۲۵ خرداد فکر میکردم. متوجه یک چیزی شدم. ما به طرز عجیبی بعد از دور شدن از رخداد ۲۵ خرداد حقیقت ماجرا را فراموش کردیم و کمکم روایتهایی پر رنگ شدند که وقتی به خاطرههای آن روزها رجوع میکنیم اصلا همخوانی ندارند. اول اینکه به نظرم توهم تیم امنیتی و بازجوها و تحلیلهای امنیتی طرفداران آیتالله خامنهای را خودمان هم کمکم باور کردیم. اینکه فعالان سیاسی بودند که آن حضورهای شگفتانگیز را سازماندهی کردند و حتی به خاطر میرحسین بود که مردم به خیابان آمدند. در حالی که یادآوری بیواسطه آن روزها نشان میدهد که حضور عظیم مردم که شاید یکی از نقاط درخشانش ۲۵ خرداد بود، این چنین نبود. هر بار مردم فعالین را شگفتزده میکردند. این مردم بودند که صاحب یک روح جمعی شده بودند که میتوانست تصمیم بگیرد و اجرا کند. ۲۵ خرداد را هیچ گروه سیاسی و ستاد متمرکزی سازماندهی نکرد. حتی خانم رهنورد و میرحسین اعلام کردند که برنامه لغو است.»
حمزه غالبی: «این مردم بودند که صاحب یک روح جمعی شده بودند که میتوانست تصمیم بگیرد و اجرا کند. ۲۵ خرداد را هیچ گروه سیاسی و ستاد متمرکزی سازماندهی نکرد. حتی خانم رهنورد و میرحسین اعلام کردند که برنامه لغو است.»
او در ادامه به دوگانههایی میپردازد که بعدها برای توضیح رخداد ۲۵خرداد به کار گرفته میشد. او این دوگانهها را غیرواقعی میداند. ازجمله آنها «موافق نظام- مخالف نظام» است که به عقیده وی، «صرف نظر از اینکه عدهای واژه نظام را به عنوان اسم مستعار آیتالله خامنهای بکار میبرند ولی دوگانه نظام- مخالف نظام به معنای جمهوری اسلامی هیچ کمکی برای فهم ما از شکافهای فعال نمیکند. در هر دو طرف مخالفان و موافقان نظام حضور داشتند. بخش عمدهای از اصلاحطلبان و نیروهای اصولگرا که موافق نظام بودند درگیری مایی بودند که بعدها اسمش جنبش سبز شد و البته حتماً مخالفان نظام حضور داشتند. در سمت احمدینژاد هم همینطور هم موافق نظام وجود داشت هم مخالف نظام.»
دوگانه دیگر «مذهبی- غیر مذهبی» است که آقای غالبی در این خصوص مینویسد: «یادم هست تیپهایی از احمدینژاد حمایت میکردند که اصلاً نمیشد باور کرد اینها با این سبک پوشش حامی احمدینژاد باشند... بخشهای بزرگی از طبقات سنتی و مذهبی جامعه هم طرفدار میرحسین موسوی بودند، در کنار بخشهای غیر مذهبیتر یا قسمتهای سکولار جامعه.»
دوگانههای دیگر که این وبلاگنویس مطرح میکند «اصلاح- انقلاب»، «سیاست مردمی- سیاست حرفهای» و «طبقه متوسط- غیر طبقه متوسط»است. او در خصوص مورد آخر نوشته است: «در این زمینه خیلی نوشته شده و آنقدر گفته شده است که تبدیل شده به یک اسطوره. در خیابان را که نمیتوانم دقیق بگویم چون همه بودند هیچ رنگ خاص و سبک خاصی غالب نبود. بافت بدنهای مردم کنار هم آینهای بافت جامعه بود، اما یک تجربه محدودتری دارم که حداقل این اسطوره طبقه متوسط را تایید نمیکند. مدت کوتاهی از ایام بازداشت را در قرنطینه اندرزگاه بند هفت گذراندم. در آن زمان بخشی از کسانی که در تجمعات و اعتراضات خیابانی بازداشت میشدند را آنجا نگهداری میکردند. غالب کسانی که آنجا بودند کسانی بودند که ساکن محلههایی بودند که به آنها پایین شهر میگویند. اکثریت با کسانی بودند که طبقه مستضعف نامیده میشوند. تنها فعالین سیاسی بازداشتی رو میشد جزو طبقه متوسط حساب کرد.»
توسل به قوانین ناعادلانه
ابوالفضل قدیانی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بیش از یک سال و نیم است که در بند ۳۵۰ اوین زندانی است، در پیامی به مناسبت سالگرد ۲۵ خرداد ۸۸ تاکید کرده که «دردمندانه معتقد است که انقلاب اسلامی گرچه مرض سلطنت را با جراحی درمان کرد، اما متاسفانه ویروس استبداد چندی بعد یکبار دیگر به جان این ملت افتاد».
او در نامهاش نوشته است: «اهمیت این روز در آن بود که جریان اصلاحات تولدی دوباره یافت و تکیهگاه اصلی خود یعنی قدرت نیروی مردمی را بازیافت. در ۲۵ خرداد هر چند که حاکمیت بارها اعلام میکرد که حضور در خیابانهای آزادی و انقلاب غیر قانونی است، اما دیگر این قبیل توسلهای موذیانه به قوانین ناعادلانه گوشی برای شنیدن پیدا نمیکرد.»
قدیانی در این نامه در واقع ۲۵ خرداد را نقطه پایانی دانسته است: «بر تفکری که میپنداشت اصلاحات بدون تکیه بر نیروی جنبش اجتماعی و صرفاً از طریق مذاکره و چانهزنی میتواند به جایی برسد.»
در همین زمینه:
ارسال کردن دیدگاه جدید