خانه | جامعه | حقوق انساني ما

سه تصویر از فاجعه حلبچه

پنجشنبه, 1391-12-24 23:59
نسخه قابل چاپنسخه قابل چاپ
گزارشی به مناسبت ۲۵ اسفند، سالروز حملات شیمیایی حکومت بعث به شهر حلبچه

 محسن کاکارش - «ساعت هشت شب، شهر در خاموشی فرو رفته بود. جاده‌ها پر از جنازه بود. صد‌ها نفر کور شده بودند. جنگند‌ه‌ها از آسمان، هر نوری در شهر را هدف قرار می‌دادند. چراغ ماشین‌ها خاموش بود. در این هنگام اجساد زیر ماشین‌ها قرار می‌گرفتند و له می‌شدند.»

 

این تصویر در ذهن فریدون نامدار، یکی از شهروندان حلبچه‌ای باقی مانده‌ است. بیست و پنج سال پیش در چنین روزی نیروهای حکومت صدام حسین در عراق شهر حلبچه را مورد حملات شیمیایی قرار دادند. در این روز، گازهای خردل، سارین، تابون و وی‌اکس بر سر مردم شهر فرود آمد. در چند لحظه یک شهر ویران شد. بیش از پنج هزار نفر جان خود را از دست دادند. هزاران نفر آواره و زخمی شدند. مردم، شهر را به سوی بلندی‌ها و مرزهای ایران ترک کردند. حلبچه‌ای‌ها در مرز‌ها و حتی در خاک ایران هم در امان نماندند؛ جنگنده‌ها بار دیگر آنان را بمباران کردند. شاید هدف، نابودی تمامی آنان بود، اما سرانجام بخشی از مردم شهر نجات یافتند. نجات‌ یافتگان می‌گویند، هنوز زخم‌های آنان التیام پیدا نکرده است؛ آنان شاهد جان دادن نزدیک‌ترین اعضای خانواده خود بودند و هنوز کابوس آن روز‌ها را می‌بینند.

 

پس از گذشت ۲۵ سال قربانیان و شاهدان چه تصویری از آن روز‌ها دارند؟ شهر ویران شده حلبچه اکنون برای آنان چگونه جایی است؟ برای بررسی این موضوع به سراغ مریوان حلبچه‌ای، نویسنده و مترجم کرد، سردار رشید عضو پارلمان کردستان عراق و فریدون نامدار فعال حقوق آسیب‌دیدگان در شهر حلبچه رفته‌ایم. آنان خود شاهد بمباران گسترده در حلبچه بودند.

 

کابوس بیداری

 

سردار رشید، عضو پارلمان کردستان عراق با همسر و کودک خردسالش توانست از حملات شیمیایی جان سالم به در برد، اما هنوز سختی آن روز‌ها با اوست. چرا که به گفته خودش، نتوانست یک شهروند را نجات دهد که از زیر آوار‌ از آنها تقاضای کمک می‌کرد.

 

 

به گفته آقای رشید، دیگر در شهر حلبچه کسی نیست که یکی از اعضای خانواده یا بستگان خود را از دست نداده باشد. او می‌گوید، بیش از ده نفر از اعضا و بستگان نزدیکش در حملات شیمیایی جان سپرده اند.

آقای رشید به زمانه می‌گوید: «شهر خاموش بود و حملات قدری کمتر شده بود. بچه‌ام را در بغل گرفته بودم و با همسرم می‌خواستیم از شهر خارج شویم. در حاشیه شهر اجساد زیادی از کودکان و زنان افتاده بود. همسرم گفت نمی‌توانم از اینجا رد شوم. بعد برگشتیم در کوچه‌ای یک نفر در زیر آوار‌ها گیر کرده بود و فریاد می‌زد که نجاتم دهید. کاری از دستم بر نمی‌آمد، چون برداشتن آن سیمان‌ها از توان انسان خارج بود و نیاز به ماشین‌آلات مکانیکی داشت. تا این لحظه عذاب وجدان دارم و معذبم که نتوانستم کاری برای نجات جان او انجام دهم. هرچند نتوانستم تشخیص دهم آن شخص چه کسی بود. چون شهر تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمی‌شد. در حالی که او می‌گفت تنهایم نگذارید، ما از او دور شدیم.»

 

به گفته این شاهد عینی، دیگر در شهر حلبچه کسی نیست که یکی از اعضای خانواده یا بستگان خود را از دست نداده باشد. او می‌گوید، بیش از ده نفر از اعضا و بستگان نزدیکش در حملات شیمیایی جان سپرده اند.

 

کودکانی که به رود سپرده شدند

 

فریدون نامدار در زمان حمله نیروهای عراقی ۱۹ سال داشت. در نخستین حملات پسرعمو و دوست دوران کودکی‌اش را از دست داد. یکی دیگر از دوستانش به شدت مجروح شد و تا آخر عمر معلول ماند.

 

آقای نامدار می‌گوید، بسیاری از والدین به ناچار فرزندان خود را که در حال مرگ بودند، ترک کردند. آن روز‌ها در ذهن آقای نامدار این‌طور باقی مانده است: «روز شانزدهم ساعت ۳۵: ۱۱، چند جنگنده رژیم عراق به حلبچه حمله کردند. این جنگنده‌ها در چند محور بمب‌های خود را بر سر مردم بی‌گناه حلبچه فرود آورند. تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه داشت. گا‌ه همزمان بیش از ده جنگنده در آسمان دیده می‌شد. مردم بیشتر به پناهگاه‌ها و زیرزمین‌ها رفتند. در ساعت چهار چند جنگنده دیگر شروع به پخش نامه و کاغذهایی کردند برای اینکه جهت باد را مشخص کنند. از آن ساعت به شدت شهر مورد حملات شیمیایی قرار گرفت. تا اینکه مردم ناچار شدند به بیرون از شهر‌ها روی بیاورند. به طرف مناطق کوهستانی و مرز ایران حرکت کردند. حتی در این هنگام هم راه‌های اصلی توسط جنگنده‌ها با گازهای خردل و سیانور پر شد. ساعت هشت شب، شهر در خاموشی فرو رفته بود. جاده‌ها پر از جنازه بودند.

 

صد‌ها نفر کور شده بودند. جنگند‌ه‌ها از آسمان، هر نوری در شهر را هدف قرار می‌دادند. چراغ ماشین‌ها خاموش بود. در این هنگام اجساد زیر ماشین‌ها قرار می‌گرفتند و له می‌شدند. تا صبح تمام نقاط حلبچه را مورد حملات شیمیایی قرار می‌دادند. صبح شماری به مرزهای ایران در نزدیکی بیاره رسیده بودند. آنجا هم صد‌ها شهروند جان خود را از دست دادند، چون صدام می‌خواست کسی جان سالم به در نبرد. حملات به حدی افزایش یافت که در یک لحظه کودکان گم می‌شدند. دیگر والدین فرزندان خود را نمی‌شناختند. چشمان هیچکس سالم نمانده بود و همه ما چشمانمان قرمز بود. ده متر جلو خود را نمی‌دیدیم. من ندیدم اما شنیدم برخی از خانواده‌ها پیکر بچه‌های خود را به رودخانه سیروان انداختند. بعضی‌ها بر اثر گاز‌ها می‌خندیدند و بسیاری هم صورتشان به اندازه یک بادکنک ورم کرده بود.»

 

به گفته این شهروند حلبچه‌ای، هنوز تاثیر حملات شیمیایی بر مردم شهر باقی مانده است و هر سال در روزهای پیش از نوروز شهر را ماتم و اندوه فرا می‌گیرد. در این روزها افرادی که سن آنان در آن زمان بالای ۱۸ سال بود، از هجوم خاطرات تلخ، آشفته‌تر می‌شود.

 

 آنها که کابوس وحشتناک را زندگی کردند

 

به گفته شاهدان عینی، حمله به شهر حلبچه تنها محدود به روز ۲۵ اسفند نبود، پس از آن هم جنگنده‌های عراقی مناطق مختلف حلبچه را مورد حمله قرار می‌دادند. در این روز‌ها صد‌ها کودک از والدینشان جدا شدند و تاکنون خبری از آنان نشده است. بسیاری از آنان در ایران ماندند و بعد از گذشت بیش از ۲۰ سال خانواده‌های خود را پیدا کردند.

 

مریوان حلبچه‌ای: «حدود ١۵ سال از زندگی ام را در تهران سپری کردم کە بە صورت خلاصە می‌توانم بگویم کە در ایران دو بار چشم‌هایم دوبارە بەروی دنیا باز شد؛ یک بار هنگام آوارگی و آسیب دیدن چشم‌هایم کە اگر کمک پزشک‌های ایرانی نبود برای همیشە بینایی ام را از دست می‌دادم. بار دوم و بسیار مهم‌تر آشنایی و یادگیری زبان فارسی بود کە از این طریق با بسیاری از آثار ادبی و فلسفی دنیا پیوند عمیقی برقرار کردم و برای همیشە چشم‌هایم بەروی دنیا باز شد.»

 

هنوز تعداد زیادی از کودکان مفقودالاثر هستند و خانواده‌ها چشم به راه هستند تا بار دیگر فرزندان خود را بیابند. به گفته برخی منابع، هیچ آمار دقیق و رسمی کە بیانگر تعداد این افراد باشد از سوی وزارت شهدای اقلیم کردستان منتشر نشدە است، چرا کە شماری از این افراد مفقودالاثر، کودکان و نوزادانی هستند کە در بیمارستان‌ها یا اردوگاهای پناهندگان حلبچەای گم شدەاند. خانوادە آن‌ها تردید دارند کە زندە باشند و اسامی تعدادی از این افراد در وزارت مذکور بەعنوان «شهید» ثبت شدە است.

 

مریوان حلبچه‌ای، نویسنده و مترجم کرد که خود آن زمان همراه خانواده‌اش آواره ایران شده است این چنین از آن روز‌ها می‌گوید: «در سن ٩ سالگی و در روز ١۶ مارس از ترس بمب ناپالم بە همراه خانوادە بە زیر زمین کارگاە دخانیات کە بزرگ‌ترین ساختمان شهر بود پناه بردە بودیم. بعد از اینکە شهر بە تصرف نیروهای ایرانی درآمد، شدت بمباران شیمیایی بیشتر شد کە همین منجر بە مسمومیت من و دیگر اعضای خانوادەام شد. یک ساعت قبل از غروب آفتاب ما از پناهگاه بیرون آمدیم و پیادە بە طرف مرز ایران راە افتادیم تا بە رودخانە سیروان رسیدیم کە در این اثنا هواپیماهای ارتش عراق همچنان مشغول بمباران آوارگان حلبچەای بودەاند. از جمعیتی کە بیش از چند هزار نفر بود تعداد زیادی در بین راه کشتە، زخمی و یا با بمب شیمیایی مسموم شدند.»

 

بمب ناپالم یکی از بمب‌هایی بود که در حملات شیمیایی به کار گرفته شد. ناپالم از بنزین و نفت به‌همراه موادی که به آن ویژگی ژله‌ای و چسبندگی می‌دهند، ساخته می‌شود. این ماده آرام‌سوز و چسبنده، بدنه اجسام و انسان را کم‌کم و به‌شدت می‌سوزاند. چند قطره ناپالم جسمی به اندازه دومتر مکعب را نابود می‌کند. بدون تماس مستقیم نیز می‌تواند با حرارتی بین ۸۰۰ تا هزار و ۲۰۰ درجه سانتی گراد اجسام را نابود کند.

 

آقای حلبچه‌ای ادامه می‌دهد: «بە محض ورود بە خاک ایران ما را با اتوبوس بە یکی از بیمارستان‌های بزرگ کرمانشاە انتقال دادند و بعد از اینکە در آنجا بستری شدیم ناگهان هواپیماهای عراقی بیمارستان و اطراف آن را بمباران کردند. شوکی قوی بە همە ما وارد شدە بود، هیچ یک از ما توانایی صحبت کردن نداشت. احساس می‌کردم کە کابوس وحشتناکی را تجربە می‌کنم. هر آن منتظر بودم تا بیدار شوم و این کابوس تمام شود، اما انگار کە این لحظات سخت تمامی نداشت. درد و سوزش عجیبی در چشمانم احساس می‌کردم. فکر می‌کردم کە دنیا، زندگی و انسانیت معنای خود را از دست دادەاند. بعد از یک شبانە روز بە تشخیص پزشک‌های بیمارستان هرکدام از ما را بە بیمارستان و شهرهای دیگر انتقال دادند. بە همین دلیل من از خانوادەام جدا شدم و بدون اینکە بدانم من را بە کجا خواهند برد سوار ماشین شدم. در میانە راە خوابم برد. وقتی کە بیدار شدم در بیمارستان دیگری بودم کە بعد از مدتی فهمیدم کە در بیمارستان لقمان تهران هستم. حدود یک ماە در این بیمارستان بستری بودم کە بە تدریج هم درد و سوزش چشم‌هایم کم شد و هم هنگام نفس کشیدن دیگر احساس خفگی نمی‌کردم، اما بە راستی کە در خلال این مدت بە واسطە دوری از خانوادە و هم بە خاطر اطلاع نداشتن از وضعیت آنان احساس ترس و ناامیدی زیادی داشتم. بعد از اتمام معالجات و بهتر شدن وضعیت جسمی‌ام از طریق سازمان هلال احمر اطلاع یافتم کە خانوادەام در اردوگاە آوارگان حلبچەای در شهرستان کامیاران هستند، بعد از سپری کردن مدتی کمتر از دو سال با صدور حکم عفو عمومی بە همراە خانوادە بە عراق بازگشتیم.»

 

پس از خیزش مردم کردستان عراق در سال ۱۹۹۱ میلادی، حملات نیروهای صدام حسین به عراق شدت می‌گیرد. برای بار دیگر مردم کردستان آواره ایران می‌شوند. آقای حلبچه‌ای این بار هم به ناچار ترک وطن می‌کند، اما این‌بار در ایران می‌ماند. او می‌گوید: «نوع برخورد و خدماتی کە مردم ایران در مدت پناهندگی بە ما کردە بودند باعث شد تا من همیشە بە ایران بە عنوان پناهگاهی برای زندگی و پیشرفت نگاە کنم و همین تصور سبب مهاجرت من بە ایران شد، اما این بار نە بەصورت اجباری بلکە با اختیار کامل و با امید بە زندگی بهتر. حدود ١۵ سال از زندگی‌ام را در تهران سپری کردم کە بە صورت خلاصە می‌توانم بگویم کە در ایران دو بار چشم‌هایم بەروی دنیا باز شد: یک بار هنگام آوارگی و آسیب دیدن چشم‌هایم کە اگر کمک پزشک‌های ایرانی نبود برای همیشە بینایی‌ام را از دست می‌دادم. بار دوم و بسیار مهم‌تر آشنایی و یادگیری زبان فارسی بود کە از این طریق با بسیاری از آثار ادبی و فلسفی دنیا پیوند عمیقی برقرار کردم و برای همیشە چشم‌هایم بەروی دنیا باز شد.»

 

خط وحشت بر سیمای حلبچه

 

پس از رویداد حلبچه و به‌ویژه بعد از سقوط صدام حسین اقدام‌هایی جهت آبادسازی و حمایت از مصدومان این شهر از سوی حکومت اقلیم کردستان و نهادهای بین‌المللی صورت گرفته، اما بسیاری از فعالان کرد بر این باورند که این اقدام‌ها کافی نبوده است. در سال‌ ۲۰۰۵ شهر حلبچه شاهد اعتراض‌هایی بود. بر اساس اخبار منتشر شده در آن زمان، یک نفر در این تجمع کشته و چند نفر زخمی شدند.

 

فریدون نامدار: «حملات به حدی افزایش یافت که در یک لحظه کودکان گم می‌شدند. دیگر والدین فرزندان خود را نمی‌شناختند. هیچ کس چشمانش سالم نمانده بود و همه ما چشمانمان قرمز بود. ده متر جلو خود را نمی‌دیدیم. من ندیدم اما شنیدم برخی از خانواده‌ها بچه‌های خود را به رودخانه سیروان انداختند. بعضی‌ها بر اثر گاز‌ها می‌خندیدند و بسیاری هم صورتشان به اندازه یک بادکنک ورم کرده بود.»

معترضان می‌گفتند، قول‌هایی که مسئولان محلی برای بهبود خدمات و ترمیم زیرساخت‌های تخریب شده این شهر داده‌اند، هیچگاه عملی نشده است.

 

مریوان حلبچه‌ای در پیوند با اعتراض‌های مردم حلبچه می‌گوید: «عدم توجە کافی حکومت اقلیم کردستان بە شهر حلبچە از دلایل اعتراض‌های اخیر ساکنین این شهر است. چراکە این شهر از ابتدایی‌ترین امکانات محروم است؛ از نبود بیمارستان، جادە مناسب و... گرفتە تا نرخ بالای بیکاری در میان جوانان. همچنین پایین بودن سطح زندگی ساکنان آن در مقایسە با دیگر شهرهای دیگر کردستان باعث شدە تا مردم حلبچە از عملکرد حکومت اقلیم ناراضی باشند. این در حالی ا‌ست کە ساکنان حلبچە بیشتر از سایر شهرهای دیگر کردستان در گذشتە در معرض سرکوب، قتل و کشتار دستە جمعی و.. بودەاند. بە همین دلیل مستلزم توجە بیشتر و توسعە زیر ساخت‌ها و امکانات پایەای شهری هستند. در حالیکە این چنین نیست، طبیعی‌ است کە در چنین شرایطی اعتراض نخستین واکنش باشد.»

 

از طرفی دیگر سردار رشید، عضو پارلمان کردستان می‌گوید: «تمام تلاش‌هایمان در راستای آبادی شهر بوده، حکومت اقلیم هم از هیچ کاری دریغ نکرده است. تا حد توان اقداماتی انجام داده، اما عمق فاجعه به قدری است که هنوز این کار‌ها کافی نیست و زخم‌ها هنوز التیام پیدا نکرده‌اند.»

 

به گفته فریدون نامدار اما هم اکنون شهر حلبچه دارای دانشگاه، ورزشگاه بین‌المللی و جاده‌ سلیمانیه- حلبچه است. او می‌گوید حلبچه چهار بیمارستان در حلبچه دایر شده است، ولی افراد متخصص در مراکز و بیمارستان‌ها وجود ندارد. به گفته آقای رشید قرار است، بزرگ‌ترین پروژه آب‌رسانی در عراق برای حلبچه انجام گیرد و این شهر آب خود را از سد دربندیخان تامین کند. چرا که آب آشامیدنی شهر حلبچه هنوز آلوده به مواد سمی است.

 

این فعال حقوق آسیب دیدگان می‌گوید، باوجود تمام تلاش‌ها در راستای حمایت از حلبچه، سیمای ۲۵ سال گذشته هنوز بر روی حلبچه است و ما به آرزو‌هایمان نرسیده‌ایم.

 

ژنوساید کرد‌ها

 

در سال‌های گذشته تلاش‌هایی برای به رسمیت شناختن کشتار حلبچه به عنوان ژنوساید آغاز شده است. براساس گزارش‌های منتشر شده، در آخرین مورد این تلاش‌ها، روز یازدهم اسفندماه پارلمان بریتانیا کشتار هشتگانه صدام حسین به نام «انفال» را به عنوان ژنوساید به رسمیت شناخت.

 

به گفته برخی منابع بیش از ۱۸۲ هزار شهروند کرد عراق در این عملیات هشتگانه کشته شدند که رویداد حلبچه هم بخشی از آن بود. پیشتر نیز پارلمان سوئد کشتار مردم کرد در کردستان عراق را به عنوان ژنوساید به رسمیت شناخته بود.

 

سردار رشید در این زمینه می‌گوید، به رسمیت شناختن انفال به عنوان ژنوساید می‌تواند جبران پرداخت خسارت به حلبچه و مردم این شهر را به دنبال داشته باشد. به‌ویژه از طرف حکومت عراق که وارث قانونی رژیم بعث است.

 

او همچنین می‌گوید، در این صورت خسارت متوجه شرکت‌هایی می‌شود که سلاح و تجهیزات شیمیایی به عراق فروخته‌اند. برخی منابع کشورهای روسیه، آلمان، هلند، ژاپن، هند، یونان، فرانسه، انگلیس، بلژیک، آمریکا، اسپانیا و چند کشور دیگر را به‌عنوان فروشندگان سلاح‌های شیمیایی به صدام حسین معرفی کرده‌اند.

 

در همین زمینه:

جلوگیری از همایش حلبچه در ایران

Share this
Share/Save/Bookmark

فاجعه حلبچه بسیار دردناک بود و امیدوارم هرگز تکرار نشود.درد و رنج مردم حلبچه قابل تصور نیست و امیدوارم هر چه زودتر درد و رنج آنها التیام پیدا کند. همینطور هم امیدوارم بمباران شیمیایی عراق بر سر ایرانی ها در طول جنگ و بمباران شیمیایی شهر سردشت نیز فراموش نشود. جالب است که در رسانه های جهانی مشهور هر گاه سخن از حملات شیمیایی عراق میشود به سهو یا عمد تنها از حلبچه سخن گفته میشود انگاری که اصلا صدام هیچ حمله شیمیایی در برابر ایرانیان نداشته است.

جناب آقای کاکارش جملات زیر را یک هموطن کرد من ایرانی و شما کرد نوشته است و هیچ نانی از شونیم فارس مورد نظر تجزیه طلبان در خدمت استعمار و صهیونیزم در آن وجود ندارد.امیدوارم که شما هم دست از تحریکات ضد ایرانی و مخصوصأ علیه فارس ها بردارید.آذربایجان ،کردستن،خوزستان و بلوچستان دژهای همیشگی ایران بوده و خواهند ماند و اگر استعمار بتواند با کمک ایادی خود این استانها را هزار تکه کند،قادر به جدایی قلبهای ما نخواهد بود.پاینده ایران و زنده باد ایرانی مسلمان (شیعه و سنی) وایرانی غیر مسمان و جاوانه باد پیوند اقوام ایرانی
[ آقای حلبچه‌ای ادامه می‌دهد: «بە محض ورود بە خاک ایران ما را با اتوبوس بە یکی از بیمارستان‌های بزرگ کرمانشاە انتقال دادند و بعد از اینکە در آنجا بستری شدیم ناگهان هواپیماهای عراقی بیمارستان و اطراف آن را بمباران کردند. شوکی قوی بە همە ما وارد شدە بود، هیچ یک از ما توانایی صحبت کردن نداشت. احساس می‌کردم کە کابوس وحشتناکی را تجربە می‌کنم. هر آن منتظر بودم تا بیدار شوم و این کابوس تمام شود، اما انگار کە این لحظات سخت تمامی نداشت. درد و سوزش عجیبی در چشمانم احساس می‌کردم. فکر می‌کردم کە دنیا، زندگی و انسانیت معنای خود را از دست دادەاند. بعد از یک شبانە روز بە تشخیص پزشک‌های بیمارستان هرکدام از ما را بە بیمارستان و شهرهای دیگر انتقال دادند. بە همین دلیل من از خانوادەام جدا شدم و بدون اینکە بدانم من را بە کجا خواهند برد سوار ماشین شدم. در میانە راە خوابم برد. وقتی کە بیدار شدم در بیمارستان دیگری بودم کە بعد از مدتی فهمیدم کە در بیمارستان لقمان تهران هستم. حدود یک ماە در این بیمارستان بستری بودم کە بە تدریج هم درد و سوزش چشم‌هایم کم شد و هم هنگام نفس کشیدن دیگر احساس خفگی نمی‌کردم، اما بە راستی کە در خلال این مدت بە واسطە دوری از خانوادە و هم بە خاطر اطلاع نداشتن از وضعیت آنان احساس ترس و ناامیدی زیادی داشتم. بعد از اتمام معالجات و بهتر شدن وضعیت جسمی‌ام از طریق سازمان هلال احمر اطلاع یافتم کە خانوادەام در اردوگاە آوارگان حلبچەای در شهرستان کامیاران هستند، بعد از سپری کردن مدتی کمتر از دو سال با صدور حکم عفو عمومی بە همراە خانوادە بە عراق بازگشتیم.»]

جناب آقای کاکارش جملات زیر را هموطنان کرد من ایرانی و شما نوشته اند و هیچ نامی از شونیسم فارس مورد نظر تجزیه طلبان در خدمت استعمار و صهیونیزم در آن وجود ندارد.امیدوارم که شما هم دست از تحریکات ضد ایرانی و مخصوصأ علیه فارس ها بردارید وجهت اتحاد و همبستگی اقوام ایرانی که یک ملّت شریف و واحدی هستند گام بردارید.آذربایجان ،کردستان،خوزستان، لرستان ،چهارمهال ، بلوچستان ،هرمزگان،خراسان ، گیلان و مازندران دژهای همیشگی ایران بوده و خواهند ماند و اگر استعمار بتواند با کمک ایادی خود این استانها را به هزار تکه هم تقسیم کند،هرگز قادر به جدایی قلبهای ما نخواهد بود.پاینده ایران و زنده باد ایرانی مسلمان (شیعه و سنی) وایرانی غیر مسلمان و جاوانه باد پیوند اقوام ایرانی و برقرار باد مردمسالاری

کاکه گیان
ممنون از این مقاله و گرامیداشت خاطره ای که برای "بعضی" از هموطنان غیر کرد اهمیت چندانی نداشته و نداره. توی این اوضاع هنوز موضوع رو به بیراهه می کشند. کسانی که عوض اندیشه در مورد دلایل این فاجعه، از تجزیه ای حرف می زنند که سالهاست در دل مردم اتفاق افتاده... مرگ همدردی ... "پان" کرد و صهیونیزم چیه؟ امروز سالگرد مرگ هزاران انسان بی گناهه... اگر ممکن است کمی اندیشه کنید.

ما در اون دوران آواره ی جنگی شدیم و به تهران پناه اوردیم و عموما کسی نه از این کشتار مظلومانه چیزی می گفت و نه به فکر همدردی یا کمک به بازماندگان بودند... هرکس من رو می دید می گفت شما کردها سَر می برید؟ یا شما سنی ها نجسید... مادرها دوست نمداشتند دخترشان با من دوست بشه... دلیل؟ من یک کرد بودم. ما که حرفی از تجزیه نزده ایم و هنوز هم در گوشه گوشه ی ایران شاهد تبعیض هستیم...

بیایید واقع بین باشیم... در دوره ای هستیم که قومیت نه ابزار خاصیت سیاسی بلکه باید حافظ روح منحصربفرد فرهنگی و احتماعی مردم خودش باشد.

به عنوان یک عضو کوچک از قوم کرد، انعکاس و انتشار مقاله هایی از این دست توسط رادیو زمانه و شفافیت اش رو به فال نیک می گیرم و از خوانندگان خوشفکر تقاضا دارم که با دیدگاه های نسنحیده و بی ربط رادیو زمانه رو که در حال حاضر یکی از نادر فرصت های گفتگوی آزاد رو برای ما ایرانیان همیشه سانسور شده، فراهم می کند مخدوش نکنند.

آقای کاکارش، من بعنوان فردی که ورای هر هویت نژادی، مرز پرستیٍ«ملیتی- ایرانی»، قومی و یا مذهبی از هر نوع؛ به شما حق تعیین هویت و سرنوشت میدهم و بهمین ترتیب جنایات صدام را نیز چون جنایات کنونی خامنه‌ای- اسد- حزب الله در سوریه و البته در ایران را تنها در خوی ضد بشری‌شان شاهدم؛ به رنج شما از فاجعه حلبچه با احترام ارج مینهم. این نه موضع‌گیری سیاسی است و نه کمتر از همبودگی انسانی. گرمی دستی است چون حرارت میلیون‌ها دست انسانی که با دراز شدن بطرف قربانیان خشونت ندای همدردی میدهند. دستانی که چاره ای جز بی اعتنایی تحقیرآمیز به فسیلهای پیر و پاتال "امروزی" که در زیر هر عَلمی سینه بزنند و چفیه بگردن هر کوروشی بیاندازند ندارند.

بس کنید از تکرار کلمات تکراری وکهنه پرستانه ما کوردیم و کوردستانی چ بخواهید چ نخواهید استقلال طلبیم و به کوری چشم دشمنان کورد به ارزوی دیرینه وحق مسلم خود خواهیم رسید

روح تمام هموطنان کرد و فارس و اذری و غیره ... شاد و نام و یادشان جاودان باد


اگر انقلاب نمی شد هیچ کدام از این خون ها ریخته نمی شد
خمینی امام الدم

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.

لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.

کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و
منتشر نخواهد شد.

 

لینک به ادیتور زمانه:         

برای عبور از سد فیلترینگ

پرونده ۱۳۹۱ / چشم‌انداز ۱۳۹۲

مشخصات تازه دریافت برنامه های رادیو زمانه  از ماهواره:

ماهواره  :Eutelsat

هفت درجه شرقی

پولاریزاسیون افقی 

سیمبول ریت ۲۲

فرکانس ۱۰۷۲۱مگاهرتز

همیاران ما