لی، روح شرور
شهرنوش پارسیپور - گفتیم که مردمان آفریقا معده را مرکز شر میدانند. به نظر قبیله نگباندی، ساکن شمال کنگو روحی که به آن وارد میشود «لی» نام دارد و مردمی که صاحب آن میشوند مردم لی هستند. این مردمان آدمخوار هستند و گورها را حفر میکنند و گوشت مردگان را میخورند. بعضی از آنها بچهها را دزدیده و میخورند. اما این موجودات وحشتناک در هنگام روز غیر قابل تشخیص از همسایگان خود هستند.
تنها راه شناختن آنها پس از مرگ است، و این هنگامی ست که پیدا کنندگان جادوگران آن را «بُرندگان شکم» مینامند، که شاید به معنای یک نوع تشریح باشد. آنان شکم جسد جادوگران را باز کرده و با دقت معده و روده او را آزمایش میکنند. اگر آنها غدهای را پیدا کنند اعلام میکنند که این غده خانهی لی است، و آن را به مکانی دور از روستا میبرند. اما بستگان شخص مرده نیز به موضوع سؤظن تبدیل میشوند؛ چرا که معروف است که لی تمام خانواده را تسخیر میکند.
جادوگران بر عکس ساحران مجامعی دارند که در آنها گوشت اجساد را میخورند. انتظار میرود که هر عضو به نوبه خود جسدی بیاورد، و این اجساد اغلب بقایای جسد همسایگان و اقوام کشته شده است. حس وحشتی که آنان میپراکنند به نحوی قوی در داستانی که ساکنان بخش سفلای رود کنگو نقل میکنند، قابل بازبینیست. داستان شرح میدهد که چگونه زن جوانی به نام مالمبا به دیدار معشوقش رفت، بیآنکه بداند او یک جادوگر است. او در تاریک و روشن بامداد، بیآنکه همسایگان او را ببینند به درون کلبه او رفت و در تاریکی آرام در گوشهای به انتظار نشست. هنگامی که مرد نیز به همین گونه وارد کلبه شد او را ندید. در عوض زنبیلش را با خوراکی که اعضای مجمع در آن گذاشته بودند روی زمین گذاشت، و مالمبا وحشتزده او را دید که خوراک را بیرون آورد و شروع به خوردن انگشتهای آدمیزاد کرد. بیزاری دختر زمانی به وحشت شدید تبدیل شد که او شروع کرد به لعنت و نفرین رفقای جادوگرش و با خود عهد کرد که وقتی نوبت کشتن مالمبا رسید خوراکی بهتر از این به آنها نخواهد داد.
شهرنوش پارسیپور:سالنامههای دادگستری آفریقای جنوبی پر از داستانهای مردمانیست که از شدت اندوه سقوط کردهاند، یا به دلیل نیرویی شرور و نادیدنی دیوانه شدهاند
در این موقع او مشعلی را روشن کرد و قربانی مورد نظرش را دید. مالمبا کوشید نشان دهد که چیزی از حرفهای او را نشنیده است، اما روشن بود که متقاعد نشده است. مرد با آوردن بهانهای از کلبه خارج شد و مالمبا متوجه شد که او رفته است تا بقیه اعضای مجمع را بیاورد. دختر که به شدت وحشتزده بود به سوی روستای خود گریخت. اما جادوگران یک فتیش را که به صورت چوب حکاکی شده بود، با نیروی جادویی خود به کار گرفتند. فتیش همانند شیئیای زنده، همانند حیوان درندهای که بوی صید را میشنود، در دست جادوگران به حرکت در آمد و بهزودی جهتی را که دختر رفته بود نشان داد؛ و شش نفر از اعضای مجمع جادوگران با نیروی فراوان سر در پی قربانی گذاشتند. دختر در باغ مادرش زیر تپهای از فضولات پنهان شد. تعقیبکنندگان بهزودی نزدیک شدند و یک آهو را پیدا کردند. شاید یک روح خوب در قالب آهو از اعماق زمین بیرون جهید و فتیش را پرتاب کرد و رد دختر ناپدید شد. مردان که گیج شده بودند سر در پی حیوان گذاشتند. اما دیگر بامداد شده بود و آنان با شتاب به روستای خود بازگشتند.
مادر دختر را که بیشتر به مرده میمانست تا زنده پیدا کرد. دختر هرچه را که اتفاق افتاده بود برای پدر و مادرش بازگو کرد، اما در طول روز به نحوی شدید دچار ضعف بود. مشکل زمانی آغاز شد که شش مرد به هنگام غروب برای یک ملاقات ظاهراً بیخطر به کلبه وارد شدند. تماشای آنها به گونهای برای دختر وحشتناک بود که او جانش را از دست داد. پدر و مادر او مرگ دختر را بیمجازات نگذاشتند. آنان معشوق او و پنج شریک او را در برابر رئیس قبیله متهم کردند. آنان محکوم به آزمایش نوشیدن زهری شدند، که جادوگران را میکشد، اما گویا بر مردم عادی اثر ندارد و آنان همگی مردند.
سحر و ترس از آن هنوز در زندگی بخشهایی از قاره آفریقا زنده است، چنانکه در سالهای اخیر جادوگرکشی در آفریقای جنوبی تبلیغ میشد. سالنامههای دادگستری آفریقای جنوبی پر از داستانهای مردمانیست که از شدت اندوه سقوط کردهاند، یا به دلیل نیرویی شرور و نادیدنی دیوانه شدهاند، یا تمام اطرافیان آنها اعمالی مرتکب شدهاند تا هیولاها آنها را تسخیر کنند. از این گونه در سال ١٩٣۴ مردی از قبیله لوبا که برادرش به طرز خطرناکی بیمار بود با پیشگویی مشورت کرد، و او بیآنکه فرد مورد سؤظن را مشخص کند به وی گفت که یکی از چهار زن او مسئول این گرفتاریست. مرد کاردی برداشت و یکی از زنانش را کشت. هنگامی که حال برادر بدتر شد او یک زن دیگر را کشت.
این داستان دو بار دیگر تکرار شد. مرد عقل از دست داده، با چهار زن کشته شده به این نتیجه رسید که برادرش نیز باید بمیرد، پس او را از تخت پائین کشید و کشت. وحشت از جادوگری میتواند منجر به اعمال وحشتناکی بشود که جادوگران خود انجام نمیدهند و دیگری را وادار به عمل میکنند.
جادوگران از زهر برای کشتن قربانیان و در عین حال دزدیدن روح آنها استفاده میکنند. اما در یک قصه که قبیله هائوسا ساختهاند، خود معجون ساختهشده به سخن آمده و سازندهاش را آشکار میکند. زن جادوگر مورد نظر ٩ دهان در بدنش داشت که از چشم مردم عادی پنهان بود. او شهوتی غریب برای کارهای شیطانی داشت که او را وادار کرد تا در اندیشه قتل شوهر و پدر شوهرش باشد. او با اندیشه کشتن آنها علفهای سمی را از جنگل جمعآوری کرده و آنها را در آب گوشتی پخت. اما هنگامی که دو مرد برای خوراک خوردن نشستند و سرپوش کاسه را برداشتند، صدایی از کاسه برخاست و به آنها اخطار داد: «روی مرا بپوشانید که در این صورت کشته خواهید شد.»
هنگامی که صدا برای دومین بار به سخن درآمد شوهر متقاعد شد که جادویی در کار است. شوهر کاسه را برداشته و روی سر زن خالی کرد. ناگهان ٩ دهان زن آشکار گشت و او به عنوان جادوگر شناسایی شد. زن از روستا گریخت و دیگر دوباره در آنجا دیده نشد.
مسئله اعتقاد به جادوگری و وحشت از جادوگران ویژه آفریقا نیست، بلکه تمامی مردم دنیا در این وحشت از جادوگران سهیماند. البته میدانیم که در بسیاری از ادوار دانشمندان و یا هر شخصیتی را که خارج از باورداشتهای جامعه زندگی میکند کشته و یا سوزاندهاند. در قرون وسطی در اروپا جمعیت کثیری به عنوان جادوگر در آتش سوزانده شدند. بدین ترتیب متوجه میشویم جادوگر گاهی انسانی معمولیست که دارد تجربیاتی انجام میدهد. بسیاری از پزشکان دورانهای قدیم مخفیانه اجساد را تشریح میکردند، چون این کار به شدت ممنوع بود. بسیاری از همین پزشکان به جرم جادوگری سوزانده شدند. زنان به ویژه هنگامی که دست به تجربه علمی میزنند بیدرنگ ایجاد نگرانی میکنند. البته هر قدر جامعه از نظر علمی عقب نگهداشتهشدهتر باشد مرزهای علم و جادوگری بیشتر در هم ادغام میشود.
خوانندهای نوشته بودند این برنامههای اساطیر بچگانه و غیر علمی هستند و رادیو زمانه را سرزنش کرده بودند که چرا اجازه پخش این برنامهها را میدهد. باید توضیح بدهم که این برنامهها بیشتر ترجمه از روی کتابی به نام میتولوژی است. میپذیرم که این برنامهها بیشتر به درد نوجوانان میخورد و ایرادی در این مسئله نمییابم.
در اینجا بخش برنامههای مربوط به آفریقا به پایان میرسد. در برنامه آینده به سراغ ژاپن خواهیم رفت.
در همین زمینه:
::برنامههای رادیویی شهرنوش پارسیپور در رادیو زمانه::
::وبسایت شهرنوش پارسیپور::
***** از شما که نویسنده اید و به زبان و ادب فارسی آشنا هستید, توقع بسیاری بیشتری در نگارش و ترجمه به زبان فارسی داریم. در نگارش, نشانه های سجاوندی را به کار نمی برید. احتمالآ یا وقتش را ندارید یا حوصله اش را!! برای نمونه جمله زیر: "به نظر قبیله نگباندی، ساکن شمال کنگو روحی که به آن وارد میشود «لی» نام دارد و ...." ترجمه تان شیوا و رسا نیست. برای نمونه جمله های زیر: "و این هنگامی ست که پیدا کنندگان جادوگران آن را «بُرندگان شکم» مینامند، که شاید به معنای یک نوع تشریح باشد." "مادر دختر را که بیشتر به مرده میمانست تا زنده پیدا کرد." جادوگر, واژه پارسی ساحر است. اما اگر تفاوت اصطلاحی پیدا کرده است, توضیح کوتاهی باید داده می شد. "جادوگران بر عکس ساحران مجامعی دارند که در آنها گوشت اجساد را میخورند."
تذکرات شما جالب است. هميشه هر کارَی را می توان بهتر از آنی که انجام شده انجام داد.
شهرنوش
ارسال کردن دیدگاه جدید