از «سومین پلیس» تا خاطرات سلمان رشدی
کتاب زمانه - فلن ابوراین، نویسنده سرشناس ایرلندی به نوشتن داستانهایی به طنز شهرت داشت. او که یکی از مهمترین نویسندگان ایرلند است، رمان «سومین پلیس» را در سال ۱۹۴۰ نوشت، اما در سال ۱۹۶۷ برای نخستین بار آن را انتشار داد. ناشر این اثر را به این دلیل رد کرده بود که بیش از حد تخیلیست.
پیمان خاکسار این اثر مهم در قلمرو ادبیات پست مدرن را به تازگی به فارسی ترجمه کرده است.
«سومین پلیس»، کتاب برگزیده زمانه
داستان «سومین پلیس» بسیار پیچیده و درهمتنیده است:
یک مرد جوان در یک سرقت مسلحانه شخصی را به قتل میرساند با این قصد که هزینه یک پروژه علمی را تأمین کند. در یک لحظه مناسب، همدست او، جان دیونی (John Divney)، پولها را در جایی پنهان میکند که بعداً، سر فرصت به رفیقش نارو بزند. در خانه مقتول یک جعبه سیاه هم قرار دارد. وقتی سارق جوان در این جعبه را باز میکند، خانه مقتول ناگهان به یک لانه خرگوش بدل میشود. راهروهای باریک لانه خرگوش به یک سرزمین سحرآمیز و البته آبسورد میانجامند.
فلن اوبراین، نویسنده ایرلندی
راوی داستان که در سراسر این رمان پرحادثه بدون نام و نشان است متوجه میشود که جعبه سیاه سر جایش نیست. او طبعاً به کلانتری مراجعه میکند اما در کلانتری دو افسر نگهبان با مشکل غریبی مواجه شدهاند: در اثر جایگزینی و تبادل اتم دوچرخه با انسان، دوچرخهها خصلتهای انسانی پیدا کردهاند تا آن حد که به جنایت روی آوردهاند. در همان حال بسیاری از دوچرخهسواران چابک هم دچار سرگیجه شدهاند و نمیتوانند روی پا بند شوند. برای مثال مایکل جیلهینی ( Michael Gilhaney ) که تا پیش از این وقایع دوچرخهسوار قابلی بوده از روی ناچاری به دیوار تکیه داده که تعادلش را از دست ندهد. در پایان داستان هم او عاقبت مسخ میگردد: حالا نیمی از بدنش دوچرخه و نیمی دیگر بدن انسان است.
مأموران کلانتری در این میان به راوی داستان مظنون میشوند و او برای اینکه اعدامش نکنند، فرار را به قرار ترجیح میدهد. بسیار بدیهیست که در چنین داستانی راوی برای فرار از چنگ پلیس، سوار یک دوچرخه بشود. اما هنگام گریز از چنگ قانون به سومین پلیس برمیخورد و درمییابد که دیگر گریزگاهی وجود ندارد.
اوبراین در «سومین پلیس» بیش از هر چیز هنجارهای اجتماعی را به چالش میکشد. او تحت تأثیر نظریههای علمی در مفهوم زمان و مکان تأمل میکند و با خرق عادتهای خواننده موفق میشود جهانی بسیار گروتسک بیافریند، در مفهوم واقعیت تجدید نظر کند و واقعیت تازهای در جهان داستانش پدید آورد. میگویند اوبراین، وقتی ناشرش این داستان را رد کرد در پاسخ به او گفته بود در عصر فیزیک کوانتوم، ادبیات آبسورد تنها شیوه قابل قبول ادبی میتواند باشد.
«سومین پلیس» تلفیقیست از یک رمان علمی و طنز. یکی از شخصیتهای این رمان یک دانشمند خیالی است. او و نظریههای علمی شگفتانگیزش در اغلب آثار اوبراین تکرار میشوند و با وجود آنکه نویسنده در پانویس به نظریههای این دانشمند خیالی ارجاع میدهد، اما در مجموع این نظریهها مبهم و غیر قابل فهم هستند. بعداً در طول داستان معلوم میشود که راوی بینام و نشان رمان برای ویرایش فهرست آثار همین دانشمند خیالی به پول نیاز دارد و اصلاً به این دلیل است که به یک سرقت مسلحانه دست میزند.
معمولاً ترجمه ادبیات داستانی جهان بر اساس آنچه که در ادبیات معاصر ایران وجود ندارد شکل میگیرد. ادبیات پست مدرن و رمانهای حادثهای که بتوانند فضای تازهای در ادبیات ایران به وجود بیاورند و خوانندگان را از نو با کتاب آشتی دهند، ظاهراً از نیازهای مبرم ما در شرایط کنونیست. پیمان خاکسار، از پرکارترین و خوشفکرترین مترجمان معاصر ما، با گزینش یک اثر دشوار اما بسیار ارزشمند توانسته تا حد زیادی به این نیاز پاسخ بدهد. او در گفتوگو با نیلوفر بان در روزنامه اعتماد درباره دشواریهای ترجمه این کتاب میگوید:
پیمان خاکسار، مترجم
«ترجمه هر اثری مشکلات خاص خود را دارد و به خصوص ترجمه آثار نویسندگانی که از بازیهای زبانی استفاده میکنند، مشکلتر است. متن اوبراین سرشار از بازیهای کلامی است. (...) برای این ترجمه بسیار از ترجمه تحتاللفظی فاصله گرفتم. نمیتوانستم به ساختار جملهها وفادار بمانم. خیلی قائل به این هستم که فارسی ترجمه کنم، یعنی دقیقاً مخالف دیدگاه قدیمیترهایی مانند کریم امامی که قائل به دقت بیش از اندازه در ترجمه بودند. سعی میکنم ترجمهام روان باشد. این کتاب ۷۰ سال قبل و همدوره جویس نوشته شده که به سختنویسی و لفاظی مشهور است و رمان سنگینی است. تمام تلاشم این بود که سختیهای زبانی اثر، در ترجمه دوبرابر نشود و حداقل در همان حد اثر باقی بماند. نمیخواستم کتاب را ماکسیمال ترجمه کنم، میخواستم به ترجمهای مینیمال برسم. قسمتهایی که به پانویس احتیاج داشت را طوری نوشتم که به پانویس نیازی نباشد. حتی خواننده انگلیسیزبان هم زمان خواندن متن اصلی کتاب، نیاز دارد بارها به کتاب لغت مراجعه کند و معنای لغات عجیب و غریب کتاب را بیابد. در مقدمه کتاب مجموعه آثار فلن اوبراین که انتشارات اوریمنزلایبرری در امریکا منتشر کرده، آمده که گفتوگوهای کتابهای اوبراین را باید با لهجه غلیظ ایرلندی خواند و همچنین باید از بخشهای غیرقابل فهم عبور کرد، وگرنه لذت پیوسته خواندن کتاب از بین میرود. سعی میکردم برای خیلی از کلمات معادلهای فارسی پیدا کنم و در برابر واژههای ساختگی کتاب، یک واژه ساختگی فارسی نزدیک به ساختار واژه اصلی بسازم. مشکل دیگر ترجمه کتاب، ساختار پیچیده جملاتش بود. گاهی به جملهای بسیار طولانی برخورد میکردم که برای ترجمه مجبور به شکستنش میشدم. ترجمه کتاب سومین پلیس زحمت زیادی برد و حتی چندین بار در میانه ترجمه نزدیک بود از ادامه کار منصرف شوم.» (منبع)
سومین پلیس نوشته فلن اوبراین با ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر چشمه در تهران منتشر شده است. قیمت این کتاب ۷۲۰۰ تومان تعیین شده.
ادبیات داستانی ایران: «نارنج و ترنج»
«نارنج و ترنج» داستانیست مصور نوشته فرشته مولوی که نخستین بار در تابستان ۱۳۷۱ در تهران در تیراژ ۳۳۰۰ نسخه به هزینه مؤلف منتشر شد و اینک حقوق بازنشر الکترونیکی آن توسط نویسنده در اختیار باشگاه ادبیات قرار گرفته و به این ترتیب همگان میتوانند این کتاب را در اینترنت دانلود و مطالعه کنند. (دانلود «نارنج و ترنج)
«نارنج و ترنج» از نیمکتی در یک پارک آغاز میشود، به یک کابوس راه میبرد و در بیداری به پایان میرسد. راوی داستان با زبانی بسیار پاکیزه، به ظاهر کودکانه اما در واقع با استعارههایی پیچیده به رابطهاش با مادر و کابوسهایی که هر روز سراغ او میآیند میپردازد. او در کابوسهایش در چاهی میافتد:
«چاهی تنگ و تیره و تار. فرومیروی و دلت هری پایین میریزد، اما پایت به ته آن نمیرسد. فرومیروی و دلت هری پایین میریزد، دست و پا میزنی و فریاد میکشی و با چنگ و ناخن پوست سخت و سیاه آن را می خراشی، اما پایت به ته آن نمیرسد. فرومیرومی و دلت هری پایین میریزد.» (نارنج و ترنج، فرشته مولوی)
نارنج و ترنج، داستانی از فرشته مولوی
این چاه در بیداری راوی داستان دهن باز میکند و تنها مادر است که میتواند مانند شهزادی قصهگو او را ازین کابوسها نجات دهد:
«در هوای ابری – بارانی، روزها و روزها، مادرم کنار چاه می نشست و با قصهها طنابی میبافت که یک سرش در دستهای خودش بود و سر دیگرش به سوی دستهای من پیش میآمد.» (همان)
تا پایان داستان هرگز معلوم نمیشود که چرا راوی کابوسزده است و رابطه او با مادرش هم در حد یک رابطه آرمانی باقی میماند. از شخصیتپردازی نشانی نیست؛ جز همین کابوسزدگی موقعیت خاصی در داستان شکل نمیگیرد و حادثهای هم اتفاق نمیافتد. به این جهت داستان در حد یک رفلکسیون ذهنی باقی میماند، با زبانی که با زبان افسانه پهلو میزند و سرشار از تصاویر زیبا و شاعرانه است روایت میگردد و به گونهای امیدبخش اما قابل پیشبینی به پایان میرسد:
«بعد نمیدانم .... تو بگو لاکپشتم! حالا فقط میخواهم به آواز بچهها گوش بدهم.» (همان)
فرشته مولوی متولد ۱۳۳۲ در تهران است. او از سال ۵۵ تا ۷۷ در تهران و از سال ۷۸ در تورنتو زندگی میکند.
از فرشته مولوی تاکنون چندین مجموعه داستان و رمان و کتابی در کتابشناسی داستان کوتاه منتشر شده. «سگها و آدمها» آخرین مجموعه داستانیست که از او در ایران به چاپ رسیده است.
فرشته مولوی در مجموع یک نویسنده اجتماعی است که از شاخکهای عاطفی حساسی برخوردار است و با قلمی محکم و شیوا نوعی داستان زنانه و اجتماعی را بر اساس پیشنهادهایی که در داستاننویسی مدرن ایران وجود دارد، پدید آورده.
او در گفتوگو با رادیو زمانه درباره مسیری که در داستاننویسی طی کرده میگوید: «گرچه از نوزده بیست سالگی داستاننویسی را جدی گرفتم و از بیستودوسالگی هم به خط ترجمه و ویرایش افتادم، با اینکه فرصتش بود، به خیال خودم دست نگه داشتم تا مثلاً "پخته شود خامی". نتیجه آنکه نخستین داستان کوتاهم، "یکشنبهها"، را در بیست و پنج سالگی، یعنی در بلبشوی تبناک سال ۵۸، منتشر کردم که بیگاهترین بود. بعد هم که خاموشی شد تا رسید به سال ۷۰ و در اندک گشایش پس از جنگ رمان "خانهی ابر وباد" و مجموعه داستان "پری آفتابی" درآمد. ناشر اولی گویا دوام نیاورد و کتاب که هنوز پخش درستی هم نشده بود، غیب شد. دومی هم در نبود یا کمبود گاهنامه و بیبهره بودن نویسنده از هنر "مرا ببینید و کتابم را بخرید"، چندان دیده نشد. بعد باز دورهی سردرلاکی بود. پس از کوچ هم هیچ به فکر چاپ کتاب داستانی در بیرون از ایران نیفتادم. به این ترتیب این داستانها گرچه در این یا آن گاهنامه در این یا آن سر دنیا درآمدند، مثل کارهای دیگر ماندند و بیات شدند. در سال ۸۶ دیدم به گفتهی نیما "از پس پنجاه و اندی سال عمر" هنوز به قول فروغ "خود را به ثبت" نرساندم. دستنویس آن کارهایی را که میشد به بازشدن بختشان امیدی داشت، راهی مام میهن کردم و آخر به اینجا رسید که میبینید. ناگفته پیداست که این سقط شدن یا بیات شدن کارهای اهل قلم نسل من که نه از دوره شاهی بهره بردند و نه از دوره پس شاهی، "یکی داستان است پر آب چشم."» (منبع)
ماهنامهها و فصلنامههای هنری و ادبی: «سینما - چشم»
دومین شماره ماهنامه تخصصی «سینما – چشم» منتشر شد. این شماره «سینما – چشم» به آندره بازن اختصاص دارد. پرویز جاهد که سردبیری این نشریه را به عهده دارد مینویسد: «شماره دوم را به آندره بازن اختصاص دادیم – منتقد، نظریهپرداز و سردبیر مجله کایه دوسینما. متفکری ایدهآلیست، بورژوایی انسانگرا و عارفمسلک و روشنفکر کاتولیک چپ (به زعم فرانسوا تروفو) که همانند پیامبران بیکتاب، نظریهپردازی بدون کتاب در جهان فیلم بود (...) بازن منتقد و نظریهپردازی بود که سعی داشت با زبانی شورانگیز و شاعرانه، تئوریهای رئالیستی خود را اثبات کند؛ کسی که معتقد بود سینما بیش از هر هنر دیگری با عشق پیوند دارد. »
«سینما – چشم» یک نشریه کاملاً تخصصی در زمینه سینماست که به دور از فضای پرهیجان سینما و رویکردهای عامپسند، در آرامش و بدون تن دادن به سانسور منتشر میشود.
«سینما – چشم» با اختصاص شماره مرداد ماهاش به آندره بازن تلاش میکند نشان دهد که چرا نظریههای او هنوز هم در جهان سینما موضوعیتشان را از دست ندادهاند و همچنان مطرح هستند.
این شماره «سینما – چشم» به راستی که یک نشریه کاملاً تخصصی در زمینه سینماست که به دور از فضای پرهیجان سینما و رویکردهای عامپسند برای جذب مخاطب انبوه، در آرامش و بدون تن دادن به سانسور منتشر میشود. زبان مقالات کاملاً ویراسته، ترجمهها روان و قابل فهم، گزینش و همنشینی مقالات هوشمندانه و در خدمت پرداختن همهجانبه به یک موضوع مشخص است. کاملاً آشکار است که «سینما – چشم» تلاش میکند به کنه موضوعات راه پیدا کند و به حلقهای از خوانندگان روشنفکر و نخبه نظر دارد.
نقد سینمای جهان، نقد سینمای ایران، معرفی کتاب، مطالعات فیلم و جشنوارههای سینمایی از دیگر سرفصلهای «سینما – چشم» است. در شماره مرداد ماه این ماهنامه، ندا فضلی در بخش سینمای ایران فیلم «سوت پایان» ساخته نیکی کریمی را بررسی کرده و رضا صدیق فیلمهای بهرام توکلی را نقد کرده است. افشین فرقانی در بخش جشنوارههای سینمایی به جشنواره فیلم سیدنی و علی موسوی به جشنواره فیلم ادینبورو پرداخته است.
دومین شماره «سینما – چشم» با آثاری از رامتین ابراهیمی، رامین اعلایی، نزهت بادی، امید بلاغتی، پرویز جاهد، آزاده جعفری، میلاد روشنی پایان، رضا صدیق، روبرت صافاریان، میعاد عبدالباقی، افشین فرقانی، ندا فضلی و پیام یزدانجو منتشر شده است.
«سینما – چشم» را میتوان از طریق «گوگل بوکز» نیز تهیه کرد. (لینک) همچنین این نشریه در فیسبوک نیز حضور دارد. (لینک)
ادبیات افغانستان و تاجیکستان: «سنگ صبور»
عتیق رحیمی، نویسنده سرشناس افغانستان که مقیم پاریس است، این روزها بر اساس رمان «سنگ صبور»ش فیلمی ساخته که گلشیفته فراهانی نقش اول آن را به عهده دارد.
عتیق رحیمی، نویسنده «سنگ صبور»
عتیق رحیمی به خاطر نخستین رمانش به زبان فرانسه در سال ۲۰۰۸ جایزه گنکور را از آن خود کرد. پیش از آن انتشارات خاوران «خاک و خاکستر» را به زبان فارسی از این نویسنده منتشر کرده بود.
در «سنگ صبور» یک زن افغان که ۳۰ سال بیشتر ندارد، از شوهرش که گلوله خورده و از گردن به پایین فلج شده، پرستاری میکند. یک روز زن شروع میکند به بازگویی کودکیاش و با این مرد علیل از رنجها، سرخوردگیها، و آرزوهایش سخن میگوید. چنین است که مردی که او را تا پیش از این آزار میداده و با او بدرفتاری میکرده به «سنگ صبور» او بدل میگردد و رابطه این دو با هم دگرگون میشود.
در صفحه نخست «سنگ صبور» تنها یک جمله آمده است. تقدیم به ن. الف. شاعر زنی که به دست شوهرش کشته شد. در صفحه دوم شعری از شاعر فرانسوی آنتونین آرتید درج شده: همهچیز از تن، از راه تن، با تن و به مقصد تن به وجود میآید.
رضا محمدی در نقدش بر «سنگ صبور» به انگیزه عتیق رحیمی در نوشتن این رمان اشاره میکند و مینویسد:
«پس از قتل نادیه انجمن شاعر جوان به دست شوهرش، عتیق رحیمی سفری به هرات میکند. در این سفر او شوهر و قاتل نادیه انجمن را که در حالت اغما و تقریباً بیجان در کلینیک زندان نگهداری میشد، میبیند. رحیمی در حالی که چشم به قاتل دوخته است با خود میاندیشد: "اگر من زن میبودم نزد او میماندم تا حداقل همه حرفهای نگفته را به صورت او تف میکردم." همین تصویر جانمایه رمان "سنگ صبور" را میسازد.» (منبع)
مارتین لاویه بر «سنگ صبور» نقد کوتاهی نوشته که مریم رئیس دانا آن را به فارسی برگردانده است. او مینویسد:
زنی بر بالین شوهرش شب زندهداری میکند. نفسهایش با نفسهای مرد زخمی یک آهنگ میشود. لبانش میلرزند. نماز میخواند، تسبیح میچرخاند. ۹۹ بار «القهار، القهار، القهار»، یکی از نامهای خداوند را صدا میکند. نفسی تازه و باز شروع میکند. بدنش همآهنگ با ذکرش تکانهای گهواره است، میخواهد ایمان بیاورد، میخواهد امید داشته باشد. نگران است برای این تن افتاده. برایش حرفهای نامفهوم جنون زمزمه میکند، حرفهای ناگفته، بازماندههای مهربانی، خیالات مدفونشده. پیش میرود تا بیان رازهای نهان، شهامتی دردناک. بیصبریش که سرریز میکند، یاغی میشود، حرفهای تلخ میزند، حرفهای جنون، مدفونشده از خیلی دور در لایهلایههای جانش. تمام زندگیاش جریان سیل میشود بر زبان همیشه فرمانبردارش. کلمههایی میآیند ممنوعه، شورشی. بر خدا و جهنمش فریاد میزند، مردان و جنگهایشان را دشنام میدهد. شوهرش، این سرباز الله را لعن میکند، این قهرمان پیروز ِ مفتخر به مرد بودنش را، نفرین میکند از این تاریکاندیش مذهبی متنفر از دیگران. توسل میکند، فریاد میزند. او سکوت بود، ایثار بود. زن میشود. (...)
روزی، زن بیخود شده از خود، برای انتقام از این شوهر ستمگر، مردان نظامی را تحریک خواهد کرد، فاحشه خواهد شد. زن عاصی میشود، جنگ علیه دورویی را شروع میکند، به خودش بازمیگردد: «من تنم را میفروشم همانطور که شما خونتان را.» (منبع)
ادبیات غرب: «ژوزف آنتون»، خاطرات سلمان رشدی
در سال ۱۹۸۹ آیت الله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد. اکنون سالها پس از این واقعه سلمان رشدی بیوگرافیاش را در سایه این فتوا و پیامدهای آن انتشار داده است. این کتاب «ژوزف آنتون» نام دارد: یک هویت جعلی که رشدی به ناگزیر برای خودش برمیگزیند. ژوزف به نشانه ژوزف کنراد و آنتون به نشانه آنتون چخوف.
ژوزف آنتون، خاطرات سلمان رشدی
رشدی بخشهایی از کتابش را به شکل یک نامه خطاب به دین اسلام نوشته است: «مذهب عزیز، آیا من میتوانم اصول تو را به چالش بکشم؟»
و سپس در ادامه مینویسد: «مذهبی را که رهبرانش به این شکل رفتار میکنند، میبایست حتماً نقد کرد و آن را به چالش کشید.»
رشدی پس از صدور فتوای قتلش توسط آیتالله خمینی نام «ژوزف آنتون» را برای خودش برمیگزیند، خانهاش را ترک میکند، در آپارتمانهای مختلف پناه میگیرد، مأموران امنیتی برای حفظ جانش پیرامون او را فراگرفتهاند، خلوتش را کاملاً از دست داده، نه میتواند بنویسد و نه حتی میتواند به افکارش نظم دهد. یک بار، وقتی بیمار میشود، از ترس آنکه شناسایی نشود، او را با یک نعشکش به بیمارستان انتقال میدهند. رشدی مینویسد: «کسی که به این شکل میبایست خودش را پنهان کند، هر احترامی را که تا پیش از این برای خودش قائل بوده از دست میدهد.»
رشدی در این کتاب با بسیاری از اشخاصی که او را در شرایط دشوار تنها گذاشتند، از جمله با همسرش که پس از صدور فتوا از او طلاق گرفت تسویه حساب میکند و در همان حال از دوستانی که بدون حضور آنان زندگیاش غیر قابلتحملتر میشد یاد میکند و خاطراتی را هم از همنشینی با مأموران امنیتی و افسران پلیس نقل میکند که از برخی لحاظ بسیار خواندنیست. رشدی اما در این میان بیش از همه از خودش انتقاد میکند. خودش را به خودبینی و خودخواهی متهم میکند و از اطلاعیهای که در آن زمان صادر کرد و اعلام کرد که مسلمان است به شدت انتقاد میکند و مینویسد اکنون که سالها از آن زمان گذشته هر بار که به این موضوع میاندیشد، از این رفتار مصلحتاندیشانهاش دچار تهوع میشود.
فتوای قتل سلمان رشدی هنوز پا برجاست، اما در سال ۱۹۹۸ موضوعیتش را از دست داد و رشدی توانست به آمریکا مهاجرت کند. او مینویسد که پس از به دست آوردن آزادیاش احساس سبکبالی میکرد.
در پایان کتاب نام برخی کسان هم که درین دوره رشدی با آنها دیدار کرده (از کلینتون، رئیس جمهور آمریکا تا مادونا) ثبت شده. این نمایه دوازده صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده.
مشخصات کتاب (در آمازون)
Salman Rushdie, Joseph Anton: A Memoir
پیشنهاد برای ترجمه: «خودکشی» نوشته ادوارد لُوِه
«خودکشی» رمانیست در فقط ۱۱۰ صفحه نوشته عکاس و نویسنده فرانسوی، ادوارد لُوِه. در این رمان نویسنده تلاش میکند به دلایل خودکشی دوستش پی ببرد و از میان یادمانهای او طرحی از شخصیت رفیق از دسترفتهاش را ارائه دهد.
خودکشی، رمان، ادوارد لُوِه
در یکی از روزهای شنبه ماه اوت، در آپارتمانی در پاریس یک مرد بیست پنج ساله لوله هفتتیر را در دهانش میگذارد و شلیک میکند. راوی داستان اکنون تلاش میکند به دلایل خودکشی او پی ببرد، اما در نهایت تلاش او به جایی نمیرسد. خطاب راوی با جملاتی که با ضمیر دوم شخص مفرد، «تو» آغاز میشود به دوست از دسترفتهاش است. او مینویسد: «تو حالا از مرگ بیش از من اطلاع داری» و در جای دیگری خطاب به او میگوید: «تو اکنون صاحب مرگ هستی». او با بهیادآوری یادمانهایی، با تأمل در احوال دوستش و با رفلکسیونهایی پیرامون خودکشی او تلاش میکند، شخصیت دوست از دسترفتهاش را بازآفریند. داستان به این جهت یادبودی است از مردی مالیخولیایی و بسیار حساس و نکتهسنج که به ادبیات عشق میورزد و ادعا میکند که قدش شبها کوتاهتر از روزهاست.
ادوارد لُوِه پس از پایان این رمان، دستنویس آن را برای یک ناشر فرانسوی فرستاد. ناشر که مجذوب این اثر شده بود، تلاش کرد با نویسنده تماس بگیرد، اما در همان روز ادوارد لُوِه خودش را در آپارتمانش در پاریس حلقآویز کرده بود. چنین است که «خودکشی» پس از خودکشی نویسندهاش منتشر شده و به موضوع مرگ قطعیتی انکارناپذیر میدهد. در همان حال با خودکشی نویسنده نظرگاه دوم شخص (تو) به اول شخص مفرد (من) تغییر میکند. مثل این است که نویسنده میخواهد بگوید: «من حالا از مرگ بیش از تو اطلاع دارم.» و «من اکنون صاحب مرگ هستم.»
مشخصات کتاب (در آمازون):
به زبان انگلیسی
به زبان فرانسه
به زبان آلمانی
ویدئو: پیشپرده «سنگ صبور» به کارگردانی عتیق رحیمی بر اساس رمانی به همین نام و با بازی گلشیفته فراهانی
ارسال کردن دیدگاه جدید