نه هر که سر بتراشد، قلندری داند
دفتر خاک - دوشنبه، چهاردهم آذر ماه در دفتر خاک نظرات انتقادی پرهام شهرجردی نسبت به برنامه "پرگار" در تلویزیون "بی بی سی" فارسی پیرامون شعر معاصر ایران را منتشر کردیم. پرهام شهرجردی نوشته بود: "متأسفم که برای سرکوب شعر زنده و پرنفس فارسی، حرفی جز [حرفهای] دمدستی، به گوش نمیرسد."
و نظرات مهمانان برنامه بی بی سی را "واپسگرانه" خوانده بود و گفته بود که "با پنهان داشتن شعر به شعر حمله میشود."
او در ادامه نوشته بود: "(...)شعر چهارشانهای را هم که طی این سالها محکم ایستاده است نشان نمیدهند! اینهمه نشان میدهد که اینها شعر را بینشان میخواهند پس مدام آدرس اشتباه میدهند. شاعر واقعی را هم خوب میبینند اما خود را به کوری زدهاند، چرا؟"
منصور کوشان در پاسخ به مقاله پرهام شهرجردی در قالب نامه نقدی نوشته و از بخش فرهنگ زمانه خواسته که آن را انتشار دهیم. لازم به یادآوری است که انتشار نظرات دوستان و همکاران ما در دفتر خاک به معنای تأیید نظر آنان نیست و صرفاً در جهت رویارویی آراء و نظرات و تضارب عقاید است. اکنون نامه منصور کوشان در پاسخ به انتقاد پرهام شهرجردی:
--------------------
منصور کوشان - وقتی نوشتی مطلبی مینویسی، فکر کردم نقدی خواهی نوشت و نوشتم مشتاق خواندن آن. اما نوشتهات، آن هم در مقام ولایت فقیهی که حکم صادر میکند، خواسته یا ناخواسته، یادداشتی "کینهتوزانه" از آب در آمده است با نگاهی مثل بسیاران از نسلهای پیش از من و کسانی در سن و سال تو، که ناخواسته دستپروردهی وضعیت حکومت اسلامی شدهاند، و در هراس از "پسرکشی"، به "پدرکشی" افتادهاند و مدام در حال "امر به معروف و نهی از منکر"ند. انگار نه انگار که تو در مهد فرهنگ و تمدن زندگی کردهای و میکنی و نمیدانی به غیر از انکار، حذف و کشتن، اصل تأمل و مدارا هم هست. اصل بحث و نظر هم وجود دارد و با حکم صادر کردن، همهی راهها بن بست میشوند.
پرگار به طرح پرسش هایی اختصاص دارد که از خبرها و حوادث روزمره فراتر می رود.
از تو بیش از این انتظار داشتم. تو متوجه نشدهای که نه من، که هیچ کس نمیتواند زمان حال یا آینده را نقد بکند، پس آن چه میگذرد (در بحث ما در برنامهی پرگار) نقد عام و کلی بر شعر گذشته است و توانایی و موقعیت آن در برابر رمان. در هیچ بحث عام و کلی هم استثنا محور یا مورد نظر نخواهد بود.
از آن گذشته، تو هنوز نمیدانی چه کسی ژورنالیست یا روزنامهنگار است و چه کسی نویسنده یا شاعر یا پژوهشگر یا منتقد. خوب است بدانی که من و مانندان من، حتا اگر تمام عمر دهها نشریهی ادبی را سردبیری کنیم، روزنامهنگار محسوب نمیشویم. روزنامهنگاری به عنوان یک حرفهی جدی و بسیار اجتماعی، به عنوان یکی از رکنهای مهم جامعهی شهروندی، آموزش، تربیت و پرورش ویژهای لازم دارد و مهمتر از آن خصلتی که در من نیست.
به طور عام روزنامهنگاران به دنبال واقعیتاند و آفرینشگران به دنبال تغییر واقعیت. صدها نشریهای که من و مانندان من سردبیری کردهایم و دهها کتابی که هر کدام از ما منتشر کردهایم، سندی است بر این ادعا.
نکبت حکومت اسلامی در تمام عرصهها رخنه کرده است و تعریف و مفهوم همه چیز را ویران و کاذب گردانیده و متأسفانه تو و مانندان تو متوجهی این سم ویرانگر و مهلک حکومت اسلامی حتا از نوع اصلاحطلبانهاش هم نشدهاید. هنوز سر از پیله بیرون نیاورده، به سنت ولی فقیه حکم صادر میکنی که: "شعر را به حال خودش رها کنید." و عرصهی نقد و نظر را برنمیتابی، ذرهای تأمل و مدارا نداری. از خودم در عجبم که تا پیش از این درنیافته بودم که به تو عمامه و عبای ولایت فقیهی شعر را بخشیدهاند تا حکم صادر کنی که کی چه بکند و کی چه نکند.
متأسفم که حتا امکانهای موجود (اینترنت، سایت، وبلاگ و ...) به جای پرورش استعدادهایی مانند تو، بلای استعداد و فرهیختهگی و تأمل و مدارایتان گشته است و آفت فرهنگ و به ویژه ادبیات و هنر، و خیال میکنید هر خزعبلی که از شما منتشر میشود، "من منتشر" است. متأسفم که به ۹۰درصد از تولیدکنندگان "متنهای" منتشر شده در رسانههای "منساخته" و "خودمحور" حتا نمیتوان گفت نویسا، چه برسد به نویسنده. و گویا تو به جای این که از فرهیختهگان محل سکونتت بیشتر بیاموزی، از "مویز"های "غوره" نشدهی همین سایتها و وبلاگها، ولی فقیه شعر شدن را آموختهای. به جای این که متن بخوانید، دربارهی متن میخوانید، به جای این که خاستگاهتان را بر اصلهای برآمده از متنها بگذارید، بر نظریههای "من در آوردی" گذاشتهاید. دهها گونهی شیوهی بیانی شعر را نیاموخته، چسبیدهاید به نظریهی "شکم سیر" "شعر من را مینویسد" و خیال میکنید همهی جهان و کل هستی شعر به همین نظریه وابسته و پیوسته است. هنوز به "مدلول" نرسیده، "دال"ها را فریاد میزنید.
متأسفم که تو هم مثل همهی غوره نشدهها و فقیهان، ادای دانستن را درمیآوری؛ اما فقط تا سر بینیات را دیدهای. تو هنوز نمیدانی برای این که بخواهی اندیشه یا نظرگاه یا برداشت من یا دیگری را دریابی و نقد کنی، ناگزیری آگاهیات را از محدودهی یکی دو سایت و فیسبوک گستردهتر کنی، از درس و مشقهای مدرسه بگذری (که به ظاهر خوب هم انجام ندادهای)، تنبلی را کنار بگذاری، دست کم چند اثر از من یا هر نویسندهی مورد نظرت را مرور کنی.
منصور کوشان: درون کاخ عظیم شعر فارسی، جز انفعالپذیری، مداحی استبداد سنت و قدرت و ترویج تکخردی یا "دینخویی" هیچ عنصر پویایی برای زندگی امروز نیست، اگر شعر هنوز اقبالی دارد، از گونهی ادبی – محفلی آن است، برای همدلی است نه همفکری، برای خلوتهای زودگذر و حافظههای کم ظرفیت است و بهترین کاربردش، زمزمههای عاشقانه است.(عکس: منصور کوشان در برنامه "پرگار"، بی بی سی)
نوشتهای مجلهی "تکاپو" را دیدهای (و گویی جستارهای غنی آن را نخواندهای) و البته یک کتاب شعر از من را هم "Save" کردهای، آن هم به ناگزیر، چون در سایت شعر منتشر کردهای، و شروع به نوشتن کردهای به این خیال که در جنگی نابرابر پیروز میشوی. مبارک باشد، پیروز شدی. عبای ولایت شعر پیشکشت.
اما لازم است بدانی کسی که میخواهد دیدگاهها و حرفهای یک نویسندهی حرفهای را نقد کند، ناگزیر است که "قاموس" یا "کتاب لغت" حرفهای او را بشناسد، بفهمد، درک کند. منتقد، ناگزیر است از تنبلی، راحتجویی و سهلانگاری و باری به هر جهت بودن، دوری بگزیند. پس اگر میخواستی من یا محمود فلکی را یا دیدگاه شعری ما را نقد کنی، باید زحمت میکشیدی و کتاب میخواندی.
یعنی هفت دفتر شعر من را میخواندی، دهها جستار من در بارهی شعر، رمان و به طور کلی ادبیات را میخواندی. دست کم کتاب "هستیشناسی شعر فارسی" اثر من را که دو سال پیش منتشر شده، میخواندی. کتابهای پژوهشی، رمانها، داستانها، نمایشنامهها و نقدهایی که از من منتشر شده، پیشکشت. نخوانده، تنها ملاها، علامهاند که فکر میکنم تو، حتا در نام هم دوست نداری در کنار آنها قرار بگیری.
تصور نمیکردم تو آدمی سادهانگار و راحتطلبی باشی، اما متأسفم که یادداشتت سندی است بر ذهن راحتطلب و سادهانگارانهات در کنار چند نظریه سر و دست شکستهی برآمده از حافظه و نه درک، که پاسخ آنها به من مربوط نمیشود.
تو خیال میکنی که در یک برنامه تلویزیونی، آن هم برنامهای ۵۰ دقیقهای، که به غیر از مجری، چهار نفر میباید حرفهایشان را به سادهترین وجه ممکن بزنند، آن هم در بارهی مقولههای پیچیدهای مثل شعر و رمان و تفاوت آنها، میشود تحلیل روشنفکرانه یا ساختارشناسانه ارایه داد؟ یا فکر میکنی مخاطبان تلویزیونها روشنفکران و فرهیختهگانند؟ نه، هنوز خیلی چیزهاست که باید بیاموزی. قلمرو فرهنگ، ادبیات و هنر، قلمرو بسیار گسترده و پر ژرفایی است، یک شبه نمیتوان ره صد ساله رفت. با خواندن چند نظریه هم نمیتوان آن را دریافت. با راهاندازی یک سایت و انتشار اثرهایی در آن هم نمیتوان روشنفکر و فرهیخته شد. باید کتاب خواند. آن هم نه یکی دوتا یا به صورت تفریحی. مطالعهی جدی لازم است. هم چنین ضروری است بدانی اکثر کسانی که پای تلویزیونها مینشینند، گستردگی و ژرفای جهانشان در هر مقوله در حدود همان برنامهی تلویزیونی است، یعنی انتظار بحثی پیچیده و ژرف را ندارند و هر گاه به چنین درک یا نیازی برسند، زحمت میکشند، کتاب میخرند، کتاب میخوانند و با چهار نفر بحث میکنند. مثل تو فقط تا نوک بینیاشان را نمیبینند و خیال نمیکنند علامهاند، ولی فقیه شعر شدهاند.
آن که به جامعهی مردمآگاه، حکومتهای دموکراتیک و تحقق بیانیهی حقوق بشر دسامبر ۱۹۴۸فکر میکند، در جهان امروز بهتر است که تنبلی و سادهانگاری را رها کند، شعر را چون بنیادش به خدمت روایت درآورد، نمایشنامه بنویسد، رمان بنویسد، نمایشنامه بخواند، رمان بخواند و نمایشنامه و رمان را نقد کند و البته، اگر سودای دگرگونی و تعالی موقعیت اجتماعی را ندارد، مختار است؛ ادعایش را هم نداشته باشد. (عکس: محمود فلکی در برنامه "پرگار"، بی بی سی فارسی)
نه، هیچ روشنفکر و فرهیختهای، مگر برای کسب خبر، در پای تلویزیون نمینشیند. حتا برنامهای مثل "پرگار" هم کاری از این بیشتر نمیتواند انجام بدهد؛ در چارچوب رسانهای خبری - تلویزیونی بیشتر از این هم اجازه ندارد انجام بدهد. من - و حتم دوست و همکارم محمود فلکی هم - با همین آگاهی و شناخت شرکت در برنامهای تلویزیونی را پذیرفتم. پذیرفتم تا به تو یا کسانی که هنوز تصورهای خام و کهنهای دارند، اعلام کنم (و نه این که حکم صادر کنم) که خانم، آقا، این طور نیست که شما فکر میکنید. در عصر رمان، کارکرد شعر به عنوان یک گونهی (ژانر) ادبی - اجتماعی گذشته است. از چند استثنا که بگذریم، درون کاخ عظیم شعر فارسی، جز انفعالپذیری، مداحی استبداد سنت و قدرت و ترویج تکخردی یا "دینخویی" هیچ عنصر پویایی برای زندگی امروز نیست، اگر شعر هنوز اقبالی دارد، از گونهی ادبی – محفلی آن است، برای همدلی است نه همفکری، برای خلوتهای زودگذر و حافظههای کم ظرفیت است و بهترین کاربردش، زمزمههای عاشقانه است. شعر، چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتواند در چالشهای اجتماعی و زندگی پر شتاب الکترونیکی - دیجیتالی امروز شرکتی فعال داشته باشد. نهایت در قلمرو اجتماعی، همان کارکرد شعار را دارد.
پس آن که در جست و جوی ساختارهای اجتماعی زنده، پویا و پر چالش است، آن که دلش و ذهنش در گرو وضعیتهای سالم اجتماعی است، آن که خواستار تعالی موقعیت انسانها، به ویژه کودکان و زنان است، آن که به جامعهی مردمآگاه، حکومتهای دموکراتیک و تحقق بیانیهی حقوق بشر دسامبر ۱۹۴۸فکر میکند، در جهان امروز، آغاز سدهی بیست و یکم، بهتر است که تنبلی و سادهانگاری را رها کند، شعر را چون بنیادش به خدمت روایت درآورد، نمایشنامه بنویسد، رمان بنویسد، نمایشنامه بخواند، رمان بخواند و نمایشنامه و رمان را نقد کند و البته، اگر سودای دگرگونی و تعالی موقعیت اجتماعی را ندارد، مختار است؛ ادعایش را هم نداشته باشد.
آیا تاکنون ۱۰ دیوان شعر خواندهای؟
آیا تاکنون ۱۰ رمان خواندهای؟
آیا تاکنون ۱۰ نمایشنامه خواندهای؟
تنها با خواندن اصل هر اثری است که میتوان تواناییها و ظرفیتهای هر گونه اثری را دریافت.
نوشتهات، نشان میدهد که نخواندهای. پس پیشنهاد میکنم دست کم این غزل حافظ را بخوان:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیتسوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای شیوهی پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جا ست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
امید که توانسته باشی، اندکی هم شده، از این آموخته باشی.
استاوانگر، ۵ دسامبر ۲۰۱۱
اشاره: شیوه کتابت (رسمالخط) نویسنده با شیوهنامه زمانه در خط فارسی مطابقت ندارد.
در همین زمینه:
::شعر را به حال خودش رها کنید! پرهام شهرجردی::
اگر هم - و می گویم اگر هم- اشتباه، شما هم که با همان روش سراغ نقد پرهام شهرجردی رفته اید: حکم صادر کردن برای چیزی که اطلاعی از آن ندارید بر مبنای شواهدی که شما را به قضاوت اشتباه کشانده. اینجا به نقل از خودش «من شهادت می دهم» تنها برای رد یکی از حکم های این نوشته. پرهام شهرجردی بیش از آنکه فکرش را می کنید کتاب، نمایشنامه، رمان، شعر، و هر آنچه که اسم اش را ادبیات می گذارید خوانده. کسی که برای یک اسباب کشی فقط بیست کارتون از کتاب های مهم ترش را می برد و باقی را می گذارد به خاطر نبودن جا را نمی توانید متهم کنید به اینکه ۱۰ تا کتاب خوانده یا نه! شما که به «مدارا و تامل» و احتمالا «اصلاح طلبی» معتقدید بار دیگر نقدش را با مدارا بخوانید. نه از دید پدرخوانده ای که به نفس اش برخورده.
جناب کوشان عزیز سلام تمام گفته هایتان را در مورد نقد و چگونگی آن قبول دارم. متاسفانه برنامه پرگار را کامل ندیدم و نوشته ی آقای شهرجردی را هم نخوانده ام اما از همین مقاله یک برداشت کلی داشتم و آن اینکه عصر شعر به پایان رسیده؟ مثل این است که بگوییم که دوره ی رقص یا تاتر به سر آمده . شاید منظورتان شعر در زبان فارسی باشد؟ اما برای کسی که شاعر است کلمات در قالب شاعرانه جای میگیرند و چطور یک شاعر می تواند آن قدر جزیی نگر شود که رمان بنویسد حداقل با حفظ نگاه کلی گرایش میتواند داستان کوتاه بدی بنویسد. مثل خیلی از رمان نویسان که شعرهای بدی سروده اند. میگویم جنس این دو یکی نیست. درست است که شعر فارسی الان بدترین دوره های تاریخی خود را دارد - معلوم نیست چرا،چون میتوان دلایل بسیار برشمرد- اما وضعیت کلی ادبیات الان و در این زمانه به سوی انحطاط شیب دارد و چرایی اش واضح است تا حدی.
متاسفانه آقای کوشان در جوابیه خود به جای پاسخ به انتقاد تحلیلی شهرجردی تنها به تدریس بدیهیات پرداخته و جای روشنگری در دامان فرهنگ انگ افتاده. احتمالا آقای کوشان از شدت عصبیت وقت نکردند کمی تآمل کنند بهتر بود با عجله پاسخ نمی دادند و لااقل می نشستند و زندگینامه شهرجردی را می خواندند.از قرار معلوم شهرجردی در نوجوانی ایران را ترک کرده در پاریس به دبیرستان رفته آنجا دکترای ادبیات مدرن گرفته و حالا در مهمترین دانشگاه ادبی فرانسه یعنی سوربن تدریس می کنند.چطور می شود درباره چنین منتقد و استاد دانشگاهی چنان حکمی صادر کرد؟یعنی چه که ده تا کتاب شعر نخوانده ای؟ شهرجردی تنها در همین مجله شعر بیش از دویست عنوان کتاب شعر از جمله کتاب خود آقای کوشان را منتشر کرده.همین آقای کوشان در همان مجله شعر مقاله و نقد و شعر منتشر کرده چطور چنین ژورنالیستی که مجلات مهمی منتشر می کرده حاضر شده شعر و مقاله و مطلب به مجله ای بدهد که سردبیرش پرهام شهرجردی بوده و حالا آقای کوشان او را متهم می کند به اینکه ده تا دیوان شعر نخوانده!!!؟ از همین پرسش و حکم مشخص است چه کسی عصبانی ست و با متن اش را با عصبیت نوشته
خانم حسن زاده، شما هم خیلی دارید جانبداری می کنید. نظریه ای که آقای کوشان مطرح می کنند، حرف تازه ای نیست. آرامش دوستدار سال ها پیش همین نظریه را در درخشش های تیره در میان گذاشته اند. شعر راه خوبی برای اندیشیدن نبوده و نیست. و این هم واقعیتی انکارناپذیر است که شعر محفلی ست تا اجتماعی و فراگیر و باز هم این هم واقعیت دارد که اگر کسی اعتماد به نفس داشته باشد، مدرک دانشگاهی اش را به رخ نمی کشد
هزار نکته باریکتر ز مو این جا ست - که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
ما ایرانی ها آرام آرام به قلۀ سوءتفاهم ها رسیده ایم . یک یا علی دیگر که از دهانمان برآید بر دماوند ِ سوءتفاهمات خواهیم نشست .
باید از آقای کوشان تشکر کرد که با بیان ِ دردی که الزامن از پس ِ اندیشیدنهایی حاصل شده است موردی را پیش کشید که همیشه در هزار توها مخفی بوده است.
و پیشنهادی : حالا که پنچاه دقیقۀ پرگار بی بی سی برای بهینه تر توضیح دادن تئوری آقای کوشان کم بوده است به جای این حملات ِ فتح المبینی به خاکریزهای همدیگر صبورانه تر به انتظاری کوتاه مدت چشم بدوزیم شاید ایشان مستدل تر به بسط ِ نظر خود همت گمارند.
به مشت کوفتن و خورد کردن ِ سریع دهان و دندان دیگری که چیزی می گوید خلاف عادت ها متاسفانه شدت گرفته است .
آنچه در پرگار گفته شد نیز قابل ِ بررسی و تعمق است اما با فحاشی و وووو به جایی می رسیم که با اینجای اکنون تفاوتی نمی کند . از ازدواج ِ افترا و تشبیه آنچه متولدمی شود نارس و چنان الکن است که منطق اش تلخی می افزاید ولی مجاب نمی کند که جدی گرفته شود.
مهدی رودسری
نقد آقای شهرجردی بسیار عصبانی و به دور از ادب بود. کامنت من پای آن نقد در رادیو زمانه موجود است لزومی به تکرار نیست. اما این جوابیه از آن هم بدتر بود. واقعا متاسفم برای جامعه هنر دوست ایرانی که چنین آدبایی!! دارد. برنامه ای مانند پرگار برنامه ارزشمندی است که با فرصت محدود و نفرات محدودی که امکان حضور دارند فتح بابی می کند در یک موضوع اجتماعی، فلسفی، تاریخی، هنری، سیاسی و...این برنامه فرصتیست برای طرح مسئله تا اندیشمندان هر حوزه در رسانه های نوشتاری امکان بحث و نقد و تبادل نظر بیشتر را داشته باشند و نه دادگاهی که برای موضوعی حرف آخری زده شودو حکمی داده شود و بعد یک گروه و یا باند با دشنام و بدو بی راه برای انتقام لشکر بکشد و طرف مقابل هم با همین شیوه در صدد پاتک باشد. متاسفانه رفتار برخی از کسانی که باید پیشروان جامعه باشند در حد واکنش تماشاگران فوتبال آن هم در پایین ترین سطح اجتماعی است. حتی ادبای ما که سالها در دنیای مدرن هم زندگی کرده اند این توان ذهنی را ندارند که مسائل تخصصی را شخصی نکنند و از چنین فرصتی با وجود هر نوع اختلاف نظری برای اعتلا و تعمیق مباحث تخصصی استفاده کنند. من که حقیقتا نا امید شدم.
آقای کوشان با چند تا کتاب بیشتر خونده و البته نزدیک به دو برابر سن نسبت به آقای شهرجردی با چه نخوتی نوشته و داد و فریاد راه انداخته . آقای کوشان شما همسن ما بودی چه کردی و چه خوانده بودی ؟ شما ولیه فقیه هستی که فتوای مرگ شعر می دهی . خوبه از ایران پایتان را می گذارین بیرون و به تازگی یاد گرفتین از ولیه فقیهی که نسل پر نخوت شما به ما ارزانی داشت به عنوان فحش استفاده کنید . ....
آقای کوشان با چند تا کتاب بیشتر خونده و البته نزدیک به دو برابر سن نسبت به آقای شهرجردی با چه نخوتی نوشته و داد و فریاد راه انداخته . آقای کوشان شما همسن ما بودی چه کردی و چه خوانده بودی ؟ شما ولیه فقیه هستی که فتوای مرگ شعر می دهی . خوبه از ایران پایتان را می گذارین بیرون و به تازگی یاد گرفتین از ولیه فقیهی که نسل پر نخوت شما به ما ارزانی داشت به عنوان فحش استفاده کنید
یعنی اگر کسی بخواد حرفای شما رو نقد کنه باید فرهیخته باشه و در ضمن کل کتابها و نوشته های شما رو خونده باشه!؟
یعنی اگر کسی بخواد یک نوشته و یا سخنرانی از «آیت الله دکتر» مرتضی مطهری رو نقد کنه باید کل آثار و فلان و بهمان «آقا» رو بخونه؟
یعنی اگر بخواد حرفهای مرحوم امام راحل رو نقد کنه باید 100 جلد صحیفه نور بخونه!؟
حالا اگر کسی بخواد شما رو یا مطهری رو یا امام راحل رو نقد کنه حتما باید «فرهیخته» باشه؟ دیپلمه یعنی؟ لیسانس!؟ دکترا؟ از فرنگ یا ایران؟ یا تائید بگیره از پهلوانان دیار فرهیختگان!؟ ایران؟ یا «آقا»یانی که رفتند؟
.
.
.
بنظرم بهتره قبل از پرداختن به «محصولات نظام ولایت»، به ریشه ها و سرچشمه ها و نقاطی در وضعیت ها و موقعیت ها و احیانا تفکرات معاصر زمان تولد ولایت پرداخت
آرش عزیز،
این گفت و گوی شکل گرفته را شخصی نبینید. شخصی اش این می شد که پرهام شهرجردی هم سکوت می کرد -مثل کسان دیگری که با اینکه مخالف بودند سکوت کردند به خاطر مصلحت شخصی. شخصی این بود که ساکت و در خفا به استاد نقد ملایمی می کرد و همچنان به همکاری مشترک شان ادامه می دادند. شخصی اش این می شد که همچنان از پرهام شهرجردی خواسته می شد برای «جنگ زمان» مطلب بفرستد. شخصی اش می شد مصلحت اندیشی. اتفاقا برعکس آنچه شما برداشت کردید نقد پرهام شهرجردی به هیچ وجه شخصی نبود و حتی برای دفاع از خود حقیقی اش یا کارهایش نیست. برای دفاع از شعر و جایگاه شعر و مبتنی بر نظریات علمی و دانسته های عمیق ادبی است. اینکه شیوه ی نوشتارش در نقد اینگونه است که برای جامعه ی مصلحت اندیش ایرانی که ترجیح می دهد سر و ته همه چیز را با جانب داری و یکی به آن بده، یکی به این سر هم بیاورد، گران تمام می شود را نباید به پای شخصیت به پا خواسته ی شهرجردی گذاشت. اتفاقا شیوه ی نقدش و ایستادن اش و شکستن روابط شخصی اش برای حرفه ای بودن، نشان از جدایی اش از این رفتار بیمار دارد.
من نمیدانم این بهاره خانم کیست، چکاره است و چرا مسایل شخصی آقای شهرجردی را وارد امور عمومی میان دو نویسنده از دو نسل میکند. کسی که هنوز نمیفهمد سه پرسش پایانی منصور کوشان، یکی از گزنده ترین انتقادهایش به شهرجردی به این معنا است که اگر هزار کتاب شعر و رمان و نمایشنامه هم خوانده باشد، باز نفهمیده چون خواسته است با دانسته های تئوریکت بفهمد، این حرف معنایش این نیست که شهرجردی کتاب نخوانده. چه بسا بیشتر از خیلی ها خوانده باشد، اما از نظر کوشان با استناد به نوشته او، از این خوانده ها درک درستی نداشته است. هم چنان که به اعتقاد من هم نفهمیده. کوشان در بحث پرگار حتا به صراحت میگوید من نمیگویم شعر نباشد یا چه و چه. حرف او که در این پاسخ هم صریح گفته شده، این است که شعر گذشته ایران از درون پوسیده است و شعر امروز توانایی برابری یا بیان وضعیت موجود جهان را ندارد. در صوررتی که رمان این کار را میکند. خب، کجای این حرف ناقص است. آقای شهرجردی کوشان را شاعری شکست خورده با یک کتاب شعر میداند و معتقد است که چون نتوانسته شعر بگوید، امرور ضد شعر شده است. خب، این نشانه ناآگاهی ایشان است. کسی که نقد مینویسد دست کم باید بداند که در همین مدت گذشته، چند مجموعه شعر از کوشان منتشر شده که در بسیاری از سایت ها و فیس بوک هم تبلیغ شده است. اگر چه من خوشم نمیآید اما قبول کنیم که بعضی از پاسخ ها هم بدون عصبانیت ممکن نیست.
در این که کوشان شاعر متوسطی هم نیست شکی نیست، اما حرف های بیراهی هم نزده است. منظورم این است که حرف های او می تواند آسیب شناسی تعریف مسلط شعر باشد. همان تعریفی که امروز ساده انگاری، ساده نویسی، دم دستی نویسی و مبالغه های شاعرانه را بر کرسی می نشاند. من هم از شعری چنین بی مایه به وجد نخواهم آمد. اما کلی سازی این قضیه نشان گر نوعی بدفهمی از شعر و به ویژه مفهوم چند صدایی است. تنها چیزی که می تواند امکانی برای چند صدایی را در شعر و رمان فراهم آورد «فرم خودبسنده» است. تنها چنین فرمی است که قادر است بازی ابدی نشانه ها و گفتگوی راستین آنها را به راه بیاندازد. غیر از این نفس گفتگو، نفس نقادی های گاه و بی گاه نویسنده ی رمان اینجا و آنجا چیزی جز حرافی نیست. مسئله تفاوت ذوات در شعر و رمان نیست، مسئله منطق نشانه هاست. شخصیت های رمان های کافکا حداکثر می توانند آن نقشی را در رمان بازی کنند که «یک حلقه» ی گمشده در فیلم های هیچکاک بازی می کند. منظورم ابژه ای است که یک جهان سوژگانی را به دور خود می سازد. بله ما هم می دانیم که مارکس برای تحلیل های خود از رمان های بالزاک استفاده می کرد و هیچکس در این شکی ندارد که رمان ظرفیتی شگرف برای بازنمایی یک عصر و یک دوره ی تاریخی دارد. اما رمان بدون یک « فرم خودبسنده» تنها ملغمه ای از رویدادها و اطلاعات است که با بزک زبانی که گاه زور می زند شاعرانه باشد روایت خود را توجیه می کند. رمان هم در نهایت و در بهترین شکل خود باید خود را با گره زدن به آنچه لاکان «امر واقعی» می خواند به ساختار جهان نزدیک کند. تحلیلی بیش از این از هنر ساخته نیست ورنه چه نیازی به رمان و شعر است وقتی میتوان مقاله ای جامعه شناسانه، روانکاوانه و فلسفی نوشت. از این رو ساده لوحانه است نظر کوشان که شعر که بیش از هرچیزی میتواند به فلسفه نزدیک باشد در توصیف جهان کنونی ما ناتوان است. تصویری که شعر معاصر ما از «زمان پریشی»، «مرکز زدایی از واقعیت» و «کثرت گرایی» در جهان مدرن می دهد بیش از ان ها ارزشمند است که ژورنالیستی که ابدا یک تئوریسین در شعر و رمان نیست نغمه ی مرگش را بدهد...
نتیجه می گیریم که شاعر ها نمی توانند گفت و گو کنند و از آنجا که به نظر می رسد هنر گوش کردن و گفت و گو چیزی است که ما بسیار به آن نیاز داریم، بهتر است از شعرا در این رابطه چشم یاری نداشته باشیم.
چه زبان تلخ و چه کاسه ی صبر لبریز و..... دارد این منصور آقای کوشان! کسی که تا این حد نسبت به نقد خودش (و برنامه ای که در آن شرکت کرده) ناشکیباست، چگونه ممکن است بتواند یک جریان وسیع ادبی را نقد کند؟
چه زبان تلخ و چه کاسه ی صبر لبریز و ..... دارد این منصور آقای کوشان! کسی که تا این حد نسبت به نقد خودش (و برنامه ای که در آن شرکت کرده) ناشکیباست، چگونه ممکن است بتواند یک جریان وسیع ادبی را نقد کند؟
جالب اینجاست که یکی زیر جوابیه کوشان نوشته« متاسفانه برنامه پرگار را کامل ندیدم و نوشته ی آقای شهرجردی را هم نخوانده ام اما از همین مقاله یک برداشت کلی داشتم» دقت کنید یک برداشت کلی از یک مصاحبه ایی که ندیده از نقدی که نخوانده و فقط از یک جوابیه به آن رسیده. گاهی انسان هوس میکند که تمام چاه های مستراح های عالم دهان باز کنند و هر چه روشنفکر اینچنینی است تمام قد در آن محو گردند. این انسانها از حماقت خودشان شرم نمیکنند؟؟؟؟
ارسال کردن دیدگاه جدید