در دامگه حادثه؛ سناریوی امنیتی یا اقتضای جباریت سیاسی

علی افشاری - انتشار کتاب پرویز ثابتی از منظری روشنکننده این واقعیت است که چگونه شیفتگان مکتب اقتدارگرایی و جباریت سیاسی علیرغم همه تضادها و تعارضها با هم به یک نقطه مشترک میرسند. خطوط کلی و نتیجهگیریهایی که ثابتی به صورت گزینشی و با در آمیختن راست و دروغ به هم میبافد اشتراک نظر زیادی با مطالبی دارد که دستگاههای متعدد امنیتی و شیفتگان استبداد دینی در ۳۲ سال گذشته بیان کردهاند.
این اشتراک میتواند ناشی از یک توافق و بده وبستان بین این دو جریان متعارض باشد که تفاوت آنها فقط در مصداق است وگرنه به لحاظ نوع نگرش در زمینه حکمرانی، مخالفت با آزادیها و توسعه سیاسی، اقتدارگرایی و تمامیتخواهی، سمپاشی علیه نیروهای چپ، ملی و مذهبی که با هر دو حکومت مخالف بوده و اصولاً رویکرد امنیت قبرستانی و سختافزاری تقریباً همنظر هستند.
مصاحبهکننده نه تنها هیچ برخورد چالشی نداشته است بلکه کاملاً همدلانه و در برخی موارد کاسه داغتر از آش شده پس از چند مصاحبه با صدای امریکا و سپس مصاحبه تجلیلآمیز از مرد شماره یک ساواک و عامل اصلی سرکوبهای خشن و خونین دهههای چهل و پنجاه خورشیدی به ایران میرود و نه تنها با وی برخورد نمیشود، بلکه در میزگردی در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران شرکت میکند و گزارش این برنامه در سایت شبه امنیتی فارسنیوز و سایتهای مشابه انتشار مییابد! (ر. ک به خبرگزاری فارس [1])
این مؤسسه به لحاظ مالی و اداری زیر نظر بنیاد مستضعفان است و در پشت پرده وزارت اطلاعات نیز بر آن نظارت دارد. مدیر این مؤسسه موسی نجفی حقانی، فردی امنیتی و اطلاعاتی است.
البته انصاف حکم میکند که متذکر شد این مؤسسه در مجموع تحقیقات خوبی در زمینه جمعآوری اسناد و مستند کردن تاریخ معاصر تاکنون انجام داده است اما جهتگیریهای آن کاملاً همسو با خطوط دستگاه امنیتی کشور و گفتمان رسمی نظام است.
آگاهان به مسائل سیاسی ایران به خوبی واقفاند که مکانیزم رفتاری جمهوری اسلامی چنین نیست که به کسی که در پایان مصاحبه با پرویز ثابتی ظفرمندانه بگوید «حرفهای شما آب به لانه مورچگان میریزد»، چنین فضایی بدهد و با چند انتقاد جزئی زهر قضیه را بگیرد!
چنین رفتارهای دموکراتمنشی که با حمله جریانات افراطی حکومت مواجه نشود در تاریخ حیات جمهوری اسلامی و بهخصوص در زمان حاکمیت مطلقه اصولگرایان سابقه ندارد و کاملاً غیر عادی است.
بنابراین میتوان این فرضیه را در نظر گرفت که دستاندرکاران امنیتی، سناریویی را تدارک دیده بودند تا در حوزه علائق و منافع مشترکی که با ثابتی دارند او را فعال کرده و با شکست سکوتی ۳۲ ساله به سمپاشی علیه کسانی بپردازد که جمهوری اسلامی آنها را در طول حیات خود قلع و قمع کرده است.
نگاه و نوع برخورد مصاحبهکننده در خصوص دکتر مصدق، جبهه ملی، نهضت آزادی، گروههای چپ، سازمان مجاهدین خلق، کانون نویسندگان، حزب توده با ادبیات محافل امنیتی و افراطی جمهوری اسلامی و نگاه رسمی حاکم شباهت بالایی دارد.
پرویز ثابتی
وی در حالی داعیه پر طمطراق محقق تاریخی را یدک میکشد که با مقدمات اصول اینکار نیز بیگانه است و نحوه پریشان پاورقینویسی به خوبی بضاعت ناچیز وی را روشن میسازد.
همچنین بیاطلاعی او از مسائل تاریخ معاصر ایران به دلیل سیر ناهمگون سئوالها و بیارتباط بودن با متن تحولات تاریخی حیرتانگیز است. عمده منابعی که در سئوالهای وی آمده روایت مقامات وابسته با ساواک و یا امنیتیها در جمهوری اسلامی است.
بنابراین مقامات امینتی فکر کردهاند با انتشار این کتاب و آوردن چند زندانی سیاسی و رد ادعاهای ثابتی در جلسهای مشابه میزگرد برگزار شده اثر صحبتهای وی علیه حکومت را خنثی کرده اما آثار سمپاشی علیه اپوزیسیون باقی میماند و به گمان حکومت بحرانی برای مخالفان ایجاد میشود.
فرازی از صحبتهای عرفان قانعیفرد در جلسه مزبور روشنگر است که میگوید: «من سخنان پرویز ثابتی را در چهار نکته حائز اهمیت میدانم اول اینکه عوامفریبی را از روی چهرههایی که نسل من به خوبی نمیشناسند کنار زد [منظور وی افرادی چون دکتر مصدق و شاهپور بختیار، مهندس مهدی بازرگان و... است]. دوم اینکه حرکتهای تروریستی و ضد ایرانی را در آن سالها روشن کرده است. [منظور فعالیتهای مسلحانه سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق است] نکته بعد موضوع روشنفکرنماها بود که او سخنان قابل توجهی درباره کانون نویسندگان و مدیران مطبوعات دارد. همچنین در این کتاب به من تلنگر زد که با شک و تردید نسبت به خیلی چیزها نگاه کنم. (ر. ک به خبرگزاری فارس [1])
این موارد که وی به عنوان دستاوردهای مصاحبه برشمرده است فصل مشترک ادعاهای سیستمهای امنیتی جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی است. همچنین روشن میسازد فردی که هیچ سابقه فعالیتی ندارد که مورد توجه جمعی قرار گرفته باشد و در ادعایی اغراقبرانگیز سعی مینماید خود را نماینده نسلش! معرفی کند، توسط بدنامترین نیروی ساواک تلنگر میخورد!
از طرف دیگر ثابتی ۲۰۰۰ صفحه خاطراتش که به گفته خود نیمی از آنها درباره مفاسد و ایرادات حکمرانی رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی است و نیمی دیگر پیرامون مخالفان، ممکن است در اختیار قانعیفرد گذاشته باشد تا پس از مرگ وی منتشر کند. قطعاً دستیابی به این یادداشتها برای حکومت فرصتی مغتنم است.
البته این ادعا فقط در حد فرضیه است و اثبات قطعیت آن نیازمند شواهد بیشتر و محکمتری است.
اما سویه اصلی این یادداشت این فرضیه نیست بلکه مشخص کردن بینش و رویکردی است که امثال ثابتیها و اردشیر زاهدیها را کنار حسین شریعتمداری، وزارت اطلاعات، روح الله حسینیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی و... قرار میدهد. به زعم آنها هر کس که با آنها مخالف بوده مانند نگاه ولی فقیه جمهروی اسلامی مزدور بیگانگان بودهاند و مستندی هم برای این ادعاها وجود ندارد جز حرفهای کلی و بیبنیاد و مبتنی بر حدس و گمان و نفس ارتباط را به معنای وابستگی در نظر گرفتن.
در دوران بازجویی و شکنجه در بازداشتگاه ۵۹ سپاه، خشنترین بازجویی که با آن سر و کله میزدم خود را ثابتی مینامید. در آن زمان فکر میکردم آنها قصد ارعاب داشتهاند اما در عین حال متعجب بودم سربازان جاننثار ولایت بدون هر گونه شرمی اسم معروفترین نیروی ساواک را بر خود گذاشته بودند!
اما انتشار گفتوگوی ثابتی دریچه جدیدی به رویم گشود و پی بردم که همسویی و تجانس این دو جریان بیش از این حرفهاست. نگاه به قدرت و شیفتگی به انحصار سیاسی نقطهای است که همه قلدران با تفاوتهای فاحش در مسلک، ایدئولوژی و هویت را در عمل وحدت میبخشد.
به باور آنها قدرت فقط از آن حکومت و نیروهای داخلی و خارجی است که قوه قهریه دارند. پژواک ادعای ثابتی درباره منتسب کردن مخالفان شاه و مبارزان انقلاب به انگلیسی، آمریکایی، روسی و آلمانی بودن و... تکرار همان فرکانسی است که در ۳۳ سال گذشته از سوی صاحبمنصبان جمهوری اسلامی نثار مخالفان شده است.
در دامگه حادثه:مصاحبه عرفان قانعیفرد با پرویز ثابتی
از دید آنها مردم فاقد قدرت تلقی میشوند. نمیتوانند باور کنند که نیروهای جامعه در پرتو اراده و تجمع نیرو و استفاده از فرصتها میتواند به قدرت تبدیل شود و یا خواستی قوی را در جامعه مطرح کند. آنها، هر دو مردم ایران را تحقیر مینمایند گویی خود از کره مریخ آمدهاند و برای آنها نه تنها حقوقی قائل نیستند، بلکه اساساً برای مردم وزنی قائل نمیشوند.
مردم ایران یا به تعبیر خامنهای عوام هستند که بایدتحت هدایت خواص که منظور خود او است قرار بگیرند و یا آنچنان که ثابتی توصیف میکند استعداد و لیاقت دموکراسی را نداشتند و گوسفندانی بودند که باید در حصارهایی بلند حبس میشدند و فضای بسته سیاسی اجازه هیچ دسترسی به منابع غیر حکومتی را نمیداد تا مبادا بازیچه اغیار شوند!
ثابتی در گفتوگوی فوق سناریوسازیهای امنیتی خود در دوران تصدی مسئولیت در ساواک را به طریق دیگری ادامه میدهد تا با بافتن راست و دروغ اطلاعات گمراهکننده بدهد و فضا را برای تخریب دوباره کسانی که روزگاری اسیر داغ و درفش و برخوردهای اقتدارگرایانه ساواک بودند مساعد سازد.
این نگاه که همه چیز ر ا در قدرت حاکم و دستگاه جبار منحصر مینماید و راهبردهایش را بر اساس دولتمحوری بدون توجه به کیفیت و چگونگی اعمال اقتدار دولت تنظیم میکند تنها در امنیتیهای رژیمهای گذشته و حال محدود نمیشود.
در بین دانشگاهیان، حوزویان، اصحاب قلم و هنر نیز افرادی بوده و هستند که خود را در خدمت دستگاه قرار میدهند و تحت هر شرایطی آستانهبوس قدرت مسلط هستند و راه بهبود را در این مسیر جستوجو میکنند!
مثالی روشنگر در اینباره پیروز مجتهدزاده است که روزگاری در روزهای یکشنبه در هایدپارک لندن با در دست داشتن عکس شاه روی چهارپایه میایستاد و برای مردم سخنرانی میکرد و انواع فحش و بد وبیراه را نثار جمهوری اسلامی مینمود. اما سالها بعد در چرخشی اساسی توجیهگر سیاستهای جمهوری اسلامی در عرصه خارجی شد. در سال گذشته نیز در یادداشتی در سایت حکومتی خبر آنلاین به تخریب شخصیت دکتر مصدق پرداخت. (ر. ک به خبر آنلاین [2])
هارمونی زیادی بین یادداشت وی و نگاه حاکم در مصاحبه فوق درباره دکتر محمد مصدق وجود دارد که مصاحبهکننده با الهام گرفتن از دکتر حسن آیت وی را مصدقالسلطنه مینامد.
متن متناقض و اظهارات آشفته مجتهدزاده که با ترکیب ادعاهای درست و غلط معجونی ساخته بود تا به چهره دکتر مصدق این شخصیت محبوب تاریخ معاصر ایران چنگ بکشد! ادعاهای او در این لفافه انجام شد که میخواهد برخورد علمی کند اما مشابه روش مصاحبهکننده با ثابتی چیزی که در این متن اثری نمیتوان از آن یافت برخورد علمی و بیطرفی در مقام تحقیق و پرسش است!
جایجای این مطلب مشابه مصاحبه با ثابتی پر از برخوردهای غرضورزانه، تعصبآلود و کینهتوزانه است و در چهارچوبی که به «بولتننویسی» مشهور است و یادآور روش کاتبهای درباری است، شکل گرفته.
البته اشتباه، اغراق، مدعیات نادرست، زوایای نامکشوف، برخورد ایدئولوژیک، قبیلهگرایی در مسائل و سرفصلهای تاریخ معاصر وجود دارد و متأسفانه همین مسئله باعث سوءاستفاده امثال ثابتیها شده است.
اما اصلاح اعواجها و کژتابیها و موارد نادرست تاریخی این نیست که اشتباهات رخ داده در مسیری وارونه بازتولید شوند و قطب زیر ضربرفته در جای جریان فاتح قرار بگیرد و با تحریف، گندهگویی و اتهامهای بلا استناد، مطرودین ملت را تبرئه نمایند!
اگر چه سینه زدن برای ۲۸ مرداد امر عبثی است و نباید اسیر گذشته باقی ماند اما توجیه آن رویداد شوم و فروکاستن آن به اختلاف نظر نیروهای سیاسی وقت نیز خطایی بزرگ است.
با اینحال از زاویهای انتشار خاطرات ثابتی مفید است چون نشان میدهد بر خلاف ادعای مصاحبهکننده، وی نه تنها نابغه امنیتی نیست بلکه از سطح هوشی متوسط نیز بیبهره مانده است. کافی است پیشنهاد او به شاه، متحد دولت امریکا در منطقه خاورمیانه در سال ۱۳۵۶ برای جلوگیری از انقلاب ایران و خنثی کردن سیاستهای جیمی کارتر ر ا در نظر گرفت تا میزان خامی این فرد که در سایه اختیارات زیادی که دربار پهلوی دوم به وی داده بود، برای دو دهه نفر اول ساواک بود، روشن گردد:
«اعلام حکومت نظامی، انحلال مجلسین اخراح خبرنگاران خارجی (به ویژه خبرنگار بیبی سی) از ایران، بستن هر دو سفارت آمریکا و بریتانیا در تهران، برخورد قاطع با روحانیت و دستگیری ۱۵۰۰ نفر از قعالان سیاسی» (ر. ک به در دامگه حادثه، مصاحبه عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی)
وی در مصاحبه فوق اشتباهات فاحشی در بازگویی برخی رویدادها دارد. مثلاً میگوید آیت الله گلپایگانی برای آزادی آیت الله خمینی در سال ۱۳۴۲ به تهران آمده است! و یا سعادتی همراه با تقی شهرام از زندان ساری فرار کرده است!
اشتباهاتی از این دست در کل مصاحبه کم نیست و این امر علاوه بر تناقضها که به عنوان مثال از سویی امیر اسدالله علم را نیروی نزدیک و تحت امر انگلستان معرفی میکند و به کل روحانیت نیز اتهام مشابهی وارد میسازد و از سوی دیگر قطعیت تلاشهای علم برای اعدام آیت الله خمینی امری اثبات شده است، و دروغهایی که عامدانه بیان شده، اعتباری برای این اظهارات باقی نمیگذارد.
در واقع استناد به ادعاهای اعلام شده در این مصاحبه از منظر علمی و حقیقتطلبانه فاقد اعتبار است.
شاید تنها حسن این اثر که مصاحبهشونده خود را در مقام دانای کل، محور همه امور مملکتی و طرف مشاوره در همه امور حساس تا قبل از اخراج محترمانه از ساواک و دولت مینشاند، این واقعیت است که سپردن سکان دستگاه امنیتی کشور به دست چنین فرد بیکفایت، متوهم، اقتدارگرا و خشونتطلب برای دو دهه از دلایل مهم فروپاشی نظام پهلوی است.
اگر مدیریت امثال ناصر مقدم در ساواک و سیاستهای متأخر حکومت پهلوی در اوایل دهه پنجاه به جای یکهتازی شاه رخ میداد شاید جلوی انقلاب گرفته میشد؛ امری که با توجه به شخصیت پارادوکسیکال محمد رضا شاه پهلوی که از یکسو اقتدارگرا بود و از سویی دیگر از نوعی تزلزل شخصیتی و ضعف اراده رنج میبرد، بعید بود تحقق یابد.
