دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی در نامهای خطاب به راشد الغنوشی، دبیرکل حزب نهضت تونس که اخیراً در انتخاباتی در این کشور پس از انقلاب اخیر به پیروزی رسیدند، نگرانیهایی را که برخاسته از تجربه انقلاب اسلامی ۵۷ است را یادآور شد.
از آقای رضا علیجانی، روزنامه نگار و فعال ملی- مذهبی پرسیدهام:اهم نکات و نگرانیهایی را که آقای یزدی خطاب به رهبر حزب نهضت تونس نوشتهاند چه بوده است؟
رضا علیجانی: پیش از آن که به این نکات بپردازیم، باید بدانیم که این دو شخصیت یعنی دکتریزدی و راشد الغنوشی روابطی باهم داشتند. آقای دکتر یزدی هم یک نواندیش دینی است و هم یک اصلاحطلب مسلمان دینی. دکتر یزدی هم یکی از بانیان و هم یکی از قربانیان این انقلاب است. سوابق طولانی دارد در انجمنهای اسلامی در آمریکا و هم در حوزه نظری فعال بودهاند و هم کارهای تحقیقی و ترویجی میکردند. کتاب "دو مقاله درباره اقتصاد" ایشان که در اوایل نیمه دوم دههی ۵۰ منتشرشد، خیلی مؤثر بود و همچنین وی یک مبارز سیاسی دولتمرد بودند و مقاومت ایشان در ۸۰ سالگی نشان از یک تجربه تلخ داشت که حالا ایشان میخواهد این تجربه تلخ را در اختیار حزب برادرش، یعنی نهضت تونس، قرار دهد.
آقای الغنوشی هم سوابق کم و بیش این چنینی دارند. البته به لحاظ فکری ایشان جزو رفرمیستها و اصلاحطلبان دینی هستند. بههرحال آقای یزدی به آقای الغنوشی گفتهاند که ما در کشورهای مسلمان و کشورهای اسلامی، تصور میکنیم با از بین بردن مستبد، استبداد از بین میرود. اینطور نیست. استبداد یک شیوه زندگی است، یک فرهنگ است، یک اخلاق است و میتواند بازتولید شود. دموکراسی هم فقط صندوق رأی نیست.
ایشان سه تجربه را در واقع به آقای الغنوشی منتقل کردهاند که این سه تجربه سازنده دموکراسی است: پذیرش تکثر، تساهل و همبستگی؛ و تأکید کردهاند که دموکراسی یک فرایند ملی یادگیری است. همان جمله معروف مهندس بازرگان که دموکراسی نه دادنی است نه گرفتنی، بلکه یادگرفتنی است. ایشان این نکات بنیادی را که ناشی از تجربه خودشان است، در اختیار حزب برادر قرار دادهاند.
جمهوری اسلامی از جنبش بیداری اسلامی در کشورهای عربی میگوید. در انتخاباتی هم که برگزار شده است، بههرحال یک حزب اسلامی در برابر حزبهای سکولاری که در تونس بودهاند، به پیروزی رسیده است. چقدر این ادعای جمهوری اسلامی را به واقعیت نزدیک میدانید؟
این که این منطقه، منطقهای مسلماننشین است یک واقعیت است، اما در عین حال به نوعی حجابی از استبداد در منطقه و بهویژه در این کشورهایی که در آنها بهار عربی متجلی شده کشیده شده بود که البته این حجاب استبداد مراتبش فرق میکرد. شاید شدیدترین آن در لیبی و سوریه و عراق بود و بعد مصر و تونس که پیشینه متفاوتی دارند. حبیب بورقیبه یک متجدد مستبد بود و بههرحال متفاوت است با قذافی یا صدام و یا حتی بشار اسد. همینطور مبارک هم متفاوت بود، ولی بههرحال حجابی از استبداد روی منطقه کشیده شده بود.
منطقه به نوعی دارد کشف حجاب میشود. معلوم نیست و دقیقاً نمیشود گفت وقتی این پرده حجاب و استبداد برداشته میشود، چه چیزی از اعماق جامعه بیرون میزند، اما آنچه بیرون زده است در مرحلهی اول یک جنبش اعتراضی به استبداد و یک جنبش اعتراضی به فقر و تبعیض است. ما این را در بسیاری از کشورها دیدهایم. جرقه "بهار عربی" در تونس با خودسوزی جوانی زده شد که بیکار شده بود و این جنبش از آنجا شروع شد. در جنبش مصر هم بسیاری از بیکاران در میدان تحریر جمع میشدند. بههرحال اگرچه بخش زیادی از مشارکتکنندگان این جنبش مسلمان هستند، اما این که ما بخواهیم این را قرینهسازی کنیم که آنها در پی تشکیل حکومت اسلامی هستند، خیلی ریشه در واقعیت ندارد و بیشتر تمایلات رهبران ایران است. ضمن این که بسیاری از این رهبران حتی رهبران اسلامگرا مثل آقای الغنوشی مرزبندی روشنی با ایران کردهاند و گفتهاند اگر ما بخواهیم مدلی را نام ببریم، مدل ما ترکیه است و نه ایران.

ولی رهبران پیروز در لیبی در اولین سخنرانیهایشان از اجرای احکام شریعت اسلام، بهویژه چندهمسری، سخن گفتهاند که صدای بسیاری از نیروهای سیاسی طرفدار سکولاریسم را در دنیای غرب و حتی در خود کشورهای عربی بلند کرده است. آیا میتوان این موضعگیری را به طور مشخص در لیبی برای گذار به یک حکومت اسلامی با شریعت اسلامی ارزیابی کرد؟
من فکر نمیکنم اینطور باشد. البته این پرده استبداد در لیبی ضخیمتر از دیگر کشورهای منطقه است. روی این پردهبرداری هنوز زود است که نتیجهگیری شود. بافت لیبی هم عمدتاً قبیلهای و عشیرهای است و بیشتر از آن که فرهنگ و دین در آن تأثیرگذار باشد، آن بافت عشیرهایـ قبیلهای تأثیر میگذارد و این بافت عشیرهایـ قبیلهای هم قطعاً یکدست نیست. لیبی هم جامعه ناموزنی است. برای چنین قضاوتی خیلی زود است و الان نمیشود قطعاً در این زمینه سخن گفت، اما آنچه در رابطه با نامه آقای دکتر یزدی تا حدودی میتوان روی آن تأمل کرد، این است که این نامه در واقع انتقال این تجربه است به کسانی که داعیه دینی دارند.
البته ما نمیدانیم و اطلاع دقیقی در لیبی نداریم و شاید جناحهای اسلامگرای تونس شناختهشدهتر باشند که چقدر به دنبال شریعت هستند یا به دنبال اخلاقیات دینی هستند. دکتر یزدی در واقع این تجربه گرانبار را در اختیار آنها قرار داده است. هرچند نامه آقای دکتر یزدی و توصیههای ایشان بسیار متأثر از تجربه ایران است. اگر ما بخواهیم یکمقدار به تجربه تونس هم بپردازیم، شاید میشد مطالب دیگری هم در آنجا آورد.
آقای دکتر یزدی استبداد را به درستی به شیوه زندگی، به فرهنگ و اخلاقیات فردی و شاه درونی افراد توصیف کردهاند، اما در تجربه تونس که فقر و فاصلههای طبقاتی و بیکاری هم مؤثر بود، میشود به جنبههای دیگری از دموکراسی هم تأکید کرد برای این حزب برادر و آن توزیع منابع ثروت و منابع اقتصادی است که شاید نقش مؤثری در شکلگیری و پایداری دموکراسی در تونس داشته باشد.
دموکراسی به لحاظ نظری حاکمیت همگانی بر منابع اقتدار است. این منابع اقتدار صرفاً سیاست و قدرت نیست، بلکه ثروت و منابع اقتصادی هم تولید اقتدار میکند و این اقتدار باید دموکراتیزه و همگانی شود و من فکر میکنم این برای جامعه تونس بسیار ضروری است. بههرحال این اولین نامه است. امید که نواندیشان دینی بتوانند هم روی تجارب خودشان نظریهپردازی کنند و هم در اختیار احزاب همسو و همفکر خودشان قرار دهند.
مثلاً یکی دیگر از تجربههای بسیار مهم در جامعه ایران این بود که مسلمانان تصور میکردند که هر امر مردودی باید ممنوع باشد. مثلاً اگر نحوهای از پوشش و حجاب را آنها شرعی میدانند و خلاف آن را غیرشرعی و مردود میدانند، گویی باید هر امر مردودی را ممنوع و غیر قانونی کنند. در حالی که نواندیشان دینی بههرحال معتقدند که در دین اجباری نیست. این به نظر من تجربه گرانقدری است که باید نواندیشان دینی منتقل کنند.
همانگونه که روشنفکران هم میتوانند با یک اشکال و اختلال نظری از درون تفکرشان استبداد و شکنجه حتی بازتولید شود و دموکراسی را خطر بیاندازد، روشنفکران هم هر امر مطلوبی را محتوم میدانند. یعنی در آن یک حتمیت تاریخی میبینند. گویی که مثلاً از سرمایهداری الزاماً باید به سوسیالیسم رسید و از جامعه سنتی الزاماً باید براساس یک نگاه خطی تاریخی به جامعه مدرن رسید. بنابراین اینها هم میتوانند مخالفان خودشان را غیر تاریخی و مخالف تاریخ بدانند. یعنی مردود بدانند و تصور کنند یک نیروی غیر تاریخی باید سرکوب و معدوم شود. یعنی هر امر مردودی را باید معدوم کرد.
از درون این گفتمان هم میتواند استبداد بیرون بیاید. این خطری است که بههرحال میتواند هم سنتیها و هم روشنفکرها را، اگر متوجه این تجربهها نباشند، تهدید کند. ما در تاریخ اسلام هم معتزله عقلگرا را داریم که عقلانیت و گرایشهای عقلانیشان آنها را به رفتار پرتسامح نرساند، بلکه به سرکوب رساند. بههرحال اینها هم تجربههای تاریخی و هم اجتماعی ما است که باید در اختیار همدیگر قرار دهیم تا تاریخ تکرار نشود.