کالبد شکافی ذهنیتِ استبدادی و استبدادِ ادبی
محمود فلکی - سالها بود که با خودم عهد بسته بودم که دیگر به نوشته یا گفتهای که به توهین و دشنام وتهدید آلوده باشد، پاسخ ندهم. و واقعن در این سالها چنین هم عمل کردهام. چونکه فرهنگ دیالوگ در مناسبات متمدن مدرن (نه متمدن پیشمدرن)، برخوردهای غیر دموکراتیک را برنمیتابد.
با کسی که با توهین و تهدید به اثبات نظرش میپردازد، نمیشود وارد دیالوگ شد، چون هنوز فرهنگ دیالوگ را نیاموخته است. در فرهنگ دیالوگ که مختص جوامع متمدن مدرن است، از یکسو به جای زبان توهین و تهدید و دشنام، زبان استدلال و منطق حاکم است و از سوی دیگر دیالوگ، نه برای اثبات نظر و حذف دیگری، که برای تبادل نظر و رواداری است. هرچند به خاطر مسائل و سوء تفاهمهایی که پدید آمده متاسفانه به وعدهام وفا نکردهام؛ اما علت اصلی نگارش این مطلب، طرح دوبارهی نکاتی در پیوند با یکی از معضلات پایهای جامعه و روشنفکر ایرانی است. پاسخگویی به ادعاهای آقای شهرجردی به عنوان نمونهای از این معضل در اینجا ارایه میشود.
آقای شهرجردی در ارتباط با گفتههای آقای منصور کوشان و من در گفتوگوی تلویزیونی در بیبی سی، با خشم و عصبیت در سایت «زمانه» مینویسد:
«مسلمن شعر امروز آنقدر خواننده دارد که اجازه ندهند در رسانهای مثل بیبیسی به شعورشان با چنین وقاحتی توهین شود.»
محمود فلکی: در هر هنری، آنچه که اهمیت دارد ارایه بهسامان آن است و هیچ و مرز و محدودیتی نمیتوان برای هنر قائل شد.
این جمله میتواندجملهی یک دولتمرد مستبد با محتوایی سیاسی هم باشد که میگوید:
«مسلمن ملت نجیب ما اجازه نمیدهند در رسانهای مثل بیبی سی که مزدور امپریالیسم است، به مقدساتشان با چنین وقاحتی توهین شود. توی دهنشان میزنیم.»
راستی تفاوت آن جملهی نخست که یک «شاعر» آن را با خشم بیان میکند و گفتار فرضی آن «مستبد» حاکم که نظیرش را هر روز میشنویم، چه تفاوتی دارد؟ هر دو مستبدانه میخواهند دهان دیگری را با تهدید ببندند. استبداد و تهدید دو روی سکهی اندیشهای است که هیچ ارتباطی به جهان مدرن متمدن و دمکراتیک ندارد؛ حتا اگر مرتب فریاد وامدرنا یا پسامدرنا بزنند و خود را «مرکز شعر و اندیشهی جهان» بدانند. چرا؟
نیچه بر این نظر است که آنچه ما حقیقت مینامیم، تنها تفسیر ما از هستی است و هر کس از زاویه دید خود هستی را تفسیر یا تعبیر میکند. او حتا زبان را زاویه دیدی میداند که از طریق آن، چیزها دریافته میشوند. وقتی بهمثل میگوییم «خورشید غروب کرد»، این تنها تفسیر ما از جهان بیرون از رهگذر زبان است و در خود طبیعت چنین واقعیتی یا حقیقتی وجود ندارد؛ زیرا خورشید هرگز غروب نمیکند، یعنی واقعن ناپدید نمیشود یا در جایی فرو نمیرود. گزینگویهی معروف نیچه دربارهی «اخلاق» بیانگر همین نکته است:
«پدیدهی اخلاقی وجود ندارد؛ آنچه هست تنها تفسیر اخلاقیِ پدیدههاست.» (F. Nietzsche: Jenseits von Gut und Böse. 1994, S. 84)
این نگره، ما را به دستاورد مهم مدرنیته، که همان رواداری (تولِرانس) باشد، هدایت میکند که پایهی نخستینِ درک از دموکراسی است. یعنی اگر من متوجه بشوم که حقیقت من چیزی است که تنها از رهگذر زاویه دید من وجود دارد، چیزی که بهواسطهی زبان آن را مطابق دیدگاه خود تفسیر میکنم که اثبات درستی یا نادرستیاش اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است، آنگاه درک تفاوتها که امری طبیعی و در جریان تحول اندیشگی ضروری است، میتواند انسان را به سوی تفاهم یا درک دیگری (نه لزومن پذیرش او) سوق دهد. بدین گونه درمییابیم که حقیقتِ برساختهی ما نمیتواند برترین یا تنها حقیقت موجود بر روی زمین باشد؛ زیرا انسانهای دیگر نیز مانند من حق دارند جهان را از زاویه دید خود تفسیر کنند و حقیقت خود را بسازند. به بیان دیگر، به اندازهی تعداد انسانها در کرهی زمین میتواند «حقیقت» وجود داشته باشد. در اینجاست که مسئلهی درک دیگری، رواداری و پذیرش دیالوگ (به جای حذف دیگری) عینیت مییابد که هستهی نخستین ِ گذار به برخورد دموکراتیک در مناسبات انسانی است.
حالا ببینیم کسی که ما را «عقب مانده»، «بیمار»، «کور»، «نفهم»، «دروغگو» و «وقیح» میداند که حتا به مرز «خیانت» هم کشیده شدهایم، چگونه میتواند در مرام و زبان خود که گویای هستی آدمی است، مدرن یا پسا مدرن و دموکرات باشد؟ چگونه میشود که سخن یک آدم مستبد را پذیرفت که حضور دیگری را نمیتواند تحمل کند و مستبدانه دیگری را تهدید به حذف میکند و حقیقت برساختهاش را حقیقت مطلق و یگانه میداند؟
محمود فلکی: تقسیمبندی شعر یا شاعر به "واقعی" و "غیر واقعی" بیمعناست. چه کسی حق یا صلاحیت این را دارد که "واقعی"را از "غیر واقعی" تشخیص دهد؟ با چه معیارهایی میتوان شعر یا شاعر را خطکشی کرد؟
الف. یکی از شیوههای حکومت یا آدم خودکامه و مستبد، تحریف واقعیت و گفتههای دیگران است و به اصطلاح یکطرفه به قاضی میرود تا به زعم خود رقیب یا دشمن را به هر شکلی که شده (به شیوهی ماکیاولی) از میدان بهدر کند. ببینیم که چگونه او به همین عمل دست زده است:
۱. آقای شهرجردی موضوع بحث ما در بیبی سی را تحریف کرده است. این تحریف از عنوان و عنوان فرعیای که برای نوشتهاش انتخاب کرده، آغاز میشود و به تمام متن سرایت میکند. او نوشته است: «شعر را به حال خود رها کنید! برنامه پرگار بیبیسی فارسی پیرامون شعر امروز»
خیر، موضوع اصلی آن برنامه، نه پیرامون شعر امروز، بلکه، همانگونه که آقای کوشان هم اشاره کردهاند، دربارهی این نکته بوده که «آیا در ایران رُمان جای شعر را گرفته است یا نه؟» اگر موضوع اصلی فقط شعر یا شعر امروز میبود، ضرورت بحث ایجاب میکرد که به مسائل دیگری پرداخته شود. مسلم است که در این رابطه نکاتی را به طور فشرده در مورد شعر مطرح کردهام (البته آقای کوشان بیشتر از من)، بیآنکه وقت کافی و ضرورت برای طرح گستردهتر آن در میان باشد. او اما در تمام نوشتهاش حتا یکبار هم به این بحث محوری اشاره نکرد، تا هر چه دلش میخواهد بنویسد.
۲. تحریف دیگر این است که او طوری مینویسد که انگار من و آقای کوشان هر دو کاملن نظرات یکسانی را ارایه دادهایم. در حالی که در مواردی اختلاف نظر داشتیم، بیآنکه بخواهیم به شیوهی ایشان به همدیگر توهین کنیم یا به حذف دیگری بپردازیم.
۳. حرفهای مرا به دو شکل مستقیم وغیر مستقیم تحریف کرده است. شکل مستقیم این است که حرفی را که نزدهام به نام من ضبط کرده است. مطابق نوشتهی او «من» - فلکی (یا به زبان تحقیرآمیزش «آن دومی» یا «آن یکی») گفتهام: «اینها پستمدرنیسم را درک نکردهاند. اشتباه فهمیدهاند. نمیتوانند با خواننده ارتباط برقرار کنند، چون حرفهایشان بیمعنیست.»
محمود فلکی: تفاوت یک آدم دموکراتِ مدرن و یک مستبد پیش مدرن این است که اولی میگوید: "این هم نظری است برای خودش، ولی من با آن مخالفم." اما آدم مستبد حکم صادر میکند که: "تو نمیفهمی و حق نداری در مورد چیزی که نمیفهمی حرف بزنی، و فقط من میفهمم و حق دارم دربارهی شعر یا هر چیزی حرف بزنم. اگر باز هم زبان درآوردی، میدهم زبانت را از حلقومت بیرون بکشند."
من هم گفتهام و هم نوشتهام و در اینجا هم تکرار میکنم که خیلیها در ایران پستمدرن را درست «متوجه نشدهاند»، و در آن برنامه هم علت وجودی پست مدرن در غرب و هم دلایلم را که پست مدرن چرا نمیتواند در ایران درست درک و عمل شود، گفتهام.گواه من در درک اشتباه آمیزِ پست مدرن در ایران، یکی همین زبان و اندیشهی مستتر در نوشتهی ایشان است که ارتباطی با "زبانیتِ" کثرتخواه و دموکراتیکِ پست مدرن ندارد. پست مدرن اتفاقن بر تنوع و کثرت بیشترِ آرا و بر آزادی بیشتر فردیت (گاهی تا حد آنارشی) تأکید میکند، نه بر استبداد رأی و همسانخواهی. یکی از انتقادهایی که اندیشهی پست مدرنی دارد این است که "خِرَدِ ابزاری" و محاسبهگر که در سوی "شیئی شدگی جهان زندگی" (به تعبیر هابر ماس) حرکت میکند و در پی نظارت و کنترل است، مانع از رسیدن به وعدهی روشنگری، یعنی مانع از رسیدن به فردیت کاملِ انسان و کثرت و تنوعِ بیشتر میشود. برای همین است که "خردِ انتقادی" در غرب که رو به آزادی، دموکراسی و رشد والاترِ مدنیت دارد، پروژهی روشنگری را "پروژهای ناتمام" میداند. در واقع، پست مدرن چیزی جدا از مدرنیته نیست، بلکه ادامهی آن و در جهت تکمیل اندیشههای برآمده از مدرنیته پدید آمده که در شکلهای مختلف خود را نشان میدهد.
افزون بر این، در آن برنامه نگفتهام که «حرفهایشان بیمعنیست.» این تحریف آشکار حرف من است تا باز نتیجهگیری خودش را بکند. من عادت ندارم به شیوهی ایشان به دیدگاه دیگران توهین کنم. میکوشم که به تحلیل نظریاتشان بپردازم. من در جایی گفتهام که بعضیها «شعر را در بیمعنایی آن شعر میدانند.» و طرح این مسئله که نگرهی بخشی از هواداران پست مدرن است که در ایران هم تکرار شده، ربطی به این ندارد که گفته باشم «حرفهایشان بیمعنی است.» و این تحریف محض است.
تحریف غیر مستقیم این است که با نادیده گرفتن نکاتی که من گفتهام، خواسته حقانیت گفتار خود را به اثبات برساند. من در این گفتوگو ابتدا توضیح دادهام که چرا در غرب بتدریج رُمان جای شعر را گرفته است و حالا چرا در غرب تیراژ شعر نسبت به رمان ناچیز است و شعر کمتر خوانده میشود. در این راستا دلایلم را هم برشمردهام. امیدوارم ایشان بتوانند ثابت کنند که چنین نیست و در غرب همچنان شعر بر رُمان ارجحیت دارد. در همان راستای بحثم گفتهام که چون در ایران تحولات اندیشگی- اجتماعی و دستاوردهای مدرنیته، از جمله روشنگری، سکولاریسم و آزادی و دموکراسی پدید نیامده و انسان ایرانی در برزخ بین سنت و مدرنیته درگیر است و هنوز فردیت برآمده از مدرنیته را تجربه نکرده، بر خلاف غرب «در ایران شعر جایگاه خودش را از دست نداده، هنوز شعر گستردهتر از رُمان انتشار مییابد. شعر هنوز قدرت و تأثیرات ویژهی خودش را دارد. شعر امروز ایران نخبگان خاص خودش را پرورده و جهان ویژهی خود را ساخته است.» (پارههایی از گفتههای من از همان برنامهی بیبی سی). من در این برنامه حتا از تأثیر شعر بر هنرهای دیگر مانند رُمان، سینما و موسیقی هم سخن گفتهام.
من اگر غیر از این میگفتم، شعر خودم را هم نفی میکردم. اما او باز هم به تحریف میپردازد و وانمود میکند که من هم از «انحلال» شعر امروز در ایران خبر دادهام و اینکه گفتهایم «شعر امروز خواننده ندارد» و به «سرکوبِ شعر زنده و پُرنفس فارسی» اقدام کردهایم. اینها اگر تحریف نیستند، چه اصطلاحی باید برای آن گذاشت؟
ب. شیوهی دیگر آدم مستبد، توهین و دشنام و صدور حکم است تا هم رقیب یا دشمن را کوچک و حقیر جلوه دهد هم به گفتهاش نوعی مشروعیت عوامانه ببخشد، و مهمتر از همه میخواهد حقیقت برساختهاش را به عنوان امری مطلق، به عنوان برترین و یگانهترین حقیقت جا بزند؛ در حالی که یکی از دستاوردهای بزرگ مدرنیته این است که حقیقتِ تغییرپذیرِ «من» جای حقیقت مطلقنما را گرفته است. در اینجا چند نمونه از توهینها، دشنامها و صدور حکم از سوی ایشان را بازگو میکنم. او نوشته است:
۱. «این برنامه... حرف تازهای را پیش نمیکشد. و از همه مهمتر، از همه فجیعتر، حقیقتِ عینیی ادبیاتِ فارسی را دستکاری میکند و به میلیونها نفری که به صفحهی تلهویزیون خیره شدهاند، اطلاعات غلط میدهد.»
۲. «گمان میکنم ورشکستهگی، فقط در اقتصاد اتفاق نمیافتد. در ادبیات هم میشود ورشکست شد... ذهنیتهای عقبرو و ورشکسته...»
۳. «این برنامه، این بزم... به نمایش گذاشتن کلامی (است) که در هر گزاره واپسگرایی خودش را فریاد میزند.»
۴. «حرفهایی که پایه و اساسش خلاف واقعیت همین حالاست.»
۵. شاعر واقعی را هم میبینند، اما خود را به کوری زدهاند. «
۶. «چند افسردهی ادبی... دربارهی چیزی که نمیدانند، نمیشناسند، به منبر (میروند). »
۷. «چرا کسی که نمیداند، که نمیتواند، حرف میزند؟ »
۸. «تبلیغ وهن میکنند.»
۹.«این برنامه، این بزم، این تحریف در برابر میلیونها نفر دروغ میگوید. »
۱۰« تکرار حرفهای در عقب جا مانده را چه خوب قرائت کرد. »
محمود فلکی: ذهنیت استبدادی روشنفکر ایرانی در نسلهای مختلف تداوم مییابد. تا زمانی که از اینگونه ذهنیت رهایی نیافتهایم، رهایی در جامعه معنا و واقعیت نمییابد و ادبیات ما هم طبعاً جهانی نخواهد شد.
از جملههای دیگر او که در آنها ما را «بیمار»، «وقیح» و «ادبیاتچی» و... مینامد در میگذرم. در این جملهها توهین، اتهامزنی و استبدادِ رأیِ آدمی به نمایش گذاشته میشود که خود را علامهی دهر و «مرکز شعر جهان» میداند و به شیوهی مستبدین تهدید هم میکند. یک نمونه از تهدید را در آغاز این مطلب نوشتهام و در اینجا جملهی دیگری از این دست را میآورم تا ببینید چقدر زبانهای «رهبران» سیاسی مستبد و ادبی مشترک است؛ منتها تفاوتش این است که رهبران سیاسی در قدرتاند و «رهبری» میکنند و این «رهبران ادبی» عبای رهبری را خودشان به خودشان تفویض کردهاند. او مینویسد:
«شعر آنقدر خواننده دارد که اگر خوانندههای خاموش و پراکندهاش، زبان به دست بگیرند، یک دفعه شیشهی هر تلهویزیون شکاف خواهد خورد و صدایی که این همه سال به سکوت برگزار شده، سرانجام...»
البته او خودش جملهاش را ادامه نمیدهد و با نوشتن سه نقطه در پایان جمله میخواهد «سرانجام» یا عاقبت کار را گوشزد کند و اینکه هنوز مجازاتهای شدیدتری میتواند در راه باشد، اگر ما بچههای خوب و سر براهی نباشیم.
من آقای شهرجردی را (برخلاف برخی از رفقایش) همیشه به عنوان جوانی مؤدب و معقول در تصور داشتم. و برای همین، وقتی که سایت شعرش را به راه انداخت با او همکاری کردم. حالا نمیدانم چرا شعرهای من ناگهان به زعم ایشان «بنا بر ژانربندیهای معمول» (!)، شعر هستند. و چرا این «معمول»ها را در سایت خودشان که لابد جای شعرهایی با «ژانربندیهای غیرمعمول»(!) است، منتشر کردند؟
من یاد گرفتهام که مدام داوری و اندیشهام را تصحیح کنم. حالا ناچارم در مورد داوریام نسبت به ایشان خودم را تصحیح کنم، چون بعضیها واقعیت وجودشان را در لحظات حساس بهتر نشان میدهند.
در پایان میخواهم در مورد تصحیح خودم، بهتر است بگویم تصحیح داوریام، نکتهای را مطرح کنم که به این بحث ارتباط مییابد: من در گذشته فکر میکردم هر چه که به سبک یا ساخت یا شیوهی قدیمتر نوشته شود، حتمن واپسمانده و کاری ضعیف است. سالها پیش یک روز، وقتی خبرنگار یک نشریهی آلمانی با من مصاحبه میکرد، در مورد یکی دو نویسندهی معروف ایران از من پرسید. من سعی کردم کار یکی از آنها را ضعیف و واپسمانده قلمداد کنم، چون به زعم من ساختاری کهنه داشت. آن خبرنگار آلمانی درس بزرگی به من داد و گفت: «اگر در همان ساختار کلاسیک خوب بنویسد، چه اشکالی دارد؟» آری در هنر، هر هنری (چه نوشتاری، چه تجسمی و...) مهم ارایهی بسامان آن است یا به چگونگی پرداختِ آن به هر شکل و ساختاری بستگی مییابد و هیچ مرز و محدودیتی نمیتوان برای آن قایل شد (چه کلاسیک، چه مدرن، چه پسامدرن و...). در جاهایی هم نوشتهام که من با هیچ نوع شعر یا هنر در هر شکلی مشکلی ندارم و مرزناپذیری در ذات هنر است.
محمود فلکی: زبان رهبران سیاسی مستبد و ادبی مشترک است؛ منتها تفاوتش این است که رهبران سیاسی در قدرتاند و "رهبری" میکنند و این "رهبران ادبی" عبای رهبری را خودشان به خودشان تفویض کردهاند.
حتا براین باورم که تولید شکلهای مختلف ادبی یا هنری (در اینجا شعر) با هر نیت و نیازی در جریان تحول ادبی- هنری امری طبیعی است. زیرا مانند همهی دورهها سرانجام از دل این تولید انبوه، هنر راهش را به شکلی مییابد. اما انسانها حق دارند مطابق دانش و بینش یا سلیقهی خود این یا آن اثر را بپذیرند یا نپذیرند. پذیرش یا عدم پذیرش یک اثر هنری یا متن ادبی لزومن به معنای واپسماندگی یا بد بودن آن نیست. آنگاه تقسیمبندی شعر یا «شاعر» به «واقعی» و «غیر واقعی» چه معنایی دارد؟ چه کسی حق یا صلاحیت این را دارد که «واقعی» را از «غیر واقعی» تشخیص دهد؟ با چه معیارهایی میتوان شعر یا شاعر را خطکشی کرد؟ این حالت در مورد نظریات تئوریک هم صادق است. هیچکس هنوز حرف آخر را نزده، چون هنوز جهان به پایان نرسیده است. من با وجود اختلاف نظری که ممکن است با ایشان داشته باشم، هرگز به خودم این اجازه را نمیدهم بگویم (آنگونه که او گفت) «شما نمیفهمید.» یا دستور بدهم که «حرف زدن ممنوع!» این نوع برخورد در یک بحث تئوریک جایگاهی ندارد. چون هر کس با زبان خود به تفسیر چیزی میپردازد که فکر میکند درستتر است. ولی تفاوت یک آدم دموکراتِ مدرن و یک مستبد پیش مدرن این است که اولی میگوید: «این هم نظری است برای خودش، ولی من با آن مخالفم.» و بعد هم اگر بخواهد، دلایل مخالفتش را بیان میکند، بیآنکه به دیگری توهین کند. چون «فهم» در کلیتش، امری نسبی، متغیر و تفسیرپذیر است. اما آدم مستبد که خود را در عین حال قیم دیگران هم میداند، حکم صادر میکند که: «تو نمیفهمی و حق نداری در مورد چیزی که نمیفهمی حرف بزنی، و فقط من میفهمم و حق دارم دربارهی شعر یا هر چیزی حرف بزنم. اگر باز هم زبان درآوردی، میدهم زبانت را از حلقومت بیرون بکشند.»
باری در اینجا خواستم با این نمونه، ذهنیت استبدادی «روشنفکر» ایرانی را نشان بدهم که چنان ریشهی ژرفی در این جامعه دارد که همچنان در نسلهای مختلف تداوم مییابد. البته منظورم این نیست که همهگان چنیناند. خوشبختانه اینجا و آنجا بارقههای خروج از این ذهنیت فرصت بروز مییابد، ولی این ذهنیت به عنوان امری مسلط و تعیینکننده در جامعهی ایرانی، نقش مهمی در تداوم تعصب و خودکامهگی ایفا میکند. تا زمانی که از اینگونه ذهنیت رهایی نیافتهایم، رهایی در جامعه معنا و واقعیت نمییابد و اشکال مختلف آگاهی بشری، از جمله ادبیات، نمیتوانند از بند خودکامهگی و خودبزرگبینی و از دنیای محدود خودساخته که همچون همهی جهان پنداشته میشود، بیرون بیایند و واقعن «جهانی» شوند.
هامبورگ- ۹ دسامبر ۲۰۱۱
اشاره: شیوه کتابت (رسمالخط نویسنده) با شیوهنامه زمانه در خط فارسی مطابقت ندارد.
در همین زمینه:
::انتقاد پرهام شهرجردی از سخنان محمود فلکی و منصور کوشان در برنامه تلویزیونی "پرگار":: [1]
::پاسخ منصور کوشان به انتقاد پرهام شهرجردی:: [2]