امر نیندیشیدۀ زلزله

امین بزرگیان – این نوشته بحثهایی را که پس از زلزله بزرگ لیسبون در یکم نوامبر ۱۷۵۵ برانگیخته شد بازگو میکند و در مینگرد که اندیشیدن و نیندیشیدن بر رنج، چه زمینهها، تفاوتها و پیامدهایی دارند.
«... ای فلاسفه فریب خورده که فریاد میزنید "الخیر فی ما وقع"
بشتابید و این ویرانههای وحشت انگیز را
این تکه پارههای شکسته و این خاکسترهای مصیبت زده را
این زنها و این کودکانی را که بروی هم ریختهاند
و این اعضا و جوارح پراکنده را در زیر این مرمرهای از هم پاشیده، بنگرید.
[...] لابد خواهید گفت که این نتیجه قوانین ابدی است که خدای مختار و نیکوکار آنها را برگزیده است!
به مشاهده این توده قربانیها ، لابد خواهید گفت
که خدا انتقام خود را گرفته و مرگ آنها سزای جنایاتشان بوده است!
آخر چه جنایتی ، چه گناهی این کودکان له شده و خون آلود بروی سینه مادران خود مرتکب شدهاند؟
آیا لیسبون که دیگر بر صفحه زمین نیست ، بیشتر گناه و جنایت کرده
یا لندن و پاریس که در لجه لذات و شهوات غوطه ور شدهاند؟»
از منظومه ولتر درباره زلزله لیسبون
یک
در سالهای اولیهی دوران مدرنیته، زلزلهای در لیسبون، چهارمین شهر بزرگ اروپایی آنروزها (۱۷۵۵) رخ داد که بهغیر از تبعاتی که بههمراه داشت، همچون هفتادهزار کشته و ویرانی ۸۵درصد شهر، سرآغاز بسیاری از تغییرات و تحولات فکری گردید.
لیسبون در قرن ۱۸، از مهمترین مراکز مذهب کاتولیک و یکی از مهمترین مناطق اروپا دررواج آموزههای کاتولیک بود. زلزله در یک روز تعطیل مذهبی رخ داد که مؤمنان در کلیساها مشغول عبادت بودند. کلیساها چون در سطح دریا ساخته شده بودند ازامواج غول آسای اقیانوس که به ستونهای معابد اصابت میکردند، در امان نماندند و سقفهای معابد بر سر عابدان فروریخت. سؤالی که بعد از زلزلهی مخرب لیسبون مطرح گردید، این بود که با تخریب کلیساهای کاتولیک در اثر یک امر طبیعی، ذهنیت دینی چه پاسخی میتواند به آن بدهد؟
تخریب ساختمان اپرا، کلیسای سانتاماریا، قصر پادشاهی با بیش از شصتهزار جلد کتاب ارزشمند و همچنین نقاشیهای مهم از اساتید برجستهای همچون تیسیانو و روبنس، از شهر لیسبون خرابهای ویران ساخت که تا سالهای متمادی موضوع بحثها و توجهات بسیاری گردید. اروپای قرن هجدهم در برابر پرسشهایی همچون نقد سنت و پیشرفت علمی و فلسفی قرار گرفته بود و این مسأله بحثهای فراوانی را در میان بنیانگذاران عصر روشنگری به راهانداختهبود که بخشی از آن بحثها در باب تبعات زلزله را میتوان در کتاب “کاندید” (سادهدل) اثر ولتر پیدا کرد.
نوشتههای ولتر در نقد نظریات لایبنیتس که جهان موجود را بهترین جهان از جهانهای ممکن میپنداشت و بعدها نوشتههای روسو در نقد ولتر، همه تحت تأثیر واقعهی زلزلهای بود که با حجم تخریب بالا نظریات برخی از فیلسوفان و متفکران و رهبران دینی را به سختی به چالش کشیده بود.
لایبنیتس، مؤسس انجمن علمی برلن معتقد بود:"با نظر به این که، آفریدگار که فاعل مختار است بنا بر حکمت بالغه آنچه را که بهترین است اختیار میکند، عالَم متحقق، بهترین عالَمی است که ایجاد آن ممکن بودهاست". او البته نمیگوید در دنیا شر و بدی وجود ندارد لیکن اظهار عقیده میکند که "رویهم رفته خیر بیش از شر است و آن اندازه که بعضی شکایت میکنند، بدی در جهان غلبه ندارد ".
قبل از زلزله، ولتر با توسل به نظریه لایبنیتس و سایر نظریهها، شر موجود در این جهان را "عدمی" میدانست. به این معنا که شر به خودی خود استقلال وجودی ندارد و صرفاً از نبود چیزی ناشی میشود. او با توسل به این نظریه این جهان را بهترین نظام ممکن میدانست .اما بعد از زلزله لیسبون دیدن صحنههای فاجعه و رنج انسانها ولتر را چنان متحول کرد که گفت، هیچ فیلسوفی در مقابل تنهای رنجور و نحیف بازماندگان نمیتواند بایستد و بگوید که توضیحی فلسفی برای این حادثه وجود دارد و این جهان بهترین جهان ممکن است.
ولتر در پاسخ به لایبنیتس در نامهای به یکی از دوستانش مینویسد: "برای ما کشف این مسأله که قوانین حرکت، چگونه در چنین حادثهی هولناکی در بهترین جهان از جهانهای ممکن عمل میکند کار دشواری است {....} تصدیق حکمت بالغهی الهی مستلزم انکار وجود شر و بدی نیست و واجب نیست که مانند لایبنیتس معتقد باشیم که این عالم بهترین عوالم است و هرچه در آن است به بهترین وجه است".
او همچنین در منظومه بلندی به مناسبت زلزله لیسبون مینویسد : "زندگی بشری همچون بازی شانس است. آنهایی که فقط موعظه و نصیحت میکنند بعد از وقوع چنین زلزلهای که بنای تفتیش عقاید هنوز پابرجای است، دیگر چه حرفی برای گفتن دارند؟ همهی دیدگاهها و نظریات آنها در زیر خاک مدفون شده و امیدوارم که آن پدران مقدس که مجریان تفتیش عقاید هستند، همچون دیگران به زیر آوار رفته باشند. زلزلهی لیسبون درسی خواهد بود برای انسانها تا انسانهای دیگر را آزار و شکنجه ندهند. "
سؤال محوریتر ولتر از لایبنیتس که مقدمات تفکرات او را درنهضت اصلاح دینی فراهم ساخت، این مسأله بود که: " به چه دلیلی، درجهانی که از نظر لایبنیتس و کاتولیکها به کمک فرزانه ترین قوانین دینی اداره میشود، بینظمیهای دیرپای ورنج وجود دارد؟ " وقتی این فجایع رخ میدهد خدا کجاست؟
از سویی دیگر ژان ژاک روسو با تجزیه و تحلیل فلسفی زلزلهی لیسبون، اساس جامعهای را که چنین واقعهای در آن رخ داده بود را به نقد کشید و ولتر را متهم به "خیانت به اراده الهی" کرد. او در نامهای به ولتر نوشت که جهان ما بهترین جهان ممکن است، زیرا در آن میان فیزیک و متا فیزیک هماهنگی و تعامل وجود دارد.
روسو زلزله لیسبون را چنی تفسیر کرد: "چه چیزی مرگ و رنج را در زلزله باعث میشود؟ شهرها و تمرکز بی دلیل آدمها در شهر. شهرها مکانهایی نیستند که انسانها قرار بود در آنجا به سر برند. این قتل وعام محصول جدا شدن از طبیعت است. زمین لرزه، زبان خدایی است که از طریق به هم خوردن نظم فیزیکی، نظم اخلاقی را به ما یاد آوری میکند. باید پذیرفت که این چندهزار خانهای که در لیسبون تخریبشده، ساختهی طبیعت نبوده و چنانچه اهالی این شهر بهنحوی بهتر سکونت گزیده بودند، ویرانی بهمراتب برای آنان کمتر بود."
با همه اختلافها بین روسو و ولتر، فاجعه زلزله لیسبون، لحظه ای یگانه بود تا آنها عمیقا به باورهای ذهنی، اعتقادات مذهبی و واقعیت اجتماعی "دوباره" بیندیشند. اندیشه ای که اساس تازه ای را برای جهان جدید بنیان گذاشت.
دو
تبدیل واقعه طبیعی زلزله به ابژه فلسفی برای آغاز گفتمانی انتقادی و طرح پرسشهای اساسی فلسفی و اجتماعی، فاجعهی لیسبون را از سایر فجایع طبیعی قبل از آن متمایز میکند. این زلزله، فرصتی واقعی برای تامل در بدیهیات ایجاد کرد. تنهای بیجان، ذهنها را جان بخشیدند و فاجعه نه تنها به مثابه "تخریب" که در ظاهر "بازسازی" نیز نمایان شد. بهعبارت دیگر"فاجعه" ای همچون زلزله با تغییر جایگاه میتواند به عنوان ابژهی آگاهی، نظم معنایی گذشتهای را که در آن زلزله رخ داده و فاجعه آفریده به چالش کشیده و ساختارفکری جامعه را دستخوش تغییرقراردهد. دراینجاست که "رنج" به حال خود رها نمیشود وبه جز هنر و ادبیات درفلسفه، جهان بینی و حتی سیاست هم تاثیرگذارمی شود.
فاجعه همواه در ارتباط مستقیمی است با "تن". فاجعه، بدنها را مورد هدف قرار میدهد. این رابطه، جنبه سیاسی همیشگی فاجعه را مشخص میکند. بدن، بخشی از پیکره حاکم ودر امتداد آن است. انسانها با بودن تنانۀشان، واقعیت دولت را ابقا میکنند و فاجعه، این واقعیت را - به سبب کسر کردن متعلقات سلطه - تهدید میکند. برای همین، فجایع همواره پای دولتها را به میان میکشند.
نهادهای سلطه مصرند که پس از هر فاجعه، آن را امری استثنایی، بیرونی ومازاد معرفی کنند. این تنها راه ممکن برای حفظ مناسبات قبلی است. بخش مهمی از این مناسبات به فهم شهروندان نسبت به جهان باز میگردد. پروژه بیرونی سازی فاجعه در واقع راهی است برای فراموشی و پنهان ساختن جنبههای سیاسی وانتقادی فاجعه. در میانه صدای رنج دیدگان، بلندگوها مدام میگویند: ماهمه چیز را به حال اولش بر میگردانیم. این همان فاجعه واقعی است.
باید مرثیه ولتر برای زلزله لیسبون را دوباره مرور کنیم که پس از فاجعه، دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست. این نوع مواجهه با فاجعه تنها شیوه اخلاقی دربرابر رنج دیدگان است. مواجهه با رنج دیگری به چیزی مازاد بر "همدردی " و کمکهای انسان دوستانه نیاز دارد. تقلیل مواجهه با فاجعه به ارسال بستههای غذا ودارو عقیم کردن رنج است. تنها مسیرهمدردی واقعی و کمک به دیگری، بازخوانی نظامهای ذهنی وعینی پیش از فاجعه است زیرا به تعبیر ولتر دستها وذهنهای ما به فاجعه آلوده است.
مساله رابطه "رنج – فاجعه" با اندیشه برای ما نیز واجد اهمیت فوق العاده ای است. جامعه ای که همواره درمعرض "رنج" بوده است، ازحافظه جمعی رنج آمیزخود چه بهره ای برده است؟ اگرما از واقعهای همچون زلزله (نمونه زلزله بم) رنج کشیدهایم ، امروز برای تکرارنشدن آن رنج – تا آن میزان دهشتناک – چه کرده ایم؟ آن رنج با تفکرفلسفی ما چه کرده است؟ خدا وجامعه ی ما بعد از زلزله چگونه شده است؟ تنها و رنجها و دردها را ندیدیم؟ آکادمی فلسفه و فیلسوفان ما، آکادمی جامعه شناسی و جامعه شناسان ما ،حوزه علمیه و روحانیون دینی ما در برابر فاجعه زلزله بم و سی هزار کشته آن چه سخن و پاسخی دارند؟ آیا پس از زلزله تنها مهندسان وشهرسازان ومدیران باید حرف بزنند؟ در فاجعه وطنی، سهم علوم انسانی به غیر از مشورتهای روانی به آسیب دیدگان زلزله چه بوده است؟ این نوع مواجهه چیزی جز عقیم کردن فاجعه نیست. پروژه ای دقیق برای حفظ وضعیت موجود وفراموشی رنج دیدگان.
رنجها برای ما ابژههایی عمیقا " نیندیشیده" اند. ما به رنج هایمان نمیاندیشیم. کوری ما به فاجعه محصول این لاابالی گری فکری در مواجهه با آن است. اندیشیدن به زلزله تنها اندیشیدن به ساختمانها واستحکام آنها نیست. هرچند که به آن هم درست نمیاندیشیم. فاجعه فرصتی است یگانه برای تفکرواقعی، میانجیای است برای تامل درباره عمیق ترین مسایل انسانی، و باز کردن راهی برای تغییر در مجموعه داشتههایی که ما را به سمت فاجعه سوق داده است.
آیا چیزی غیر از تقدیر گرایی باعث میشود کسی خانه اش را در برابر زلزله محکم نسازد یا با اتومبیلش در جادههای باریک بیرون از شهر ویراژ دهد ؟
باید بدانیم که اندیشیدن، وامدار دغدغههای عینی است. درواقع اندیشه از آسمان، پایین نمیافتد. هر اندیشیدنی به واسطه میانجیها وپروبلمهای شخصی و جمعی ممکن میشود. اگر جامعه ای را رنج هایش وادار بهاندیشیدن نکند، بیشک چیز دیگری برای این کار وجود ندارد. کشتهشدگان زلزلهی لیسبون را میتوان به تعبیری خالقان “خرد جدید” دانست، اما کشته شدگان زلزله در جایی مثل ایران، فقط میمیرند. به رنج شان اندیشیده نمیشود، تنها رنج شان خریده میشود.
