شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۹۰ که کمتر از ششماه به برگزاری آن مانده است، آزمون سختی برای اصلاحطلبها در نظام جمهوری اسلامی به شمار میرود. این انتخاباتی است که هر دو گزینه شرکت یا عدم شرکت در آن میتواند از جهاتی برای این دسته از سیاسیون داخل ایران هزینه بزرگی به همراه داشته باشد.
جنبشی که از زمان ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ شروع شد و تا امروز با فراز و نشیبهای بسیار به حیات خود ادامه داده است، در واقع توسط سیاستمدارانی پایهگذاری و دنبال شد که هرگز نمیتوانستند در مقام اپوزیسیون نظام شناخته شوند. اغلب آنها افرادی بودند که در دهه اول عمر جمهوری اسلامی مقامهای اجرایی مهمی داشتند و در دوران پس از مرگ آیتالله خمینی رفتهرفته از متن قدرت به حاشیه کشانده شده بودند. این طیف از اصلاحطلبهای درون حاکمیت، در آن زمان حفظ نظام جمهوری اسلامی را به عنوان یک اصل پذیرفته بودند و به این نظام التزام عملی داشتند. در تمامی هشتسالی که دولت موسوم به اصلاحات بر سر کار بود، ولایت فقیه به عنوان یکی از ارکان اصلی نظام اسلامی ایران خط قرمزی برای طیف اصلاحطلب به شمار میآمد و چه در دولت و چه در مجلس ششم به ریاست مهدی کروبی که در آن اصلاحطلبها اکثریت چشمگیری داشتند، حرف آیتالله خامنهای بهعنوان ولی فقیه، فصلالخطاب شناخته میشد. مماشات اصلاحطلبها با جناح راست حاکمیت و عدم واکنشهای مورد انتظار در خصوص وقایعی چون حمله به کوی دانشگاه و بسته شدن روزنامههای طرفدار اصلاحات، برای مردم و بخصوص جوانان طرفدار اصلاحات، ناامیدکننده بود و این دلسردی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ خود را نشان داد.
با پیروزی محمود احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، اصلاحطلبها با اوضاعی بدتر از سالهای پیش از سال ۱۳۷۶ روبهرو شدند. اینبار جناح رقیب تنها به حاشیه راندن آنها بسنده نکرد و موج حمله به این دستاندرکاران سابق نظام تا جایی پیش رفت که بسیاری از نزدیکان آنان ازجمله اعضای تیم مذاکرهکننده هستهای در دولت خاتمی به جرایمی از قبیل جاسوسی و دادن امتیاز به بیگانگان متهم شدند. فشار چهارساله دولت محمود احمدینژاد بر اصلاحطلبها، ایشان را بر آن داشت تا با تجدید قوا دوباره به صحنه انتخاباتی قدم بگذارند و جلوی تخریب بیشتر قطار بدون ترمز دولت وی را بگیرند.

انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ اما، برای اصلاحطلبهای درون حاکمیت که تمام نیروی خود را جمع کرده بودند تا واقعه دوم خرداد ۷۶ را تکرار کنند، نتیجهای غیر منتظره به بار آورد. شائبه تقلب در انتخابات به همراه دستگیری جمع بزرگی از سیاستمداران وابسته به طیف اصلاحطلب (و البته روشنفکران، روزنامهنگاران آزاد و فعالان سیاسی و حقوق بشری مستقل) این گروه را در یک مجادله ناخواسته با جناحی قرار داد که از حمایت بیشائبه آیتالله خامنهای برخوردار بودند. این رویارویی، محدوده قرمزی بود که اصلاحطلبها در زمان در دست داشتن حکومت نیز همواره از ورود به آن پرهیز میکردند. عدم تمکین دو نامزد اصلاحطلب به نتیجه اعلام شده انتخابات، نه تنها آن دو را برای نخستینبار رویاروی ولی فقیه نظام جمهوری اسلامی قرار داد، بلکه کل سیاستمداران اصلاحطلب را بر سر یک دو راهی گذاشت که یک سوی آن سر نهادن به خواست رهبر قرار داشت و سوی دیگر آن ایستادگی در برابر منویات مقامی بود که نماد اصلی حکومت اسلامی ایران محسوب میشد و میشود.
از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ تا امروز
سرکوب بیرحمانه اعتراضهایی که در پی اعلام نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ توسط رژیم اعمال شد، آخرین امیدها به کارآیی روند اصلاحات در درون حاکمیت را توسط صندوق رأی به یأس مبدل کرد. با شرایط موجود در فضای سیاسی امروز ایران، هر سیاستمدار اصلاحطلبی که تصمیم بگیرد برای شرکت در انتخابات اسفندماه نامزدی خود را اعلام کند، باید چشم بر جوی خون کشتهشدگان انتخابات گذشته ببندد و حبس و شکنجه و هتک حرمت بسیاری از مردم، ازجمله یاران سابق خود را نادیده بگیرد.
از سوی دیگر تحریم انتخابات و عدم شرکت در آن، عرصه را برای آن دسته از اصلاحطلبها که هنوز خواهان بقای نظام و فعالیت در چهارچوب آن هستند تنگتر خواهد کرد. از آنجا که جناح محافظهکار احتمالاً برای اجرای نمایش مشروعیت خود و گرم کردن تنور انتخابات به شرکت تعدادی از اصلاحطلبهای دستچین شده نیاز خواهد داشت، ایجاد فشار روی این طیف برای شرکت در بازی باخت- باخت انتخابات محتمل است.
باید منتظر ماند و دید که اصلاحطلبها چه موضعی در قبال انتخابات پیش رو اتخاذ میکنند. آیا در برابر آن دسته از مردم که خواهان تغییرات اساسی و بنیادیاند خواهند ایستاد یا در کنار آنها حرکت خواهند کرد؟