در ستایش ساده زیستن

محمد عبدی- هجدهمین فیلم از مجموعه سینمای جهان در صد فریم را اختصاص دادم به «ساعت»؛ فیلمی جمع و جور و دیدنی از سینمای کلاسیک هالیوود که کمتر قدر دیده، اما نمایش تازهاش در bfi (انستیتو فیلم بریتانیا) در کنار تمامی آثار مینه لی، فرصت مغتنمی فراهم کرد برای تجدید دیدار.
ساعت (The Clock) چه داستانی دارد؟
کارگردان: وینسنت مینه لی- فیلمنامه: رابرت ناتان (داستان: پل گالیکو) - بازیگران: جودی گارلند، رابرت واکر -۹۰ دقیقه- محصول ۱۹۴۵، آمریکا.
سربازی به نام جو برای مدت ۴۸ ساعت مرخصیاش به نیویورک آمده و در آنجا در ایستگاه قطار با دختری به نام آلیس برخورد میکند....
این فیلم با نام «زیر ساعت» هم شناخته میشود.
وینسنت مینه لی کیست؟
متولد ۱۹۰۳ در شیکاگو آمریکا، متوفی ۱۹۸۶. در جوانی کار به عنوان عکاس تئاتر و پیدایش علاقه به هنر نمایش در او و مطالعه در این زمینه. کار به عنوان طراح لباس و صحنه در تئاتر. کارگردانی اولین تئاتر در نیویورک در سال ۱۹۳۵ و اجرای موفق دو ساله آن. دعوت به کار در سینما در سال ۱۹۴۰. ازدواج با ستاره فیلمهایش، جودی گارلند.
استاد فیلمهای موزیکال. تأثیرپذیری از تئاتر. غالباً موفق در خلق دنیایی کاملاً فانتزی.
ساعت را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
غالب شاهکارهای تاریخ سینما- و هنر- درباره پیچیدگی ذهن انسان از سویی، و تلخی زندگی از سوی دیگر خلق شدهاند، اما تماشای چندباره آثاری در ستایش از زندگی و ساده توصیف کردن آن، گاه شوقانگیز و ستایش برانگیز است.
آنجا که یاسوجیرو اوزو، استاد سینمای ژاپن، سادگی سینمایش را غالباً در خدمت نمایش تلخی ذاتی زندگی درمیآورد؛ آن سوی دیگر در کارخانه رؤیاسازی هالیوود، درست به هنگام جنگ دوم جهانی، فیلمسازی چون وینست مینه لی که در خلق موزیکالها- در آن زمان غالباً بر صحنه تئاتر- شهره بود، فیلم سیاه و سفید جمع و جور کوچکی میسازد که از لحظه اول تا انتها در ستایش زندگی است و در واقع آرمانشهری بنا میکند که با تلخی و سیاهی جامعه اطرافش نسبتی ندارد.
مینه لی در اصل استاد این نوع روایتهاست: پشت پا زدن به جهان واقعی اطراف و ساختن دنیایی با مختصات خود که در آن انسان بدی وجود ندارد و همه چیز رؤیایی به نظر میرسد. «ساعت» اوج این نگاه و موفقترین همه آنهاست که به سادهترین شکل ممکن روایت میشود.
ساعت در واقع یک فیلم ضد قصه است که در تضاد با سینمای داستانگوی رایج هالیوود آن دوران، شکلی مینیمالیستی به خود میگیرد که در آن- در اصل- هیچ اتفاقی نمیافتد. تمام قصه فیلم را به زحمت میتوان در بیش از چند خط توضیح داد. با یک برخورد ساده، یک عشق ساده و یک ازدواج ساده روبرو هستیم که همگی در کمتر از ۴۸ ساعت اتفاق میافتد، اما به طرز سحرانگیزی جذاب است.
در گسترش عرضی قصه، فیلم فرصت مییابد تا جزئیات دقیقی را درباره مفهوم زیستن و سادگی آن- و در اصل ستایش از آن- به سادهترین شکل ممکن با ما قسمت کند. فیلم قصد ندارد با مفاهیم پیچیده روشنفکرانه، ذهن تماشگر خاص را با خود درگیر کند، در عوض میخواهد فارغ از همه آنها، لذت زیستن را - فارغ از تماشاگر عام یا خاص- با ما قسمت کند.
مرد سربازی است که برای اولین بار در یک مرخصی کوتاه پا به نیویورک گذاشته و در یک برخورد ساده در ایستگاه عاشق میشود. او هیچ نوع پیچیدگی از خود نشانی نمیدهد و رفتار و کردارش تنها از کسی نشان دارد که در تقابل با لباسش- لباس ارتشی؛ لباس دوران جنگی که بر همه جا سایه افکنده - مهربان و عاشقپیشه میتواند زندگیاش را ظرف مدت بسیار کوتاهی از ریشه دگرگون کند و تن دهد به تقدیری که گویا در جایی برای او نوشته شده.
از سویی شخصیت دختر هم فارغ از هر نوع پیچیدگی است و عامدانه به نوع شخصیتی ساده با نیازهای عاطفی ساده بدل شده که اینبار این جرأت و جسارت را دارد که فارغ از عرف معمول جامعه برای خود تصمیم بگیرد و زندگیاش را در مسیر تازهای قرار دهد.
اینکه پیشتر چه اتفاقاتی برای این شخصیتها افتاده، ارزشی در دنیای فیلم ندارد؛ همانطور که اتفاقات بعدی- از جمله اتفاق محتمل مرگ سرباز در جنگ- در جهان فیلم نقشی بازی نمیکند. فیلم در واقع شاید از نوع محاسبات و دقت موجود در زندگی غربی میگریزد و به نوعی به تفکر شرقی در غنیمت شمردن دم رجوع میکند. برای این دو شخصیت تنها همین لحظات سرخوشی با هم بودن ارزش دارد. شناخت از یکدیگر، رضایت خانواده، نظر دوستان و نیاز به دوران نامزدی مفاهیم کهنهای است که در دنیای این دو عاشق جایی ندارند. در واقع جهان آرمانی فیلم برای مناسبات از پیش تعیینشده فرصت ندارد و در این جهان، همه دست در دست هم، به کمک این دو عاشق میشتابند تا در این مدت کوتاه، زمانی تلف نشود. در واقع زمان دو روزه مرخصی سرباز، یک مفهوم استعاری در کوتاهی زندگی دارد که فرصت محاسبات معمول را به ما نمیدهد.
در این راه فیلم موفق میشود به مدد بازیهای درخشان هر دو بازیگر و میزانسنهای ساده اما حسابشده مینه لی (که با تأکید و تحسین سیمای جودی گارلند شکل گرفته و یک ماه پس از اولین نمایش فیلم، ازدواج این دو را در پی دارد)، جهان رؤیایی شخصیتهایش را باورپذیر کند.
دوربین غالباً ثابت است (بهجز لحظههای پراضطراب، نظیر گم کردن یکدیگر) و فاصله خود را با شخصیتها حفظ میکند، اما در عین حال سادگی و خلوص رفتار دو شخصیت اصلی از همان اولین برخوردها، ما را بدون نیاز به کلوزآپ به آنها نزدیک میکند. در سکانس اول در ایستگاه قطار، سؤالهای ساده مرد از آدمهای پیچیده اطرافش که به شدت درگیر کار و زندگی به نظر میرسند و با شتاب میگذرند، اولین نقطهای است که ما را از جهان پرشتاب بیرون از سینما جدا میکند و جهان و شخصیتهای تازهای را به ما معرفی میکند که سادگی نگاهش به جهان بسیار جذاب به نظر میرسد و ما را با او همراه میکند.
در نتیجه این همراهی است که به هنگام گم کردن همدیگر- زمانی که هر دو عاشق به دنبال یکدیگرند و به دلیل آشنایی تازهشان نشانی از یکدیگر ندارد- دوربین جهان اطراف آنها را تهی نشان میدهد و هر نما گویی که وزنه مهمی را از دست داده و شدیداً خالی به نظر میرسد.
یا زمانی که دختر نومیدانه به مرکز ثبت ارتش رفته و در آنجا میگوید که به دنبال سربازیست به نام جو (که حتی نام فامیل او را نمیداند)، تناقض جهان عاشقانه این دو با جهان اطراف ما (و جهان دردناک جنگ جهانی) را به نمایش میگذارد؛ جهانی که دختر در آخرین دیالوگ این صحنه مؤکدش میکند: «شما درک نمیکنید!» در جهان عاشقانه فیلم از دست دادن معشوق بزرگترین ضایعه بشری است که اما در نگاه دیگران چنین نیست.
فیلم نگاه متکی بر عقل و متکی بر عشق را مقابل هم قرار میدهد و در نهایت نگاه عاشقانه را پیروز میکند.
در همین زمینه:
:: سینمای جهان در صد فریم از محمد عبدی در زمانه:: [1]
ویدئو: نسخه کامل فیلم سینمایی «ساعت» ساخته وینسنت مینه لی در اینترنت [2]
